شمی صلواتی :
*سروده نوروزی امسال من
پر از بی قراری و دلتنگی ست
قبل از اینکه دلی را بیازارد میسپارم ش به باد
تا ببرد به باغ عاطفه ها !
آنجائی که می کشد سر پرنده خوشبختی و عشق را حرمتی ست.
* اینک شما بگین!
از کدام خوشبختی باید نوشت.
وقتی که در کوچه های شهر
ناتوان مردمانی غلتیده در رنج
آرام و بی صدا، بدور از انتظار پر پر می شوند.
* اینک شما بگین،
که این شاخههای گل را بر گور
کدامین جانباخته آزادی!
باید گذاشت که مرهم زخم پر درد باشد.
* دو باره نوروز،
باز آمد و-
دل من بی قراری می کند
به یاد باغ گلش و شهر خونینم
واژه پرانی می کند
دیوانه وار
به دنبال واژه ها؛
با نام آن شهر سرخ
در ایام نوجوانی
یاد جوانی می کند
خلاق! همچون شاعر
در قالب متنی ساده؛
یاد هزاران جوان
غلیتده در خون می کند
یاد یاران و آب سیروان،
با تصور!
آن دشت پر ازوحشت و خطا،
از شوان و گردانش!
با دلی پر از غم و چشمانی
اشکبار یاد می کند.
هدف اینجا شعر پر معنا یا ساده نیست
تصور کنید دل گرفته مرا؛
که از شهرخونبار سنندج
“سنه سور”
کوچه به کوچه،
با واژه های رنگین؛
چرا با غرور یاد می کند
گرچه قلم ضعیف و واژه ها پر رنگ نیست
اما دل!ِ
همچون پروانه؛
از آن شهر بی خدا و بی ریا،
با آن چشمه های پر از عشق و، پر صفا
از هزاران جوان جسور غلتیده در خون خود
شیدا به دور شمع یاد می کند
در این خاک رنگین شده از خون!
تو بگو !
این شاخههای گل را؛
بر کدامین گور جانباخته باید گذاشت؟
شما بگین!
با چشمان تر؛
کدام ستاره سرخ را
در دل باید زنده نگاه داشت.
با کدامین احساس؟
قلم را به رقص واژه باید برد
وقتی که بیش از ده ها هزار جانباخته
در صدها گور جمعی بی نام و نشان
گم شده باشد.
اینک تو بشنو از من! ای جوان
که به دور از این آتش نشسته ای
“شعله ها باید شد و سوخت
از سوختنی هاست که بر می خیزد نور”
.۲۵مارس ۲۰۲۳میلادی
رفیقتان “شمی صلواتی”