پنج خطابه.

 

اسماعیل وفا یغمائی :

آزادی، دموکراسی و برابری و تاریکتر از تاریکی ودر برافروختن خویش

خطابه یکم آزادی

تاریکی از تو میگریزد

چون صدای گامهای تاریک ترا میشنود

و زمزمه دهانی را

که تاریک تر از تاریکی است

که ظلمانی تر از ظلمت است

که وقیح تر از وقاحت است

***

گام به گام

 کلام به کلام و جسد به جسد

در گذر سالها

آزادی را به دار کشیده ای

به دار می کشی

و در پای هر دار

 به ستایش آزادی سخن  گفته ای

سخن میگوئی.

**

طبالانت در دو سوی تریبون

بر طبل میکوبند

و صدا در صدا افکنده اند:

بشتابید

همه آزادند!

آزاد آزاد

فراتر از بردگی تن ای آزادان

تا به بردگی جان و دل به آزادی

رضا دهید و سر فرود آرید

شتاب کنید!.

 

خطابه دوم دموکراسی

 

گام به گام

 کلام به کلام. جسد به جسد

در گذر سالها

دموکراسی را به دار کشیده ای

و در پای هر دار

 به ستایش دموکراسی

به وارونگی و به رندی و رذالت سخن  گفته ای

 به وارونگی و رندی و رذالت سخن میگوئی

ومردم  – سالاری تو جز سالار- مردمی نیست

**

طبالانت در دو سوی تریبون

بر طبل میکوبند

و صدا در صدا افکنده اند:

بشتابید

به سوی سالار- مردمی

همه دموکراتید

فراتر از بردگی تن ای دموکراتان

تا به بردگی جان و دل در کمال دموکراسی

رضا دهید و سر فرود آرید

مغزهاتان را به سطل زباله

و قلبهاتان را به خلا در افکنید

و همراه به سه سپاس

سه بار سیفون را با کمال شادی بکشید

خطابه سوم برابری

 کلام به کلام و جسد به جسد

در گذر سالها

برابری را به دار کشیده ای

و در پای هر دار

 به ستایش برابری

به نهان با حذف یک حرف

 به رندی و رذالت سخن  گفته ای

 به رندی و رذالت سخن میگوئی

و برابری توبری از برابری

 جز بربری نیست.

**

طبالانت در دو سوی تریبون

بر طبل میکوبند

و صدا در صدا افکنده اند:

بشتابید

همه !همه با هم برابرید!

برابر برابر

یکدست یکدست

بی هیچ تفاوتی

هیچکس نباید برتر از دیگری باشد

تا برابری شما، برتری سالارتان را فراکشد

تا خرده خاکتپه ها رفعت سالار را سر فرود آوردند

چون خیل نماز گزاران برابر در پیشگاه الله

تا خداوندگارتان را فراتر از خود بنگرید

تا همه با هم قلبهایتان را از سینه بیرون کشید

بر خاک افکنید و برابر وار و برادر وار

بر آن تف کنید

تا برابر برابر هرگز نیندیشید

تا برابر برابر

 از ظلمت و جهل لقمه شکر برگیرید

تا برابر برابر

نیندیشید که جهان شما را

چون خدائی بر موجهای خویش برآورد

تا معنای دل و خرد را درنیابید

و هرگزندانید

اقیانوس بی پایان جهان

بی موجها و حبابهای کوچک خویش که شمائید

و حتی بی سنجاب کوچکی که بر درخت فندقی را میجود

هیچ نیست مگر خلئی بی نام

و هرگز ندانید

پاره ای از تمام عظمت جهان در شما شناورست

تا ندانید و ندانید

تا این چنین برابر برابر باشید

 در گورهای گمشده یکسان

و تابوتها

**

خطابه چهارم. تاریکتر از تاریکی

آه می اندیشیدم

تنها زمان و مکان

و برای مومنان خدا بی نهایت است

اما با شما دریافتم

وقاحت را نیز نهایتی نیست

ومیاندیشم

آنکه تاریکتر از تاریکی است

نمی داند که تاریک شده است

تاریکتر از تاریکی

و در هر گام

تیغ بر گلوی روشنائی نهاده است

هر چند نام او روشنا باشد

و هفت مشعل خونسوز در هفت سویش

روشنا بپراکند

دریغا

**

چندی دیگر

بر گور من اگر گوری باشد

تنها باد بی نام  آواز خواهد خواند

بادی بی نامی که من نیز با او می وزم

تا نخلستان دهکده کوچکم

تا بر گور مادر گمشده ام

و تمام گمشدگانم

با نسیم رهای آنان در آمیزم و بوزم

در فراخنای جهانی

که با او بودم تا بودم

چون حبابی کوچک و موجکی خرد

و با او هستم در نبودن خود

بر گور تو اما

قاریان نامدار صدا در صدا خواهند فکند

و روزنامه ها ی مشهور چند زبانه را

با قرائت قاریان هفتگانه، قراء سبعه

 قرائت خواهند کرد

تا سرگذشت تو فراموش نشود

هرگز فراموش نشود

فراموش نشود که میتوان

تاریکتر از تاریکی شد

و از روشنائی سخن گفت…..

خطابه پنجم. در برافروختن خویش

چراغی نیست

چراغداران دیریست پیر و خسته

به تاریکی پیوسته اند

اگر نه به تاریکیهای دشمن

به تاریکیهای خود

و در میدانند

در نبرد با تاریکیهای دشمن

بمدد تاریکیهای خود

و به مدد اجساد ما

که به سودای سحر بمیدان آمدیم

و تاریک شدیم

غافل از آن که

تبارشان یکی است

وتاریکی خصم تاریکی نیست

 

من خونخواه عشقم

خونخواه لبخندها و بوسه ها

خونخواه دمی که نتوانستیم به نوای پرنده ای

مرا از کف دادن  مشتی پوست و استخوان و عصب

در این دوزخ مترسانید

دیریست پاکیزگی و سکوت نیستی را

بر آلودگی این دوزخ جهل و ابتذال برگزیده ام

اگر چه سرباز گمنام دفاع از هستی ام

من در آنسوی نومیدی میجنگم

در آنسوی انچه باید و نباید

در انسوی خدا و شیطان

در کنار آدمی و آبها

 و مهتابهائی که میبایست در شعر بنشینند

 و در خون و اشک نشاندند

***

چراغی نیست

چراغداران دیریست پیر و خسته

به تاریکی پیوسته اند

اگر نه به تاریکیهای دشمن

به تاریکیهای خود

و در میدانند

در نبرد با تاریکیهای دشمن

به مدد تاریکیهای  خود

چراغی نیست

خود را برافروزیم…………….

21 سپتامبر 2021