دکتر کریم قصیم :
پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم
دوستان هیتلر در انگلستان
«اشغال سمبليک منطقه غيرنظامي راينلند [توسط قواي هيتلر] نتيجه قابل فهم و مستقيم قرارداد فرانسه ـ روسيه است… به روزنامه ها که نگاه کنيد، خيال ميکنيد اين کار هيتلر موجب به خطر افتادن صلح جهاني شده. ولي به نظرمن چنين چيزي نيست».
تصویر هیتلر و لرد لاندندری
روی جلد کتاب مورّخ برجسته معاصر یان کرشاو
از نامه مورخ 10مارس1936 لرد لا ندندري، وزير نيروي هوايي بريتانيا، (تا ژوئن1935) به روزنامه تايمز1
اشغال نظامي راينلند شديدترين و با اهميّت ترين مورد از سلسله اقدامات هيتلر در نقض آشكار و گردنكشانه پيمانهاي اروپايي ورساي و لوكارنو به شمار مي رفت, ولي موضعگيري علني فوق توسط يك وزير قبلي نيروي هوائي بريتانياي كبير در روزنامه
معروف تايمز انگلستان به چاپ رسيده بود! و جالب است كه در محتواي ايستار, لاندندري عيناً به همان دستاويزي را پيش مي كشيدکه شخص هيتلر سه روز پيش از آن, در نطق روز 7مارس1936 خود، همزمان با اعزام قواي نظامياش به راينلند اعلام كرده بود! تازه معلوم نبود که چرا عاليجناب لاندندري اشغال سراسري اين منطقه بزرگ غير نظامي را صرفاً «سمبليک» مي ناميد؟ لابد براي آرام کردن فضاي اعتراض در افکار عمومي و تلاشي براي خوشامد رهبر نازيها.
بنابراين, در نيمه اول دهه سي، اين لرد معروف و شيفته هيتلر، حتي در مرتبه وزير قبلي در دو کابينه بريتانياي کبير( تا اواخر سال35) تا آن جا جلو رفته بود که بيرودربايستي موضع ديکتاتور متجاوز رايش آلمان را در ملأ عام بازگو ميکرد و آن تجاوز آشكار به پيمانهاي معتبر بينالمللي را پيش پا افتاده و «قابل فهم» جلوه ميداد! بنابراين، کار اين لابي با فعاليتهاي پاسيفيستها که قبلاً به آنها اشاره کردهايم، فرق ميکرد. براي آشنايي با اين اهرم فشار هيتلر، که در سراسر سال36 نقش مهمی در روند حوادث ايفا کرد، فشرده هم که شده به آن ميپردازيم.
لابي هيتلر در انگلستان
هجوم نيروهاي هيتلر و تصرف مجدد سرزمين بزرگ و استراتژيک راينلند که بعد از جنگ اول جهاني بر طبق چند معاهده بينالمللي، منطقهيي غيرنظامي و بيرون از اختيار و حضور نظامي آلمان بود، فضاي روابط خارجي و ديپلوماسي دولت هيتلر با کشورهاي ذيربط (انگلستان، بلژيک و فرانسه) را بهشدت تيره ساخت. هيتلر البته پيشاپيش انتظار اين عوارض را داشت و در حد امکانات براي خنثيسازي و رفع سريع عواقب مربوطه تدارک سياسيـ تبليغاتي ديده بود. دستياران «پيشوا» برنامه گستردهيي ـ براي قبل و بعد از اشغال راينلند ـ چيده بودند. «نطق صلح» خود هيتلر در رايشتاگ (ظهر روز 7مارس36 همزمان با ورود نيروها به راينلند) و ارائه پيشنهادها و «باغهاي سبز و سرخي» که مخاطب آنها فرانسه بود، بخشي مهم از همين کارزار تبليغاتي بهشمار ميرفت. همزمان بخش ديگری از اين برنامه متنوع و پيچيده شامل فعال کردن لابي آلمان در انگلستان و سازمان دادن سفرهاي تبليغاتي آنها و عوامل مطبوعاتيشان به آلمان, در دستورکار قرارگرفت.
مثلاً يکي از اين برنامهها، که در سال36 آشکارا به نفع هيتلر تمام شد مراسم بازيهاي هردو المپياد ـ زمستاني و تابستاني ـ بودند . در هر دو فرصت، دعوت رژيم نازي از افراد معروف «لابي» و پذيرايي فوقالعاده از آنها، بهعلاوه گزارشها و واکنشهاي رسانهيي آنها در بريتانيا، نقش ويژهيي در خنثي کردن نظرات مخالف نازيها و اخبار منزجر کننده از اعمال شنيع و سرکوبهاي داخل آلمان داشت.
چهره افراد لابي براي توده وسيع مردم آشنا بود. هر کدام از افراد لابي هيتلر در انگلستان در يک حوزه اجتماعي، مطبوعاتي و يا سياسي قرار داشت و يا به لحاظ سوابق و مرتبه اشرافي شان در كل كشور شناخته شده بودند(مانند زوج لاندندري). اجزاء با نفوذ لابي , اكثراً از كساني بودند با تجربه و کهنهکار که از کانالهاي مختلف، هم روي دولت و بهخصوص وزارت خارجه فشار ميآوردند و هم با جوّسازي روي افکار عمومي به نفع هدف مربوطه تأثير ميگذاشتند (يک نمونه آن که پيشتراشاره کردهايم اشخاص با نفوذ متعلق به حلقه کلايودن ليدي اَستور بودند). البته, علاوه بر کلايودنـ ست، اشخاص مشهور و برجسته ديگري نيز آشکارا به سود سياست خارجي هيتلر موضع ميگرفتند و شماري از آنها تأثير بهسزا داشتند. همانطور که گفتيم، ديکتاتور آلمان و همکاران نزديکش روي جلب و حفظ اين شخصيتهاي معروف انگليسي کلي سرمايهگذاري ميکردند.2
همين «دوستان نازيها»3 در انگلستان بودند که در سال1936 و بعد از آن، چه به هواي حضور در مجلس قدرتمندان و نشستن بر سر سفره شيطان و بهرهگيري کامل از مهمان نوازيهاي«پيشوا»…، و چه بهانگيزه ضديت بيشتر با فرانسه و يا تب وتاب ضد کمونيستيشان، هرکدام با توجيهي در اين كار فعال بودند و همچون جارچي هيتلر و سياست خارجي او درمواقع حساس به عناوين مختلف وارد صحنه ميشدند. آنها يك پاي ثابت فضا سازي و ترويج اجتماعي سياست اپيزمنت بودند.
در زير با سه نمونه ازسه عرصه مهم فعاليت آنها آشنا ميشنويم.
ژنرال، ِسر يان استنديش هَميلتن
اين نظامي کهنسال بسيار مشهور، در آن زمان بهرغم 80سالگي هنوز سرحال و فعال بود. او رئيس اتحاديه اسکاتلندي لژيون بريتانيا ـ يک سازمان تودهيي با حدود نيم ميليون عضو، متعلق به نظاميان قديمي دوران جنگ در آفريقاي جنوبي و جنگ جهاني اول ـ در سياست خارجي حامي دوستي بريتانيا با آلمان در تمام سالهاي دهه بيست و يکي از مؤسسان « انجمن آلمانـ انگليس»(1928) بود. اين انجمن از همان آغاز فعاليت خود مورد حمايت مالي محافل وابسته به صنايع سنگين دو کشور قرار داشت. ژنرال هَميلتن از همان آغاز کار معاونت رياست انجمن مزبور را بر عهده داشت. در سال1928 بالادست وي، لرد ريدينگ يک يهودي معروف انگليسي بود. پس از روي کار آمدن هيتلر، هنوز لرد يهودي در پست رياست جاي داشت که جناب ژنرال حاضر نشد زير يک بيانيه اعتراض عليه بايکوت کسب وکار يهوديان آلمان (1933) امضا گذارد و چند ماه بعد، نامهيي نوشت به يک طرف آلماني و خود را به عنوان «هوادار بزرگ آدولف هيتلر» معرفي کرد!4 در اين نامه او اطمينان داد که «به هرکاري دست می زند تا در شرايط دشوار از مواضع و کارهاي هيتلر دفاع کند!». در نامههاي بعدي وي، گرايش ضد يهودي بيش از پيش به چشم ميخورد.
وقتي در آلمان دستور يکسانسازي سازمانها برحسب خط و خطوط دولت نازي به اجرا درآمد (نيمه 34 به بعد)، به علت تضاد ميان ستم جاري بر يهوديان در آلمان و در عينحال پشتيباني ژنرال هميلتن از اخراج «يهوديان، سلطنت طلبان، ليبرالها و جمهوريخواهان» از انجمن، ديگرسران سازمان مزبود ترجيح دادند انجمن آلمان- انگليس را منحل کنند (دوم آوريل1935). منتهي همزمان، اين بار زير چتر هدايت و حمايت مالي سفارت آلمان در انگلستان، سازمان تازهيي به نام Anglo-German Fellowship تشکيل شد و به ژنرال هميلتن هم توصيه شد عضو اين سازمان شود. او اعلام کرد که سازمان تحت رياست وي، يعني همان لژيون بريتانيا, يک تشکيلات سياسي نيست ولي طرفدار دوستي ملتهاي آنگليس و آلمان بوده و وقوع جنگ اول جهاني ميان اين دو کشور را اشتباه بزرگ آن زمان ميداند (در آن زمان اين سخن تصادفاً موضعي بود که توسط شخص هيتلر در مصاحبههاي وي با نمايندگان مطبوعات بريتانيا مطرح و تبليغ ميشد!). جالب است که بهرغم اعلام «غيرسياسي بودن»، اعضا و نمايندگان معروف لژيون پرجمعيت مزبور، بارها به دعوت طرفهاي نازي به آلمان سفرميکردند و مورد استقبال و مهمان نوازي بالاترين مقامات دولت نازي (حتي خود هيتلر) قرارميگرفتند. بهخصوص وقتي شخص ژنرال هميلتن به يک بهانه تشريفاتي به برلين سفر کرد، ژنرالهاي قديمي آلماني وسران نازي دست در دست هم به پيشواز وي رفتند و احترامات فوقالعاده ای برای او قائل شدند:
«وقتي در ژانويه1934 ژنرال هميلتن 81 ساله دعوت مقامات آلماني را اجابت کرد و براي بازپس گرفتن طبلهاي نظامي به جا مانده در ميدان جنگ در بلژيک (بههنگام جنگ جهاني اول) از دست هيندنبورگ، رياست رايش، به برلين سفرکرد، مانند يک رئيس کشور, با مراسم رسمي و حضور وزير جنگ آلمان ژنرال بلومبرگ، مورد استقبال قرارگرفت».5
ژنرال هميلتون
ازآن به بعد وي در ارتباط منظم با هيأتهاي نظامي و سران آلمان باقي ماند، بارها از مواضع دولت آلمان به دفاع برخاست و در توجيه ستمهاي جاري بر يهوديان آلمان و ديگر اعمال شنيع هيتلر به نطق و نامهنويسي خطاب به افکار عمومي انگلستان پرداخت. وي بعدها، در ماههاي بسيار حساس تابستان1938 , دعوت هيتلر را پذيرفت و به برگهوف ، محل اقامت ديکتاتور آلمان در کوهستان معروف برشتسگادن (مرز اتريش)، سفرکرد و در آن شرايط خطير براي سياست بريتانيا کنار ديکتاتور رايش آلمان قرار گرفت. بدين ترتيب، موضع «غيرسياسي» خود را تمام و کمال به منصه ظهور رساند! ژنرال هميلتن به لحاظ اجتماعي سود زيادي به هيتلر رساند و لطمه عظيمي به روح و روان صدها هزار خانواده عضو لژيون وارد کرد که دو سه سال بعد يا زير بمبارانهاي هيتلر به زيرزمينها پناه بردند و يا فرزندانشان را به ميدان جنگ عليه هيولاي فاشيسم فرستادند. به نوشته ايان کرشاو, مورخ معاصر و مشهور انگليسي ، اين ژنرال سالخورده «يکي از ستونهای جامعه بريتانيا» به حساب ميآمد:
«هميلتن [بنا به سوابق نظامياش] يکی از ستونهای جامعه بريتانيا به شمارميرفت… حاصل تلاشهاي وي براي دوستي ميان بريتانياي کبير و رايش آلمان اين شد که سازماني که او نمايندهاش بود ـ يعني لژيون بريتانيا ـ در خدمت و وسيله تبليغات و اهداف نازي قرارگرفت».6
لرد راسرمر7
در عرصه مطبوعات بريتانياي کبير دهه سي قرن بيستم، لرد راسرمر صاحب پرتيراژترين روزنامهها و رسانههاي سراسر کشور بود. از 1914 به بعد روزنامه ديلي ميرور را داشت و علاوه برآن از سال 1922، پس از فوت برادر و شريکش، ديلي ميل، ايونينگ استاندارد، و آسوشيتدنيوزپيپرز, همگي مايملک او شدند. نيمه دهه بيست, فقط ديلي ميل روزانه فراتر از دو ميليون نسخه به فروش ميرسيد و لرد راسرمر که ثروت کلانی به هم زده بود «سلطان مطبوعات» نام گرفته بود. در دهه سي قدرت مالي و حوزه تأثير او بر افکار عمومي گسترش بيشتری يافت، منتهي روابط تنگاتنگي که با مقامهاي بالاي دولت و حزب محافظهکار داشت به تدريج رو به كاهش گذاشت. سبب اين بود که راسرمر مرتب به جريانات راست افراطي نزديکتر می شد و بهعنوان يک آنتي کمونيست پرسروصدا و هوادار دوستي بريتانيا با فاشيسم موسوليني و نازيسم هيتلري شهرت يافته بود. با وجود اين، به اتکاي سرمايه عظيم و رسانههاي سراسرياش کماکان بهعنوان يکي از شخصيتهاي بسيار با نفوذ انگلستان َجوَلان ميداد. راسرمر مدتي نيز علناً به يک جريان فاشيستي در بريتانيا امداد مطبوعاتي رساند. وي به طرزي غريب و هيستريك نگران پيشرفت کمونيسم و مداخله نظامي آن در انگلستان بود، طوري که سرزمينهاي پهناوري در مجارستان مياني ابتياع کرده بود که درصورت لزوم به آن جا مهاجرت کند! ميگفتند هول و هراس شديدش ازکمونيسم وي را مجذوب هيتلر کرده است:
«علت شيفتگي طولاني راسرمر نسبت به هيتلر، آنتي کمونيسم ماليخوليايي او بود…او سخت اعتقاد داشت که تنها راه جلوگيري از فاجعه يک جنگ بعدي اين است که انگلستان با هيتلر پيمان دوستي بندد و دست وي را در شرق اروپا باز گذارد که بلشويسم را نابود کند». 8
لرد راسرمر درکنار هیتلر
لرد راسرمر در عين حال يکي از نخستين مروّجان بازسازي تسليحاتي کشور و طرفدار اعتلاي قواي نظامي هوايي بريتانيا به شمارميرفت. خطي که لرد لاندندري معروف (وزير نيروي هوايي انگلستان تا ژوئن1935 و هوادار سرسخت هيتلر) نيز بعدها نمايندگي ميکرد.
راسرمر خيلي زود، از همان سال اول روي کارآمدن هيتلر و حزب نازي، به حمايت از وي و سياستهايش کمر بست. وي نه تنها ضدکمونيست، بلکه علناً ضد يهود شده بود. طي سرمقالهيي در ديلي ميل، مورخ 10ژوئيه1933 نوشت:
«…سلطه نازيها براي آلمان فايدههاي زياد خواهد داشت. پيش از هيتلر، ملت آلمان سريعاً تحت کنترل عناصر بيگانه[!] درآمده، در دستگاههاي دولت شمار کارمندان يهودي بيست بار بيشتر از دوران قبل از جنگ اول شده بود…..در انگلستان هم کساني که با نازيها مخالفت ميکنند همانهاي هستند که با صداي بلند رژيم شوروي در روسيه را تحسين مينمايند. آن چه اين جماعت “اعمال شنيع نازيها” مينامند، چيزي جز چند عمل خشونت آميز نيست که زيادي بزرگش کردهاند…»
چند ماه بعد باز لرد راسرمر به تعريف و تمجيد «جوانان مصمم نازي» پرداخت و علناً نظريه هيتلر مبني بر ضرورت تصرف سرزمينهاي گسترده شوروي، را تبليغ کرد:
«اگر اروپاي غربي امکان دهد که ذخيره انرژي ميليوني نازيهاي آلمان به سرزمينهاي کم سکنه غرب روسيه سرازير شود، آن گاه ديگر هيچ خطري متوجه اروپا نخواهد بود».9
لرد راسرمردر هيتلر«مردسرنوشت و نو آوری صلحجو وسازنده بزرگ ملت آلمان» را ميديد.10
هيتلر هم به نوبه خود به هر کاری دست می زد تا لرد راسرمر را حامي خويش نگهدارد و (به توصيه وزيرخارجهاش) براي حفظ دوستي او و تغذيه امپراتوري مطبوعاتياش حسابي مايه ميگذاشت. در ماه دسامبر1934 لرد راسرمر، به اتفاق فرزندش ايسموند هرمزورث، و نيز جورج وارد پرايس (گزارشگر اروپايي ديلي ميل) مدعو افتخاري اولين ميهماني شام هيتلر براي خارجيها بودند.11 در بين بيست وسه نفر حاضران آن مجلس خاص معارفه، از جانب آلمان هرمن گورينگ و همسرآخرش (هنرپيشه معروف امي زونمن)، گوبلز و همسرش ماگدا، فون نويرات وزير خارجه و همسرش، همچنين ريبن تروپ و همسرش هم حاضر بودند. شبنشيني در بالاترين سطح سياسي آلمان نازي برگزارميشد، و لرد راسرمر ـ بنا به شرح خاطرات جورج پرايس ـخيلي از حضور در آن جا و پذيرائي شاهانه ای که از او شد خوشنود بود.12
پس از بازگشت لرد از اين سفر، يک سري مقاله در ديلي ميل انتشار يافت و در باب دستاوردهاي ” معجزهآساي” هيتلر در آلمان قلمفرسائي شد:
«چه اعجازي نور اميد را در قلب آلمانيها روشن، چشمان آنها را از برق اعتماد به نفس و شجاعت درخشان و اين کشور قدرتمند را چنين پر انرژي کرده که آدم وقتي آنجاست، حس ميکند در يک نيروگاه عظيم به سرميبرد؟ هيتلر!
او پاسخ همه اين پرسشهاست.» 13
از نظر راسرمر، گزارشهاي آنزمان مطبوعات غرب درباره وقوع اعمال شنيع نازيها و
بهخصوص دستگيري وسيع سوسيال دموکراتها,کمونيستها, ايجاد اردوگاهها، سلب حقوق مدني و آزار و اذيت فزاينده يهوديان و… همگي «پوچ و مزخرف» بودند!
هيتلر نيز به نوبه خود با نامه نويسي خصوصي به لرد راسرمر و مصاحبه و گفتگوي صلحجويانه و دوستانه با فرستادگان مطبوعاتياش (عمدتاً جورج پرايس) در گرم نگهداشتن اين بازي کوشا بود. اوايل ماه مه1935 که ـ در اثر اعلام قانون نظاموظيفه عمومي و اعلام وجود نيروي هوايي جنگي آلمان ـ روابط با انگلستان و جوّ ديپلوماسي فيمابين تيرهوتار شده بود، هيتلر با نوشتن يک نامه 8 صفحهيي به جناب لرد راسرمر سعي کرد با تکرار قول و وعده «تفاهم ميان انگلستان و آلمان» امپراتوري مطبوعاتي وي را گرم و توسط آن, برودت ميدان سياست را تا ميتواند برطرف کند. ديکتاتور مکار آلمان در اين نامه ميخواهد توسط لابي خود به دولت غضب کرده انگلستان اطمينان دهد که:
«…با عزمي جزم در صدد اقدامي تاريخي است… براي برقراري مناسبات دوستانه و با دوام مابين دو ملت بزرگ ژرمنيک [انگليسي و آلماني]… آن چه امروزه تحت عنوان قراردادهاي همکاري و حمايت جمعي توليد ميشود، هيچ به درد صلح نخورده و به ناآرامي ختم ميشوند. تنها حصول يک تفاهم ميان انگلستان و آلمان ميتواند در اروپا و جهان يک ثقل صلح و خرد، ازمجموعهيي بالغ بر 120 ميليون انسان ارزشمند به وجود آورد…»14
هيتلر نامهاش را با مبالغي تشکر و تحسين از تلاشهاي لرد راسرمر به پايان برده بود. از متن نامه اين انتظار مي رفت که جناب لرد نامه را به رؤيت سران کشور رساند، تا زياد نگران عواقب تصميمات اخير و دلخور از «آن کار ديگر» پيشوا نباشند. لرد هم مفتخر به اين رابطه بود. تصورميکرد موضع و ارتباط شخصي او با هيتلر چه بسا گرهگشاي روابط خارجي بريتانيا با آلمان شود و سنگ بنايي گردد براي اتحاد ضدکمونيستي فيمابين دو کشور.
ولي سواي اين نقشها, که روی صحنه ايفا ميشدند، کارگردان حيله گر اين بازيها پشت پرده هدفي ديگر داشت: درآوردن آلمان نازي از انزواي خارجي توسط ايجاد شبهه و بدبيني مابين دو متفق قديمي، يعني انگلستان و فرانسه.
به همين دليل هرگونه نزديکي رسمي و هر نوع پيماني که هيتلر ميخواست، ازجنس پيمانهاي دو طرفه بود، كه لاجرم به قيمت دوري و پس زدن فرانسه تمام ميشد. اما دوستي قديمي بريتانيا با فرانسه در آن زمان يکي از استوانههاي ثابت سياست خارجي بريتانيا در اروپا و خط گردانندگان فرانکوفيل آن (گروه لرد ونسيتات) در وزارت خارجه بود. اصل اساسي اتحاد انگلستان و فرانسه، بهرغم تمام ضعف و سستيهاي بريتانيا در برابر آلمان و اختلاف و حتي تکرويهاي اين جا و آن جاي هر دو طرف، يک پيوند استراتژيک، جنگ ديده و آزمايش شده و مبتني بر ژئوپلتيک مرزهاي اروپايي بريتانيا تعيين شده بود. اين اصل، به قول ايان کِرشاو، «همان صخرهيي بود» که بسيار سنگ فتنه (حتي در دوره اپيزمنت فعال چمبرلن) تا به آخر بر آن مؤثر نيفتاد.
با اين حال تلاش همهجانبه هيتلر ادامه داشت و جناب لرد راسرمر هم، مغرور و مشعوف از دريافت پيام شخصي و طولاني «پيشوا»، به انجام تکليف خود قيام کرد و نامه مرغوب را به چشم نخست وزير و ديگر سران کشور و حتي نظر اعليحضرت جورج پنجم هم رساند!
لرد و ليدي لاندندري15
چارلز و اديت لاندندري هر دو از خاندانهاي اشراف قديمي بريتانياي کبير (مشخصاً ايرلند شمالي) بودند. لردکه درجواني تربيت نظامي يافته بود، تمايل زيادی به قدرت سياسي و پستهاي حکومتي داشت وي با خانواده چرچيل رابطه خويشاوندی داشت (وينستون چرچيل پسر عمه اش بود) و بعد ازجنگ جهاني اول، با پادرمياني «وينستون» در زمان وزارت نيروي هوايي و جنگ (در کابينه لويد جورج) به پست خوبي در اين وزارتخانه رسيد.
لرد و ليدي لاندندري (برخلاف وينستون چرچيل) صاحب ثروت و مکنت زياد ـ يک قلم معادن ذغال سنگ ـ و املاک وسيع و باغهاي بسيار و ييلاقات کوهستاني معروف بودند. محل اقامت آنها در لندن، ويلايي بزرگ و اعياني نزديک کاخ سلطنتي، محل ميهمانيهاي با شکوه و تجمع اعيان و اشراف بود. به غير از رهبران سوسياليست، همه سران احزاب و دولتها و صاحبان مكنت و مطبوعات بزرگ کشور، همگي به آن جا رفت و آمد داشتند.
به لحاظ گرايش سياسي هر دو نفر سخت مخالف سنديکاها و سوسياليسم, و در دهه سي دشمن خوني کمونيستها بودند. در سياست خارجي از همان سالهاي نخست بعد ازجنگ الويت دوستي با فرانسه را درست نميدانستند و بيشتر به آلمان تمايل داشتند. ليدي لاندندري بانويي هوشمند و پرنفوذ بود و رشتههاي قديمي آشنايي او را به سران سياست انگلستان پيوند مي داد. وي با شخص رمزي مکدونالد نخست وزير چند کابينه حزب کارگر در دهه بيست و نيز نخست وزير دولت ملي سالهاي 1935ـ 1931 , انس و الفت ويژه داشت. در برخي متون آمده که جناب لرد البته به اعتبار جاه و مقام خاندان, ولي بيشتر به خاطر دوستي همسرش با مکدونالد، در کابينه دولت ملي پست وزارت نيروي هوايي را به دست آورده بود.
وي با علاقه زيادي که به پرواز و هواپيمايي داشت، از اين «موفقيت» خيلي احساس مسرّت مي كرد.
با روي کار آمدن نازيها در آلمان(1933) و مسأله بازسازي سريع نيروي هوايي هيتلر، طبعاً وزارت نيروي هوايي بريتانيا مديريت و صلاحيت سياسي خاصي ميطلبيد. هيتلر با نمايش صلحجويي با بريتانيا در ظاهر، و تدارک تسليحات جنگي در باطن امر، کار را بر طرف انگليسي سخت کرده بود. موقعيت تسليحات هوايي انگلستان و خطر تازه از جانب آلمان مرتب در افکار عمومي، مجلس عوام و مطبوعات بحث انگيز بود. وزارتخانه لاندندري در معرض پرسش دقيق رسانهها و نيز بررسيهاي موشکافانه چرچيل قرارميگرفت. برخلاف سابق، دردسر زياد شده بود. فرانسويها نيز نسبت به سياست صلجويي هيتلر ابراز ترديد و مخالفت ميکردند.
دراوائل سال35 , لاندندري دروضع دشواري قرارداشت. او سعي کرد با تهيه يک متن تحليلي براي نخست وزير بارخود را سبک کند. ولي برخورد منفي به فرانسه و پيشنهاد مذاکره با هيتلر (ضمن يک پرسش نيشدار عليه متحد قديمي) کار را خرابتر کرد. خطاب به مکدونالد نوشته بود:
«معلوم نيست چرا ما بهخاطر پيشداوريهاي فرانسه نبايد مستقيماً با آلمان وارد تماس شويم. ما بايد با آلمان همانطور رفتار کنيم که با فرانسه، يعني دعوتشان کنيم بيايند لندن تا بتوانيم تدارک مذاکرات وسيعتري را ببينيم…[و آخراين متن ناگهان براي آلمان دل ميسوزاند:] آيا ما صادقانه ميتوانيم بگوييم که سياست خارجي فرانسه نسبت به آلمان، از زمان جنگ تا کنون چيزي جز يک رشته تجاوز عليه آلمان بوده است؟»16
با اين ديدگاه ضد فرانسوي، معلوم بود که سمتگيري فکری لرد لاندندری، به مثابه وزير کابينه، خارج از خطمشي رسمي دولت وقت قرارداشت. هرآينه وجود چنين شکاف رسوايي در کابينه علني ميشد، طبعاً هيتلر ازآن استقبال ميکرد و صداي اعتراض فرانسه بلند ميشد. در آن زمان اين نامه مکتوم ماند. ولي اختلاف وزارت خارجه (و گروه ونسيتات، مديرکل وزارت خارجه بريتانيا) با لاندندري شدت يافت. درآن ماهها، وقايع سياسي مهم پيدرپي اتفاق ميافتادند.
سرانجام هيتلر «برابر شدن سطح قواي هوايي آلمان با بريتانيا» را علني کرد (در اواخرماه مارس35، ضمن ملاقات با وزيرخارجه انگلستان). بلافاصله، بهرغم مطبوعات راسرمر و…، توفاني از نگراني و نارضايتي در انگلستان برخاست و اين پرسش سرزبانها افتاد كه آن آمار و ارقام و پيشبينيهاي دل خوشکننده ای که دولت و شخص نخست وزيرچند ماه پيش به زبان آورده بودند چي شد؟
منشأ « آن آمار و ارقام» نادرست وزارتخانه نيروي هوايي و مسئول سياسي آنها طبعاً لرد لاندندري بود. علاوه بر اين دشواري، يک نامه داخلي براي شخص نخست وزير (و کپي آن براي وزير نيروي هوايي) موقعيت لرد را درون کابينه ضعيفترکرد:
«در روز10آوريل35 وزير خارجه (جان سايمون) طي نامهيي نخست وزير را به اهميت وضعيت حادي که به وجود آمده است توجه ميدهد. اطلاعات تازه حاکي از آنند که تعداد هواپيماهاي جنگي رايش آلمان [برخلاف مدعاي قبلي دولت انگلستان درمجلس] 30درصد بيشتر از شمار هواپيماهاي جنگي بريتانيا ميباشند و تازه نرخ توليد صنايع هواپيماسازي آلمان نيز خيلي بالاتر از نرخ توليد نيروي هوايي سلطنتي است…»17
در نشستهاي بعدي کميسيون دفاع و کابينه، به منظور بحث و آمادگي دولت جهت پاسخ به نمايندگان مجلس عوام، وزير خارجه (بر اساس متني که رابرت وَنسيتات، مديرکل قديمي وزارت خارجه و طراح پروژههاي اروپايي تهيه کرده بود) حمله سختي به وزارت نيروي هوايي كرد و بر پايه طرحهاي پيشنهادي خودِ لاندندري ثابت نمود که وزير نيروي هوايي در برنامه هاي مربوطه وزارتياش پنج سال عقبماندگي قواي هوايي انگلستان در مقابل آلمان را پذيرفته و با اين کار، سخت به سياست خارجي کشور ضربه زده است. بحث به مشاجره هاي شديد کشيد که طي آن معلوم شد لاندندري براي بررسي دقيق مسائل آمادگي لازم را ندارد. موقعيت وزير نيروي هوايي به شدت آسيب پذير گرديد.
نشست پارلماني روز 22ماه مه1935، راجع به مسأله دفاع هوايي بريتانيا، براي ادامه پست وزارت لاندندري به يک فاجعه سياسي ختم شد.
لرد لاندندري، برخلاف توصيه نخست وزير مکدونالد به «لزوم سخن گفتن از آينده و برنامه فوري ارتقاي توليد و توانايي نيروي هوائي کشور»، بار ديگر در نقش يک وزير حق به جانب، مجدداً شروع كرد به دفاع از کارهايي که کرده و مواضعي که قبلاً گرفته بود. وي حتي در پاسخ به پرسشهاي دقيق نمايندگان مجلس، به دفعات روي مواضع خود پافشاري نمود. در پايان جلسه هيچکدام از اعضاي کابينه و نيز سران فراکسيون حزب محافظه کار قادرنبودند از مواضع لرد پشتيباني کنند. لاندندري، عليالاصول، ميبايست همان جا استعفاء دهد ولي اين کار را نكرد.
کشور در آستانه انتخابات جديد و نمايندگان همگي مشتاق حفظ پست و مقام خويش بودند. لاندندري، در رسانههاي کشور سخت مورد حمله و مانع برد حزب به حساب مي آمد. پس خواه ناخواه مي بايست از پست وزارت نيروي هوايي کنار رود. در اين شرايط، يک بدشانسي مضاعف هم براي لرد پيش آمد. نخست وزير مکدونالد، مهمترين حامي او، خودش به علت بيماري از قدرت کنار رفت. استانلي بالدوين، سكان نخست وزيري را به دست گرفت.(از 7ژوئن1935). لاندندري، با آن که طي يک آبروريزي سياسي علني پست وزارت را باخته و حيثيتش بهشدت لطمه ديده بود، باز اصرار داشت در قدرت بماند. نفوذ اشرافيت، يا هر حساب و کتاب ديگري، باعث شد بالدوين پست وزير مشاور بدون وزارتخانه و نيز رياست مجلس اعيان را به وي پيشنهاد کند و لرد لاندندري نيز پذيرفت! اما همان چند ماه اول متوجه شد که کاري به عهدهاش نميگذارند و منزوي است. ناراضي و حسرتزده، اواخر سپتامبر، درنامهبي اسرارآميز به دوستش مکدونالد نکته شگفتي را ذكر كرده بود:
«فکر ميکنم، به زودي مسير ديگري را پيش خواهم گرفت بنابراين بايد تماسهاي ارزشمندي را که در اختيار دارم، حفظ و حراست کنم». 18
شش ماه بعد، نيمه نوامبر که مجدداً انتخابات در کشور برگزار و استانلي بالدوين با اکثريتي بزرگ در مقام نخست وزيري ابقا ء گرديد، ديگرحاضرنيست به لاندندري پستي عرضه كند. 19
جناب لرد، که در صحنه سياست آبروباخته و دستش از قدرت نيز کوتاه شده بود، مجبور شد صندلي رياست مجلس اعيان را هم خالي کند و برود. از دست دادن تتمه قدرت موجب افسردگي شديدي شد كه با پرخاش نسبت به صاحبان قدرت همراه بود و در نامه نويسيهاي تند به نخست وزير و ديگران خود را نشان داد.20
از اين جا به بعد بود که لرد و ليدي لاندندري تصميم خود را گرفتند و علناً به مسيرتازهيي قدم گذاشتند: به سوي هيتلر!
منابع و توضیحات
1 – نامه لرد لاندندري به روزنامه تايمز، 10ماه مارس1936، به نقل از صفحه 134 کتاب لرد تحت عنوان انگليسي
Ourselves and Germany که درسال 1938 به زبان آلماني هم ترجمه و تحت عنوان
England blickt auf Deutschland انتشار يافت. نقل قول فوق از متن آلماني کتاب است.
لرد لاسيان
2 – ما قبلاً، در شماره 9 «به فعاليتهاي دو شخصيت مهم يک گروه پاسيفيست (لرد اِلن و لرد لاسين)، که مواضع و سياست توضيحيشان عملاً به نفع خط هيتلر تمام ميشد، اشاره کردهايم. بخش آلماني انجمن پاسيفيست انگلوـ ژرمن زير فشار مقامهاي آلماني منحل گرديد. علت اين بود که شماري ازافراد يهودي عضو اين انجمن درجريان هجوم نازيها در سال 1934 به زندان افتادند و تلاش براي کسب اطلاع از سرنوشت آنها نه تنها بينتيجه ماند، بلکه اين کوششها با مخالفت فزاينده مقامهاي دولت نازي مواجه و در پائيز1934 به انحلال شعبه آلماني آن منجر شد. چندي بعد، به اشاره ريبن تروپ و ديگر دستياران هيتلر، جاي آن را تشکيلات تازهيي گرفت، با سياست صريح هواداري از خط رسمي و دوستي با دولت نازي آلمان، بدون اما و اگر. در اين نوشته ديگر به فعاليت گروه پاسيفيستي که منحل شد کاري نداريم. منظور ما توجه دادن به سردمداران آگاه لابي، تا به آخر فعال هيتلر در انگلستان است.
3- مورخ معاصرانگليسي، ايان کرشاو Ian Kershaw، فصلي را تحت عنوان «دوستان نازيها» در کتاب تحقيقي خود راجع به زندگي سياسي لرد لاندندري، اختصاص داده است به شرح کار و فعاليت مشهورترين اين افراد با نفوذ درانگلستان دهه سي.اين کتاب درسال 2004 به زبان انگليسي منتشرشد، تحت عنوان
Making Friends with Hitler، ترجمه آلماني اين اثر در سال2005 بهنام
Im England, Hitlers Freunde – “دو ستان هيتلردر انگلستان” بنگاه انتشاراتي معروف DVA انتشار يافت.
4 – صفحه 77 همان کتاب،
5 – صفحه 79، همان جا،
6 – صفحه 80 ، همان جا،
7 – درباره زندگي و کارهاي لرد راسرمر از جمله نگاه کنيد به Brooks, Fleet Street, Press Barons and Politics:
8 – صفحه 80 کتاب Hitlers Freunde (دوستان هيتلر)
9 – درشماره 28 نوامبر1933 روزنامه ديلي ميل،
10 – صفحه 81 کتاب «دوستان هيتلر»،
11 – همان جا، صفحه 82 ،
ارنست تينت، بانکدارمعروف امورتجاري انگلستان، يکي ديگر ازميهمانان هيتلر دراين شبنشيني بود. اين سرمايهدار انگليسي از هواداران اوليه رژيم هيتلر به شمار ميرفت و خدمات مؤثري به پيشرفت کارهاي او کرد. از جمله، ريبن تروپ فرستاده ويژه هيتلر به انگلستان را با محافل پر نفوذ سياسي ـ دولتي بريتانيا از نزديک آشنا کرد.
12 – پرايس در کتاب خاطراتش، نسخه آلماني
Price,Fuehrer und Duce, wie ich sie kenne s.
صفحات44-41، همينطور ارنست تينت در کتابش
The Account صفحه.187 اين مهماني و حالت روحي راسرمر را توصيف کرده اند.
13 – ديلي ميل، 28 نوامبر 1934 ،
14 – Rothermere, My Fight to Rearm Britain، صفحات 82-80 اصل اين نامه درمرکز اسناد دولتي بريتانيا نگهداري ميشودPRO,FO800،3،5،1935
منظور هيتلر از اين اشاره ها، تدارک قرارداد ناوگانها با امپراتوري بريتانيا بود که بهرغم ظاهرش خيلي به نفع او و رژيم نازي اثر گذاشت و ما قبلاً به اين مسأله پرداخته ايم.
15 – براي مطالعه شجره نامه، سرگذشت زندگي و سوابق اوليه کار و خاندان لرد لاندندري و مشاغل لرد تا سال شروع وزارتش (1931) و نيز جايگاه و روابط انحصاري همسرش نگاه کنيد به کتاب فوق الذکر در منبع شماره (1)، بخش نخست تحت عنوان «يک مسيراشرافي».
16 – به نقل از صفحه 126 کتاب « دوستان هيتلر» به زبان آلماني. اين متن 4 صفحهيي که مورخ 18 فوريه 1935 است و احتمالاً براي نخست وزير تهيه شده بوده ، درآرشيو اسناد دولتي ايرلند شمالي PRONI موجود است.
17 – همان جا ، ص 131، بعدها لاندندري اين نامه را باعث نابودي (مقام) خود مي شمارد.
18 – همان جا، ص 161، نامه مورخ 21 سپتامبر1935 به مکدونالد، موجود درآرشيو PRONI
19 – همان جا، فصل دوم کتاب تحت عنوان « سقوط يک وزيرنيروي هوائي»،
20 – لرد و ليدي لاندندري، درنامه پراکني يد طولايي و علاقه بس وافر داشتند. حجم عظيمي از نامههاي آنها باقي است تحت عنوان:
Public Record Office of Northern Ireland,Belfast(PRONI) , Londomderry Papers
بازگشت به بخش چهاردهم