نکبتِ بهمن

 

رها اخلاقی :

آواره شدیم ز خاکِ میهن
از نکبتِ بیست دویِ که «بهمن»
چند نسل بشد فنا و نابود
بیگانه ببرده زین شرر سود
این خاکِ عزیز شده بسی خوار
برما همه شد خراب و آوار
این بار نکرده است تهاجم
تازی و مغول، و لشکرِ رم
بل داخلِ خانه لشکرش بود
از بهرِ ورودِ وی که عطر عود
این ما همه گشته شیخ را یار
بر ما زده جملّگی که افسار
با نامِ خدا و آن رسولش
با آیه حدیث و بس اصولش
ما جملّه همه اسیرِ دینش
قربانیِ قلبِ غرقِ کینش 
چند قرن شده همه که مسموم
همچون گله ای خر و که معصوم
شیخ را خودِ ما بکرده یاری
بر ما زده پالون و سواری
بر «شاهِ» وطنپرستِ عاقل
گفتیم که «مرگ»، ز خود چه غافل
در اصلْ که «مرگ» نثارِ ما شد
کردیم ستم به وی، و ما خود 
«شاه» رفت به غربت و به تبعید
عاشور و صَفَر بجایِ جشن عید
بر منبرِ خون نشست که ملّا
شد روزِ همه سیه سرا پا
کُشت هرچه که بوده عزّت ما
ما بردهء وی خودش که آقا
بگذشت کمی از آن زمانه
ناگه که بزد به هر دو شانه
چند مار نه دو مار، همچو ضحّاک
خورد مغزِ جوان و پیر، بی باک
بنشسته به منبرِ دروغ کین
کشتار و دروغ، وی که آئین
حکم کرده مطابقِ کتابش
بر گردن ما قصاص «طنابش»
ما گشته غنیمتش ز زن مرد
از پیر و جوان به جملّه هر فرد
بر کلِّ جهان شده که دشمن
فریاد که «مرگ» به مردو هر زن
شد دشمنیش به غرب که آغاز
مرگ بر «همگی» شدش که آواز
در جنگ ببرد که میهنِ ما
زا آغاز کنون نشسته برجا
در اوّلِ کار نمود تهاجم
با «مرگ به عراق» ز شهرِ خود قم
زد سیخ چنان به شیخِ بغداد
تا بالاخره وِیَش که فریاد
جنگ گشت شروع چه کشته هائی
از کشته بنا چه پشته هائی
بگذشت تمام که جنگ به آخر
«نوشانده» به حلقِ شیخ یک «زهر» 
تن داده به صلح به خوار و زاری
لاکن به وطن که خون چه جاری
خود یک سفری به «خاوران» رو
بس جملّه جوان به مرگ که در«خو»* 
آن شیخ بمرد به لعن و نفرین
در «شیخعلی» ادامه باز «خین**»
این شیخ مثالِ اوّلی پست
بر منبرِ خون نشسته سرمست
هم چوبهء دار بر قرار ست
هم مرگ به جهان، شعار بردست
روز و شبِ وی شعارِ مرگ بر
بر کلّ جهان ز اوّل آخر
غیر از دو رفیقِ پستِ «جانی»
«پوتین و پکن» که پشتیبانی
سالهاست دهد شعار که نابود
برکشورِ قومِ «دینِ داوود»
آمریکا که دشمن ست همیشه 
این کرده شعارِ خود که پیشه
گاهی بزند به وی که «لاسی»
وقتی که نداردش «پلاسی»
این رسم و رسوم دینِ اسلام
نامیده شده تقّیه اعلام
«خدعه» دگرست روش به این «دین»
این هر دو بود به دین که آذین
بگذر ز مرامِ شیخ که فعلاً
باید که نوشت حتم که بعداً
امروز دگر خرابی و جنگ
با کلِّ جهان که چنگ در چنگ
ملّت شده بازیچهء این شر
لیک مژده که شیخ رسیده آخر
ملّت به کمین  در انتظارند
تا ریشهء شیخ ز بن درآٰرند
ملّت همه حاضرند و هشیار
نفرت ز «علی» و «دینش» آشکار
این «تجربتی» اگرچه سخت شد
قفنوسِ وطن بشد توّلد
آواره شدیم ز خاکِ میهن
در راه وطن فدا که جان تن
شادیم که وطن بگردد آزاد
از بهرِ نوادگان که آباد
هرچند کشید «رها» ز خون دل
ماند زنده و دید «شیخ باطل»
 
* خَوْ : به بان لری بختیاری یعنی خواب— ** خین : به زبان لری بختیاری یعنی «خون»
 
۱۳ امرداد ۲۵۸۴ ایرانی
۱۳ مرداد ۱۴۰۴
۴ ماه اوت ۲۰۲۵ میلادی