مدار دافعه و جاذبه

 

اسماعیل وفا یغمائی :

و حکایت من و مائی که علیرغم گذر چهل و سه سال بخارات مسموم سال 57 را در سر داریم و بجای نقد و فهم درست خود در مدار جاذبه ای مسموم از دافعه سخن میگوئیمبا عذر خواهی از استفاده از قافیه ها و لغات قدیمی چون لازم بود

مدار جاذبه و دافعه

بدان که دافعه دارم! ولیک از مدفوع

که یافت با مدد بنده و شما به وقوع0

برفت شاه و برآمد به تخت شاهان شیخ

به خاطرات خود ای نازنین نمای رجوع

بدون آنکه بدانیم،وجه اثباتی

به وجه سلبی، کردیم شاه را مخلوع

ز چپّ و راست ز هر حزب و جمعیت همگام

تو گوئیا همه مستیم و منگ یکسره به هجوع1

زدیم نعره ی: ای مرگ بر شه و باید

که شاه گردد مخلوع و شیخنا مرجوع2

برفت شاه وبشد رفع سلطنت اما

به همرهش نه فقط شاه رفت و شد مرفوع 3

به لطف شیخ و خداوند شیخ ومکتب شیخ

خلای حوزه فیضیه،وه! نمود طلوع

به سلطنت نه به آزادی، بل ز شرع مبین

چپاندن همگان شد به لطف حق مشروع

دروغ و یاوه، خرافه،شقاوت آمد و جهل

خریّت آمد و فحشا و فقر یافت شیوع

صدای سوگ و عزا از خزر الی عمان

رسید و شادی و لبخند رفت و شد ممنوع

وطن چو مزرعه شد، شیخنا چون زارع

شدیم ما همه مفعول شیخ :چون مزروع

من و تو نیز در اول! کنار شیخ بدیم

به سینه دست وشده خم تو گوئیا به رکوع

گریختیم سپس! لیک نی چنان عاقل

ز ضرب خرزه ی آخوند همچنان مشفوع4

چنانکه چون تو مرا دیدی و ترا هم من

خیال هردو،که گویاست دیگری مصروع5

چهل گذشت و سه بر آن!ولیک صد افسوس

ترا چو مینگرم،دوستانه،بالمجموع

برغم آنکه بگوئی رهائی از دیروز

تو غرق جاذبه ای در اصول و نیز فروع

نه جرئتی که بگوئی رها شدم،آزاد

نه همتی که ز دیروز گشته ای مقطوع6

به فس فسی که شب روز میتراوانی

رسد ز سوی تو بوئی عجیب نامطبوع

گهی ز خاک و گهی آسمان سخن گوئی

گهی ز تابع و گاهی به ضد آن متبوع7

دریغ و درد!مرا این گمان بود که ترا

دو بیضه ی خرد از بیخ گوئیا مقلوع8

به عمق ذهن تو ترس از جهنم، میغرد

ولطف حوری و جنت بود ترا مطموع9

رها شو از همه قد بر فراز همچو جهان

که تا صدای رهای جهان شود مسموع10

برآر قامت خود را بدون هیچ هراس

رها ز هرچه رکوع و خشوع و هر چه خضوع

ز جاذبات خلای کهن گریزان شو

مدار دافعه شرط است با چنین مدفوع

نگاه کن تو ز عهد رسول تا اکنون

به چارده سده رودی ز جهل و نیز دموع11

 

لغات

0-وقوع:اتفاق افتادن

1-هجوع. خواب

2-مخلوع:خلع شده.مرجوع:باز گرداند شده

3-مرفوع: رفع شدن.دور کردن. خلع کردن

4-مشفوع: دیوانه شده. مجنون

5- مصروع. بیمار روانی. بیماری صرع

6-مقطوع.قطع شده. جدا شده

7- متبوع. دنباله رو. تبعیت

8- مقلوع- از بیخ کنده شده. قلع و قمع شده

9-مطموع.طمع کردن

10- مسموع. شنیده شده

11- دموع. خون ها