
مهدی اصلانی :
دست خودمان که نیست
هر تابستان هوایشان میکنیم
آنقدر یادشان میکنیم تا روی فراموشی کم شود
خوب که نگاه کنیم؛ میبینیم پرندهای روی طناب رخت بند ۸ بر زیرپیراهنِ سپید یکی از بچهها داره شعر میخونه
از جایگاه یک گوهردشتی شهادت میدهم در نیمهی مرداد آمدورفتِ کامیونهای یخچالدار در نیمهشب بیش از یک نوبت بود.
ایّام تبر بود. تیرباران شقایق. خنجر بهپهلوی صنوبر. غداره بر گردن یاس
همهگیمان بهمانندِ شخصیتهای بینامِ رمانِ کوری، خوزه ساراماگو، شده بودیم:
«فکر نمیکنم که کور شدیم. ما کور هستیم. کوری که میبیند. کورهایی
که میتوانند ببینند، اما نمیبینند» و»
شقایق اقلیم خوابگریهها است