راز ماندگاری

محمود طوقی :

گروه جزنی که بعدها به گروه پیشتاز معروف می‏ شود از سال ۱۳۴۲ کار خود را آغاز می‏ کند و در سال ۱۳۴۶در آستانه ورود به فاز عملی به علت خیانت ناصر آقایان که یک توده ‏ای ساواکی شده بود دستگیر می‏ شوند شاه می پنداشت همه چیز تمام شده است و شبی آسوده خوابید.

صدای غرش پلنگان دیلمان و طبرستان در سیاهکل در بهمن ۱۳۴۹ خواب شاه را آشفت و با فرستادن تمامی نیروهای ژاندارمری و دادن تلفات بسیار چریک‏ ها را به چنگ آورده در ۲۴ اسفند ۱۳۴۹ با اعدام سیزده چریک فکر کرد همه چیز تمام شده است و نفسی راحت کشید.

در بهار سال ۱۳۵۰رگبار مسلسل ‏های چریک‏های فدایی جلاد شاه را فرش زمین کرد و فرسیو دادستان نظامی ارتش به سزای عملش رسید و بار دیگر خواب شاه آشفته شد.

از سال ۱۳۵۰ تا سال ۱۳۵۷، طبق اسناد ساواک، روز به روز، ساعت به ساعت، دقیقه به دقیقه، ثانیه به ثانیه ساواک با تمامی نیروهای جهنمی‏ اش فرزندان رشید این کشور را گرفت ، شکنجه کرد و کشت و فکر کرد همه چیز تمام شده است.

در بهمن ۱۳۴۹ فرمانده فراهانی را کشتند. در سال ۱۳۵۰ پویان و مسعود احمد زاده و بعد مفتاحی و سلاحی و بعد نابدل و مهرنوش ابراهیمی، اما این قافله سر باز ایستادن نداشت.

شهادت‏ ها و جنایت‏ های ساواک روز به روز افزون شد شاه می‏ پنداشت راز ماندگاری چریک ‏ها در عقب‏ ماندگی شیوه ‏های جنایت و سرکوب است. پس از سیا و موساد و انتلیجنت سرویس کمک گرفته شد. که حاصل آن کمیته کشتار در توپخانه سلاخ‏ خانه اوین در روستای اوین بود.

در سال۱۳۵۷ شاه، ساواک به عنوان مخوف‏ ترین سازمان امنیت منطقه، ارتش به‎عنوان یکی از بزرگ‏ترین ارتش‏ های دنیا، اویسی، ثابتی، نصیری و تمامی لشکریان بدی و شرارت می‏ روند اما چریک ها می ‏مانند. و چریک فدایی کمیته کشتار و اوین، مرکز ساواک و مرکز ژاندارمری و ارتش را فتح می‏ کند.

سپهبد نصیری به عنوان قدرتمندترین فرمانده ساواک زخمی و ترس خورده و گریان در جلوی پای ملت بر زمین می‎افتد و تهرانی جلاد ساواک در دادگاه از چریک ‏های شکنجه شده تقاضای عفو و بخشودگی می ‏کند.

به راستی راز این ماندگاری و آن جاروب شدن تاریخی در چیست؟

صفایی فراهانی و گروه۸نفره ‏اش وقتی به پاسگاه سیاهکل حمله می ‏کنند، تمامی ارتش شاه را به هماوردی طلب می‏ کنند. و مدت شانزده روز از ۱۹ بهمن تا ۴ اسفند با تمامی نیروهای مسلح شاه می‏ جنگد. شاه از این راز با خریت تمام به غفلت می ‏گذرد. و از اویسی فرمانده ژاندارمری کشور متعجبانه می‏ پرسد: «با این تعداد کم چرا این قدر به ما تلفات وارد کردند. کمین می‏ کردند. شبیخون می‏ زدند یا چیزی دیگر.»

ایستادن۸ نفر؛ که بیشتر دانشجو و معلم و کارمند بودند با چند تفنگ حسن موسی و چند کیلو برنج و شکر و نمک و تعدادی تُن ماهی در مقابل ارتشی پنجاه ساله با توپ و تانک و هلی‏کوپتر و هواپیما بیشتر به افسانه شبیه است تا واقعیت.

هیچ آدم عاقل و حساب‏گری اگر این نیروها را روی میز بگذارد اگر تکه تکه ‏اش کنند تن به چنین نبردی نمی ‏دهد. اما آدم‏ هایی عاقل از گوشت و پوست و خون ما این کار را می‏ کنند.

به راستی چرا تن به چنین نبردی می‏ دهند.؟

چرا شاه با آن همه پول نفت و حمایت امپریالیستی و لشکر آدمکشان ساواک و ارتش می‏ روند و چند چریک یک لاقبا می‏ مانند.

راز این ماندگاری در چیست؟