
رها اخلاقی :
کجا شاهِ ایران چنین خوار بود
به خاورمیانه وطن زار بود
شدید نوکرِ شرق و غرب ابلهان
ذلیل و خفیف بیشرف در جهان
بکشتید جوانانِ این خاک و بوم
تو گوئی که جغدید همه ناله شوم
چپ و راست همه جملّه یک صفّ بُدید
همه دشمنِ خاک و ملّت شدید
مجاهد فدائی و شیخ، «مرگ به شاه»
وطن را ز عرش جملّه بردید به چاه
همه «توده» بود «نَخ» که افکارتان
که لعنت به آن مغزِ بیمارتان
نگر جملّه هستید به غرب کفش لیس
ز شرم و حیا از عرق حقّ که خیس!
زمانی «کمین» در خمِ کوچه ها
به «یانکی» هدف اسلحه لوله ها
کنون پاپتی در پیِ «او»نشان
دهید مزد و آب و که بل نونشان
تمام چپامون همه نرم و گرم
پناه برده در غرب ندارند که شرم
ز شیخِ کثیف گو چه گویم که من ؟
به یغما و ذلّت برفت این وطن
چنان خوار گشته که نامند «عرب»
خلیجی که «فارس» بوده نام هر وجب
یکی گورکن و دیگری مرده شور
یکی فاتحه خوان بود به قبر و به گور
شبِ جمعه ها خوانده یک روضه ای
به وی داده ملّت ریال توشه ای
کنون «شیخ» به منبر شده خود «خدا»
مبادا به ثروت رسد شیخ «گدا»
چه خوش گفته شد این سخن در جهان
نگشته فراموش بدستِ زمان
مبادا که شیخ و گدا معتبر
که گر این شوند، هیچ نماند اثر
محمّد رضا شاهِ میهن پرست
کحا خاک و ملّت بکرد خوار و پست ؟
بُد ایران زمانش یکی قدرتی
به عزّت بدش نامِ ما شهرتی
همه مرد و زن جملّه بودیم بزرگ
که ایران بُدش کشوری بس سترگ
نه قحطیِ آب و نه برق و نه نان
کجا دُختِ ایران بدش این چنان
فروشد تنش را به هر رهگذر
ز درد و گرانی شکسته کمر
کجا اینهمه خوارْ ایرانیان
ذلیل و خفیف نزدِ این تازیان
زن و دخت ایران بُدند تاجِ سر
به خاورمیانه بگو چون گُهر
بِبود «کم و کاستی»، نه این سان چنان
ولی جملّه بودیم به ره در زمان
کجا اینهمه فقر و جنگ و فساد؟
کجا اینهمه دشمنی یا عناد؟
ببودیم به «ره» رو بسوی «جلو»
کجا اینهمه فقر و معتاد به «خو»*
زن و دختِ ما جملّه بود در امان
کنون تیره بر وی زمین آسمان
بس ست اینهمه جهل و حرفِ دروغ
به اندیشه مانده صغیر نی بلوغ !
شمایان مجاهد فدائی چرا زنده اید ؟!
بهمراهِ شیخ جملّه یک جبهه اید
ندارید هنر جز دهید این شعار
به شه مرگ، که زائیده اید زیرِ بار
بگویم هنوز از هنرهایتان ؟
عملکرد و کار و ثمرهایتان؟
کجا اینهمه ما بُدیم دربدر؟
پناهنده گشته ز هم بی خبر
زمان «شهنشه» شمایان چریک
به زندان شه خورده گشته چو خیک
چرا جملّه کرده فرار این زمان ؟
نهاده زمین تیر خود با کمان ؟
کنون کو تفنگ و که آن تیرتان ؟
فراری شده رهبر پیرتان
تو گوئی که گشته امامِ زمان
فراری و مخفی نه جا در مکان
فقط روز و شب جملّه هست این شعار
بهمراهِ شیخ،«مرگ به شاه» افتخار
همه ترستان جملّه شهزاده است
که میهن پرست و که آزاده است
بهمراهِ شیخ «مرگ به شه» روز و شب
ز شهزاده ترسیده جملّه به تب
شمایان بهمراهِ شیخ دشمنید
تفاوت به ظاهر به «پیراهنید»
درونتان یکی و به ظاهر خلاف
که از بهرِ قدرت بود اختلاف
نگر شیخِ بیشرم چه کردست کنون
جهان را به خون برده با این جنون
نموده جهنّم که ایرانِ ما
تمامی خلق را به رنج و عزا
فساد و تباهی و درد و مرض
کنون برده ایران به جنگ با غرض
چه گویم که ناگفتنش بهتر است
به فقر و تباهی که ایران سرست
زمانی که بود میهنِ ما بنام
به «کم یا زیاد» جملّه شیرین به کام
اگر مهرِ ایران به دل هست شما
ندارید به سر حال و دیگر هوا
بیائید همه دور شهزاده جمع
چو پروانه گشته، و «ایران» چو «شمع»
کنیم سرنگون شیخِ «جانی» نهاد
سپس جملّه گردیم به مجلس چه شاد
دهیم رای به آنکس که ملّت دهد
چه «جمهور» چه «شاهی» ولی با خِرَد
اگر اینچنین ما نکرده کنون
به جنگ و تباهی که «کنف و یکون»
کَشَد شیخ بیشرم که ایران به جنگ
نماند ز ما جملّه نامی به ننگ
چو ایران نباشد کجاست مأمنی
چه کودک چه برنا چه مرد یا زنی
«رها» می خورد خونِ دل روز وشب
گهی گرید و گه که شعری به لب
امیدست که ایران بود در امان
ز شیخ و ز جنگ الخصوص این زمان
* خو،به زبان لری بختیاری یعنی «خواب»
رها اخلاقی
۱۹ فروردین ۲۵۸۴ ایرانی
۱۹ فروردین ۱۴۰۴ خورشیدی
۸ ماه آوریل ۲۰۲۵ میلادی