تقدیم به اهالی شعر و اهالی شهر ساری

 

بزرگ بانو و شاعره ساروی مینا اسدی :

چشمه‌ساری که در کودکی گم شد
در نهان تنم همچنان جاری‌ست
خرچنگ‌ها و ماه
چیزی بیش از غم غربت راه
اسبان سپید پگاه
الیواک همیشه جوان
غلغله می‌خواند
غوغای مهین شب
دامن گشوده فرنگیس بر اسفندیار مغموم
حوری بر درخت نشسته است
شیرین به چشمه تن می‌شوید
آواز غلغله سر خاموش
غریو خاموش یخچه خوجه
مسافران فراموش آب
رقص موزون می‌چکا‌ها
للمباز‌ها و کین سوزک‌ها
پاپلی
بر شاخ شوکا می‌گذرد
می‌خواند رام بی‌آرام
خان‌ها رفته‌اند
از گذرخان دیگر کسی نمی‌گذرد
لبه لا قلی دیگ و دیگ بر
سفره کاهو و سرکه و دلال
سفره ونوشه و با کله و گلپر
جویبار جاری می‌شکفد
در دریای بزرگ مادر
بر پایه‌های پل
تجن تشنه و تنهامی ماند
از چشمه‌های کودکی تنها آلیواک مانده است
غلغله سر و یخچه خوجه گم شده است
آخورسر رمیده است
گذر خان به راه خرابات و خاک افتاده است
چیزی بیش از غم غربت نمانده است
چشمه‌ساری که در کودکی گم شد
در نهان تنم همچنان جاری‌ست