شیخ و دینش

 

رها اخلاقی :

چه هست اسلام و شیخ گویم حکایت
بجز نشرِ فساد صدها جنایت
کُشد این دین تماماً  هر چه زیباست
بجایش زشتی و صدها معمّاست
شب و روز غسل و آفتابه که احکام
جماع با خر شتر رفتن به حمام
فقط بنگر به ایران، بود گلستان
شده ویرانه ای و گورِ استان
نمودند این گلستان را خرابه
فقط جنگ و خصومت درد و لابه
مفاتیح و یکی نهج البلاغه
به ایرانند محمّد با صحابه
«علیِ خامنه» بذرِ «رسول» است
عملکردش به قرآن و أصول است
به رگهایش که جاری خونِ آن «مرد»
کپی کرده رسول را هر «عملکرد»
مگیرید خورده بر وی ای جماعت !
که وی دارد ز آنجا خود رسالت
بدیدیم دینِ اسلام را به اعمال
به احکامش که آتش زد به آمال
تجاوز قتل و کشتار و جنایت
فقط نشرِ خرافات  با رذالت
دهند یک «بچه- دختر» را به پیری
به فرمانِ نبی، رهبر امیری
به آیات کرده این کار را که «قانون»
احادیث کرده این کار را چه آسون
بخوانید خود منابع را به دقّت
ز هر پستی گرفته شیخ سبقت
بیا با من نگاهی بر وطن کُن
بخشکانیده اند آنرا ز ته بن
چه لبخندها که از لبها گریزان
شده «ماتمسرا» این خاکِ ایران
چه دلهایی که عاشق بوده رفتند
همه در «جوخه ها» پرپر بگشتند
ز رویِ سفره هایِ جشن و شادی
به قتلگاه برده شد، شد نامرادی
به گورستان کشاندند شادی و بزم
نهاده نام اینرا هم جهاد رزم
چه دخترهایِ اهلِ شادی و مهر
چه انسانهایِ اهلِ خدمت و خیر
سپردند هر سحر در جوخه اعدام
نکردند زندگانی خود به ایّام
بکشتند کودکان را هم به لذّت
ربودند دختران را حرم و عفّت
تجاوز کرده بر انها شبِ مرگ
فرو افتاده بر خاک چون خزان برگ
زدند شلاق بر پشت و کفِ پا
به فرمانِ رسول با حکم آقا
چه «گورهائی» بنا کردند به «جمعی»
نه بنهاده به آنها سنگ و شمعی
چه مادرها ندیده چسمِ فرزند
نه دیداری به هنگامی که دربند
پدرها غرقِ غم، آخر به «سکته»
بدادند جان به «گورستان» که خفته
تمامِ شهرها غم گریه زاری
به هر کاشانه پرپر گلعزاری
خمینی این رسول کآمد ز بغداد
همان اول به جنگ دادش که فریاد
بپا کرد آتشی هشت سال و اندی
تمامِ مملکت را زد چه «گندی»
جنازه در جنازه شهرها پُر
به زندان برده هرکس را که زد غُر
سرانجام شیخِ بی شرم گشته تسلیم
خرابی ها به هر شهر و هرچه اقلیم
«خرمشهرِ» عروس شد یک خرابه
بشد «ارواحْ- شهرْ» بی استفاده
چه گویم از دگر شهرها که خونْ دل
دمی آسایشم ده، اندکی هل !
ز دزدی، غارت و بس رانت خواری
نصیبِ خاکِ ایران خشکزاری
ز هم پاشیده شد بس آشیانها
سیه کردند وطن را آسمانها
چه شادیها عزا مرگ روضه خوانی
جوانها گشته پیر اوج جوانی
غروب و شادیِ «شبهایِ کارون»
عزا  کردند، زچشمها اشک بارون
نمودند «لاله زار» را  تکیه «مسجد»
درونِ این مساجد هرچه فاسد
لواط و صیغه و نشرِ کثافت
ز دین گفتند که سر تا پا جهالت
همان دینی که اصلش حقّه نیرنگ
زبانش نی که منطق، بل که خون جنگ
سحرگاهان  به جوخه «لاله ها» را
به زیرِ خاک بردند «شعله ها» را
چه مادرهایِ بنشسته به ماتم
نمودند جشن و شادی یکسره غم
نمودند دربدر صدها که انسان
چه کانونهایِ گرم را سخت که ویران
برادر با برادر دشمنی شد
بکشتند لُر عرب هم آذری کُرد
نمودند سکته ها هم باب و هم مام
فقط کشتارْ جنایتْ صبح تا شام
ز صبح تا شب بگو «مرگ» این و آن را
ز شرق تا غرب گرفته کل جهان را
که البته، جدا هم «روسیه چین»
دو خفّاش کثیف، نوشندهء «خین»
تمامِ ثروتِ ایران به غزه
خورند حماس و حزب الله به مزه
یکی حوسی به «یثرب» غرقِ موشک
«نیابتهایِ» شیخند تو مکن شک
خلاصه ثروتِ ایران به یغما
ترور، کشتار، جنایت هست که هرجا
تو بینی کلّهء شیخِ کثافت
به هر جائی که هست «خون و جنایت»
جهان را این جماعت کرده در «گُه»
به چشمِ این جهان روز کرده اند «شُو» *
فقط ایران گرفتار نیست به این «دین»
جهان  را کرده این دین مملو از «کین»
به هر جا بنگری خون و جهاد است
زدن، کشتن، ترور، این «اعتقاد» است
زمانِ صدرِ اسلام این چنین بود
ز آنجاها رسیده شیخ را سود
«رسولش» دائماً در جنگ می بود
ز این جنگها که یاران برده بس سود
ببینید نامِ این جنگها که در زیر * *
هرآنچه بایدت آید به تفسیر
توانم نیست بگویم این روایت
خودِ شیخ شاهدی است کافی کفایت
«رها» بس کن خودش «شیخ» گشته افشا
نشاید این جنایت ها که حاشا
سراسر کارِ شیخ قتل و خرابی
نه نانی و نه برقی و نه آبی
کنون این عمرِ شیخ آخر رسیده
شده پایان سیاهی، بین سپیده
زند خورشیدِ پیروزی به میهن
شود آزاد خاک، هم مرد و هم زن
شود ایران که مهدِ شادی و نور
شود آئینِ شیخ حتما که در گور
بسازیم بعد از آن میهن چه آباد
شوند «آینده گان» از ما بسی شاد
نه امثالِ خرانِ « هفت و پنجاه»
که ایران را ببردند سویِ قتلگاه
فتاده در پیِ شیخی که خونخوار
ندارند زین جنایت اندکی عار
هنوز هم میزنند فریاد که آن «شعر»
به افکارِ گذشته بسته اند «مهر»
ندارند اندکی شرم و خجالت
به آن افکارِ پوچ، باز هم سماجت
نشانده «شیخ و شاه» در یک ترازو
منم بر جملّه تان یک سر دعا گو
امیدوارم بباد عمرها درازتر
چه کس باشد دروغگو حقه بازتر
شده همراهِ شیخ در گورِ تاریخ 
بکوبید سنگِ خارا را به این میخ
«رها» گفتی حکایت را که کافیست
که بعد ازین بگوئی خود اضافیست
 
*  شُو ، به زبان لری بختیاری یعنی شب.
* *جهت آگاهی به این آدرس مراجعه شود :
 

۱۲ تیرماه ۲۵۸۴ ایرانی

۱۲ تیرماه ۱۴۰۴

۳ ژوئیه ۲۰۲۵ میلادی