تلاقی‌ی بوسه و اشک!

‏ کاپیتان دیگر به یاد نمی‌آورد! به‌یادم نیاورد

‏دیگر صدای سکوها را نمی‌شنود تا به‌سمت‌شان برود و برایشان دست تکان دهد و تا سینه برایشان خم شود

‏«شوت قلیچ تورو پاره کرده»‏به‌‌گاه وداع در آغوش‌اش جای می‌گیرم

‏دیدارش تازه شدن به بوسه بود و به‌دست گریه سپرده شدن

‏تصویر دیدار با کاپیتان را هم‌رسان نمی‌کنم تا قاب خاطره ترک بر ندارد