و چنین گفت اسماعیل مرتد

 

اسماعیل وفا یغمائی :

وخدا،بازست و بی نهایت  ….

و رسولانش  محدود وبن بست

***

و خدا بی نهایت است

بی نهایتی که در نهایت ما در گذرست

چون رهگذری،

وما که در بی نهایت او در گذریم

چون همسفری

***

بی نام است خدا

چون همه ی نامها اوست

و آنچه در پس نامهاست

بیهوده بر او نام نهاده اند

که بی نهایت نام پذیر نیست

رسولان! محدود بودند و بن بست

 رسولان او را به نهایتی چون بن بست خود درکشاندند

در بن بستهای هذیانها و رویاهاشان

و نام بر او نهادند

چون کودکی که از بطن آنان زاده شده است!

 

***

رسولی ندارد او

که رسولان یک تکه از زمان سپری شده اند

و او همه ی زمانهای جاریست در هر مکان و لامکانی

که رسول او که بی نهایت است

 این چنین محدود و بن بست نیست

نمی تواند محدود باشد

که رسول او از کوه و غار بر نمی آید

تا تمام رسولان دیگر را خط بطلان کشد

یا به تائیدی بر تائید خود بیفزاید

او هیچ رسولی را برمسند رسالت ننشاند

آنان خود، خویشتن را بر مسند نشاندند

و خدا را به زنجیر خود کشیدند

و تعریف کردند و ما باور کردیم

***

رسول او نمی تواند  اول  باشد یا خاتم

نه رسول الاولین و نه خاتم النبیین

زیرا بی نهایت، بی آغاز و بی پایان است

زیرا بی نهایت بی خاتمه است

 

**

کتابی ندارد او

کتاب او تمام جهانست

که هر روز ورق میخورد

در زمان بی پایان

کتاب او خود اوست

با حروفش که مائیم و درخت و سنگ و سگ

چه تاریک و چه روشن

 

***

نیازمند ستایش نیست

بی نهایت است و نیازمند نیست

نیازمند نیست که نیاز،

 زاده محدودیت است

نیازمند ستایش  نیست!

نیازمند مسجد و معبد و عبادت و سجود

من که شاعری هیچم و مرتدم و محدود

بیزار وبی نیازم از ستایش

بدبخت خدائی که تشنه ی ستایش است

و  نیازمندمسجد و معبد

در فراخنای بی پایانی که اوست و معبد اوست

تا یقین داشته باشد خداست

این رسولانش بودند آری رسولانش

رسولانش بودند که در پی ستایش بودند

پس  معابد را بر پا نمودند

و مردمان را به سجده فراخواندند

تا خود مسجود شوند

تا بنام بی نهایت

 نهایت خود را استوار سازند

رسولی ندارد این خدا

 که رسول و معبد و کتاب او یکی است

رسول او تمام جهانست

چه کافر و چه مومن

کتاب او در من و تو ورق میخورد

در گذرگاه او که مائیم

و در سفرهای ما که اوئیم

با اطوار بی پایان خود

بی نیاز به فرشته است

تا پیامی بیاورد از آسمان تا خاک

و از بی نهایتی

تا غاری و رسولی محدود

و رسول او نه،

بل رسولان او همان کتاب اوست

من و توایم و کوه و پرنده و سگ و درخت

خورشید است و ماه وچشمه سار و ماهتاب

طلوع بوسه است از لب

بر آمدن گرمای ترحم است از دل

وقطره اشکی در اندوه دیگری

حرکت از زنجیر به سوی آزادی

از هراس تا لذت و گناه

و از گناه و لذت تا درک عشق

واحترام به شمع روشن پشیمانی

تادر پرتو آن دری باز شود

پویشی پر رنج از جهل تا شناخت

از ظلمت ایمان تا روشنای ارتداد بی زنجیر

و ایمانی چون خورشید که هر روز نو میشود

ورودی که از پویش نمی ایستد

و در فراسوی من وتو

چرخش بی نهایت جهان اندر جهان است

و کهکشان در کهکشان

فارغ از کفر و ایمان  مضحک این و آن

و اینکه ما بتوانیم بدانیم

جهان تنها محدوده ی این دوزخ

این کشتارگاه خدا و انسان و طبیعت

این زمین زیبای پر اعجاز خونین ظلمت زده نیست

با معابد آلوده اش

که دیریست من دور از این جهنم جهل

که در آن کافری مرتد

و مرتدی کافرم

در دورترین کهکشانی که نشانی از این همه نیست

به گفتگو نشسته ام

خدا را و خود را و جهان را

***

و خدا بی نهایت است

و رسولانش بن بست

چنین گفت اسماعیل مرتد…..

پنجم نوامبر 2020