پژوهش و نگارش : دکترکریم قصیم
اَپيسمنت اقتصادي
«در حال حاضر کشور [انگلستان] نه امکانش را دارد و نه جرأتش را که جلوی هيتلر را بگيرد.»
آنتوني ايدن، وزير خارجه انگلستان، 6ژوئيه 1936
ازراست به چپ: ِسررابرت ونستارت، آنتونی ایدن
با مداخله نظامي(بهخصوص هوايي) سريع و سنگين فاشيسمـ نازيسم در رویدادهای اسپانياي 1936، کودتاي ورشکسته نظاميان فالانژ به سرکردگي ژنرال فرانکو جان تازهيي يافت و طولي نکشيد که از پائيز 1936 به بعد، آرايش قوا، و دامنه درگيريها وسعت و عمق يک جنگ داخلي تمام عيار به خود گرفت. در اين بين، واکنش قدرتهاي دموکراتيک اروپا از اهميت بسزايي برخوردار بود. براي نخستين بار هر دو قدرت ديکتاتوري بزرگ اروپا دست به تهاجم زده بودند.
در اين بين، به غير از گروههاي چپ خارج مجلس و حزب کمونيست کوچک انگلستان، همه جناحهاي پارلماني بريتانيا در مورد مشخص اسپانيا پشت سياست دولت بريتانيا جاي گرفتند. استمالتگران از اين همگرايي که عملاً به نفع فالانژها اثر ميگذاشت رضايت داشتند ولي مطالباتشان از آن فراتر می رفت. سياست مزورّانه بيطرفي دولت فخيمه نسبت به کودتاي فالانژها عليه جمهوري آزاد اسپانيا و اعلام خط «عدم مداخله» در جنگ داخلي که مداخله هيتلر و موسوليني در به وجود آوردن و ادامه آن نقشي مؤثر داشت، براي لابي هيتلر در انگليس كافي نبود. آنها زير لواي «مبارزه عليه کمونيسم» به دولت فشار ميآوردند جانب فرانکو را بگيرد. البته در اين صورت دولت انگلستان عملاً با هيتلر و موسوليني دريک جبهه قرارميگرفت. گروه هژمون ونسيتارت در وزارت خارجه پشت آنتوني ايدن بود. در اواخر سال 1936 گر چه خرده گيری آنها از اتحاد شوروی شدت يافته بود اما حاضر نبودند در اسپانيا علناً با ديکتاتوريها هم جبهه شوند. بيشتر بعنوان طرف سوم ايفاي نقش ميکردند. اما استمالتگران تندوتيز حتي افشاگري جنايتهاي فالانژها در اسپانيا را هم برنميتابيدند، همان طورکه خوش نداشتند اخبارکشتارهاي موسوليني درحبشه و نيزگزارش ستمها و سرکوبهاي فزاينده در اردوگاهها و زندانهاي تازه ساخته رايش آلمان (بازداشتها و ضربات مضاعف به يهوديان و…) در داخل انگلستان پخش شود. بسياري از سران استمالت که با حرص و ولع در سوروسات المپيک تابستاني هيتلر شرکت کرده بودند ، يک ماه بعد از آن در مراسم تبليغاتي گنگره سالانه حزب نازي در نورنبرگ هم حاضر بودند. دوره، دوره درخشش قدرت و هيبت هيتلر بود و مماشاتگران انگليسي، محو پيروزيها و اقتدار روز افزون«پيشوا»، بيش از پيش به دولت خود فشار ميآوردند، مخالفان آلمان درکابينه و وزارت خارجه را کنار زند و هرچه زودتر به خواسته رهبر نازيها، يعني اتحاد استراتژيک آلمانـ انگلستان، جواب مثبت دهد. ولي دولت استانلي بالدوين، در شکاف فزايندهيي مابين فهم تحليلي (شناخت ديکتاتورهاي مهاجم اروپا) و ضعف تصميم گيري دست و پا ميزد. سياست خارجي بريتانيا در سال1936 يا در انفعال و بلاتکليفي و توهّم نسبت به واکنشهاي هيتلرميگذشت (وضعي که به قول ونسيتارت به درازکشيدن روي امواج حادثه مينمود)و يا گرفتار ناكاميهاي ميز مذاکره درجا مي زد. اين وضعيت سياست خارجي بزرگترين قدرت آن زمان اروپا بود، در دوراني که هرسه غول برخاسته ديکتاتوري در دنيا (ژاپن، ايتاليا و آلمان) براي تعرض بيشتر و توسعه حوزه نفوذ و متصرفات خود، طبق برنامه قبلي، خيز برداشته بودند. يک مرور سريع در ايستارهاي دولت انگلستان در سال1936 نشان ميدهد: رهبري سياسي دولت وقت, حريف ميدان مقابله، حتي مذاکره نتيجهبخش، با ديکتاتورها نبود. شکاف مابين تحليل و تاکتيک اجرايي در سياست خارجي افزايش مييافت.
(خطر آلمان) و (تعهدي نميپذيريم)!
همزمان با تغيير وزير خارجه انگلستان و روي کار آمدن آنتوني ايدن در دسامبر 1935، مباحثات مهم و اساسي در اين وزارتخانه درگرفته بود, راجع به اهداف سياست خارجي آلمان نازي و راهكارهاي ضروري و متناسب دولت بريتانيا. نقطه آغاز اين مباحثات نامهيي بود که سفير انگلستان در آلمان، ِسر اريک فيپس خطاب به ونسيتارت نوشته و گزارش داده بود که حکومت نازي سياست ميليتاريزه کردن کليه سطوح جامعه را با شدت و حدت پيش ميبرد. نتيجهگيري قابل توجه فيپس چنين هشدار ميداد:
«معلوم است که ميليتاريزاسيون همراه با افزايش سطح تسليحات لزوماً يک سياست توسعهطلبي سرزميني را به دنبال خواهد داشت».1
چه ميبايست کرد؟ گروههاي گوناگون کارشناسي در وزارت خارجه، با گرايشهاي سياسي متفاوت نسبت به آلمان، هر کدام تحليلها و متون فکري و سياستهاي کاربردي پيشنهادي خود را مطرح نمودند. آنتوني ايدن, يک ماهي بعد از روي کارآمدن، درتاريخ 17ژانويه1936، با مشورت ونسيتارت, چکيده نظرات خود نسبت به آلمان هيتلري را تحت عنوان «خطرآلمان» تحريرکرد و در اختيار اعضاي کابينه گذاشت.2
اين دوسية و بهخصوص يادداشت كارشناسي ايدن راجع به تهديدي که متوجه صلح اروپا بود، خيلي مورد توجه ـ مخالف و موافق ـ واقع شد. ايدن راجع به انگيزه نگارش پيشگفتارخودش چنين مينويسد:
«ضروري ميدانستم به مسئولان در دولت فرصتي داده شود با نظرات من درباره تهديدي که از سوي هيتلر متوجه اروپا بود آشنا شوند و در اين مورد بحث و کنکاش کنند. براي همين، اوايل ژانويه مقدمهيي نوشتم برآن دوسيه گزارشها که وزارت خارجه دستچين کرده بود و ميخواست دور بگرداند، مخصوصاً با اين هدف که هشداري باشد براي آنها که خودشان را به نفهمي ميزدند و خطرات را جدّي نميگرفتند. يک نسخه کپي ازاين دوسيه ربوده شد و طولي نکشيد که به دست چيانو [وزيرخارجه ايتاليا] افتاد و ازآن طريق هم بعد به هيتلررسيد، که طبعاً او از اين اطلاعات جا نخورد.» 3
اهميت مقدمه ايدن در شناخت نسبتاً دقيق او از اهداف مقطعي هيتلر و آگاهي دادن مجدد به بالاترين مسئولان کشور در يک زمان حساس بود:
« اگربخواهيم هدفهاي سياست خارجي هيتلر را خلاصه کنيم، چکيدهاش ازاين قرار است: منهدم کردن ساختمان صلح اروپا، که برقرار و مدارها و پيمانهاي بعد ازجنگ استوارشده و ايجاد و استقرار موقعيت برترقدرت آلمان دراروپا. وسايل حصول اهداف مزبورعبارتند از:
الفـ درداخل, ميليتاريزه کردن تماميملت (آلمان) درکليه عرصه هاي زندگي،
بـ توسعه سرزمين و اقتصاد کشور آلمان به خارج مرزها، طوري که حتيالمقدور همه آلمانيهايي که اکنون شهروند ممالک همسايهاند جزو آلمان شوند، کسب بازارهاي جديد براي صنعت آلمان و به چنگ آوردن سرزمينهاي لازم براي اسکان آلمانيهاي تازه وارد. همچنين تصرّف و تصاحب مراکز توليد جهت تهيه مواد خام و اوليهيي که فعلاً آلمان کم دارد.
تنها پارامتري که در نقشههاي آينده آلمان هنوز معين نشده اين است که اين توسعهطلبيها درکدام جهت و به چه صورت انجام خواهند يافت».4
چمبرلن با نفوذترین وزیر کابینه بالدوین
درآن زمان ديگر وزارت خارجه بريتانيا در مورد کم و کيف برخورد با هيتلر و سياست خارجي توسعهطلبانه و تعرضي وي دچار اختلاف بود. طرفداران چمبرلين (مهمترين و با نفوذترين وزيرسابقهدارکابينه بالدوين) از اصول شناخته شده سياست خارجي امپراتوري بريتانيا نسبت به اروپا (حفظ تعادلها و جلوگيري از سركردگي يک قدرت در قاره) دست برداشته، در مورد آلمان آشکارا ساز ديگري ميزدند. آنها که نه تنها با عقايد ايدنـ ونسيتارت درباره «خطرآلمان» مخالف, بلکه حتي کم وبيش طرفدار همکاري با رايش هيتلري بودند، چنين وانمود ميکردند که رژيم نازي نه به اعتبار ماهيت ايدئولوژيک و سمتگيري هژمونيطلبانه هيتلر، بلکه به سبب تنگناهاي اقتصادي است که ناچار به توسعه و تجاوز خارجي روي ميآورد(مي گفتند مثل موسوليني!). توصيه گروه مذکور اين بود که برای به راه آوردن هيتلر بايد کمک کرد مشکلاتش حل و فصل شوند. ميگفتند و مينوشتند که براي رفع خطر هيتلرميبايد زير پر و بالش را گرفت(!):
« اشتون واتكين، متخصص اموراقتصادي وزارت خارجه، در تاريخ يکم ژانويه 1936 يك يادداشت كارشناسي تهيه کرده بود که به مسأله رابطه مشکلات اقتصادي با عمليات سياست خارجي ميپرداخت وبرپايه اين تحليل طرفدار امداد رساني گسترده به هيتلر بود….
سر ويليام استرنج، رئيس بخش مرکزي ويکي از با نفوذترين کارمندان عاليرتبه آن وزارتخانه، با طرح “اپيسمنت اقتصادي”، حاوي يک فهرست طولاني همهجانبه از کمکهاي اقتصادي و امتيازهاي سياسي که ميبايد در اختيار هيتلر قرار داده شود، وارد سلسله مباحثات ژانويهـ فوريه1936 شده بود… اين طرحها به معناي يک چرخش دامنهدار سياست خارجي بريتانيا بود…و از جانب جناح چمبرلين حمايت ميشد…»5
اين گروه عملاً مايل بود هم در سياست و هم در بازار و اقتصاد، دست هيتلر در اروپاي ميانه و شرقي باز گذاشته شود!
سرانجام رابرت ونسيتارت، با تمام اقتدار سياسي خود به ميدان آمد و با يک تجزيه تحليل مفصل سياسي جلو خط استمالت افراطي اين گروه ايستاد:
«…دادن تمام اين امتيازات که مطرح ميشوند ميتوانست درست باشد و منهم آن را ميپذيرفتم، هر آينه اينها بهعنوان بخشي از يک قرارومدار سياسي کلي عنوان ميشدند. اگر مي شد هيتلر را متقاعد كرد در عوض اين امتيازات به ژنو (جامعه ملل) بازگردد، موازين کاهش تسليحات را بپذيرد و رسماً از نقشههايي که به منظور تصُرّف سرزمينهاي همسايه (مانند اتريش) دارد دست بردارد، آن وقت مسأله فرق ميکرد…
خيلي ازآلماني زبانهاي ساکن ممالک ديگر مايل نيستند ازجانب هيتلر بلعيده شوند. اما اگر ما به اين واقعيتها توجه نکنيم وکانيباليسم(آدمخواري) سياسي را آزاد گذاريم, آن وقت اين خط مشی تا کجا پيش ميرود؟ و کجا سد ميبنديم، در سوئيس آلماني؟… نميشود تمام موازيني را که ساخته ايم و خودمان مورد تأکيد قرار دادهايم [اساسنامه و اصول جامعه ملل، سياست امنيت جمعي و…] همين طوري دور بريزيم… و نام و آبرو و متحدانمان را قرباني کنيم… از گناه جنگافروزي آلمان (جنگ جهاني اول) هم نبايد سهل انگارانه گذشت. دادن همچو امتيازي باعث گستاخی و تشویق به تدارک جنگي ديگر ميشود…در حال حاضر مهمترين وظيفه ما اين است که اول خودمان قويتر شويم تا اصلاً در موقعيت مناسب براي هرگونه مذاکره و بده بستان قرارگيريم… و تا زماني که توان مکفي پيدا نکردهايم، بهتر است سخن ِ ِسر اريک فيپس را سرلوحه کارمان قرار دهيم و به هيچ کاري که دولت نازي را تقويت کند دست نزنيم و در جهت خلاصي نازيها ازمشکلاتشان قدمي برنداريم…»6
خطمشي مديرکل وزارت خارجه روشن بود. در سياست خارجي راهبردي انگلستان، معروف به «استراتژي دوبل: مذاکره و ارتقاي تسليحات و قواي نظامي»، وي الويّت را به توانمندي ملي انگلستان ميداد. ديگران به قول معروف «چرخشمدار» شده بودند و برای تعويض خط فشارميآوردند. بحثها ادامه يافت. موضع ونسيتارت، به جهت استحکام تحليل سياسي پيش رفت ولي کماکان با انتقادها و طرحهاي جناح مخالف روبهرو بود. بارديگر متخصصان اقتصادي وزارت خارجه يک متن پايهيي پیش کشیدند، جهت تدوين خطوط و راهکارهاي تازه سياست خارجي نسبت به آلمان.
جمعبندي آن به قرار زير بود:
«1- پذيرفتن “توسعه” آلمان شرط کاهش فشارهاي بينالمللي و دفع خطر جنگ است.
2- جهتگيري“طبيعي” اين توسعه همانا به سمت اروپاي ميانه و شرقي است(به غير از روسيه).
3- گشايش و بهبود روابط ما با آلمان امکانپذيرست، هرآينه بريتانيا تصميم گيرد سياست تجاري [انقباضي] کنوني خود را تعديل يا اساساً عوض کند و مشي انبساطي نسبت به آلمان پيش گيرد.
4- ادامه بهبود روابط از طريق پس دادن کامل اختيار مستعمرات قبلي آلمان و يا گشودن بازار تماميمستعمرات انگليسي به روي کالاهاي آلماني، با حقوق تجاري برابر…» 7
در اين جا هم مجدداً ونسيتارت به ميدان آمد و با منطق و دلائل محکم جا افتادن چنين خطي را مانع شد.
سرانجام آنتوني ايدن، طي يك يادداشت كارشناسي بر يک سند تحليلي که رابرت ونسيتارت در 3فوريه1936 راجع به اغراض نازيها تهيه کرده بود8، به هواداران اپيسمنت اقتصادي چنين پاسخ داد:
« ولي در اين مورد بهخصوص(آلمان هيتلري) وضعيت غيرعادي است: در باره وسيلهيي به نام کمک اقتصادي، خوب چه کسي تضمين ميکند که صاحبان کنوني قدرت در آلمان، در صورتي که ما حقيقتاً کمکهاي اقتصادي مذکور را به آنها برسانيم، مجموعه امتيازها و فايدههاي چنين امدادي را مورد سوء استفاده قرار ندهند و خرج ارتقاي سطح تسليحاتي نکنند و تدارکات جاريشان براي جنگ افروزي را شدت نبخشند؟…»9
وینستون چرچیل
چرچيل نيز در تجزيه تحليل اوضاع آلمان و اهداف هيتلر به نتايج مشابه نقطه نظرات ايدن رسيده بود. ولي در زمينه استنتاج استراتژي از اين تحليلها و تصميمگيري براي سياست خارجي کشور، اساساً پيرو خطمشي متفاوتي بود. او سياست ارتقاي سريع توان تسليحاتي و در عينحال ايجاد يک جبهه ائتلاف قوي سياسي در مقابل آلمان (در چهارچوب جامعه ملل) را درست می دانست.
در طرح چرچيل جهت مهار و دفع خطرهيتلر(encirclement of Germany) مابين تحليل و تصميم سياسي تجانس وجود داشت.10 اما در خطمشي پر تناقض دولت بالدوين تناسب و تجانسي به چشم نميخورد. حتي ايدن، که در بالا به فشرده تحليل وي اشاره کرديم، در تدوين راهکارها و تاکتيک اجرايي، تحت فشار فزاينده جناح چمبرلين چنين نظرميداد:
«پس از سنجيدن دلايل موافق و مخالف، مايلم توصيه کنم که يک بار ديگر سعي کنيم با آلمان به توافق برسيم. منتهي با يک قيد و شرط ضروری که ما چيزي صرفاً براي استمالت آلمان تقديمش نکنيم. ما مجاز نيستيم فقط براي آرام کردن آلمان به وي امتياز دهيم و گر نه به جاي آرام شدن اشتهايش بيشتر تحريک ميشود… البته بايد آمادگي خود را اعلام نماييم که حاضريم به خواستههاي آلمان، خواستههايي که برايش ارزش دارند، روي خوش نشان دهيم و موافقتهايي بکنيم. منتهي اين توافقها ميبايد بخشي ازيک قرارومدار قطعي و نهايي باشند، از جمله توافق روي محدوديت سطح تسليحات و امر بازگشت به جامعه ملل».11
در پي اين نوع تصميم به سازش، کارشناسان مربوطه طرحها ريختند و تدبيرها انديشيدند که مثلاً در قدم نخست بالدوین «راينلند» را بدهد و «پيمان عدم حمله هوايي» را از هيتلر بگيرد و از اين خيالات خام… استمالتگران باب مذاکره را هم، بياعتنا به مخالفتهاي فرانسه، ازطريق سفارت آلمان در لندن گشودند.
هيتلر هم به ظاهر روي خوش نشان داد و گفتگوها حتی تا 6 مارس 1936 ادامه يافت و پاي «ميز مذاکره»، (که فريبگاه ديپلوماتيک هيتلربود)، توافقي «مرضيالطرفين» بر سر پس دادن راينلند به آلمان در دسترس قرارگرفت.
اما ناگهان رعد و برقي شد و طبق معمول در يک روزتعطيل ديپلوماسي ،يعني شنبه 7مارس 1936، قواي نظاميهيتلر از پلهاي راين عبور و به سرعت آن سرزمين را اشغال کردند!
بلا استفاده شدن نتايج آن ميز مذاکره و قرارگرفتن ديپلوماسي امپراتوري در مقابل عمل انجام شده که در نقض چندين پيمانِ امضا شده صورت گرفته بود، ضربه شديدي برسياست و تاکتيکهاي بينابيني ايدن وارد کرد. دراين فرصت, خط اپيسمنت يک گام ديگر جلو آمد. اين را ميشد در واکنشهاي خفتبار دولت بالدوين درمقابل آکسيون استراتژيک هيتلر(که بر يک بلوف و قدرتنمايي پوشالي متکي بود) مشاهده کرد: تن زدن از تعهدات رسميکشور به بهانههاي واهي. دستورالعمل سياسي اين شيوه برخورد، بهرغم مواضع سياسيـ اخلاقي ونسيتارت، از يک خط رسواي دولت فخيمه، تحت عنوان no commitment (تعهد نپذيرفتن) نشأت ميگرفت. اين روش سياسي که اغلب بابندو بستهای مزورّانه و بهانه کردن اين و آن مانع، و خرج کردن ازجيب ديگري همراه ميشد، قاتل پرنسيپهاي جامعه ملل بود. دولت بالدوين, و ناگزير وزارت خارجه او در سال 1936 , بارها به اين صورت واکنش نشان دادند، از جمله در رفتار شرمآوري که با دولت وقت فرانسه کردند و نيز در اتخاذ آن موضع «عدم مداخله» در مورد کودتاي فالانژهاي اسپانيا.
نمدمالي ضرورت مقابله
وينستون چرچيل در فصلي از کتاب جنگ جهاني دوم به واقعه تعيينکننده اوائل سال1936 يعني اشغال راينلند ميپردازد. وي در آن جا در باره واکنش دولت فرانسه به اشغال راينلند و نيز عکسالعملهاي خفتبار انگلستان شرحي مفصل و با اهميّت دارد که ما اين جا فشرده آن را ميآوريم:
« (با اشغال راينلند ، شنبه 7 مارس1936 توسط هيتلر) دولت وقت فرانسه ـ نخست وزير سارو، وزيرخارجه فلاندين ـ به شدت برآشفت. فرانسه بلافاصله خطاب به کليه متحدان و نيز جامعه ملل پيام داد و به ايستادگي فرا خواند. از دولت بريتانيا نيز، طبق مفاد پيمانهاي ورساي و لوکارنو درخواست اقدام سريع و متناسب نمود. البته فرانسه حق داشت … برطبق مفاد ورساي و لوکارنو آشکارا تجاوز اتفاق افتاده بود. لذا براي همه قدرتهاي متعهد يک وضعيت Causus belli (يعني موردي که جوابش جنگ است)، پيش آمده بود و ضامنهاي هردو پيمان تکليف به عمل داشتند.
نخستين واکنش سارو و فلاندين اين بودکه ميخواستند دستور بسيج عمومي دهند. ……فرانسويها هر کار کردند نتوانستند از همکاران انگليسي کلمهيي درجهت ايستادگي واقدام عليه آلمانيها بشنوند. برعکس، اگر فرانسويها در ايستادگي و دست زدن به اقدام نظامي, به سبب مخالفت ژنرالهايشان, دچار ترديد بودند ولي وزراي انگليسي در مخالفت با هرگونه عمل جدّي هيچ ترديدي نداشنتد! …….
در آن زمان متحدان قديميجنگ اول هنوز هم [نسبت به آلمان] برتري قوا داشتند. در آن شرايط اگر آنها فقط تصميم ميگرفتند و دست به عمل ميزدند يقيناً پيروز ميشدند. ولي سران دولت انگلستان، به اين بهانه که افکارعموميهمراهي نميکند، مانع مقابله شدند. چمبرلين، وزيرخزانهداري، درآن زمان با نفوذترين مرد کابينه به شمارميرفت. کيت فيلينگ ، نويسنده زندگينامهاش، يادداشت مورخ 12 مارس 1936 از خاطرات چمبرلين را منتشر کرده است. درآن جا چنين ميخوانيم:
“12 مارس، صحبت با فلاندين، تأکيد ميکنم که افکار عمومي (انگلستان) در هيچگونه تحريمي ما را حمايت نميکند. او معتقد است هر آينه جبهه ما مستحکم بماند و بايستد، آلمان بدون جنگ عقب خواهد نشست. نظر ما اين نيست و واکنش يک ديکتاتور ديوانه را نميشود اين طوري ساده ارزيابي کرد”. فلاندين با اصرار ميخواهد که دست کم تحريم اقتصادي اعلام شود، ولي چمبرلين به مذاکره توصيه ميکند!» 12
پس از بلعيدن «راينلند» توسط هيتلر (و چندي بعد شکست قطعي تحريم عليه موسوليني)، سياست خارجي انگلستان در مقابل ديکتاتوريها، زير فشار سمتگيري جناح چمبرلين به نوعي ندانمکاري و لاعلاجي و تكرار واکنشهاي سست فروغلطيد. بازهم مذاکره با آلمان و التماس دعا براي انعقاد يک لوکارنوي جديد! اينكار تكرار همان روش کهنه، به قول خودشان پراگماتيستي، که قبلاً هم طرح شده بود:
« براي دولت بريتانيا درمقابل آلمان فقط سياست coming to terms [چيزي معادل پذيرش وضع جاري و مذاکره براي بده بستان] باقي ميماند».13
خوب، در رويه بده بستان چه چيز مي دهي و چه چيز را ميتواني از هيتلر بگيري؟
در واقع اين مشي اساساً ُسست و انفعالي بود، و با هدف حفظ (يا بهترست بنويسيم توهم حفظ) وضعيت موجود اروپا ارائه ميشد. اين رويه در سياست خارجي، به جاي استنتاج از مصالح استراتژيک، عملاً برآيندي بود از توازن قوا و سمتگيريهاي متفاوت فراکسيونهاي قدرت درکابينه بالدوين. با اين خط نميشد جلوي غول قاطع و مجهز و بيرحمي ايستاد که براي جهانگيري خيز برداشته بود.
تيم اصلي وزارت خارجه، حول محور رابرت ونسيتارت براين امر آگاه بود و از تمايل فزاينده به رژيم نازي و در عين حال بيتوجهي به نيازهاي امنيتي فرانسه ناراضي.
خطي که چمبرلين درکابينه پيش ميبرد به اختلافات و شکاف در وزارت خارجه دامن ميزد و تلخي و نگراني برميانگيخت. همين بود که وقتي در جلسه 6ژوئيه کابينه، کسي اين پرسش را پيش کشيد که آيا بهتر نيست رک و راست به هيتلر حدّ و مرز نشان دهيم و بگوييم از اين جا به بعد ديگر انگلستان اجازه تعرض نميدهد؟ آن وقت ايدن، با اشاره به جريان حاکم، جوابي گزنده داد که به عنوان جملهيي کلاسيک درتارخ اپيزمنت انگلستان با هيتلر ثبت شده و درکتب بسياری آمده است:
At the moment the country has neither the means nor the heart to stop him
(درحال حاضر کشور [انگلستان] نه امکانش را دارد و نه جرأتش را که جلوي هيتلر را بگيرد)14
منابع و توضیحات
1- گزارش مورخ 13نوامبر1935 فيپس، به نقل از ص 385 کتاب تحقيقي زير به زبان آلماني:
Detlev Clemens, Herr Hitler in Germany
اين کتاب آلماني حاوي پژوهشي بسيار دقيق و جالب و مفصل است، راجع به ارزيابيها و آگاهيهاي سرويسها و نهايتاً دولتهاي وقت انگلستان در دهه هاي 20 و 30 قرن بيستم نسبت به نازيها و شخص هيتلر (سالهاي 1920 الي 1939) . نويسنده با سند و مدرک نشان ميدهد که مسئولان و سياستگذاران بريتانياي کبير از همان روزهاي نخست پيدايش هيتلر درصحنه سياسي آلمان درجريان سابقه، فعاليتها و مواضع هيتلر و گروه نازي بودهاند و نقشههاي مرگبار او براي اروپا را ميشناختهاند!
2- به صورت مقدمهيي بر مجموعه 32 گزارش اطلاعاتي و تحليل کارشناسي که وزارت خارجه تحت نظررابرت ونسيتارت جمع آوري و انتخاب کرده بود.
3- ايدن, همان كتاب , صفحه 379, دو نکته را بايد در نظر داشت. يکي اين که ايدن وزير جوان کابينه بود. وزراي پيشکسوت و بسيار با نفوذ چون چمبرلين، و شخص نخست وزير بالدوين و مسئولان بلندمرتبه وزارتخانههاي ارتش و دريايي و…ميبايست نسبت به مهمترين مسائل سياست خارجي بريف ميشدند و هنگام تصميمگيري نظر آنها اهميت خاص داشت. وانگهي درکابينه انگلستان سنتي رايج بود که وزيرخارجه مهمترين رويدادها را به همه همقطاران کابينه و معاونان آنها گزارش مي داد.
نکته دوم اين که آن کپي دوسيه «ربوده» نشد، بلکه ظاهراً توسط کارمندان وزارت خارجه بريتانيا، دانسته، به طرف ايتاليايي رد شد که مخصوصاً به دست موسوليني برسد و او را نسبت به مخاطرات برنامههاي هيتلر متقاعد سازد. ولي موسوليني هم اين مجموعه داغ اطلاعاتي را، البته در اکتبر آن سال، براي هيتلر فرستاد. وي از وجود چنان اخبار دقيقي نزد حريف انگليسي خيلي تحت تأثير قرار گرفت.دراين مورد نگاه کنيد به England in Hitlers politischen Kalkuel , 1935-1939 Henke,Josef
4- شرح بيشتر متن «خطرآلمان» نوشته ايدن، در همان کتاب خاطرات ، صفحه 379 و 380،
البته بنا بر اخبار سرويسها از تدارکات نظامي و طرحهاي مخفي هيتلر و نيز ارزيابي برخي از آگاهان وقت، ازجمله سفير انگلستان در آلمان(اريک فيپس و…)، «اين توسعه طلبيها» ميبايست با جنگ و تجاوز محقق شوند. «جهت» آنها هم از نظر هيتلر روشن بود: شرق و در نهايت سرزمينهاي شوروي درصورت لزوم ضمن تهديد غرب( انگلستان) و سرکوب فرانسه.
سفير بريتانيا دربرلين به سفير آمريکا درآن جا (ويليام داد) گفته بود: «در دو سه سال آينده آلمان جنگ را شروع نميكند، ولي جنگ هدف هيتلر است.»، نگاه کنيد به کتاب خاطرات William E.Dodd – يادداشت مورخ 5 آوريل 1935،
5- شرح اين طرحها و مباحثات در مجلد اول کتاب تحقيقي اسوالد هازر، از صفحه 173 به بعد. اين کتاب به جهت مجموعه اسناد تاريخي انگليسيـ آلماني مندرج در آن صاحب اهميت است. ولي به لحاظ تفسيرهاي سياسي نويسنده (پروفسور اسوالد هازر آلماني) سخت جانبدار مماشات با هيتلر، طوري که حتي خطمشي استمالت افراطي چمبرلين را هم اساساً ناکافي مي داند!
Oswald Hauser,England und das Dritte Reich,Erster Band 1933 -1936
6- همان جا، صفحه 176،
7- همان جا، صفحه 177،
8- اين تحليل ونسيتارت تحت عنوان «بريتانيا، فرانسه، و آلمان» همراه با متن مقدماتي ايدن در کابينه مطرح شد. دراين سند است که مديرکل وزارت خارجه انگلستان سياست «خوابيدن روي جريان»، را که پراتيک جاري بالدوين بود، مورد انتقاد قرارمي دهد. ولي درضمن مي نويسد که بريتانيا نمي تواند دنبال مشي محاصره آلمان هم باشد (خط مشي محاصره سياسي و مهار آلمان از موضع قدرت، از طرف چرچيل و دوستانش مطرح مي شد!).
9- صفحه 380 همان کتاب خاطرات ايدن،
10- راندالف چرچيل مجموعهيي از سخنرانيهاي پدرش را در اين مورد تحت عنوان گوياي Arms and the Convenant منتشرکرده بود. چرچيل درضمن با تأمين حقوق حقه ملت آلمان و اصل برابري موافقت داشت. منتها تحقق اصل برابري را دقيقاً از سياست تجاوز به همسايگان و دست بازداشتن براي هژموني طلبي دراروپا متفاوت مي دانست.
11- صفحه 381 همان کتاب خاطرات ايدن،
12- تحليل چرچيل , به نقل صفحات 109/110 همان کتاب جنگ جهاني دوم, با اندكي تلخيص:
« (با اشغال راينلند ، شنبه 7 مارس1936 توسط هيتلر) دولت وقت فرانسه ـ نخست وزير سارو، وزيرخارجه فلاندين ـ به شدت برآشفت. فرانسه بلافاصله خطاب به کليه متحدان و نيز جامعه ملل پيام داد و به ايستادگي فرا خواند. از دولت بريتانيا نيز، طبق مفاد پيمانهاي ورساي و لوکارنو درخواست اقدام سريع و متناسب نمود. البته فرانسه حق داشت بهخصوص به انگلستان چشم دوزد و انتظارهمبستگي داشته باشد چون اين ما بوديم که درگذشته به فرانسه فشارآورديم هرچه زودتر سرزمين راين را تخليه کندو خودمان امنيت مرزهاي فرانسه را در مقابل تجاوز احتمالي آلمان تضمين کرديم. حالا هم برطبق مفاد ورساي و لوکارنو آشکارا تجاوز اتفاق افتاده بود. لذا براي همه قدرتهاي متعهد يک وضعيت Causus belli (يعني موردي که جوابش جنگ است)، پيش آمده بود و ضامنهاي هردو پيمان تکليف به عمل داشتند.
نخستين واکنش سارو و فلاندين اين بودکه ميخواستند دستور بسيج عمومي دهند. اگر آنها توانايي و شايستگي متناسب با مقام و وظايفشان را ميداشتند، حتماً بايست چنين فرماني را صادر ميکردند، و اگر اين کار را کرده بودند خود اين اقدام ديگران را نيز ناگزير وا ميداشت کنارفرانسه قرارگيرند. اما دولت وقت فرانسه به نظرميرسيد قادر نيست بدون همراهي انگلستان دست به عمل زند. اين نتيجهگيري و تفسير من است، البته اين موضوع به هيچ وجه آنها را معذور و رفتارشان را موجّه نميکند. آن تصميم گيري براي فرانسه اهميت حياتي داشت و هر دولت فرانسوي که شايسته اين نام ميبود، اول تصميم ميگرفت و دست به عمل ميزد و بعد روي تعهدات ديگران حساب باز ميکرد. ولي درآن سالهاي پر حادثه، وزراي فرانسوي در دولتهاي مدام تغييريابنده، بارها و بارها سعيکردند بي عملي خود را پشت پاسيفيسم همقطاران انگليسيشان بپوشانند. در هر حال، در مورد اشغال راينلند، فرانسويها هر کار کردند نتوانستند از همکاران انگليسي کلمهيي درجهت ايستادگي واقدام عليه آلمانيها بشنوند. برعکس، اگر فرانسويها در ايستادگي و دست زدن به اقدام نظامي,به سبب مخالفت ژنرالهايشان, دچار ترديد بودند ولي وزراي انگليسي در مخالفت با هرگونه عمل جدّي هيچ ترديدي نداشنتد!
بدين ترتيب تمام روز يکشنبه 8 مارس در تماس و ترديد سپري شد. دولت انگليس به فرانسويها توصيه مؤکد داشت که صبرکنند تا هر دو کشور بهطور مشترك فکري بکنند و اين توصيه در واقع چيزي نبود جز گشودن راه عقب نشيني…
در فرانسه، رويهمرفته سياستمداران (و بهخصوص وزارت خارجه) خواستار صدور فرمان بسيج نظامي و دادن ضربالاجل به هيتلر جهت تخليه راينلند بودند. ولي ژنرالهاي فرانسوي مانند همقطارانشان درآلمان و انگلستان، به صبر و آرامش و به عقب انداختن تصميمگيري توصيه ميکردند…
اگر دولت فرانسه ارتش کشور را که قريب صد لشگر نيرو در اختيارداشت، بهعلاوه نيروي هوايي را بسيج کرده بود، هيتلر ازجانب ژنرالهاي ستاد مرکزياش تحت فشار قرار ميگرفت و ناچار بود عقب نشيند، و همين عقبنشيني روي او و رژيمش اثر وخيميميگذاشت. نبايد فراموش کرد که فرانسه در آن زمان به تنهايي قدرت کافي نظامي براي بيرون انداختن قواي آلمان از راينلند را دراختيار داشت ولي به جاي صدور فرمان بسيج و اقدام به عمل، زير فشار انگلستان وادار شد مسأله را به جامعه ملل رجوع دهد، به ارگاني که در اثر افتضاح تحريمهاي ورشکسته (عليه موسوليني در حبشه) و قرارداد دوجانبه ناوگانها مابين انگلستانـ آلمان، به شدت ضعيف شده بود…
فلاندين به من گفته بود قصد دارد از دولت انگلستان بخواهد هر دو کشور مشترکاً و همزمان در کليه بخشهاي نظاميفرمان بسيج قوا صادر کنند. او از کليه ممالک دوست و متحد قول همبستگي دريافت کرده بود. بيترديد در آن زمان متحدان قديميجنگ اول هنوز هم [نسبت به آلمان] برتري قوا داشتند. در آن شرايط اگر آنها فقط تصميم ميگرفتند و دست به عمل ميزدند يقيناً پيروز ميشدند. ولي سران دولت انگلستان، به اين بهانه که افکارعموميهمراهي نميکند، مانع مقابله شدند. چمبرلين، وزيرخزانهداري، درآن زمان با با نفوذترين مرد کابينه به شمارميرفت. کيت فيلينگ ، نويسنده زندگينامهاش، يادداشت مورخ 12 مارس 1936 از خاطرات چمبرلين را منتشر کرده است. درآن جا چنين ميخوانيم:
“12 مارس، صحبت با فلاندين، تأکيد ميکنم که افکار عمومي (انگلستان) در هيچگونه تحريمي ما را حمايت نميکند. او معتقد است هر آينه جبهه ما مستحکم بماند و بايستد، آلمان بدون جنگ عقب خواهد نشست. نظر ما اين نيست و واکنش يک ديکتاتور ديوانه را نميشود اين طوري ساده ارزيابي کرد”. فلاندين با اصرار ميخواهد که دست کم تحريم اقتصادي اعلام شود، ولي چمبرلين به مذاکره توصيه ميکند!»
13- به نقل از يادداشتي كارشناسي تحت عنوان «بريتانيا، فرانسه و آلمان» مورخ 21.11. 1935 ، نوشته دو نفر از کارشناسان وزارت خارجه انگلستان، سرجنت و ويگرم، نقل شده در صفحه 385 کتاب فوق الذکر ِدتلف ِکلمِنس,
14- به نقل از صفحه 257 کتاب فوق الذکر هازر،