اکبر دهقانی ناژوانی :
به نام نامی کیانوش سنجری ها آرشان تاریخی ما
سلامت را نمی خواهم پاسخ گفت
دم سرد است و آه آتشین از سینه سردم
شباهنگان شب
بر سردی سنگم شفق ریزند و من
بر بستر خوابم
سکوت شب را در خواب می دارم
تو گویی این چه آئینی ست
چنین تاریکی شب را به آرامی می آرایند؟
سؤالت را نمی خواهم پاسخ گفت
که شب تاریک و خاموش است و
من دیگر نمی گویم
ببخشایم دگر از گفتنی های فریبنده
که دیگر نیست در قالب فریبی جز وجود من
شب است تاریک و تاریکی وجود من
که گر صبری بسازد ساکت شبها
ببینی تو
که خورشید از پس شب می زند بیرون
آهای فردوسیان مظهر جان و خرد !
آهای کاوه آهنگران سلحشور آماده قیام!
گلوگاه سحر از شامتان بیرون
یه خورشیدی شما را می کند مهمون
کیانوش ام کیانی وش
به تاریکی ندارم غش
من آن خاکستر سردم
درونش آتش گرمم و روشن
که روزی سر برون آور کند از عمق خاکستر
نتاریکم
که از پشت سیاهی ها
چو خورشیدی برافروزم
تو خود شاهد بر آفاقی
تو خود ناظر بر انظاری
تو خود صبح نشسته بر افق
چشم انتظار تیغه خورشید
طلوعی باش از خورشید
که می تابد بر جانم
که من جانی ز جانانم
کیانوش وار می آیم