تا لب بگفتگو به لب لعل دلبرست

 

اسماعیل وفا یغمائی :

غزل

***

تا لب بگفتگو به لب لعل دلبرست

«از هر چه بگذرم سخن عشق خوشترست»

عریان چو آفتاب و چو آب ایم وغرق هم

عریانی یگانه! شگفتا ! مکرٌرست

بر پیکرش به بوسه روانم چو جویبار

بستر زبرگ آن گلِ پَرپَر شده پًرست

جانم طلوع کرده از این آفتاب مست

کاینک مرا به ظلمت  گیسوش دربرست

عشق آمده ست و چونکه رسد عشق! شهپرش

از هر حصار گر چه فلک گونه، برترست

نه در شناسد او،و نه دیوار! چون رسد

نی عقل روی مسند و ،نی دین به منبرست

او خود خداست!بین دو لبها کتاب او

بر لب کلام بوسه رسول و پیمبرست

دانی چرا به وقت وصال عاشقان شوند

عریان!چرا که عشق بجز خویش کافرست

پیرایه ای مبند تو بر جان عشق خویش

عریانی،جامه ای که سزاوار گوهرست

گنجی است گنج عشق که بی آن جهان ما

زندان مرده-زنده به ظاهر، سراسرست

دادند پند جمله رفیقان که: دور شو

زین دلبرک! که کولی وعیار و زر برست

گفتم که زر نبرده!دلم را ربوده است

و ز بیدلی ست گرچه «وفا»، پیر!شاعرست

دل را اگر بپای نگاری نیفکنی

دل نیست دل، که از پر کاهی فروترست

اول تیر 2580 شاهنشاهی

22 ژوئن 2021 میلادی