رها اخلاقی :
ز ملّت به شیخ مجتبی این بگو!
مثال پدر گشته بی آبرو
پدر خاک ایران به یغما ببرد
ز خون جوانان که جامها بخورد
خوری نان ملت توای مجتبی
سزایت بباید فقط ناسزا
پدر با پسر هردو رذلید و پست
دهانتان به سرب بایدش هم که بست
بکشتید زن و مرد این خاک پاک
که انسان ز درد سینه اش چاک چاک
تو ای دزدِِ أموال ملت بگوش!
بیارد تو را ملّتی حتم به هوش
پدر را نمودند همه خوار و عار
تو را بی پدر، رهبری را چه کار
چنان خوار و عارت کنند چون پدر
که این خواب خوش خود پرد از تو سر
تو و رهبری شیخ بی شرم کجا ؟ !
پدر با پسر هر دو کردید جفا
تو گوئی که کر گشته ای چون پدر
پر از خشم همه، گو تو هم بی خبر!؟
همه روز و شب مرگ نثار شما
به آتش کشند «سُنده» را با عبا
پرانیده شد «سُنده» از سر پلید
به هر نقطهء شهر، تو آنرا ندید؟
تو و گور و قبر مسجد و فاتحه
چکارست به تو مجلس و لایحه
برو غسل میت نما ای کثیف
درونتان کثیف و به ظاهر نظیف
نمائید «فجور» با رفیق باجناق
مرتب به حوزه چنین اتفاق
شمایان همه غرق آلودگی
سر و رویتان هست سزاوار «گی»
تو قالتاق و مکار ای شیخ رذل
سزاوار تو فحش فقط شعر هزل
برو پست خونخوار، تو ای بی وطن
تو را شغل فقط گور و کافور کفن
تمام وطن غرق خون از شما
ز حوزه گرفته برو تا «حرا»
شما را «حرا و نجف» نوش باد
همان تازی دزد شما را که زاد
شمایان ز نسل ملخ خور چکار
خوراکتان یکی مار و یا سوسمار
به ایران پاک خاک شه خسروان
نشاید شمایان شوید جاودان
شما جمعی فاسد ز صحرا کویر
یکی دزد و قاتل شماراست امیر
همان کس که کشت پارسیان را به تیغ
که دارد کتابی سخن ها بلیغ
تو ای مجتبی شرم نداری که هیچ
بباید تو را در نمد کرده پبچ
برو بی شعور ای نجاست پدر
به شال و عبایت سزاست شاش خر
پدر روضه خوانی نبود بیشتر
حسین را بکشت در محرم صفر
بدادند به وی سکه ای بهر نان
نشسته به منبر درازست زبان
شمایان همه روضه خوان گور کن
بجز غسل و « آن کار» ندارید فن
حسین و حسن را کشید بهر نان
سپاسی به شمر و یزید گو زجان
به آفتابه و مستراح علمتان
جنایت شرارت بود حلمتان
بنازید که از نسل شیخی عرب؟
تمام وجودش به خون هر وجب
برو ننگ به تو مفتخور بی شعور
سزایت نشاید که بادا به گور
تو را بایدت موزه برد یک نمود
که گردی به تاریخ میهن شهود
شمایان همه جمله بیگانه اید
مهاجم به این خاک پاک خانه اید
به روز قیام جمله گردید که له
ز شادی کنند ملتی هلهله
شود خاک ایران تهی از شما
نماند نشانی ز عمامه گو تا عبا
برینند به گور امام الخمین
ز پیر و جوان مرد و زن بین به عین
به بانگ اذان دارتان کشته ها
ز کشته شماها بساخت پشته ها
مواد مخدر حشیش تا که بنگ
به جان جوانان شما کرده جنگ
به کشتید به تیر «مواد» بس جوان
که سرمایه بودند بسی خود گران
به فحشا کشانده شما دختران
که ناموس ما بوده آن مه لقان
کشاندید به کار کودکان را به شهر
ز درس و کتاب جمله بیگانه قهر
نه برقی نه آبی هوا بس کثیف
ریال وطن از شما شد ضعیف
بجای شعف گریه کردید بنا
جنایت نموده به اسم خدا
خداتان خودش یک تنه جانی است
که هیتلر کنارش نه هیچ فانی است
نه آن رب عالم که هست مهربان
«اهورا» خدای کهن بوده ایرانیان
نمودید مساوی که تقسیم به درد
ز افسردگی غم همه رنگ زرد
بلائی نمانده نکرده به ما
نماند خانه ای زخم نخورد از شما
یکی دار و زندان دگر خود کشی
چه جانها برفت از مرض ناخوشی
نه دارو نه درمان نه یک راه حل
چه جانها سپردید بدست اجل
زگشتهای ارشاد چه ظلمها بشد
که ناموس مردم به یغما ببرد
بگویم هنوز ظلم و جور شما؟
که بر ملّتی کرده اید بس روا؟
همه هرچه مخ جمله آواره شد
هر آنکس بماند غصّه بیچاره شد
گرفتید فضای مجازی ز خلق
نه آبی که سالم نه نانی نه برق
ز فقر نان خشک، شیر سگ شد غذا
نه شادی نه تفریح عزای کذا
پدر کشته دختش، پسر یا پدر
نمودید شمایان همه دربدر
تمامی ره جاده ها گشت خراب
مرتب که قطع برق به لوله نه آب
تو ای مجتبی تخم فسق و فساد
بدست شماها چه گلها به باد
ز فقر و نداری شدیم گور به خواب
بگو شیخ بی شرم تو داری جواب؟
خودت هم پدر هر دو عامل که جنگ
بماند که نامی زهر دو به ننگ
بگویم چه کردید به آب و به کوه
نه آبی به دریا نه جنگل شکوه
ز نحس شما هرچه دریا که خشک
شده آب گندیده بدبو بجای که مشک
خزر را بدادید به آن خرس پست
خورد خاویارش شود مست مست
ز پول وطن گشته لبنان بهشت
شمایان همه اجنبی بد سرشت
چنان عرصه را کرده بر ما چه تنگ
نه راه صلاحی که جبرا تفنگ
خوش و خرمید جمله را این شعار؟
که مرگ بر «شه و شیخ» شما را به کار؟
بریزند به جیب شما این سران
ندانند چه خدمت شما را گران
نه شاهی میانست نه تختی بپا
همه دردشان این که فعال «رضا»
شود عاقبت روشن افکارها
شعاریست دهند جمله بی کارها
ولیکن توئی دشمن جمله ما
مبادا که ره را رویم ما خطا
شمایان تجاوز شده کارتان
فقط وحشت است جمله ابزارتان
تجاوز کنید عین جد بزرگ
ز وحشت درید هرچه را عین گرگ
عجب درسی دادست شما را «نبی»
به وحشت «حکومت» کنید چون «علی» *
بگفتا که «اَلرّعبْ» شود چاره ساز**
که «اَلنَصْرْ» رسد بر شما همچو «باز»* **
مغول آمد و خورد و کشت لیک برفت
شمایان سرانجام همین، رذلِ پست!
شمایان روید لیک به ذلت عذاب
نویسند نویسندگان در کتاب
فراری شده هرجهت گوشه ای
ز جنگل بیابان و هر بیشه ای
شود تیغ ناست چو اکسیر بدان
تراشیده ریشها به هرجا دوان
اگر دست ملت بیفتید که وای
گمانم که آویخته گشته ز پای
کسی را جلودار آن خشم که نیست
به این خشم همی دان سرانجام چیست
چنان خوار و زار مملو از لرز و ترس
که عبرت شوید در کتابهای درس
نویسند که قومی شرور اجنبی
به سنده به سر جملگی مذهبی
نمودند جنایت به قومی نجیب
به قومی که بودند و هستند ادیب
به قومی که بودند به تاریخ سر
نمودند چه خدمت به نوع بشر
ز شعر و ادب طب بگیر تا دگر
به منطق ریاضی شیمی چون گوهر
تو را مجتبی اینچنین ملتی
به زیرت کشند با چنان ذلتی
نگه ذله کردند که بابای تو
به عالم شده خوار که آقای تو
برو بی حیا جوجه ملا حقیر
بزودی ز منبر همه سقط به زیر
برو نزد بابا بپرس حال را
ز رنگش بخوانی تو احوال را
همین به که تا وقت تراست این زمان
بخر لانه موشی گرت هست عیان
اگر زنده ماندی و عمرت کشید
تو را ملتی حتم به دادگه نوید
شوید عبرتی بهر هر بیشرف
ز شرق و ز غرب تا جنوب هر طرف
شود بار دیگر که ایران بپا
بماند که جاودان نمانید شما
«رها» آن زمان گر بود زنده بین
سراید یکی شعر ز ایرانزمین
چنان شعری از جنس عشق بر وطن
خدای سخن گفته است آن سخن
چو ایران نباشد تن من مباد
به این مرز و بوم جمله یک تن مباد ****
شنو باردیگر تو هم این شعار !
به گوش فلک رفته تا کردگار :
چه خوش گفته شد این شعار را به شور
بری رهبری را تو ای مجتبی حتم به گور
* سرکوب شورش مردم دیلم، قزوین و خراسان، توسط ربیع بن خثیم معروف به خواجه ربیع، از فرماندهان ارشد علی بن ابی طالب .(کتاب موسوعه الشهید الأول، نوشتهء هشام مطر)
** میزان الحکمه جلد ۱۰(حدیث و آیات: سخنان جامع)- از سخنان رسول الله: بُعِثْتُ بِجَوامِعِ الکَلِمِ، و َنُصِرتُ بالرُّعبِ :صحیح مسلم. من با سخنان جامع مبعوث شدم و با رُعب و وحشت یاری شدم . و در جائی دیگر از این پیامبر بزرگوار : اَلنَصر بِالرُعب.
*** باز پرنده ای تیز پرواز و شکاری
**** بیتی از فردوسی نامدار