شکسته‌دلی

 

مهدی اصلانی :

چهارراه استانبول دیگر بوی ماهی دودی نمی‌دهد
پروانه‌ها گیج‌سری می‌خورند و نمی‌دانند
روی کدام‌ گلِ ناروییده‌ی این ویرانه‌باغ بنشینند
دیگر از خیابان نادری بوی قهوه‌ای که هیچ جای جهان
بدیلش نیافتیم به مشام‌مان نمی‌وزد
نان خامه‌ای معیلی
پیراشکی خسروی
کافه نادری با آن سوپ معروف بُرش
هدایت کجاست؟ ساعدی چه شد؟ شاملو را چه پیش آمد؟
جاسنگین‌ها تنها‌ی‌مان گذاشتند
صدای مصطفی پایان و ساز ترکی از کافه‌ی ترک‌ها  به گوش نمی‌رسد
دیگر نمی‌شود نزد آقا رضا سهیلا و آن ماهیچه‌ی رویایی‌اش
ام الخبائث سر کشید
و گفت: تصدق
تصدق را بر گذرگاه‌هایشان صندوق کرده‌اند
نرگس مست
حال که تعفن‌شان همه‌جا را آکنده
ببویان ما را
 مگر نمی‌بینی تعفن‌شان همه‌جا را آکنده
ببویان ما را 
بگذار آن‌ها آیه‌الکرسی بخوانند
و با بوی جوراب و گلاب نشئه شوند
ما خمار ِ بوی تو‌ایم هنوز
و هیچ خمارشکنی درمان نمی‌کند
شکسته‌دلی‌مان را