خرقه‌ی من
بالاپوشی‌ست
که دلدارم به من داده
با نشان شیشه‌بری‌ی پسرش
بر سینه‌ی آن.

آن را
در گردشهامان می‌پوشم
برای دیدن سرخ‌چوبهای تناور
و تمشکهای کنار آبشار.

اینک, کنار این خلیج مه‌آلود
آنرا بر شانه‌هاش می‌گذارم
تا گرم نگهداردش
و خود, شعر تازه‌ام را
از بر‌می‌خوانم
تا صیقلش دهم
چونان شیشه‌بری.

دوازدهم نوامبر دوهزار‌و‌بیست‌و‌یک