آشنایی با فرهنگ اصطلاحات سیاسی و حقوقی

نیره انصاری، متخصص حقوق بین الملل خصوصی، نویسنده و پژوهشگر :

 دموکراسی،Democracy

و لیبرالیسم، Libralism

«- فرد باوری؛ که منظور نظر از آن بسیار فراتر از معنای لغوی آن است و دربرگیرنده ی یک روش توضیحی نسبت به درک انسان و هستی اوست. باور و پذیرشِ « حقوق جدایی ناپذیر فردی انسان » بر حسبِ « قانون طبیعی»، حقی ناگزیر، نامشروط و تغییرناپذیر است و برای همه افراد بشر بطور یکسان اِعمال می گردد. این حقوق پیش از برقراری جامعه مدنی و در غیاب دولت نیز بطور طبیعی از آن بشر است. درست مانند حق زندگی و بهره برداری ازآزادی و «نه» از مذهب، بل، اصلی که ابتناء دارد بر «بداهت عقلی» و در خصوص همه افراد بشر در هر مکان و زمان یکسان است.»

دموکراسی،Democracy

Democracy، اصطلاحی است مشتق از واژه یونانی Demokratia که در آن پیشوند « دموس» به معنا و مفهوم «اداره امور خارجی کشور» به کار می رود. دموس پس از این به معنای تهیدستان و روستائیان و سرانجام به « مردم» تعبیرو مورد استعمال قرار گرفته است.

, نیز مشتق شده  از معنای قدرت( و نه اقتدار، زیرا اقتدار همراه با ویژگی‌های اخلاقی است) و اختیار؛ همچنین حکومت کردن و « کراسیا نیز از ریشه Kratos، کِراتوس، یعنی فرمانروایی» است.

اصطلاح دموکراسیا برای نخستین بار، در آتن و درزمان «کلیستن، حقوق دان برجسته یونانی» به کار گرفته شد. وی در(510) سال پیش از میلاد به حکومت « هیپارک» و برادرش «هیپیاس» پایان داد و با اصلاحات قانونی، حکومت به دست روستائیان و تهیدستان افتاد؛ حکومت یاد شده دموکراسیا نامیده شد و «کلیستن» هم به نام بنیانگذار دموکراسی شناخته شد.

پس از مدت ها، در یونان قدیم، اصطلاح دموکراسی به حکومت «عوام» و آریستوکراسی به حکومت «خواص» اطلاق می گردید.

هرودت مورخ یونانی نوشت:« دموکراسی اگرچه تمام مردم را در پیشگاه قانون مساوی می‌داند اما اشکال دراینجاست که به سهولت ممکن است به «موبوکراسی یا حکومت رجاله ها و عوام و قیادت جهال»، تنزل یابد. معنا اینکه حکومتی که در آن مردمان حقیر و بی اطلاع و نالایق مصدر کار باشند»، در غیر این وجه قدرمتیقن حکومت افراد برجسته و با هوش و صاحب قریحه و استعداد برحکومت نادان ترجیح دارد.»

دموکراسی امروزه در اصطلاح سیاسی به مفهوم «برتری قدرت آرمانخواهانه ملی و اداره حکومت وسیله ملت است.»

فراتر از این همین مفهوم را «آبراهام لینکلن، واضع قانون الغای بردگی، 1809-1865 و رئیس جمهوری آمریکا درسال های(1859-1864)» چنین بیان می کند:«دموکراسی در پایه و اساس عبارت از «حکومت تمام مردم»؛ اما چون حکومت مستقیم همه ی مردم در شرایط زندگی امروزی و توسعه شهرها و افزایش جمعیت کشورها امکان ناپذیر است ناگزیر دموکراسی از راه غیرمستقیم، یعنی تعیین نماینده ها و تفویض اختیارات حکومتی به آن‌ها عملی می شود.»

این افراد که به اعتبار قانون اساسی و قوانین جاری به ویژه قانون انتخابات همگانی وظایف نمایندگی را برای مدتی معین برعهده می‌گیرند، به جای انتخاب کنندگان آرمان‌های آنان را با برقراری حاکمیت ملی به منصه ی اجراء می رسانند.

اگرچه انتخابات به این معنا است که بین داوطلبان متعدد و برنامه‌های مختلف و احزاب متفاوت آشکار می‌گردد که کدام یک از آن‌ها به حیث تمایلات عمومی سیاسی و اجتماعی مردم بوده و در آراء و افکارآنها رسوخ کرده‌اند و خود را در مسیر اجرای عقاید آنان قرار داده اند.

یکی از راه‌های اجرای دموکراسی همانا احترام به آزادی و عقاید و افکار، آزادی تبلیغات و تعلیمات وسایر اختیارات ملی  و مردمی در آن جامه عمل بپوشد. اگر این آزادی‌ها و چنین اجرایی از دموکراسی نباشد و شرایط آن برآورده نشود؛ می‌توان اذعان داشت که نه احترام به افکار عمومی، نه آزادی افراد و احزاب و نه اساساً انتخابات واقعی، هیچ یک وجود ندارد. به عکس با تحقق شرایط دموکراسی می‌توان بیان کرد که «حکومت عامه تحقق» یافته است.

درحکومت های عامه، موضوع اکثریت یک امر مسلم و قطعی است. حکومت مردم به وسیله خود مردم شامل حکومت همه ی نمایندگان مردم است که اختلافات خود را هرگز پنهان نخواهند ساخت و عقاید گوناگون خود را ارائه خواهند نمود، بدون آنکه اصرار در بهترین بودنِ آن‌ها داشته باشند.

بنابراین می‌توان گفت:« دموکراسی حکومت عدد است که نمایش آراء اکثریت است و هیچ‌گاه به وجود نمی‌آید مگر اینکه آزادانه و با ارزشِ مساویِ تمام عقاید و آراء حاصل گردد.

لیبرالیسم،Libralism

این اصطلاح مأخوذ ار ریشه ی لاتینی*Liber, به معنای آزادی*است. لیبرالیسم در قاموس سیاسی نظریه‌ای است که خواهان حفظ «درجاتی از آزادی در برابر هر نهادی است که تهدید‌کننده ی آزادی بشر» باشد.

لیبرالیسم در زمینه ی اندیشه‌های اقتصادی، به معنای مقاومت در برابر تسلط دولت بر حیات اقتصادی و مقاومت در مقابل هر نوع انحصار و مداخله دولت در تولید و توزیع ثروت است.

اصطلاح دیگری که در این زمینه وجود دارد؛« لیبرال مذهبی» است که به معنای اعتقاد و باور هرفرد، در انتخاب راه پرستش خداوند یا بی ایمانی و خداناباوری است.

لیبرالیسم از سویی به یک جریان سیاسی بورژوازی اطلاق می‌شد که در عصر مترقی بودن آن یعنی در زمانی که سرمایه داریِ صنعتی علیه آریستوکراسی فئودالی مبارزه می‌کرد و در صدد کسب و دریافت قدرت بود، به وجود آمده، و رشد کرد.

لیبرال ها در آن زمان بیانگر منافع و مدافع طبقه ای در حال رشد و بالندگی بودند. که آزادی از قید وبندهای اقتصادی و اجتماعی دوران فئودالیسم را طلب می‌کردند و می‌خواستند که قدرت مطلقه ی سلطنت محدود گردیده.ودر پارلمان عناصر لیبرال راه یابند و حق رأیِ آزاد و سایر حقوق سیاسی در محدوده ی خاص آن دوران و به مفهوم بورژوایی آن به رسمیت شناخته شود.

در قاموس مارکسیستی، مفهوم لیبرالیسم به یک روش لاقیدانه و درویش مسلکانه در داخلِ حزب طبقه ی کارگر نسبت به دشمن طبقاتی اطلاق می گردد.

دراین مفهوم لیبرالیسم به معنا و مفهوم آشتی طلبی غیراصولی به ضرر اساسی اندیشه‌های مارکسیسم – لنینیسم؛ نرمش بیجا در برابر خطا و نادیده گرفتن نقض اصول به علل مشخص به کارمی رود.

جنبش ملی گرایی که از اوایل سده نوزدهم پدیدار گشته بود همچنان تداوم یافت. مبارزه آزادیخواهانه ایتالیایی ها در نیمه مائه نوزدهم، وحدت آلمان به سال(1871)، استقلال نروژ از سوئد در سال(1905)، همه و همه دارای مشخصه ملی بودند و تأثیر فراوانی در شعله‌ور شدن افکار ملی گرایانه و خودآگاهی ملی داشتند. اما جنبش های ملی گرایانه در اروپای سده نوزدهم یک جنبش مترقی بودند و قیام علیه نظم کهنِ اشرافی نیزیکی از ارکان اساسی آنان بود.

از این رو جنبش ها که مورد حمایت روشنفکران و نویسندگان نیز قرار داشتند، در تئوری و پراکتیک، جنبشی رادیکال، آزادیخواهانه و لیبرالی به شمار می آمدند.

انقلاب فرانسه به نحوی کلی اعتراض و قیام بورژوایی تازه فرانسه علیه نظام اشرافی و کهن بود. اما بورژوازی پا به میدان نهاده و به دلائل متعدد اقتصادی و ذهنی همسوی اندیشه‌های محافظه کارانه نبود و در پی نظام اجتماعی نویی بود که جایگاه نوین و محکم آن را در نظام اقتصادی و سیاسی تازه تضمین نماید.

بر این اساس اندیشه‌های لیبرالی که دردوران روشنگری از سوی متفکران و فلاسفه بزرگی همچون «جان لاک»، «مونتسکیو» و «آدام اسمیت» بنا نهاده شده بود، جاذبه بیشتری برای بورژوازی داشت. به ویژه اندیشه «تجارت آزاد/ یکی از اصول اساسی مندرج در قانون اتحادیه اروپا»، آزادی و ایمنی مالکیت که از ارکان پایه‌ای اندیشه‌های لیبرالی بود؛ به این جنبش افق های تازه‌ای در لیبرالیزه کردن اقتصاد و تجارت می‌داد و زمینه‌ساز ایجاد افکار عمومی به منظور برقراری آزادی‌های سیاسی و اجتماعی بود.

بدین اعتبار لیبرالیسم بدل به نیروی محرکه جوان و نیز پایه گسترش اجتماعی طبقه بورژوازی گردید و جایگزین فکری محافظه کاری و دیگر اندیشه‌های سیاسی شد.

اندیشه‌های لیبرالیستی از یک سو آزادی‌های فردی، اجتماعی و اقتصادی را افزایش داده و از دیگر فراز مبدل به تکیه گاه برجسته‌ای در پیکار با هرگونه قدرت مندی، زور، اجبارسیاسی، اقتصادی و دینی گردید.

فراتر از این فردگرایی و رشد فردی انسان‌ها را بیش از پیش تقویت نمود.

بنابراین لیبرالیسم یک مقوله فراکیری اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که ابعادی فراتر از آزادی سیاسی داشته و مقوله ای تمدنی و فرهنگی است.

لیبرالیسم تکیه گاه فراخی به امید به آینده ی بهتر و خوش بینی به رشد فردی و اجتماعی آفرید؛ اما رشد شتابان سرمایه داری و افزایش دشواری ها و آسیب های اجتماعی و به ویژه شکاف طبقاتی نیاز به ترمیم و نوسازی نظری لیبرالیسم را در دستور کار خود قرار داد. در این نوسازی نظری اصل نظام سرمایه همچون مبنای حرکت و ضامن پویایی و رشد در قالب اجتماعی قرار گرفت؛ اما مولفه های مهمی چون احساس مسئولیت و رفاه همگانی و نیاز به گسترش افق دید نسبت به وجدان اجتماعی در کل جامعه مطرح گردید.

دو روشنفکر برجسته این مفاهیم تازه در اندیشه‌های سیاسی را در مسائل اجتماعی مربوط به رفاه همگانی پیش کشیدند.

« جرمی بِنتام،Jeremy Bentham» و «جان استوارت میل،John Stuart Mill» این دو نظریه پرداز تازه بودند که افکار «فایده باورانه،Utilitarianism»آنها بسیار مورد توجه قرار گرفت.

گوهر اندیشه ی پراگماتیسیِ جرمی بنتام مشهور به « بیشترین حد ممکن خوشبختی برای حداکثر ممکن انسان ها» است.

جرمی بنتام اقتصاد آزاد و آرمان آن را قبول داشت؛ اما با روش‌های آن مخالف بود و کوشید بازار اقتصاد آزاد و سودجویی فردی را با مفاهیم حکومت قانونی و وظایف آن به هم پیوند دهد.

اگرچه باید تأکید نمود که افکار لیبرالی بیشترین تقش را در گسترش آزادی‌های مطبوعاتی، آزادی بیان و مبارزه با سانسور ایفا کرد. مطبوعات به مهمترین عامل پیدایش و تحکیم آزادی و دموکراسی بدل شدند.

نویسندگان و شاعران به منظور نشر افکارشان هرچه بیشتر به نشریات مستقل و غیر وابسته روی آوردند. روزنامه‌ها و نشریات تازه برای جلب خوانندگان توجه بیشتری به مسائل فرهنگی نشان دادند.

در آلمان روزنامه نگاران لیبرال مشهوری چون «لودویگ بورنه،Ludwig Borne»و«هانریش هاینه،Heinrich Heine» نقش برجسته‌ای برای گسترش آزادی بیان ایفاء کردند.

هر دوی آن‌ها پس از مدتی ناگزیر به ترک آلمان شدند و با سکونت در پاریس پیکار خود را برای آزادی پی گرفتند.

در دهه ی (1840) پاریس به مرکز مهم روزنامه نگاران آزادیخواه بدل گشت. در انگلستان و نیز دیگر کشورهای غربی آزادی بیان و مطبوعات در این دوران به شکفتگی خود رسید. اما نیمه مائه ی نوزدهم (سال1850) که «حق رای» همگانی سرانجام در برخی از کشورها پذیرفته شد، نقطه تحول مهمی در تاریخ اندیشه‌های لیبرالیستی است.

به دیگر بیان لیبرالیسم در اثر این تحول با خواست و اراده همگانی جامعه انطباق یافت و پیروزی برجسته‌ای را نصیب خود نمود. لیبرالیسم نیز همانند دیگر « ایدئولوژی ها» با انواع قرائت ها روبروست.

لیبرال ها بنابه تاکیدهای ویژه ای که در مسائل و یا حیطه های معینی می کنند، سوسیال لیبرال، لیبرالیسم سیاسی و یا لیبرالیسم اقتصادی نام می گیرند. اما اگر بخواهیم صرفنظر از قرائت های گوناگون، گوهر و وجود مشترک لیبرالیسم را به نحو بسیار فشرده مطمح نظر قرار دهیم می‌توان باورهای اساسی آن را این‌گونه فرمول بندی نمود:

– فرد باوری؛ که منظور نظر از آن بسیار فراتر از معنای لغوی آن است و در برگیرنده ی یک روش توضیح و درک انسان و هستی اوست. باور و پذیرشِ « حقوق جدایی ناپذیر فردی انسان » بر حسبِ « قانون طبیعی»، حقی ناگزیر، نامشروط و تغییرناپذیر است و برای همه افراد بشر بطور یکسان اِعمال می گردد. این حقوق پیش از برقراری جامعه ی مدنی و در غیاب دولت نیز بطور طبیعی از آن بشر است. و درست مانند حق زندگی و بهره برداری ازآزادی و «نه» از مذهب، بل، اصلی که ابتناء دارد بر «بداهت عقلی» و در خصوص همه افراد بشر در هر مکان و زمان یکسان است»

لیبرالیسم فرد انسانی را جوهر و سلول اساسی جامعه و نقطه حرکت تحلیل اجتماعی می‌داند و بر فردیت انسان، مستقل از طبقه، دین، دولت، نژاد و ملیت تأکید می ورزد. فردباوری فردانسانی را در مرکز توجه قرار می‌دهد و کامیابی  فردی را غایت اجتماعی در زندگی بشمار می‌آورد و مبتنی بر آن است که سودجوییِ فرد به خودی خود به سود همه جامعه می انجامد. این قرائت فلسفی

با در مرکز قرار دادن فردانسانی، منافع، نیازها و غرایز وی در شکل دهی زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی غرب و از جمله شکل‌گیری مفهوم شهروندی نقش اساسی ایفا کرده است.

– آزادی؛ که جوهر آن، آزادی فردی و پذیرش «حقوق فردانسانی»است. آزادی معمولاً به دو مفهوم آزادیِ «منفی» و آزادیِ «مثبت» بکار می رود.

مراد از آزادی منفی یا سلبی عبارت از آزاد بودن از قیدوبند و موانع دولتی و سیاسی است. به دیگر بیان آزادی قانونی است.

و منظور از آزادی مثبت، آزادی در داشتن و بهره وری از حقوق مختلف مانند حق رشد، حق کار و غیره است.

– برابری؛ که مراد و هدف آز آن این است که همه افراد انسانی آزاد و برابرآفریده شده اند. بنابراین تعلق دینی، طبقاتی، قومی، جنسیتی و غیره نمی‌تواند به عنوان یک مریت و یا مانعی در راه کسب حقوق برابر انسانی افراد بشمار آید.

لیبرالیسم اما، تأکید براین امردارد که این برابری نه در میزان ثروت و یا بهره برداری از امکانات و مواهب مادی و درآمد یکسان همه افراد جامعه، بل، در ایجاد فرصت و شانسِ برابر به منظور کسب ثروت و درآمد یکسان است.

افزون بر این، برابری تأکید می‌کند که انسان‌ها برای تأمین حقوق و فرصت برابراست که حکومت هارا

بنیان نهاده‌اند و حکومت ها قدرت عادلانه ی خود را از رضایت فرمان گزارانشان کسب می کنند.