اخلاقيات از نظر من ( قسمت اول)

مژگان پورمحسن :

پس از دهه ها آموزش خانوادگی و مطالعه و گوش دادن و بحث کردن در مورد اخلاقيات فکر می کنم زمان آن رسیده مختصری ـ در وسع نگارنده ـ در این مورد که مدعیان مکتبی فراوان دارد بنویسم.
ابتدا عرض کنم که من لزوم اخلاق و کاربرد آنرا برای جمع انسانها اعم از دو نفره تا جامعهٔ چندین و چند میلیونی تا جامعهٔ جهانی چند میلیاردی بصورت ضرورت مطلق می بینم. بنابراین ازنگاه من، اخلاق موضوعی انتزاعی یا لوکس ومخصوص جوامع پیشرفته و باصطلاح شکمهای سیر و موضوعی روبنايی نیست بلکه معتقدم که بدون اخلاقيات رسیدن به جامعهٔ متعالی مادی غیرممکن است.

بنابراین اخلاق  تنظیم کنندهٔ رابطهٔ فرد با محیط اطراف خود، طبیعت و انسانهاست. پس ضرورتِ داشتن درک و شعور و وجدان اخلاقی عمومی است و صرفاً برای قشر خاصی نیست. در تمامی جوامع انسانی از ابتدايی ترین آنها تا پیچیده ترین اشکال جمع انسانها اصول و حدود و رفتاری خاص آن جمع وجود دارند که باید فرد به فرد به آنها عمل نمایند تا آن جمع انسانی بقای خویش و منافع خود را تضمین کند.

در فیلم مستندی که سالها پیش از قبیله ای دست نخورده تا آنروز در جنگل آمازون می دیدم همین موضوع اخلاقیات بنظرم واضح آمد: افراد این قبیله با اینکه آدم خوار نیز بودند ولی بهیچ وجه کسی از روستای خودشان را نه آزار می دادند و نه می کشتند ولی در برابر قبایل دیگر می ایستادند و آنها را می کشتند، می پختند و میخوردند. وقتی از آنها پرسیده شد شما چگونه با هم رابطهٔ جنسی برقرار می کنید، زنان خندیده و گفتند سوت میزنیم و مَردمان می آید در جنگل و کارمان را می کنیم یا مَردمان سوت میزند و ما می رویم ولی هرگز در مقابل چشمان بچه ها یا دیگری ارتباط جنسی برقرار نمی کردند.در این قبیله هر مرد با یک زن و بچه هایشان در آلونکی روی درخت میزیستند و هر وقت مردی در جنگ کشته میشد زنش و بچه هایش با مرد مجرد یا متأهل دیگری زندگی می کردند. در ساختن هر خانه  بالای درخت مناسب همهٔ مردان قبیله شان شرکت داشتند، همینطور در شکار و جنگ و زنان همه با هم به صید ماهی و جمع کردن کِرم درختان می رفتند و با هم آشپزی میکردند. پیامبری در میانشان نبود و خط و کتابی نداشتند ولی اینها جزء اصولشان بود. با دزدی از یکدیگر و تجاوزبهم  بیگانه بودند ولی شبیخون به قبیلهٔ دیگر را می شناختند. سوء استفادهٔ جنسی از کودکان اصلاً برایشان امری بسیار عجیب بنظر می رسید. من شخصاً هیچ نظری نمی دهم و صرفاً منتقل کنندهٔ دیده ها در فیلم مستند هستم. همین افراد می گفتند قبایل دیگر اطرافشان اخلاقیات دیگری دارند.

حال محمد پیامبر اسلام را در نظر بگیرید: مردی بُت پرست که پرستیژ خانواده و قبیله اش در چهارده قرن پیش به کلید داری کعبهٔ بُت ها بوده و صدها بُت بزرگ و کوچک در آنجا که در شهر مکه قرار داشته نگاه داری میشده. هر ساله قبایل مختلف که بتهایشان در کعبه بوده به زیارت آنها آمده و در ضمن تجّار تجارت هم میکردند. در سن ۲۵ سالگی محمد با خدیجه بیوهٔ دو مرد ثروتمند که قاعدتاً هر دو بت پرست بودند ازدواج می کند و فقر و فشار و تنهايی دوران کودکی به گشایش و راحتی و همزبانی دلپذیر تبدیل میشود. پانزده سال بعد محمد ادعای پیامبری و برگزیدگی از سوی الله خالق هستی می کند. این الله با بتی بهمین  نام که در کعبه است هم اسم است ولی اللهِ  محمد خالق هستی و صاحب کلمه است منتها هیچ نام جدیدی بعقلش نرسیده که روی خود بگذارد که بشر عرب نگذاشته باشد!
تا خدیجه زنده است اخلاق محمد به ثروتمندی درویش مسلک و تا حدودی دنبال معنويات می ماند اما پس از فوت خدیجه گويی تُرمز کنترل رها شده یا ماسک اجباری از صورت برداشته شده، محمد راهزن و جنگجو و قاتل و متجاوز و قدرت طلب و تمامیت خواه میشود و یا چهرهٔ زیر ماسک کاملاً پیدا میشود.
بهمین دلیل در اسلامِ  مکتوب ـ قرآن ـ اخلاقيات و حدود، صرفاً شرع است که با اخلاقيات در نقاط دیگر جهان و قرون اخیر در تضاد عينی و واقعی قرار دارد. اگر محمد همان مَرد مکه در زمان خدیجه مانده بود احتمالاً امروز همچون بودا یا کریشنا یا عیسی از او نام نیکويی بعنوان یکتاپرست یا ایده آلیست در چهارده قرن قبل مانده بود ولی او شانس نیاورد پیش از فوت خدیجه به اللهش بپیوندد و نامش به نیکی امروز یاد شود.

دنباله دارد
مژگان پورمحسن
۷ دسامبر