مجید نفیسی :
برای آذر
پیچکهای شب دوباره میرویند
و رویاهای من به بیداری چنگ میزنند.
در کنار آبهای آرام
تنها زاری شن را میشنوم.
چشمم را میبندم
و دستش را میگیرم.
بیستوپنج سال پیش بود
در کنار آبهای خزر.
سرانگشتان ما
همراه با صدای والسی
که از بزمگاهی برمیخاست
در سراسر شب پخش میشد.
آه! چه خوب بود
چیدن ستارهها و لبخندها
و شنیدن نام خود
در نجوای میان دو موج.
چشمانم را میگشایم.
نگاهش هنوز کودکانه است
و تنها گیسوانش
دانشِ سالیان را نشان میدهد.
هر دو خاموشیم
با این همه انگشتان من
با انگشتان او حرف میزنند:
اولی میگوید “ستارهی من باش”
و انگشت او میگوید “پس آسمانی بایدم”
دومی میگوید “ماهی من باش”
و انگشت او میگوید “پس دریایی بایدم”
سومی میگوید “آهوی من باش”
و انگشت او میگوید “پس مرغزاری بایدم”
چارمی میگوید “شکوفهی من باش”
و انگشت او میگوید “پس گلزاری بایدم”
پنجمی میگوید “دلدار من باش”
و انگشت او خاموش میماند.
دستش را رها میکنم
برمیخیزم و فریاد میزنم:
“آه! ای دریای کودکی من!
بگذار تو را چون ساحل شنی
دوباره در بر بگیرم.”
مجید نفیسی
سیم دسامبر هزارونهصدونود
I Hold Her Hand
For Azar
The night-blooming vines grow again
And my dreams cling to my waking.
On the Pacific shore
I hear only the sobbing of the sand.
I close my eyes
And hold her hand.
It was twenty-five years ago.
We were at the Caspian Sea.
From a nightclub
Came the sound of a waltz,
And along with it our fingertips
Spread over the night.
Ah, how good it was
To pluck stars and smiles,
And to hear one’s name
In the whisper between two waves.
I open my eyes.
Her gaze is still childlike
And only her hair shows the wisdom of years.
We are both silent
But my fingers talk with hers:
The first finger says: “Be my star”
And hers says: “Then I need a sky.”
The second says: “Be my fish”
And hers says: “Then I need a sea.”
The third says: “Be my gazelle”
And hers says: “Then I need a meadow.”
The fourth says: “Be my blossom”
And hers says: “Then I need a garden.”
The fifth says: “Be my sweetheart”
And hers remains silent.
I let go of her hand,
Get up, and cry out:
“Oh, my childhood sea!
Let me embrace you again
Like a sandy shore.”
Majid Naficy
December 30, 1990