سیاست مماشات با فاشیسم – 8 – پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم

کریم قصیم :

نقش شخصيّت در تاريخ

طبق معمول، کساني که درمقابل قدرت و پيشرفت کار هيتلر کمترين حساسيتي نشان نمي‌دادند , از جمله لاوال، درست به بهانه مخالفت با جنگ و حفظ صلح حاضر بودند با ديکتاتورهاي  جنگ افروز از در آشتي درآيند!

اصل برتري نژاد آلماني و ضرورت متحد کردن همه آلمانيها زير يک پرچم و يک کشور، يعني اصل وحدت خون و خاک، تئوري مبنايي در ايدئولوژي نازيها بود. هيتلر در جنبه ايجابي نظريات و تبليغات مداوم خود مرتب روي همين اصل تکيه داشت و در دومين سال به قدرت رسيدن سخت نيازمند کسب توفيق و نتيجه محسوس توده‌ها درهمين عرصه‌ها بود. خواست رجعت دادن سرزمينها و جمع آِلمانيهايي که به دليل شکست در جنگ جهاني اول از جغرافياي آن زمان آلمان کنده شده و اكنون ساكن كشورهاي ديگر بودند، به ويژه بخشهايي که مشخصاً در پيمان ورساي ذکرشده و ترتيباتي به منظور بازگشت احتمالي آنها در نظر گرفته شده بود، موضوع هميشگي تبليغات تند وتيز هيتلر و گوبلز و ديگر سران نازي بود. ولي رسيدن به اين هدفها بدون همکاري قدرتهاي حافظ ورساي شدني نبود. هرگونه تعرض به خاک کنوني ديگران ـ حال چه به صورت کودتاي طرفداران و يا مداخله و تصرف نظامي و… مي توانست با واکنش شديد سياسي و احتمالاً نظامي رو‌به رو شود. هيتلر درپائيز34 هنوز از تناسب قواي لازم براي ماجراجويي مستقيم نظامي برخوردار نبود. بنابراين در عرصه خارجي در تنگناي آشکاري قرار داشت که با امور داخلي فرق مي‌کرد. سرکوب مخالفان و ديگرانديشان و نيز کنار زدن و نابودي رقبا و مدعيان نظامي/ سياسي در داخل دولت و حزب نازي براي جباري چون  هيتلر مسأله اراده و تصميم گيري و سپس سازماندهي و اجرا بود. کما اين که يک تصفيه خطير و بسيار بزرگ دروني را ناگهان سحرگاه يك روز  به دست خود شروع وکشتار را ظرف دو شبانه روز بعدي (بدون اين که بخوابد) بي‌انقطاع ادامه داده و به انتها رسانده بود.

اما، نيل به هدفهاي فوق ـ يعني به قول او «بازگردان بخشهاي جدا مانده خاک و نژاد ژرمن»، که حاليا درکشورهاي ديگر و يا تحت سرپرستي جامعه ملل قرار داشتند و عملاً درآزادي و دموکراسي زندگي مي‌کردند، به سادگي امكان نداشت. دراين موارد او مايل بود بخشهاي مربوطه ازپيمان ورساي هرچه زودتر به عمل درآيند. از اين راه مي‌توانست بدون ريسک يک

جنگ زودرس، به آن پيروزيهاي سياسي ـ نژادي دست يابد که براي بسيج اعضاي حزب نازي و احساسات توده آلماني لازم بودند. در نظرگاه هيتلر اين بسيج و تهييج فاشيستي پيش شرط گردآوري امکانات و نفرات جهت تدارک و پيشبرد جنگ بزرگ آينده به شمار مي رفت. کسب پيروزي چشمگير در موضوع فوق براي شخص هيتلر نيز فوق‌العاده اهميت داشت. اوخود را منجي موعود همه آلمانها, در هر جا که بودند و مي‌زيستند, مي‌شمرد و رسالت پايه‌ريزي و تأسيس يک «رايش هزارساله براي همه ژرمنها» را بردوش خود مي‌دانست. دست زدن به يک کودتا (ي ناکام و مفتضح) چون مورد اخيردراتريش، آزمايشي نبود که او بار ديگر، اين بار در برابر نيروي برتر ارتش فرانسه، ريسک آن را بپذيرد. نيازي هم نبود, چون در رابطه با سارلند مختصات قضيه فرق مي‌کرد. اين جا ديگر احتياجي به کودتا نبود. خود متن پيمان ورساي يک همه‌پرسي به تاريخ 13ژانويه1935 را پيش‌بيني کرده بود. علي‌الاصول از پيشترها نيز ترديدي وجود نداشت که درشرايط معمولي اغلب آلمانيها مايل بودند به کشور همزبان آباء و اجدادي خود يعني آلمان بپيوندند. منتها آيا مردمي که بيشتر آنها از بيش از 15سال پيش در احزاب گوناگون چپ و کاتوليک و ليبرال عضو بودند و با نظارت  جامعه ملل تحت اداره دموکراتيک فرانسه, زندگي آزادي مي‌گذراندند،  آيا اينها حاضر مي‌شدند به آلماني برگردند که در آن جا  ديگر از نعمات دموكراسي و جمهوري خبري نبود و حقوق اساسي و آزاديهاي قبلي آن زير چکمه‌هاي مرگبار ديکتاتوري نازيها و شخص « پيشوا» لگدمال شده بود؟

يا اين که بيشتر تمايل داشتند با حفظ حق انتخاب بعدي،  چند سالي صبرکنند تا خط سياسي هيتلر روشن و تعيين تکليف شود وسپس تصميم بگيرند؟

تراژدي ايالت سار, جرم بزرگ سياست اپيسمنت 1

انتخاب لاوال بعنوان وزير خارجه فرانسه، که تا آن زمان تحت هدايت سلف او لويي بارتو کم و بيش در مقابل فشارها و تبليغات نازيها تاب آورده و حتي خواستار مجازات خلافکاريهاي هيتلر (از پيمان ورساي) شده بود، يک تغيير و تحول معمولي به شمارنمي‌آمد.

در واقع امر، با مرگ لويي بارتو, سياستمدار کاردان و مقاومي که مسأله اصلي‌اش حفظ استقلال و دموكراسي فرانسه در مقابل خطر فزاينده فاشيسم بود, سياست خارجي فرانسه نسبت به ديکتاتورها, به ويژه  هيتلر به‌طور كامل عوض شد. جناح ديگري ازطبقه سياسي حاکم کشور، که زير لواي مخالفت شديد با جنگ، آشكارا از مماشات با ديكتاتورها جانبداري مي كرد، سکان سياست خارجي فرانسه را به دست گرفت.

لاوال و نزديکان سياسي وي کساني بودند که حتي بعدها در زمان اشغال فرانسه توسط ارتش هيتلر نيز با نازيها همکاري کردند. لاوال در آن زمان حتي به تمايل و با فشار هيتلر، پست نخست وزيري فرانسه در زمان اشغال را احراز كرد و در اين مقام زير طرحها و  اعمال مطلوب فاشيستها امضاء گذاشت و فراوان با اشغالگران همدستي نمود . بي‌سبب نبود که  وي پس از پيروزي متفقين در جنگ, درسال1945 به جرم همدستي با نازيها محکوم و تيرباران  گرديد.

در هر حال روي کار آمدن لاوال درست بعد از ترور و مرگ لويي بارتو (پاييز1934)، از نظر سياسي براي فرانسه و  اروپا يک مصيبت بزرگ و براي هيتلر، برعکس يک شانس بي‌مانند به وجود آورد.

طبق معمول، کساني که در مقابل قدرت و پيشرفت کار هيتلر کمترين حساسيّتي نشان نمي‌دادند، از جمله لاوال، درست به بهانه مخالفت با جنگ و حفظ صلح به هر قيمت، حاضر بودند با ديکتاتورهاي جنگ افروز از در آشتي درآيند!

لاوال به ويژه تمايل داشت سريعاً جبران مافات کند و آشکارا از سياست ايستادگي قاطع بارتو فاصله گرفته و با هيتلر راه آيد، البته به بهانه حسن همجواري! درهمين جهت بود که  او، ضمن نخستين ديدار رسمي خود با سفير آلمان (7نوامبر34) با دستمال ابريشمي به استمالت آلمان پرداخت و تمام مواضع قاطع فرانسه و تدارکات شجاعانه وزيرخارجه قبلي کشور, به منظور جلوگيري از پيروزي نازيها در سارلند را زير پا گذاشت و در منتهاي ذلت وخواري علناً اعلام كرد:

«به نظر او ايالت سار، صد در صد آلماني است و شخصاً هيچ آرزوي صميمانه‌يي جز اين ندارد که اين منطقه به دامان آلمان باز گردد…» 2

و سپس ازطريق سفيرآلمان ـ که از شادي در پوست خود نمي‌گنجيد ـ چاکرانه به دولت هيتلر پيام فرستاد که:

«او (لاوال) تمام نيرويش را در خدمت ايجاد روابط صميمانه حسن همجواري با آلمان قرارخواهد داد و موضع‌اش درمسأله سار مؤيد اين مشي اوست» – همان جا- 

البته چنين وزير خارجه‌يي در دولت فرانسه، براي مطالبات هيتلر از يک لابي درجه اول هم مفيدتر بود. اولين نفع بزرگي که هيتلر از اين سياست لاوال به چنگ آورد، حصول پيروزي تضمين شده در انتخابات سار و بازپس گرفتن سهل و ارزان اين سرزمين مهم و مورد مشاجره بود. بايد در نظر داشت که عملاً باور کردني نبود که فرانسه، عليرغم برتري عظيم نظامي و سوابق ايستادگي قاطع سياسي ( بارتو )در مقابل مطالبات و کارزارهاي تبليغاتي نازيها و تدارک اقدامات لازم جهت آچمز کردن هيتلر و تداوم سرپرستي فرانسه بر سار، ناگهان به آن صورت مفتضح وا دهد و وزير امورخارجه کشور  همچون وردست سياسي نازيها عمل کند و آشكارا منافع ملي فرانسه را قرباني كند. براي توضيح وضعيت درمسأله سار و بديلهاي مختلف و واقعي که آن زمان پيش روي فرانسه قرارداشت، ناگزيريم به عقب برگرديم و سابقه و سير مسأله را کمي شرح دهيم.

بعد از شکست کامل امپراتوري آلمان در جنگ جهاني اول بخشهايي از سرزمينهاي مورد مشاجره که در پايان جنگ در تصرف متفقين بودند از جغرافياي کشور آلمان جدا و اداره آنها به صورتهاي گوناگون تنظيم گرديد. ازجمله اداره سرزمين سار در قيموميت جامعه ملل به عهده دولت فرانسه گذاشته شد. علاوه براين به فرانسه اختيار داده شد از معادن غني اين سرزمين و به‌خصوص معادن ذغال سنگ آن تا تاريخ انتخابات عمومي درژانويه35 و تعيين تکليف سياسي  مسأله سارلند استخراج کند.

نبايد از خاطر برد که در زمان امضاي پيمان ورساي، با ماده مربوط به سارلند، آلمان از يک نظام دموکراتيک و جمهوري پارلماني برخوردار بود. کسي به اين خطر نينديشيده بود که انتخابات 15سال بعد در زماني برگزار مي‌شود که يک ديکتاتوري مخوف بي‌سابقه برحيات و ممات 70 ميليون آلماني مسلط است. بنابراين,  فرض براين بود که درصورت رأي مثبت به آلمان، اکثريت سکنه آلماني زبان اين منطقه به دامان يک نظام آزاد پارلماني (مثلاً جمهوري وايمار) برمي‌گردند و حل و فصل مسأله به نفع تثبيت صلح و دموکراسي در اروپا خواهد بود. اصلاً بنا نبود توسط اين همه پرسي و پيوستن احتمالي سارلند به آلمان، مردمان ساکن اين منطقه، وافعاً از امروز به فردا، کليه آزاديهاي دموکراتيک و احزاب وسنديکاها و انجمنها و حقوق کليسايي و سيستم دموکراتيک آموزشي، اعم از حقوق اساسي و انساني و در يک کلام همه زندگي آزاد و حقوق بشر خود را از دست بدهند. البته، درصورت وجود آگاهي نسبت به تمام اين عواقب احتمالي، دست‌کم يک بخش بزرگ سکنه سار، يعني اعضا و هواداران احزاب چپ و ليبرال و پيروان عقايد کاتوليک و پروتستان… به احتمال مخوف نازيفيکاسيون جواب رد مي‌دادند، البته درصورتي که روح آزادي وآگاهي ازمسائل جاري  بر اين انتخابات سايه گستر مي‌بود و توده مردم از توطئه‌هاي انجام گرفته و نفوذ گشتاپو و… خبر مي‌داشت و پروسه گزينش آزاد تأمين مي‌شد…

پاول- بونكو, وزيرخارجه قبلي فرانسه که موضوع را پيگيري مي‌کرد، بعدها وضعيت را چنين به ياد مي‌آورد:

«درصورتي که ابراز نظر و گزينش کاملاً آزاد در منطقه سار تأمين مي‌شد، بعيد نبود که خيلي از اهالي سار با ميل به آن گزينه‌يي رأي  می دادند که تمديد وضعيت موقت را در بر مي‌گرفت، تا تکليف سياست نازيها روشن مي‌شد». 3

و هر آدم عاقل و بالغ و هر عقل سليم سياسي نيز همين را مي‌گفت.

باري، طبق پيش بيني مندرج در پيمان ورساي قراربود در همه‌پرسي مورخ 13 ژانويه  سه راه حل به انتخاب آزاد سکنه سار گذاشته شود:

– اول، ماندن در اداره سياسي توسط دولت فرانسه يعني ادامه وضع موجود،

– دوم، باقي ماندن مستقيم تحت سرپرستي جامعه ملل

– وسوم پيوستن به کشور آلمان.

پيش از استقرار نظام فاشيستي هيتلر، درتمام دوران 14ساله جمهوري وايمار البته کسي ترديد نداشت که اکثريت آلماني سارلند به هنگام گزينش عمومي ترجيح خواهند داد به جمهوري دموکراتيک و پارلماني آلمان بپيوندند. ولي با روي کارآمدن هيتلر، وقوع آن کشتارها و اردوگاهها و ممنوعيت احزاب و نابودي سنديکاهها و بسته شدن دهان کليسا و… و چشم‌انداز مخوف جنگ آينده… طبيعي بود که دريک محيط آزاد و انتخابات بي‌ارعاب اکثريت سکنه سارلند، که خيلي از آنها هوادار احزاب چپ و دموکراتيک و کاتوليک (يعني احزابي که توسط هيتلر سرکوب خونين و ممنوع و منحله اعلام شده بود) آزادانه به رايش هيتلر نمي‌پيوستند، بلکه به آلترناتيوي رأي مي‌دادند که يک انتخابات آزاد را در وقت بعدي تأمين مي‌کرد. اما نه دولت وقت فرانسه و به‌خصوص وزارت خارجه لاوال چنين شانس آزادي را براي مردم فراهم کرد و نه نازيها کوچکترين امنيت و آزادي انتخاب براي مردم باقي گذاشتند.

نازيها در زمان حيات بارتو نيز، از ماهها پيش، همه جور طرح و توطئه چيده بودند. ازبرنامه کودتاي فاشيستي تا نفوذ گشتاپو بين پليس منطقه4 و وارد کردن  پول فراوان به صحنه و هزار و يک دستکاري واعمال نفوذ امنيتي و… آنها مي خواستند با توسل به انواع وسايل تبليغاتي و ارعاب و فشار و شانتاژ جوّ مناسب بسازند و مطالب زير را جا بيندازند که گويا با پيوستن سارلند به آلمان قطعاً:

– شرايط زندگي مردم آن جا بهتر و آبرومندتر خواهد شد. (ازاشغال فرانسوي «رها» خواهند شد)

– اين تنها و تنها شانس بازگشت به آغوش وطن است، شعار «يا اکنون يا هرگز» را همه جا با منتهاي تعصّب و تبليغات و هوچي‌بازي و شانتاژ جار مي‌زدند.

– درصورت مخالفت با پيوستن به آلمان، تضاد هيتلر با دولت فرانسه به حدّي بالا مي‌گيرد که وقوع يک جنگ ناگهاني در سارلند نه تنها  محتمل، بلکه قطعي خواهد بود،پس پيوستن به آلمان يعني ادامه صلح (!)

-…

بارتو، وزيرخارجه قبلي فرانسه، هم از اين طرحها و تلاشهاي نازيها خبر داشت و هم اقدامات گوناگوني براي مقابله با آنها تدارک ديده بود. بارها به جامعه ملل نامه نوشته بود و اعلام آمادگي دولت فرانسه، براي کمک جهت تأمين آزادي انتخابات و استقرار نيروي نظامي و پليس لازم براي مقابله با فشارهاي گشتاپو و ديگر مأموران نفوذي نازي را به اطلاع مسئولان رسانده بود. کوششهاي به موقع بارتو به اندازه‌يي تأثير داشت که نازيها نسبت به امكان بردن آن انتخابات قطع اميد كرده بودند.

وايتسزکر، فرستاده آلمان به سوئيس و مسئول تماس با جامعه ملل در امور ايالت سار, در تاريخ 28 سپتامبر (يعني حدود دوهفته پيش ازترور بارتو) با ناراحتي شديد به برلين چنين گزارش مي‌کند:

«رهبري کنوني وزارت خارجه فرانسه [يعني لويي بارتو] از کاربرد هيچ وسيله‌يي جهت ضربه زدن به دولت ما درمسأله ايالت سار رويگردان نيست. تلاشهايي که براي سوق دادن آنها به مسيري ديگر صورت گرفت تماماً به ناکامي منجر شد ه است. دولت فرانسه درجامعه ملل احساس قدرت مي‌کند».5

دو روز بعد حتي سفير آلمان در فرانسه به برلين گزارش مي‌دهد که بارتو را با تهديد کودتا هم نمي‌توان ترساند:

«… طرف فرانسوي وقوع کودتا [در سار] را هم در محاسبات خود منظور داشته و فکر مي‌کند کودتا خطري براي آن دولت به حساب نمي‌آيد که هيچ، برعکس، چنين کاري ازجانب آلمان موجب انزواي کامل رايش سوم و باعث محکوميت ما مي‌شود، همان طورکه در1914 حمله آلمان به بلژيک محکوميت جهاني يافت. امري که درانجام اقدامات احتمالي متقابل به نفع دولت فرانسه تمام خواهد شد».

در جمعبندي کوتاه فوق,  عصبانيت و درماندگي سفير هيتلر در فرانسه کاملاً آشکار است. معلوم بود که با وجود سياستمداري با قدرت تحليل و قاطعيت بارتو درپست وزارت خارجه فرانسه, نازيها در سارلند چندان بخت و اقبالي براي كرسي نشاندن طرح خود متصور نمي‌ديدند.

آيا اين ارزيابي آنها در اصابت گلوله به بارتو, به‌هنگام ترور الکساندر(10 روزبعد در مارسي) نقشي داشت ؟

به هرحال، درصورت ادامه خط بارتو و روشنگري کافي روي واقعيتها وطرحهاي گشتاپو، عموم مردم و به‌خصوص احزاب گوناگون دموکراتيک و چپ اين سرزمين حاضر نمي‌شدند به آلمان هيتلري  ملحق شوند و با رأي دادن به خط مطلوب هيتلر، زندگي خويش را در يک خودکشي سياسي نيست و نابود کنند  و مضافاً اسباب يک پيروزي بزرگ براي حزب نازي و شخص جبار خونريز را فراهم نمايند.  روشن بود که در صورت تمايل و همکاري دولت فرانسه امکان فعال کردن بيش ازپيش احزاب و متحد کردن آنها عليه دسيسه‌ها و تبليغات گوبلز به سادگي فراهم مي آمد و بارتو نيز چنين طرحي داشت: با ايجاد يک جبهه وسيع ضد فاشيستي و امداد دولت فرانسه مي‌شد جلوي تهاجمات رواني و تبليغاتي هيتلر را گرفت. ديپلماسي ديگرکشورهاي ضد فاشيسسم نيزپشتيبان خط بارتو بود. به عنوان نمونه:

«مقاومتي که توسط بارتو عليه برنامه‌هاي فاشيسم آلمان در منطقه سار سازمانيافته بود، مورد حمايت کامل ديپلماسي شوروي قرار داشت. اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي پيگيرانه طرفدار حق تعيين سرنوشت مردم منطقه سار بود، همين طور پشتيبان حق موکول کردن رأي گيري عمومي  به يک زمان ديگر…»7

لاکن، ترور بارتو و روي کار آمدن لاوال به سرعت وضع را به نفع هيتلر عوض کرد و ورق برگشت. لاوال  بلافاصله خط بارتو را در حضور نمايندگان طرف حساب از کشورهاي ديگر مورد حمله و انتقاد شديد قرار داد و بدين وسيله به همه طرفها، و از جمله به دولت آلمان، فهماند نه تنها لويي بارتو بلکه سياست او نيز به خاک سپرده شده است و جاي نگراني براي نازيها و هيتلر نيست:

«لاوال در21 نوامبر 34  خط لويي بارتو در بارة مسائل ايالت سار را (در حضور کميسر خلق براي امورخارجه شوروي ـ وزيرخارجه)مورد انتقاد سخت و کوبنده قرار داد. به نظر وي مشي بارتو خيلي تعرضي و پرخاشجويانه بوده است. از ديد وي (لاوال), با  حل و فصل مسأله سار به نفع آلمان  باری از دوش او برداشته شده است…لاوال درعين حال اذعان داشت که چنين نتيجه‌يي موجب تقويت شديد رژيم هيتلري خواهد شد، حال آن که ادامه وضعيت موجود به معناي يک ضربه کاري بر آن نظام  است…»! 8  

بنابراين جاي ترديد باقي نبود كه لاوال در مسأله سارلند و سرنوشت انتخابات مربوطه، علناً خط هيتلر را تقويت ‌کرد! به عبارت ديگر، در برخورد با دولت رايش آلمان عملاً ساز سياست خارجي فرانسه را روي آهنگ سياست خارجي دولت وقت انگلستان کوک نمود. کما اين که بعد از مرگ بارتو، انگلستان هم ـ که زير فشار مداوم بارتو درمسأله سارلند ناگزير تا حدودي با فرانسه راه آمده بود ـ ديگر رودربايستي را کنار گذاشت و حتي از طريق تحت فشار گذاشتن جامعه ملل به نفع آلمان هيتلري اعمال نفوذ کرد:

«با تلاشهاي بريتانياي کبير[؟] و دولت فرانسه (وزارت خارجه لاوال) جلو شکست نازيسم درمنطقه سار گرفته شد. اينها بودند که مي‌خواستند با بخشيدن سار و  امتيازات مربوط به آن  متجاوز را آرام کنند… در غياب بارتو، وزيرخارجه انگلستان درتاريخ 15نوامبر34 نامه‌يي به مسئول کميسيون جامعه ملل درامور منطقه سار(آقاي لوييزي، نماينده ايتاليا) نوشت و وي را زير فشار گذاشت که دررابطه با انتخابات سارلند شرايط مساعدي به نفع آلمان نازي تدارک ببيند».!9 

اما، نازيها و پيشوايشان اين مواضع غرب درمسأله سار را نشانه ضعف حريفان گرفتند و پيشاپيش پيروزي خود را مسلم دانستند. هيتلر حتي درجلسه هيأت وزرا مورخ 4دسامبر موضع خفت‌بار لاوال را به مثابه تأييد بازسازي قدرت آلمان و پايان برتري نظا ي فرانسه ارزيابي کرد:

«فرانسويان فرصت يک جنگ پيشگيرانه را به طور قطع از دست دادند. تلاشهاي  حريف براي نزديکي به آلمان ناشي ازهمين واقعيت است. رتق و فتق مسأله سارلند برحسب تمايل آلمان اولين دليل صحّت سياست خارجي و نوسازي داخلي آلمان است…».10

بدينسان, موانع سر راه کسب پيروزي هيتلر درسارلند به دست استمالتگران تند روي فرانسوي و همدستي انگلستان از ميان برداشته شد. تمام تدارکات و طرحهاي دموکراتيک بارتو به منظور روشنگري در بين مردم سار آگاهانه حذف گرديد و ميدان براي سيطره عوامل گشتاپو و تبليغات هيستريک گوبلز باز گذاشته شد. صحنه عملاً بي حريف در اختيار جارچيهاي نازي و سازماندهندگان «رأي بازگشت به وطن» قرار گرفت. هر کس مي‌خواست دم بزند وبحث ديگري را پيش کشد با توپ و تشر و توطئه و ترور از ميدان به در مي‌شد. جارچيهاي نازي، در روز هاي آخر قبل از انتخابات صرفاً اين دروغ را تكرار مي كردند که آلمانيها، براي آلماني ماندن فقط و فقط يک شانس  دارند: در13ژانويه1935 رأي پيوستن به آلمان دهند!  در آن روز طرح  نازيها نود درصد آرا را کسب کرد.11

با پااندازي لاوال، روز اول مارس35 سرزمين آزاد سار و همه سکنه آن رسماً به رژيم نازي تحويل داده شد. هيتلر، مست اين فتح بي‌مانند، دو هفته بعد به طور يکجانبه مفاد پيمان ورساي دربارة محدوديت نظامي و ابعاد ارتش آلمان را ملغي اعلام كرد و براي بالابردن توان ارتش (و رساندن نفرات از100000 به 550000) بلافاصله قانون ممنوعه خدمت نظام‌وظيفه و سربازگيري عمومي را از نو به کرسي نشاند و دستور اجرای آن را صادر نمود. از اين تاريخ به بعد روند بازسازي غول‌آسا و توسعه بي‌سابقه قواي نظامي / تجاوزي رايش آلمان علناً روي غلطک افتاد و پيمان ورساي زير پاي تهيه کنندگان و امضا‌کنندگانش ازحيز انتفاع ساقط شد.

منابع و توضیحات

1- سرزمين سار( اکنون يک ايالت رسمي جمهوري فدرال آلمان) واقع در ميانه مرز غربي آلمان با فرانسه، مرکزآن شهر ساربروکن، ناحيه‌يي کوهستاني و غني که وسيعاً صنعتي شده و صاحب معادن ذغال و صنايع آهن و فولاد است. سکنه اش آلماني زبان و اغلب کاتوليک‌اند. منطقه سار پيش از قرن بيستم وحدت سياسي نداشت. بعد ازجنگ جهاني اول در پيمان ورساي آن سرزمين خودمختار اعلام شد و اداره آن تحت قيموميت جامعه ملل به فرانسه سپرده شد. پيش‌بيني شد که براي تعيين تکليف قطعي سرنوشت سياسي کشوري آن در13ژانويه1935 انتخابات عمومي و آزاد در آن جا برگزار شود. فرانسه حق داشت تا تاريخ انجام اين انتخابات از معادن ذغال سنگ استخراج کند. در انتخابات1935 اکثريت بزرگ آرا به پيوستن به آلمان رأي داد.

2- پرونده‌هاي سياست خارجي آلمان (1933-37)، مجلد سوم، ص573 ،

3- Paul-Boncour,Josef  Entre deux guerres,Souvenirs sur la III republique S357

به نقل از ص 120 کتاب  ايگور ماکسيميچف :آغاز پايان ، روابط آلمان ـ شوروي (1933- 37) ,

4- در سپتامبر34 ازجانب کميسيون مربوط به امور اداري سارلند درخواستي از جامعه ملل شده بود که تقاضاي نيروي پليس بيشتر مي‌کرد زيرا از توطئه‌هاي فزاينده گشتاپوي نازيها و اعمال تروريستي آنها شکايت داشت. بارتو بارها دراين رابطه اعلام کرده بود دولت فرانسه حاضرست به تقاضاي جامعه ملل نيروي پليس در سارلند را افزايش دهد، درصورت لزوم حتي نيروي نظامي اعزام کند که تکليف اعمال نفوذ نازيها را روشن و امنيت و آزادي انتخابات را تأمين کنند. نگاه کنيد به ص 123 کتاب ايگور ماکسيميچف,

5- پرونده هاي سياست خارجي آلمان ص 439 ،

6- پرونده هاي سياست خارجي آلمان  ص 441 ،

7- ايگور ماکسيميچف,…. ص 124,

8- اسناد سياست خارجي اتحاد جماهير شوروي، مجلد سوم ، ص 737 ، به نقل از ص 125 کتاب ايگور ماکسيميچف …

9- ايگور ماکسيميچف، ص 126 ،

10- پرونده هاي سياست خارجي آلمان… ص 688 ،

11- جالب است بدانيم بسياري از مردم سار دربرگه رأي پيوستن ذکر کرده بودند: «آري به آلمان، ولي نه به هيتلر»!

بازگشت به بخش هفتم