رها اخلاقی :
می رسد روز تو شیخ ای «خامنه»
بین اسد در روی تو هست آینه
می رسد روز تو شیخ شادان مباش
هرچه شیخ ست همرت حتم آش و لاش
بر سر هر کوچه شیخی هست دوان
در قفایش ملّتند رنگش خزان
در صفّ اوّل توئی شک می نکن
می کَند ملّت مرامت هم ز بن
بر دو دست کرده که نعلین می دوی
بی سر و سامان به هر سو می روی
مرد و زن خرد و کلان هُو در پَسَت
می خوری فحش نازا خود با کَسَت
سنده افتاده ز سر شال و عبا
من گمانم نیست که تنبانت بپا
لخت و عریانت کنند در هر سرا
موجب خنده شود این ماجرا
گردنت افسار زده همچون خران
خنده و شادی ز پیر برنا جوان
هی بگویی یا ابوالفضل کُن کُمَک
گر توانش بود کُمک داد خود کَمَک
یا زنی بر سر که ربّ العالمین
گو کمک آید که مهدی در زمین
وحی ز مردم آیدت ای بی شعور
رفته دوران خرافات، چه ظهور
الغرض گویی دعا صد التماس
کلّ آئینت دروغ است بی حواس
بر زبانت ورد و خوانی بس دعا
نی ز جبریلت کُمَک نی آن خدا
ملّتند پشت سرت لبها به خند
شهر غوغا گشته کام ها همچو قند
گر بیاری شانس نگردی تو شهید
نزد اربابت پناه مسکو، پلید
می شوی همخانه با بشّار اسد
تا که روزی مرگ تو از ره رسد
بی شرف ای خامنه این را بگوش !
ملّتی هست در کمینت در خروش
می رسد ان روز ای رذل شک مدار
آنچه گفتم می شود حتم آشکار
می شود بگشوده هرچه حبس بند
هرچه زندانی ست به آزادی رسند
می خورد مهر ختام آیین تو
از حرا تا حوزهء ننگین تو
شیخ بی شرم و حیا بی آبرو
می شوی با خلق ایران روبرو
آنچه قانون ست همان با تو شود
در جهان افشا شوی تو تا ابد
تو شوی محکوم در دادگاه به حّق
آنچه قانون ست به تو آن مستحّق
تا ببینند مردمان از شرق و غرب
تا جهان ماند که انگشتان به لب
دین و آئینت شود محو در وطن
منطق و عقل جای آن گوید سخن
می شود آزاد« ایران» این بدان
مهد آزادی شود در این جهان
ای «رها» کم گو که شیخ داند خودش
آنچه گفتی عاقبت آید سرش
۲۲ آذر ۲۵۸۳ ایرانی
۲۲ آذر ۱۴۰۳خورشیدی
۱۲ دسامبر ۲۰۲۴ میلادی