شبی دیدم محمد را بخوابی

 

رها اخلاقی :

شبی دیدم محمد را به خوابی
از او کردم سئوال، دادم جوابی
بگفتم ای رسول معراج چه بود است؟
بگفتا شاعرک بر تو چه سود است ؟
به وی گفتم جناب، پاسخ سئوالم 
مشو چون احمدی، سئوال سئوالم 
سئوالش کردم این، با چه نمودی
که شب رفتی و صبح زود بودی
به من گشت خیره گفت: بهر چه پرسی؟ 
تو ایرانی، همان از نسل پرسی  ؟
نگاهی کرد به من وی با اشارت
بگفت برگشته ای بر خود اصالت؟
بگفتا نام تو بود است که احمد
و یا اسم علی یا خود محمد
“رها” کردی مرا گشتی تو مرتد؟
دهم فتوا زنند آن گردنت را
اگر با من کنی این کلکلت را
بگفتم ای رسول یکم یواشتر
همین نزدیکی هست{ پست کلانتر}
بگیرندت به جرم یک تروریست
کسی را ضامنت در میهنم نیست
بگفت یا الله بگو، آن یک سئوالت  
دهم من بی ریا، اصل جوابت 
کمی گفتم ز تاریخ گذشته
که بر ما ملت ایران، چه رفته
تو و یاران تو بنگر، چه  کردید 
تهاجم ها به ما، بارها بکردید
نشست در گوشه ای، یک کم سکوت کرد
به حرفهایم تماما خوب گوش کرد
بگفتم آری من از نسل کوروش
خدایم هست “اهورا”، شادی و خوش
همان یاران تو بر ما چه کردید 
بکشتید و بخوردیت و ببردیت
تهاجم کرده اید بر ما به سالها
بکشتید زن، پدر، مادر ز ماها
به بازار نجف یا کوفه بردید
نوامیس مرا حراج، خوردید
بهارستان فرش را خاطرت هست؟
دریدیتش  مثال گرگ سرمست
ترحم در شما یک جو ندیدیم 
شکستیم نه، اگر چه قد خمیدیم 
بگویم باز از آیین وحشت؟
ز کشتار شما خون جاری از شط
نه رحمی داشتید نی یک مروت
 همه آئینتان  جهل و جنایت 
{علی} داماد تو از ما بسی کشت
ز کشته پشته ساخت،تاریخ به ما گفت
بگویم باز از ظلم و جنایت؟
نمودم مشتی از خروار، کفایت؟
چه کرد آئین تو، جز جنگ خرابی
تمام وعده هایت؛ مرگ تباهی
یکی خائن بنام سلم فارسی
تو پنداری چنین است نسل پارسی؟
 
اگر خواهم بگویم ظلم و جورت 
قضا گردد نماز صبح و ظهرت 
همین کافیست، خود کن یک نگاهی
 به ایران کشته اید خورشید وماهی
یکی مهسا یکی نیکا بسی گل
چه پورهایی چو خورشید عین سنبل
جواب داری به من، یا باز گویم؟
هزاران سال را باید بپویم 
 به غارت برده اید هر آنچه داشتیم 
ولی فرهنگ خود را پاس داشتیم
منم من، آریایی مهر و زردشت
هزاران سال فخر ،در حال و درپشت
مرامت را قیام میهنم کشت
پیامت را به خون پاک خود شست
کنون ایران شده مهد رهایی
تو گویی ای رسول باز در حرایی!!
سکوت کردی، رسول خاص الله؟
جوابم را چه داری، عرض فرما
سکوت کرد و بگفت: گو آن سئوالت 
بپرسش تا دهم حتما جوابت
سئوال کردم ز وی با مهربانی 
به عرش رفتن بگو گر می توانی 
بگو با چه تو رفتی عرش اعلا
به ناگه مرکبی هیکل هیولا
اشارت کرد به مرکب وی به ناگاه 
بگفتم با چنین کردی عروج راه !
به عرش رفته، به صبح اینجا سجود را ؟!
زمان گیر است فقط ورد قنوت را
از او کردم سئوال، نام “مرکبش” را 
بگفت “براق” ، ببین فرمانبرش را !!👇🏼
به جمع “حوزه” ها کرد او اشارت
همین جمعند که بینی در عبادت
نمودم من کمی باز هم سماجت 
صفی جاهل نشانم داد به ظلمت
از او کردم تشکر دست تکان داد
بگفتا راز این، بین تو من باد
” رها” بیچاره کردی تو رسول را
عیان کردی خر” براق” وی را 
 

۳۱ شهریور ۲۵۸۲ ایرانی

۳۱ شهریور ۱۴۰۲ خورشیدی 

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۳ میلادی