یلدا‌نوشت

عظیم‌آقا شکمی داشت قواره‌ی آکواریوم و سری یه‌‌دست صاف و بی‌چاله‌چوله و براق عینهو سیب‌ پارافین‌خورده‌ی دماوند!

همیشه‌ی خدا شاپویی مشکی جهت استتار بر سر داشت.

با سیبیل هیتلری، قواره‌ی کارآکتر هاردی تو لورل هاردی

یلداشبی که بره‌کشون عظیم‌اقا بود خانمی هندوانه‌‌ی انباری را فشار می‌داد تا از رسیده‌گی و سرخی‌اش اطمینان یابد

عظیم‌آ ترکی‌فارسی صدا در داده بود که: خانیم رئیس شوما هیندیوانا رو کیز نکن، یاعنی باسما! اوشاغ دوشدی(خانوم ريئس اينقد هندوانه را فشار نده بچه افتاد و کیز شد)

خانومه هم هوارزنان که خانوم رئیس خوارمادرته الان حالیت می‌کنم!

بعد هم رفته بود و جلدی باشوهرش که عین‌هو داداش‌کوچیکه‌ی آرنولد بود برگشته و سرِ عظیم‌آ هوار که این همون مرتیکه‌ی کچل و هیزه که به من گفت خانوم رئیس!

تمام ریش‌سفیدا و بزرگای محل در تلاش بودند با التماس به طرف حالی کنند که بابا عظیم‌آ قصد بدی نداشته و خانوم رئیس را معادل خانم محترم به‌کار بسته.

اما طرف تو کتش نمی‌رفت و پاشو تو یه کفش کرده بود که عظیم‌آقا باید جلوی همه بگه گُه خوردم.

چه‌قدر باید انار بر درخت خاطره بخشکد؟

چه‌قدر ترانه‌ی ناتمام باید سرود و نخواند؟

چه شد که کیز(چیز) شد!

یلدا کیز شد!

سه‌راه اکبرآباد کیز شد!

عظیم‌آ یه روز وسط مغازه سکته زد و درازبه‌دراز چراغ زنبوری چانه انداخت و کیز شد!

و ما همه‌گی سوختیم و جیز شدیم