سیاست مماشات با فاشیسم – 21 – پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم –

پژوهش و نگارش : دکترکریم قصیم

محورشرّ

اوائل ژوئيه 1936 ناگهان ريبن تروپ به‌عنوان سفيرجديد و ممتاز آلمان درلندن تعيين شد! او مي‌بايست گزارش کارش را مستقيم به شخص فورر[ پيشوا] ارائه کند و از وي (نه از وزيرخارجه) دستور گيرد. در آن زمان بيش از يک سال بود که ريبن تروپ به عنوان نماينده مخصوص به انگلستان رفت و آمد می کرد و در كانال ديپلوماسي خصوصي هيتلر به کار و فعاليّت مشغول بود. با اين وجود، روابط في‌مابين دو کشور (به غير از امضاي پيمان ناوگانها در ژوئن1935) در حالت رکود درجا مي‌زد. خود ريبن تروپ بارها دشواريهاي فزاينده را به هيتلر گزارش داده، تکرارکرده بود که به دلائل گوناگون مناسبات في‌مابين چشم انداز روشني ندارند. پس اين  ارتقاي  مقام غيرمترقبه چه معنا داشت؟ هيتلر، به‌رغم سرخوردگي1، هنوزازطرح قديمي خود (اتحاد استراتژيک  با بريتانيا) دست برنداشته بود. و ريبن تروپ هم فکر مي‌کرد هنوز يکي دو کارت ديپلوماتيک درآستين دارد. براي روشن شدن مطلب، بايد کمي به عقب برگرديم.

کارت شاه!

در خاندان سلطنتي انگلستان ، که شاخه‌هاي مهمي از آن با اميران و اشراف از قدرت افتاده آلمان خويشي داشتند، رويهم‌رفته نظريه دوستي با آلمان رواج داشت. به‌خصوص ادوارد فرزند ارشد جرج پنجم آشکارا طرفدار همکاري و اتحاد دو کشور بود و به هيتلر سمپاتي داشت.

اوائل نوامبر1935 اعليحضرت جرج پنجم پادشاه وقت انگلستان کسي را  به  وزارت خارجه پيش ونسيتارت فرستاد تا  پرس‌و‌جو کند كه سبب رکود رابطه با آلمان و عدم حصول يک پيمان مؤدت چيست. ونسيتارت جواب خود را مکتوب کرد. چکيده آن را در زير مي‌آوريم:

«… براي انعقاد هرگونه قراردادي با آلمان مي‌بايد قيمتي پرداخت شود… من مطمئن هستم که آلمان مدرن شديداً دنبال گسترش سرزمين است و هرآينه همه جا جلويش گرفته شود دروناً به حالت انفجاري درمي‌آيد، چون ذاتاً توسعه گراست… در عين‌حال، هرگونه موافقت با آلمان در مورد شرق اروپا و بازگذاشتن دستش در اروپاي ميانه و شرقي به‌طور مطلق خلاف موازين اخلاقي و در تضاد کامل با مباني و اصول جامعه ملل است. جامعه ملل هم ستون فقرات سياست خارجي کشور ما را تشکيل مي‌دهد. هر دولتي که بخواهد در چنين جهتي گام بردارد و [در مخالفت با افکارعمومي] دست آلمان را باز گذارد، به‌طور قطع ساقط مي‌شود… هر پيشنهادي از طرف يک دولت انگليسی در جهت سيراب کردن عطش آلمان نشبت به سرزمينهای ديگران ( از کيسه روسيه) ، بحراني به وجود  خواهد آورد و چنين عملي به طور اجتناب ناپذير موجب انشعاب و بروز اختلاف  در سر تا پاي کشور مي‌شود… حال اگر بنا باشد قراردادي ماندگار با آلمان بسته شود حتماً مي‌بايد موجباب توسعه برايش فراهم گردد و چنين گسترشي [از نظر ما] فقط دريک صورت شدني است که اين و آن مستعمره سابقش به آلمان پس داده شود»2.

20 ژانويه1936 جرج پنجم فوت کرد و پسر ارشدش ادوارد هشتم به سلطنت رسيد.3   هيتلر فرصت را غنيمت شمرد. از هرتسوگ فون کوبورگ، که خويش نزديک پادشاه تازه بود خواست به‌عنوان فرستاده مخصوص به انگلستان سفر کند و مناسبات في‌مابين و نيز آينده روابط دو کشور را با شاه جديد درميان گذارد و کمک بخواهد (در همين سفر، دوک با شماري از سران سياسي نيز ديدار و گفتگو کرد).

به‌زودي نخستين ديدار درکاخ باکينگهام در محيطي خانوادگي صورت گرفت و شاه به اتفاق فرستاده هيتلر خيلي باز و خودماني به صحبت نشستند و مسأله داغ روابط آلمان‌ـ انگلستان نيز مطرح شد. حرفهاي شاه فراتر از انتظار دوک مثبت و به نفع آلمان بود. هرتسوگ کوبورگ در گزارشي براي فوِرر  (کپي براي ريبن تروپ) چنين مي‌نويسد:

«از نظر اِدوارد هشتم اتحاد مابين دو ملت بزرگ يک ضرورت جبري است و مي‌بايد سرلوحه کار سياست خارجي قرارگيرد… فرانسه هم بايد به اين پيمان اتحاد جذب شود. پادشاه از جامعه ملل به‌عنوان يک مضحکه ياد کرد…»4

هرتسوگ در ادامه بحث با اعليحضرت ادوارد, ايده ملاقات سران (بالدوين و هيتلر) را پيش مي‌کشد و از شاه مي‌پرسد آيا چنين کاري مي‌تواند موجبات تسريع روابط دو کشور

را فراهم کند؟ اعليحضرت، بلافاصله دو قدم جلوترمي‌رود و پاسخ مي‌دهد:

« البته, خود من هم آرزو دارم هيتلر را ببينم و با او صحبت کنم و اين کار را يا در اين جا و يا درآلمان خواهم کرد. خواهش می کنم اين را به وی بگو ».5

دوك , درجاي ديگر بحث، راجع به شيوه کار ريبن تروپ از شاه مي‌پرسد و نظر او را مي‌خواهد. جواب ادوارد هشتم و سمپاتي او به تندروترين وزيرنازي جالب است:

«پادشاه ريبن تروپ را بهترين فرد براي پيشبرد روابط خارجي آلمان و سياست في‌مابين دوکشور مي‌داند و دلش مي‌خواهد کسي که مورد اعتماد ريبن تروپ باشد سفارت آلمان را عهده دارشود و خود او هماهنگ‌کننده کل مناسبات بماند. به نظر پادشاه, سفير فعلي آلمان شايد بهترين فرد براي نمايندگي رايش آلمان به طورکلي  باشد ولي براي منافع رايش سوم [يعني آلمان نازي] نامطلوب است…».6

هرتسوگ چند بار در گزارشش از اراده و تمايل قوي شاه جديد جهت فعال کردن و بهبود فضاي في‌مابين و پيش بردن روابط آلمان و انگلستان ياد مي‌کند و درپايان مي‌نويسد:

«براي تحقق سياستمان، توصيه مي‌کنم به خواسته‌هاي پرسنلي اعليحضرت جواب مثبت داده شود».7

از قضاي روزگار چندي بعد، روزدهم آوريل1936، لئوپلد فون هويش، سفير وقت آلمان در لندن که مورد بي مهري شاه انگلستان بود، به‌طور غيرمترقبه فوت مي‌کند! جاي وي خالي مي‌ماند. در21 ژوئن همانسال مديرکل وزارت خارجه آلمان(فون بولوو) نيز دارفانی را وداع می گويد.  هيتلر مي‌خواست اين پست مهم را بلافاصله به ريبن تروپ واگذار کند و اين تمايل را با وزير خارجه وقت هم درميان گذاشته بود. هيتلر که در  اواخر ژوئن1936 ، طبق روال هر ساله، جهت حضور در برنامه‌هاي سالانه واگنر در بايروت به سرمي‌برد, ريبن تروپ و همسرش را هم  به بهانه فستيوال موسيقي واگنر به آن جا دعوت کرد. ريبن تروپ دريادداشتهايش مي‌نويسد:

«اوائل تابستان1936 همراه خانواده‌ام به‌منظور استراحت در باد ويلدونگن (جنوب آلمان) بوديم که دعوتنامه  پيشوا  به دستمان رسيد. او ما را براي شرکت در فستيوال واگنر به

بايروت دعوت کرده بود…دريکي از اين روزها در بايروت که حضور پيشوا رسيدم، بي‌مقدمه گفت مرا براي پست مديرکلي وزارت خارجه تعيين کرده و به من تبريک مي‌گويد! من شگفت زده، بابت اعتماد آدلف هيتلر از وي سپاسگزاري کردم. بعد صحبت را کشاند به صندلي خالي سفارت در لندن و از من پرسيد چه کسي را بايد آن جا فرستاد. گفت و شنود به‌درازا کشيد و مسأله روابط آلمان- انگلستان مطرح شد و او مي‌خواست بداند آيا به نظرمن  هنوز شانسي براي پيشرفت روابط و احراز پيمان اتحاد باقي مانده است؟ من در جواب گفتم که بي‌ترديد طرف انگليسي فرصتهاي مناسبي را از دست داده است و در يک سنجش واقع بينانه شانس چنداني براي کسب توافق مطلوب ديده نمي‌شود. با وجود اين، تا آن جا که به گوشم رسيده، پادشاه ادوارد هشتم نظر بدي نسبت به آلمان ندارد، نزد مردم هم خيلي محبوب است، شايد با نفوذي که در افکار عمومي دارد بتواند کمک کند به تفاهم برسيم….

هيتلر خيلي بدبين بود و از امکان وصول چنين اتحادي اظهاريأس مي‌کرد…اما، ضمن صحبت پي‌بردم باوجود ترديدهايي که به زبان مي‌آورد، بازهم سخت به حصول آن توافق تمايل دارد و مي‌خواهد راجع به جزئيات شرايط و امکانات انگلستان به‌طور دقيق کسب اطلاع کند. اين بود که فکري به ذهنم زد و وسط صحبت پيشنهاد کردم: شايد درست‌تر اين باشد که من، به جاي مديرکل شدن، راهي لندن شوم و پست سفارت را خودم به عهده گيرم! هيتلر چنان از اين ايده خوشش آمد که فوراً موافقت کامل خود را اعلام کرد…. مضمون مأموريتم در آخرين کلمات هيتلر به‌هنگام توديع روشن بود: « ريبن تروپ، پيمان اتحاد با انگلستان را برايم بياوريد!»8

محورشر و پيمان شرارت

همزمان با  پافشاری دولت بريتانيا بر سياست «عدم مداخله»، مداخله نظامي مشترک هيتلر و موسوليني در جنگ داخلي اسپانيا رفته رفته ابعادي گسترده پيدا کرد. علاوه بر تأثيرگذاري بر سرنوشت اين جدال مهم و همه جانبه (ايدئولوژيك, سياسي, نظامي)، از يک جنبه ديگر نيز سياست مزبور براي ديکتاتورها اهميت پيدا کرد. همکاري نظامي با هدف مشابه سياسي (پشتيباني از کودتا و آلترناتيو فالانژ در اسپانيا عليه جمهوري و دولت منتخب مردم) خيلي زود موجب تقويت تماس و نزديکي سياسي ميان دو نظام فاشيستي و مهاجم اروپا گرديد.

درماه سپتامبر1936 هيتلر موقعيت را مساعد ديد که مناسبات آلمان ـ ايتاليا را گرم و نزديک سازد و از وضعيت مشترکي که هردو کشور(در اسپانيا) داشتند  بهره سياسي بگيرد… قبلاً، در29 ژوئيه 1936 هيتلر از طريق سفير آلمان در ايتاليا پيشنهادي به چيانو، وزيرخارجه آن کشور، داده بود مبني بر اين که هر زمان دوچه بخواهد حاضراست امپراتوري تازه اعلام شده (توسط موسوليني) را به رسميت شناسد…  بعد، در ماه سپتامبر، هيتلر وزير قضائيه‌اش، هانس فرانک را که به زبان ايتاليايي مي دانست به رم فرستاد که اوضاع دستش آيد. فرانک در23 سپتامبر حضور موسوليني رسيد و پس از عرض ادب ، دعوت رسمي  پيشوا  براي ديدار موسوليني و چيانو ازآلمان را تقديم دوچه کرد. فرانک در اين ديدار مخصوصاً نقطه‌نظر هيتلر درمورد اسپانيا را نيز باز نمود:

«آلمان به  دليل  همبستگي ايدئولوژيک به ناسيوناليستهاي اسپانيا کمک مي‌کند ولي نسبت به درياي مديترانه دنبال هيچ منفعت يا  امتيازی براي خود نيست… تسلط بر دريای مديترانه و امتيازات ويژه مربوط به آن حق ايتاليا است.. منافع آلمان معطوف به «درياي شرق» است، اين منطقه براي آلمان حکم درياي مديترانه را دارد…»9

پس ازاين بود که روابط دو کشور روي غلطک افتاد. اواخر اکتبر1936 چيانو به برلين سفرکرد و پس از گفتگو با نويرات, وزيرخارجه آلمان، براي ديدار هيتلر راهي مقرّ فرماندهي او دربرشتسگادن شد (جنوب شرقي آلمان برفرازکوهستان معروف Obersalzberg). هيتلر از چيانو (كه ضمناً داماد موسوليني بود) شاهانه پذيرايي کرد و در جواب پيام دوچه، زبان به تحسين وي گشود:

« عميقاً از سلامهاي صميمانه بزرگترين دولتمرد جهان تحت تأثيرقرارگرفته…. مابين کشورداران دنياي کنوني هيچ‌کس در شأن و مرتبه‌يي نيست که حتي اندکي با ايشان قابل قياس باشد…»10

   اول نوامبر1936 «محور رم ـ برلين» متولد شد.

موسوليني در ميلان انعقاد اين «محور» را اعلام کرد. از ديد او، مداخله در اسپانيا جهت تغيير توازن قوا در درياي مديترانه به نفع ايتاليا اهميت داشت و امضاي «محور» نيز تلاشي بود جهت پايان بخشيدن به انزواي ايتاليا پس از جنايات جنگ حبشه. درضمن، ايتاليا به رفع انزواي سياسي آلمان هم امداد مي‌رساند.

از نظر هيتلر مداخله نظامي در اسپانيا «يک اقدام ضروري ايدئولوژيک‌ـ استراتژيک عليه گسترش کمونيسم و نفوذ اتحاد شوروي تا شمال آفريقا» به شمارمي‌رفت. ولي درعين‌حال، ايجاد «محور رم ـ برلين» گامي در جهت نيازهاي آينده بود. و اي بسا، يک اهرم فشار مؤثر روي بريتانيا(؟!). وانگهي، به نظر هر دو دولت، ورساي ديگر مرده بود11 و نزديکي آنها هم‌چون تولدي جديد و طلايه صف‌آرايي و توازن قواي آينده در اروپا به چشم مي‌آمد. به ويژه اگر فرانکو در اسپانيا به پيروزي مي‌رسيد. اين «محور شر»، سنگ بناي همکاريها و همان اتحاد استراتژيک بعدي شد که دولت و وزارت خارجه انگلستان مي‌خواستند مانع تحقق آن شوند! بدين ترتيب، روي ديگر مشي غيرفعال و کناره‌جوي بالدوين، که عملاً به معناي پذيرش کودتاي فالانژيستها و مماشات با آن بود، به صورت يک شکست تازه در سياست اروپايي بريتانيا بارزگرديد. همزمان با اين رويداد سياسي مهم، ريبن تروپ که از عدم پيشرفت مطلوب رابطه با انگلستان احساس نارضايتي مي‌کرد، درمقابل طرح کلاسيک اتحاد جهاني با بريتانيا، يک طرح آلترناتيو به صورت مثلث جهاني «رم ـ توکيو ـ برلين» با هيتلر در ميان گذاشته و با موافقت و پشتيباني او در خفا وارد مذاکره با ژاپن شده بود. گام نخست مي‌بايست بستن قرارداد دو‌جانبه با هر يک از ديکتاتوريها (ايتاليا و ژاپن) باشد. مذاکره با ژاپن نتيجه بخش بود و بالاخره در تاريخ 25 نوامبر 1936 به انعقاد پيماني با  اين کشور  منجرگرديد به نام Antikominternpakt (پيمان ضد انترناسيونال کمونيستي)12.

در متن اين قرارداد يک پروتکل سرّي وجود داشت که دو طرف را متعهد مي‌ ساخت در صورت منازعه نظامي هر يک از آنها با اتحاد شوروي، طرف دوم  موظف به کمک يا دست‌کم  اتخاذ موضع بی طرفی مثبت خواهد بود. درست همين جنبه ضدشوروي پيمان، از آن به بعد درکارزارهاي تبليغاتي و سياست خارجي هيتلر و ريبن تروپ نقش

مهمي بازي نمود.

ناکامي ريبن تروپ در انگلستان

روز 10دسامبر1936 ادوارد هشتم، زير فشار دستگاه سياسي کشور و کارزار گسترده رسانه‌هاي انگليسي و آمريکايي، از سلطنت کناره گرفت. علت اصلي مخالفتهاي کليساي انگليس و دستگاه دولتي و اشراف و مطبوعات کشور با ادامه سلطنت وي، اصرار پادشاه (که در ضمن رئيس کليساي انجليکن به شمار مي‌رفت) به ازدواج با خانم واليس سيمسن بود. اين مسأله درپائيز سال 1936 جنجالي در غرب برانگيخته و به‌خصوص در ايالات متحده با اعتراض و مخالفتهاي گسترده روبه رو شده بود.13

آنه ليزه ريبن تروپ، همسرسفير، چنين به ياد مي‌آورد:

«ريبن تروپ مي‌دانست که کناره‌گيري پادشاه براي او (ريبن تروپ)و مأموريتش در لندن نيز يک شکست به شمارمي‌آمد. در يادداشتهايش نوشت: ”تصورنمي‌کنم که ادوارد هشتم از همان اول مي‌دانست که استعفا خواهد داد… روابط آلمان- انگليس با گذشتن ادوارد هشتم از تاج شاهي يک امکان و عامل مساعد ديگر خود را از دست داد. اين همان عامل سودمندي (براي ما)  بود که زمان پذيرفتن پست سفارت و راهي شدن به لندن، در تعيين مأموريت من نقش داشت…”» 14

راينهارد اسپيتسي، يکي از کارمندان زيردست ريبن تروپ در سفارت لندن نيز،  در کتاب خاطرات خود, به اهميت ادوارد هشتم براي سفيرآلمان اشاره كرده است:

«ريبن تروپ (براي حصول توفيق) روي کارت ادوارد هشتم و بانو سيمسون سرمايه‌گذاري كرده بود. او معتقد بود که پادشاه و همسرش با پشتيباني مردم از پس مخالفتهاي بالدوين و هيأت حاکمه برمي‌آيند. درون سفارت، مدتهاي مديد موضوع اصلي صحبتهاي روزانه چيز ديگري نبود جز روايات مربوط به درگيري ميان پادشاه و خانم سيمسون از يک طرف و بالدوين و سردمداران سياسي انگلستان از طرف ديگر…. ريبن تروپ با بي‌ملاحظگي خاص خودش به اين کشمکشها در معرض افکار عمومي اظهار علاقه مي‌کرد…او از پرنس لودويک فون هِسِن خواسته بود تا مي‌تواند به ديدار خاندان سلطنتي و به‌خصوص عمه بزرگش( ملکه ماري، مادرادوارد) رود و از داخل کاخ اطلاعات برايش بياورد…» 15

با کناره‌گيري شاه از سلطنت اين کارت سياسي مفروض ريبن تروپ سوخت و از بين رفت . هم‌زمان با اين قضيه، مأموريت او به دلائل مضاعف با مشکلات فزاينده و ناکامي مواجه بود. يكي از اين مشكلات, شيوه کار ديپلوماتيک ريبن تروپ در مقام سفير بود كه خارج از موازين کلاسيک ديپلماتيک رفتار مي كرد. مثلاً به خود اجازه مي‌داد در محل مأموريتش علناً از « خطرکمونيسم در انگلستان» صحبت کند، با سران جامعه مطبوعات در باره اين موضوع مصاحبه كند و به رهبران سياسي کشور ميزبان پند و اندرز مبارزه ضد بلشويکي دهد! رفتارهاي تحريک‌آميز او يكي دو تا نبود مثلاً با سلام هيتلري به اعليحضرت ادوارد هشتم احترام مي گذاشت! يا علناً افکار نازي را  تبليغ مي كرد و آشکار با لابي هيتلر در انگلستان همدستي نشان مي داد. همين كارهاي او رسماً  به تکرار موجب اعتراض ميزبان و نيز مطبوعات واقع شده بود. علاوه بر اين,حضور و غياب نامرتب سفير در لندن (به علت مسافرتهاي فراوان به برلين يا ساير اشتغالات سياسي، ازجمله مذاکرات پنهاني به خواست هيتلر و تمايل شديد خودش) که موجب اختلال در امور جاري ديپلماتيک و رابطه با کانالهاي وزارت خارجه انگلستان مي‌شد…. ازهمه منفي تر اما، نقش ريبن تروپ درطرح همان «مثلث جهاني» و تلاش موفق وي در انعقاد پيمان آنتي کمينترن بود:

«در لندن مسأله پيمان آنتي کمينترن حسابي به ضرر کار ريبن تروپ تمام شد چون از اين پيمان ضديت غيرمستقيم با منافع امپراتوري جهاني بريتانيا ساطع مي‌شد. علاوه براين، به نظر لندن اين رفتار معمول و مناسبي نبود که يک سفير مقيم دربار سنت جيمز همزمان مشغول  تدارک پيمانهاي غيردوستانه با کشور سومي باشد و علناً نيز به سران کشور ميزبان  يادآوری کند که چه خطري در درون متوجه امپراتوري جهاني بريتانياست… . به ريبن تروپ پيغام داده شد که اين «روشهاي مدرن» با آداب و رسومي که يک سفير دربار اعليحضرت متعهد به مراعات آنهاست تعارض دارند، مسئولان کشور خود مي‌دانند چه بايد کرد و چگونه از امنيت کشور محافظت نمود… به‌خصوص مطبوعات دست چپي شروع کرده بودند به جوک نوشتن درباره کارهاي ريبن تروپ…»16

ارزيابي و برداشت دولت و وزارت خارجه انگلستان از قراردادهاي دوجانبه آلمان با ايتاليا و

ژاپن يکسره منفي بود، چرا که آشکارا دولتهاي مهاجم ديکتاتوري به هم نزديک شده بودند و بدينسان تعادلهاي پيشين درسه منطقه مهم جهان (درياي مديترانه، شرق اروپا و شرق آسيا) بهم مي‌خورد و ،به‌رغم نام و ظاهر ضدشوروي اين پيمانها، عملاً مناطق مهم و ژئوپليتيک امپراتوري جهاني بريتانيا در معرض اين صف بندي قرارمي‌گرفت. هرآينه اين گرايش به همکاري، در ادامه کار به اتحاد سه‌گانه و تحقق همان «مثلث استراتژيک» ريبن تروپ منجرمي‌شد و نيز احتمال برخورد نظامي پيش مي‌آمد (گيريم در ظاهر با شوروي)، همه جا پاي سرزمينها و بازارهايي به ميان کشيده مي‌شد که بريتانيا در آن جاها منافع استراتژيک داشت. بنابراين نتيجه عملي چنان مثلث جهاني، نه تنها آغاز صف آرايي براي جنگ بزرگ عليه شوروي، بلکه به چالش کشيدن امپراتوري بريتانيا نيز بود.

هرچه سال1936 به پايان خود نزديکترمي‌شد، آمال و آرزوهای هيتلر برای اتحاد جهانی با امپراطوری بريتانيا بيشتر رنگ می باخت. او، گرچه نه به تندي ريبن تروپ، ولي درعمل شروع کرده بود در سياست خارجي نسبت به بريتانيا تغييراتي دادن و اهرمهاي مضاعف فشار تعبيه کردن.

ادامه مداخله نظامي مشترک ديکتاتورها در اسپانيا، همکاريهاي سياسي (قراردادهاي) جديد آنها و طرحهاي استراتژيک جهاني هيتلر به علاوه افزايش همه جانبه قدرت نظامي آلمان‌ـ به ويژه نيروي هوايي آن که به سرعت توسعه مي‌يافت، همه اين عوامل درطول سال1936 روي هم اثر متکاثف داشت و اوضاع سياسي داخلي انگلستان را با احساس خطر و نگراني فزاينده مي‌آميخت:« درسراسر سال 1936، نگراني و دغدغه در کشور و درپارلمان رو به افزايش بود…» 17

 

منابع و توضیحات 

1- ريبن تروپ در يادداشتهاي مندرج در کتاب «ميان لندن و مسکو»،  مي‌آورد که هيتلر در واقع «از سالهاي 1936-1935 به بعد هر پيشنهاد و سخني را که از جانب دولت انگليس مي‌رسيد به چشم ترديد و سوء‌ظن مي‌نگريست. اين بدبيني وي رفته رفته افزايش مي‌يافت» , صفحه 73,

2- جوابيه ونسيتارت به جرج پنجم مورخ 7نوامبر1935، به نقل از صفحه 71 کتاب آلماني (مجموعه رسالات) ”سياست در جهان، سالهاي 1939ـ1933‌”، رساله مورخ انگليسي پارکر درباره آلمان سالهاي 1937-1936،

R.A.C.Parker(The Queen,s Colleg, Oxford)، 1939-1933 Welt-Politik

مسأله دادن مستعمره‌هاي سابق آلمان به هيتلر، از نظر ونسيتارت به‌عنوان امتيازي که بخشي از يک توافق کلي سياسي باشد عنوان مي‌شد. درجاي ديگر مفصل بحث مستعمرات و سياست هيتلر را مطرح مي‌کنيم.

3- ادوارد هشتم متولد 1894، پسر ارشد جرج پنجم و ملکه مري، از 1910 وليعهد و داراي عنوان پرنس آو ويلز، در جنگ جهاني اول خدمت کرد، در ژانويه1936 به پادشاهي رسيد، به اصلاحات اجتماعي علاقه نشان مي‌داد، در نوامبر 1936 بر سر تصميم او به ازدواج با خانم آمريکايي (دوبار مطلقه) واليس وارفيلد سيمسن بحراني پيش آمد و در دسامبر36 ادوارد از سلطنت استعفا داد و به فرانسه رفت. درآن جا با واليس وارفيلد ازدواج کرد. در سالهاي 1940 تا 1945 فرماندار باهاما بود. (دائرة المعارف مصاحب)

4- صفحه 16 کتاب خانم آنه ليز فون ريبن تروپ به زبان آلماني: Die Kriegsmitschuld des Widerstandes

5-همان جا،

6- همان جا، صفحه 17، شاه انگلستان درآن گفتگو حتي غيبت سفير آلمان را مي‌کند که گويا به مخالفان نازي ميدان مي‌دهد(!)

7- همان جا،

8- صفحات 93ـ90 يادداشتهاي ريبن تروپ: «ميان لندن و مسکو»،

9- صفحه 350 کتاب مورخ مشهور انگليسي الن بالاک: « هيتلر، مطالعه‌يي درباب جباريت» ، ترجمه آلماني،

Alan Bullock, Hitler, eine Studie ueber Tyrannei 1959

10- صفحه 351 همان کتاب،

هيتلر از خصلتهاي شخصي موسوليني( خود قيصربيني و برتري‌جويي) اطلاع داشت. پذيرايي از چيانو و تحسينهايش از دوچه با هدف جلب رضايت سريع وي بود.

11- يک نمونه که استنباط هيتلر مبني بر مرده بودن پيمان ورساي را خوب نشان مي‌دهد و ضمناً براي رفتار هيتلر تيپيک است، مسأله تعيين ضوابط و مقررات آبهاي مرزي است. در قرارداد ورساي استقلال و حق برابر آلمان در تعيين خطوط مرزي در رودخانه‌ها و آبراهها لغو شده بود. در سالهاي 36ـ‌35 وزارت خارجه آلمان با دولتهاي همسايه و قدرتهاي ورساي وارد مذاکره شده و تقريباً تمام ضوابط را به نفع آلمان تغييرداده و نتيجه مذاکرات به صورت متن نهايي شامل حقوق برابر براي آلمان بود. اين متن مي‌رود روي ميز هيتلر. وي که اصلاً در جريان اين مشکل نبوده و پيشتر نيز علاقه‌يي به حل وفصل آن نشان نداده بوده، به محض روبه‌رو شدن با نتيجه مثبت ناشي از مذاکره، پرونده را بسته و بلافاصله بي‌اعتبار بودن مفاد مربوطه در پيمان ورساي را شلاقي، به‌طور يک طرفه، اعلام مي‌کند!

قلدري و گردن کلفتي در برابر همسايگان ضعيف، يا قوي ولي مردد(مانند فرانسه)؟

شرح اين ماجرا درصفحات78 و 77 کتاب «جنون و واقعيت » نوشته اريش کورد، کاردار سفارت آلمان درلندن (از جمله در زمان سفيري ريبن تروپ) آمده:

Erich Kordt, Wahn und Wirklichkeit,1947

12- نگاه کنيد به صفحه 16 کتاب مورخ آلماني خانم ماري لوئيزه کر درباره سياست خارجي رايش سوم:     Die Aussenpolitik des Dritten Reiches , Marie-Luise Recker

13- پادشاه انگلستان بنا به سنت قديمي رياست کليساي انجليک را عهده دار بود و دراين مقام مجاز نبود با بانويي که دو بار مطلقه شده ازدواج کند. بعد از استعفا به اتفاق همسرش رفتند به اتريش و ميهمان خانواده روتشليد يهودي شدند. با وجود اين واقعيت، ريبن تروپ کناره‌گيري شاه را توطئه يهوديان و فراماسونها و… عليه رايش آلمان قلمداد کرد و همين‌طور نيز به هيتلر گزارش داد.

14- صفحه 21 همان کتاب خانم آنه ليز فون ريبن تروپ ( پانويس شماره 4)،

بايد دانست که حواس وزارت خارجه انگلستان درمورد تماسها و فعاليتهاي ريبن تروپ و انتظاراتي که از مواضع پادشاه داشت کاملاً جمع بود. هر بار که ادوارد هشتم بيانيه‌يي مي‌داد و از اين و آن فعاليت مشترک با آلمان حمايت مي‌کرد، وزارت خارجه بلافاصله موضع مي‌گرفت و مداخله مقام سلطنت در سياست جاري کشور و به‌خصوص مسائل سياست خارجي را قاطعانه مردود اعلام مي‌نمود. مثلاً نگاه کنيد به صفحه 123 از کتاب آلماني: Dieter Aigner, Das Ringen um England1969 ، به عنوان نمونه بيانيه ادوارد هشتم درباره همکاري سازمانهاي اجتماعي جنگ رفته‌هاي دوکشور و يا ديدارهاي ژنرال سرايان هاميلتون رهبر «لژيون بريتانيا» از آلمان و….

15- ص 99‌ـ‌98 کتاب ايپيتسي : Reinhard Spitzy, So haben wir das Reich verspielt به زبان آلماني،   Prinz Ludwig von Hessen براي انجام همين کارهاي ارتباطي با دربار به استخدام سفارت لندن درآمده براي ريبن تروپ دردربار بريتانيا خبرچيني مي‌کرد.

16- همان جا،

17- چرچيل، همان كتاب کتاب جنگ جهاني دوم, صفحه 119 ،

باز گشت به بخش بیستم