اهمیت بعُد ایران برای شرکت نفت ایران و انگلیس

کامبیز باسطوت :

1926-1932 میلادی 1305-1311 خورشیدی 
پیشگفتار
لورین در اواخر 1304 در باره رضا شاه نوشت: “من متقاعد شده ام که او تنها مردیست که میتواند بکارهای این کشور سر و سامان دهد و کشور را در راه پیشرفت واقعی قرار دهد.” چند ماه بعد در پنجم اردیبهشت 1305 در یک مراسم شگفت انگیز با شکوه و درخشان افسر پیشین تیپ نظامی قزاق که نخست وزیر شده بود بنام رضا شاه پهلوی تاجگذاری کرد. کدَمن رئیس تعین شده شرکت نفت ایران و انگلیس برای تاجگذاری دعوت شده بود، او تصمیم گرفته بود به ایجاد و برقرار کردن روان دوستانه بیشتر و ایجاد کردن مکانیزمی برای نگهداشتن رابطه نزدیکتری با دولت ایران که تا پیش از این امکان پذیر بوده است. او احتیاج به گفتگوهای مستقیم بین دولت ایران و شرکت را در آینده احساس میکرد. کدَمن در ملاقات با شاه تشویق شد وقتیکه شاه اظهار داشت خود او شحصاً از پیشرفت های شرکت راضی است حتی چنانچه دولت از آن درآمدی نداشته باشد و تمام کاری که شرکت انجام میدهد در جهت منافع ایران است. فرصت مناسبی برای نزدیک شدن به رابطه جدیدی برای امتیاز نفت نمایان شد. لیکن ظاهر فریبنده بود، چون بعد از شش سال و بعد از یک سلسله گفتگوها شاه امتیاز دارسی را ملغا کرد.
در پشت اتهام آشکار شده قصد بد شرکت که منجر به این کنش شاه شد، همواره یک درک ناآگاهانه نادرست واقعی بطور جدی وجود داشت که نفوذ اندکی نداشت. برای هر دو طرف یک مفروضاتی وجود داشت که یا باندازه کافی از آنها آگاه نبودند و یا بانداز لازم آنها را تشخیص نمیدادند. سطی خواهد بود چنانچه بر دیگرگونه بودن فرهنگی اغراق شود لیکن بهمان اندازه غیر واقعی خواهد بود چنانچه آنرا نادیده بگیریم. عدم موافقت نتنها از برخورد قصدها برمیخواست بلکه با استدلال بروی دو خط موازی که هرگز توانائی اینرا نداشتند که بهم برسند دنبال میشد. پارس دلیل وجود شرکت بود. کانون وجود شرکت طبیعت و محتوای گفتگوهای امتیاز نفت بود که با امیدواری فراوانی در 1307 آغاز شد و آنچنان بناگهانی در 1311 با شکست روبرو شد.
خوشبینی لورین مشروط به پیشنینی هایش میشد که میگفت چنانچه شاه “انرژی بدنی، اندیشگی و تعادل اخلاقی خود را نگهدارد، من فکر میکنم ما میتوانیم با اطمینان به پیش روی خود نگاه کنیم نتنها به بهبود همیشگی رابطه ایران وانگلیس و همکاری نزدیکتری بین دو دولت بلکه همچنین به مزیت ثبات و پیشرفت غیر قابل تخمین زدن ایران”. او خطر تنها به شاه متکی بودن را تشخیص میداد. لورین به وزیر امور خاجه آستین چمبرلین چنین آگاهی داد:
بنابراین ممکن است جریان وقایع به حالت گذرای مزاج متغیر یک فرد که رضا شاه باشد بستگی داشته باشد. آنهائی که میتوانند توصیه خوبی بکنند میترسند که توصیه آنها مطبوع واقع نشود یا اینکه برای توصیه ایکه میخواستند بنمایند از امکان ناراحت کردن شاه خیلی میترسیدند . آنهائی که به شاه توصیه بد میدهند، کسانی هستند که برای پیشبردن منافع شخصی خود و راضی کرد منافع شخصیت حقیر خود همواره تا نهایت تمایل او از او تعریف میکنند، میتوانند او را بهر اشتباهی تشویق کنند… اگر انسان های باخرد گفتار خود را نگویند، توصیه های ساده لوحانه در خدمت کوتاه مدت غالب خواهند شد.
تعریف هگاترین در پشت خوشبینی احساساتی لورین حاکی از احساس ناراحتی اوست، که هرولد نیکلسون بعد از رفتن لورین که بعنوان شارجه دافر برای مدت کوتاهی عمل میکرد در انتقاد ظریف خود پنهان نمیکند.
شش ماه بعد از تاجگذاری نیکلسون به منشی وزارت امور خاج اطلاع داد، “منطق تعقل وقایع پارس جریان زیگ زاگی را دنبال میکند و در بعضی لحظه ها برضد خود عمل میکند و یکباره در لحظاتی از بعضی تماسهای توافقی به متنافر عقیدتی تبدیل میشود.” او در شوق لورین درباره شاه سهیم نبود و شک داشت او برای عمل کرد مقام بالائی که دارد “گنجایش روشنفکرانه و اخلاقی ضروری را داشته باشد”. این تقریباً یک قضاوت برتر اجتماعی بود، لیکن او در باره فشار اقتصادی، هرج و مرج در مدیریت، آشوب ایلیاتی ها، افتضاح نظامی، کردار بد داگستری و فساد در دولت بیشتر قانع کننده بود. او معتقد بود که “ابر سیاه بی اطمینانی، نا امنی، و درماندگی آسمان سراسر کشور را فراگرفته است”. او اظها تأسف مینماید از چندگانگی که شاه در اجتماع پارسی ایجاد کرده که کمبود کشوارگی را آغاز کرده که پیش از این داشت وتوانائی مقاومتی ملاحظه ایکه پیش از این داشت. برای نیکلسون “ایران قدیم تور بافته شلی بود هرمی که بروی قاعده اش نشسته بود. ایران جدید هرمی است و تقریباً همانقدر شل، لیکن بروی رأس خود قرار دارد و برای همین است که براندازیش آسان آست.”
کوبش این افسردگی، درحقیقت، برخورد مینماید به دوران عدم اعتماد و خویشتن نگری شاه وقتیکه او مردد بود که آیا بر پایه قانون اساسی مشروطیت حکومت کند و یا دیکتاتوری و سرگردان بود چه کسانی میتوانند به او خدمت کنند. تردید تنها به ناظران خارجی محدود نمیشد، برای علی اکبر داور که چشم انداز رادیکالی از اجتماع ایران داشت و اجتماع تبعیض آلود و سنت های مذهبی برایش مانعی نبود، کسیکه بعداً چندین سال از نزدیک به شاه خدمت کرد، بشدت منتقد این وضعیت بود. او معتقد بود زیر ساخت اجتماعی و اقتصادی علت ناراضی بودن مردم است. داور در سپتامبر 1926 بدون پرده پوشی به جکز گفت که “ایرانی ها یاد گرفته اند وسایلی را که اروپائی ها بطورکلی بکار میبرند و حالا از ضروریات زندگی روزانه خود میدانند بکار ببرند، لیکن یاد نگرفته اند مانند اروپائی ها صنعتگر بشوند”. داور مأیوس شده بود از اینکه “موج امیدی که با تاجگذاری تحریک شده بود نگهداشه نشده بود، امید به پیشرفت و بهتر شدن و افزایش توانائی کسب درآمد توده مردم” پائین رفته است. او فعالیت های رهبری ملاهای همیشه در همه جا حاضر را و حرص و آز افسران ارتش را محکوم میکرد.
باوجود پشتیبانیش از شاه، داور شاه را به دودل بودن متهم میکرد و به جهت های مختلف بوسیله مشاوران زیادش نوسان کردن. در نتیجه این بی تصمیمی “شاه اشتباه های بزرگ میکرد و مردم اعتمادشان را باو از دست میدادند”. آنطور که لورین بیان کرده بود وقتیکه سلسله قاجار در پایان 1925 برکنار شد، مردم مطمئن نبودند آیا “آنها تنها یک شاه بیکاره را با یک شاه پرکار عوض نکرده بودند”. وقتیکه شاه در فکر تشکیل جمهوری سکولار بود در همان خطی که ترکیه آتاتورک بود با مخالفت شدید آخوندها روبرو شد. وقتیکه بعداً او تغییراتی را تحمیل کرد مانند اجباری نبودن چادر سر کردن بانوان در اجتماع، بهبود بخشیدن به بهداشت و ایجاد فرصت تحصیلات گسترده اینها بیشتر مخالفت آخوندها را خشمگینانه کرد.
نیروی مخالفت با رضا شاه میباید تشخیص داده شود، برای اینکه اشتباه است که تصور شود راه توانمند شدن رضا شاه مانند یک سیاره سحر آمیز آورنده شکوهی بود که میباید میامد. خیلی دورتر از تحقیر کردن دست آوردهای او، یک بررسی واقعبینانه جایگاه موفقیت ها و مردودیت های شاه را بیشتر در یک مضمون تاریخی مناسب قرار میدهد. برای تمام فرری که باو نسبت داده میشود و بدی که برای آنها از او انتقاد میشود، او از احساس عدم امنیت رنج میبرد. دهش رضا شاه برای نوسازی کشورش اذعان شده است. لیکن او کمبود میهن پرستی نداشت بلکه نداشتن باریک بینی لازم برای آشتی دادن عناصر متناقض در کشورش بود. ملیگرائی که او با زنده کردن دوباره هخامنشیان تحریک کرد رژه آنی پیشرفت تصویر شده بود. قابل مجادله است، رونمای پادشاهی بزرگی که با هر دو پادشاه پهلوی به نمایش گذاشته شد در نهایت تصویر درستی از ملت ایران باشد. مطمئناً پادشاهی بزرگ بر پایه ای قرار گرفته بود آسیپ پذیرتر از آنکه بتواند سنگینی آنرا با وجود افزایش مدام ضربه به آن نگهدارد.
در دوران بخش دوّم سال 1305 ظاهراً شاه مردد بود. در مجلس چهاردهم نمایندگان به بازی سنتی سیاست های فردی ادامه میدادند. بگفته رابرت کلیو کسیکه بتازگی بنام وزیر جای لورین را گرفته بود، “چنین سیستمی طبیعتاً تمام گفتگوها و اقدام ها با وزیران پارسی را فلج مینماید و بطور گسترده ای مسئول تردید و گریزی استکه به اینچنین برجستگی به درماندگی در تمام موارد مورد بحث شکل میدهد.” حتی واکنش نخست وزیر در 1305 به حرکت عدم اعتماد به کسانیکه وزارت خانه ها را میگرداندند این بود که “درگیری، مجادله و حمله های شخصی را کنار بگذارید و تمام وقت پر ارزش خود را به رفاه و شادی مردم اختصاص دهید”. با پایان سال شاه اعصاب خود را دوباره بدست آورد، بلوف مخالفانش را خواند و ابتکار سیاسی را بدست گرفت و اراده کرد حکومت کند تا پادشاهی. کلیو از احساس هدفی نیرمند داشتن آگاهی یافت “چون مطمئناً هیچ کاری بدون تائید شاه در این روزها انجام نمیشد”. در حقیقت کلیو “موضع پارس را پیشرس در نظر میگرفت، چونکه تماماً بستگی داشت به زندگی شاه”. او گزارش داد “من دلایل زیادی دارم که معتقد باشم، تلاش جدی در جریان استکه خود شاه محرک آن است برای اینکه استقلال کمرکات را کسب کند، کاپتالاسیون را ملغا کند، امتیازات خارجی ها را کم کند… و آخرین نشان و رد مزیت بیگانگان را بردارد”.
شاه برنامه ای را پیشنهاد کرد. برنامه مثبتی بود که ایران را تغییر میداد. چه کسانی در این تلاش دوباره سازی ملی با شاه همکاری میکنند یا شاید مبتکر آن بودند؟ بیشتر از همه عبدل حسین تیمورتاش نماینده پیشین مجلس، سپس وزیر خدمات ملی و از 1305 وزیر دربار شده بود. یک انسان رمزآلود و پیچیده لیکن توانا، کسیکه سرزندگی و فریبندگی، نزاکت و اطوار، کوهر پارسی، ماسکی بود برای گنجایش کار، استاد دسیسه با چاشنی برای فرصت طلبی که معاصرانش را شگفت زده و خشمگین میکرد. تیمورتاش بنابر گفته کلیو اینچنین بود:
دوّمین شخص بعد از شاه… او در تمام نشست های شورای مشورتی وزرا شرکت میکند و هیچکس تا آنجا که من شنیده ام جسارت مخالفت با او را ندارد… امید داشتن باینکه کاری انجام شود بدون رضایت او بیهوده بود. ممکن بود حتی سرزندگی، انرژی و جاه طلبی او، کیفیتی که در میان پارسی ها کمیاب بود، نیروی محرک واقعی او باشد و آن این بود که تیمورتاش بود نه رضاشاه که بر کشور حکومت میکرد.
بعدها نخست وزیر به کادفری هاوارد، کسیکه منشی شرق بود 31-1923، گفت که “تیمورتاش در همه چیز دخالت میکند و او توانائی نداشت.” از بهمن 1306 که دولت جدید تشکیل شد تا برنامه تعین شده را اجرا کند اتحاد سه گانه نیرمند، تیمورتاش، داور وزیر دادگستری، و فیروز وزیر دارائی بود که عملاً و بطور موثر امور کشور را اداره میکردند. این زمینه و بعضی از غالب گیریها دیگر بود که پایان امتیاز دارسی را اعلان کرد.
برای خواندن ترجمه این بخش از کتاب “تاریخ شرکت نفت ایران و انگلیس” به سایت زیر مراجعه بنماید