اسماعیل وفا یغمائی :
من از خویشتن میگویم
از خویشتن و تجربه تلخ خویشتن
در مقابل آینه ها
و آینه ی خویشتن
غرقه در غبارها
غبارهائی تاریک و مقدس
غبارهائی از آنسوی قرنها
قرنهائی که در غبار غرقه شدیم
و غبارها در درون ما وزیدن آغاز کردند
و هنوزدر درون ما میوزند
و ما باور نداریم….
***
در لبخند خود اشک میریزم
در برابر آینه خویش
که از دست من تا غبارش بروبم
سربه خشم برگردانده،
که میداند
در گذر از کوچه های خونین و غبار گرفته تاریخ
خود سرشار غبارم
خودسراپا غبارم و غبن و غروب و غبطه
غلغله وارامابه غرور به غبغب باد افکنده ام
غریوان! که غبار می روبم
و دریغا خود پاس بان غبارم
که هنوز بر صلیب خدایان و رسولان و قدیسانم
بر صلیب یک بت غبار گرفته
بت مشتی بیابانگرد مظلوم
که شهامت غبار روئی از او را ندارم
و در زیر پلکهای خود می بینیم
دختران ما در عبور از رضا خان قلدر
وفرزند به خاک رفته اش
شادیانه حجاب خود باز یافته اند
واینک در بستری از نان
با حجابی مقدس بر سر
پیرامون قدیس نامدار سرزمین من
کامبخش زایران بیگانه اند
در سایه سارگور پدر و دار برادرشان
و ماهمچنان
عظیمترین ذره بین جهان در کف
غبار از آینه ها میروبیم
غبار از چهره رضا خان قلدر و فرزندش
و شادمانه هنوزبا آوای وحش کفتاران دستار بند همصدائیم
و همچنان پس از سالها
در برابر امام راحل زانو زده ایم
بی آنکه
در آینه صیقل زده
در هزاران اینه که غبارانش را روفته ایم
افقی را به سرانگشت نشان دهیم
***
خدا ناباورانیم
یا خدا دیگر باوران
یامدعیان این دو باور و ناباوریم
دریغا اما که نه در بیداری ما
بل در خوابهای ما
خدایان و رسولان و قدیسان
با ارابه هائی که درآنها بهشت و دوزخ
میشکفند و زبانه میکشند
درغبارها میوزند
در درون من
و من در برون
در سودای زدودن وروبیدن
غبارها از آینه هایم…
***
آینه ها را رها کنیم
خود را دریابیم
خود را بروبیم
خادمان حرم
قرنهاست به اخلاص
از ضریح مقدس غبار میرویند
و خود سرشار غبارند
و تمام ضریح های مقدس
خود کار پراکندن غبار را بر عهده دارند
تاریکترین غبارها را
و هر زائر
در بازگشت از سفر
در بیرون سیمای خود را به نور آراسته
و در درون غبارستانی است بی پایان
که در آن روشنائی و خرد
محو شده اند.
***
آینه ها را رها کنیم
خود را دریابیم
خود را بروبیم
حود را بروبیم
حود را بروبیم
خود را…….