رهبران باید همه حقیقت را ببينند و بی‌پرده بیان کنند!

حمید آقایی

دیدن حقایق آنطور که هستند و نه آنطور که باید باشند هنر و استعدادی است که بسیاری از رهبران سیاسی و شاهزادگان فاقد آنند. بطوریکه گاه علامت سوال بزرگی در ذهن شنونده نقش می‌بندد که چگونه است که این رهبران حقایق روشن را نمی‌توانند بینند؟ آیا ذهن و نوع نگاه آنها به حقایق آن اندازه بسته است که اجازه دیدن همه حقایق را آنطور که هستند، نمی‌دهند و یا حقایق را می‌بینند اما جرات بیان آن را ندارند و یا نگران کاهش طرفدارانشان هستند؟

رضا پهلوی در یک نشست محدود در واشنگتن که از طریق تلویزیون ایران اینترنشنال پخش گردید، سعی کرد برنامه‌های خود و راه‌های عبور، به‌نظر خودش کم‌هزینه از نظام جمهوری اسلامی را توضیح دهد. او در این مصاحبه تلاش نمود که به‌عنون یک رهبر فراگیر و مستقل از جریانات سیاسی مخالف جمهوری اسلامی ظاهر شود، حتی درب آشتی و مصالحه با برخی از اصلاح‌طلبان که از اصلاح حکومت اسلامی ایران نا امید شده‌اند را نیز باز گذاشت. با کمی دقت به نظرات ایشان می‌شد به آسانی دریافت که وی در واقع حرف جدیدی نداشت و اهداف و ایده‌ال‌های معمول و مرسوم رهبران سیاسی را که نقشی فراحزبی می‌خواهند داشته باشند تکرار کرده و قصد دارد همان راهکارهای همیشگی و شناخته شده سرنگونی نظام موجود، تشکیل دولت موقت و مجلس موسسان را دنبال نماید.

این مصاحبه قطعا توسط بسیاری که شاید در طیف طرفدران جدی او قرار نگیرند نیز دیده شده است، اصولا پخش آن از طریق تلویزیون ایران انترنشنال به همین منظور انجام شد. حال این سوال پیش می‌آید که آیا رضا پهلوی در این امر موفق گردید و توانست قدمی به سوی جلب اعتماد بیشتر بخش نسبتا بزرگ مردم ایران که شاید هنوز به دیده تردید به او نگاه می‌کنند بردارد؟ مردمی که هنوز وعده‌های درب باغ سبز رهبران سیاسی پیشین از زمان حکومت محمد رضا پهلوی و سپس خمینی و روسای جمهور حکومت اسلامی را در طول دهه‌های متمادی شنیده‌اند، اما شوربختانه هر بار ناامید‌تر از گذشته از پشت درب بسته باغ سبز بازگشته‌اند تا شاید منبع امید بخشی را در گذشته خود بیابند، زیرا آینده وعده داده شده هیچگاه تحقق پیدا نکرد و از باغ سبز موعود خبری نبوده است.

البته این سوال در رابطه با سایر فعالین سیاسی و رهبرانی که ادعای رهبری مقاومت در برابر نظام اسلامی را دارند نیز مطرح است. چندین دهه است که سازمان مجاهدین خلق تلاش کرده و می‌کند که مسعود رجوی و در شرایط کنونی مریم رجوی را به‌عنوان رهبر مقاومت و رئیس جمهور ایران پس از سرنگونی حکومت اسلامی معرفی نماید. این سازمان نیز طرح‌های نسبتا مشابهی برای ایران پس از سرنگونی جمهوری اسلامی ارائه داده است؛ از سرنگونی این نظام به‌دست خود مردم تا تشکیل دولت موقت و مجلس موسسان. اما در رابطه با این گروه نیز همین سوال مطرح است که آیا این گروه توانسته است از این طریق اعتماد مردم را به‌خود جلب کند؟

معمولا تصور می‌شود که در درجه اول این عملکرد رهبران سیاسی است که می‌تواند موجب جلب یا سلب اعتماد گردد. ضمن اینکه تردیدی در تاثیر حضور سیاسی و نحوه عملکرد یک رهبر و یا حزب و گروه سیاسی بر میزان اعتماد مردم نمی‌توان داشت، اما نگارنده، با الهام از نظریات نیکلای ماکیاولی در کتاب معروف شهریار، معتقد است که قبل از هر چیز توانایی و جرات دیدن حقایق و بیان آشکار این حقایق است که می‌تواند اعتماد مردم را جلب نماید. رهبری که حقایق را به روشنی در برابر چشمان خود قرار می‌دهد و آنچه را که زیر پوست جامعه در جریان است بی‌پرده می‌بیند، به‌عبارتی حقایق را آنطور که هستند و مردم را آنگونه که زندگی می‌کنند مشاهده و درک می‌کند، توسط مردم نیز بخوبی دیده می‌شود. این دیدن بی‌پرده و دیده شدن توسط مردم است که بنیان اعتماد متقابل را شکل می‌دهد.

فلسفه سیاسی ماکیاولی معمولا به ناحق به‌ویژه در نزد عموم مردم به عنوان نظریات فاقد ارزش‌های اخلاقی شناخته می‌شود، گزاره معروف «هدف وسیله را توجیه می‌کند» به او نسبت داده می‌شود. اما آنچه که وی در کتاب شهریار تلاش کرد به رشته تحریر در آورد و نصایحی که برای شهریار نوشت حرف‌های جدیدی نبودند، در گذشته به‌ویژه در دوران ایران و روم باستان امپراتورها و شاهان دقیقا به همین شکل عمل می‌کردند. اهمیت و برجستگی کار او که الهام‌بخش بسیاری از فلاسفه بعد از خود گردید، به این حقیقت باز می‌گردد که وی در غروب دوران قرون وسطا و حاکمیت بیش از هزار ساله الهیات مسیحی بر سیاست و در طلوع رنسانس و عصر روشنگری تلاش کرد امر سیاست را زمینی و سکولاریستی نماید و اخلاق مسیحی را از عرصه سیاست خارج کند و دنیای سیاست را به‌عنوان یک حوزه مستقل و برخوردار از اصول و پرنسیب‌های خاص خود معرفی نماید.

سر فصل برجسته و شاخص جدایی سیاست ماکیاولیستی از سیاست مسیحی در تاکید سیاست ماکیاولی بر «آنچه که هست» به‌جای «آنچه که باید باشد» می‌باشد. پس از این سرفصل است که راهِ سیاست ماکیاولی از سیاست مسیحی جدا می‌شود و به رهبر سیاسی و شهریار توصیه می‌گردد که به‌جای جستجوی حقایق تئوریک، ذهنی و دلبخواهی باید به‌دنبال حقایقی رفت که واقعا وجود دارند و در زیر پوست جامعه در جریانند، حقایقی که باید خوب دیده شوند و می‌توانند برای دست یابی به اهداف سیاسی موثر و مفید افتند. حقایقی که تحت تاثیر دین و یا نظام فکری و ایدئولوژیک شکل نگرفته و دیکته نمی‌شوند.

اما این سرفصل جدایی از سیاست مسیحی و الاهیاتی به این معنا نیست که فلسفه سیاسی ماکیاولی فاقد هرگونه پرنسیب و اصول اخلاقی است. آنچه که در نزد ماکیاولی مهم است و مبنای اندیشه سیاسی او قرار می‌گیرد تاریخ انسان اجتماعی است که قانون و منطق از قبل پیش‌بینی شده را پیروی نمی‌کند و به‌عبارتی غیرمنطقی است. تاریخی است پر از فراز و نشیب که توسط ادیان و یا ایدئولوژی‌ها به فرازهای خوب و بد و اخلاقی و غیراخلاقی تقسیم شده است. تاریخی که اگر از منظر سیاست و امر حکومت‌داری و اداره کشور به آن بنگریم یک واحد مستقل از اخلاق و ارزش‌های اخلاقی به ما نشان می‌دهد، به این معنی که سیاست امری است مستقل از اخلاقیات و ارزش‌های اخلاقی که قصد تحمیل خود را دارند و پرنسیبپ‌ها و اصول خاص خود را می‌طلبد. سیاستی به‌غایت واقع‌گرا که قصد دارد شکوه و عظمت جامعه انسانی را پس از یک دوره بسیار طولانی انحطاط به آن باز گرداند، شکوهی و عظمتی که ماکیاولی در امپراطوری روم باستان می‌دید.

از نظر فلسفی نیز ماکیاولی خواهان بازگشت به فلسفه یونان باستان بود که اومانیسم و اخلاق واقعگرای سیاسی از اصول اولیه آن بودند. آن واقعگرایی که بر واقعیت وجودی انسان و خطاکاری‌های او استوار است. اخلاقی که قوانین منبعث از آن صرفا از خواسته‌ها و ایده آلهای یک فرد و یا یک گروه سرچشمه نمی‌گیرد.

در واقع ماکیاولی واقع‌گرایی بود که سعی می‌کرد دنیای سیاست را به‌طور کامل از اخلاق و ارزش‌های اخلاقی دیکته شده از بیرون این دنیا جدا سازد. سیاست از نظر او اصول و کارکردهای خاص خود را دارد و تصمیمات سیاسی باید بر مبنای قوانینی کاملا متفاوت و مستقل از اخلاق ادیان و ایدئولوژی گرفته شوند. تصمیماتی که بر مبنای درک و دیدن حقایق آنطور که هستند نه آن طور که باید باشند و نه آنطور که از طریق حجاب و فیلترهای دینی و ایدئولوژیک رنگ می‌بازند، باید اتخاذ گردند.

دیدن حقایق آنطور که هستند و نه آنطور که دین و ایدئولوژی و تمایلات فردی ما آن را برای ما تصویر می‌کنند یکی از اصول بنیادی فسلفه سیاسی ماکیاول است. به‌طوری که می‌توان پیام او را برای رهبران سیاسی زمان حال اینگونه فرموله کرد که یک رهبر واقعی باید جرات داشته باشد حقایق را آنطور که هستند ببیند، آنگاه است که مردم نیز او را می‌بینند و می‌توانند به او اعتماد کنند.

گفته می‌شود که یکی از دلایل موفقیت و رشد رهبران به اصطلاح پوپولیست نارضایتی عامه مردم به‌ویژه طبقات ضعیف و متوسط از وضع موجود است. اما این واقعیت غیرقابل انکار را به‌گونه‌ای دیگر نیز می‌توان دید. به این معنی که هنر این رهبران که معمولا از خارج سیستم سیاسی موجود و نظم حاکم ظاهر می‌شوند در دیدن حقایقی است که در زیر پوست جامعه در جریانند و مهمتر از آن جرات بیان صریح و آشکار این حقایق است، که برای مثال علیرغم حاکمیت قانون و ادعای شفافیت سرتاپای بسیاری از نظام‌های سیاسی حتی دموکراتیک را لابی، رشوه و قرار و مدارهای درونی بین تعدادی از مراکز قدرت گرفته است. حقایقی که رهبران احزاب رسمی و وابسته به مراکز اصلی قدرت جرات اعلام آنها را ندارند و شاید اساسا قدرت دیدن این حقایق را ندارند، زیرا تا زمانی که در درون یک سیستم زندگی کنی و نفس بکشی قدرت دیدن حقایق آن را از خارج از مرزهای آن نداری.

این قانونمندی در رابطه با شرایط فعلی جامعه ایران و برای بسیاری از رهبران، فعالین و جریانات سیاسی داخل و خارج کشور نیز صادق است. بر مبنای همین قانونمندی بود که برخی از اصلاح‌طلبان با خروج از دستگاه رسمی و اندیشه اصلاح‌طلبی که محمد خاتمی رئیس جمهور پیشین نظام اسلامی آن را نمایندگی می‌کند به تدریج قادر به کشف حقایق جدیدی شدند، که البته به هر میزان جرات بیان صادقانه و علنی آنها را از خود نشان دهند مقبولیت بیشتری نیز پیدا می‌کنند.

نیروهای برانداز حکومت اسلامی نیز از این قانونمندی مستثنا نبوده و نیستند. رهبری سازمان مجاهدین خلق از نمونه رهبرانی است که هیچگاه نخواسته و یا نتوانسته است حقایق جامعه ایران را آنطور که هستند نه آنطور که باید باشند، ببیند و بفهمد. همین ناتوانی و یا عدم تمایل به دیدن همه حقایق و یا گزینش بخشی از حقایق و یا حتی وارونه کردن حقایق، بر مبنای اهداف سیاسی و ایدئولوژیک و اراده‌گرایی‌های سیاسی کاملا ذهنی و فردی، بود که این سازمان را به‌تدریج از واقعیت‌های جامعه ایران دور کرد و تبدیل به یک جریان سکتاریستی و منزوی نمود.

یکی از حقایق غیر انکار در ذهنیت تاریخی مردم ایران کودتای بیست و هشت مرداد علیه دولت قانونی دکتر مصدق است که محمد رضا شاه توانست با حمایت امریکا و پشتیبانی بخشی از روحانیت و بازار به ایران بازگردد و دورانی از سرکوب نیروهای دگراندیش را آغاز کند، دروانی که حتی با حذف احزاب درونی نظام سیاسی آن زمان و تاسیس حزب رستاخیز به اوج خود رسید. رضا پهلوی اگر به اعتبار حمایت‌های نسبتا گسترده مردم ایران از او، در مقایسه با سایر شخصیت‌های سیاسی (مطابق یکی از نظرسنجی‌ها رضا پهلوی با فاصله زیاد از دیگر شخصیت‌های سیاسی مخالف حمایت حدود سی در صد مردم ایران را دارد) بگفته خود می‌خواهد رهبری فراگیر برای همه مردم ایران باشد، باید در درجه اول فراتر از تمایلات سیاسی و شخصی و خانوادگی خود جرات دیدن و درک همه حقایق موجود در تاریخ ایران را داشته باشد؛ و به‌دلیل اینکه رژیم اسلامی جنایت‌های بی‌شمار و حتی غیرقابل مقایسه با دوران پادشاهی پدر و پدربزرگش مرتکب شده است در برابر سرکوب و استبداد سیاسی دوران پهلوی سکوت پیشه کند و آنها را به نقد نگذارد. دیدن این زخم تاریخی در اذهان مردم ایران و اعلام اینکه من این زخم را می‌بینم و درک می‌کنم و آن را صفحه تاریکی در تاریخ پهلوی می‌بینیم باعث خواهد شد که مردم ایران نیز او را شفاف‌تر از پیش ببینند.

از دیگر واقعیت‌های جامعه ایران بی‌اعتباری روحانیت و اسلام سیاسی در نزد اکثریت مردم ایران است. اعلام صریح جدایی دین از دولت و اعلام برنامه تبدیل حوزه‌های علمیه به یک موسسه و یا دانشگاه برای علوم و مطالعات اسلامی و فقه مانند سایر دانشگاه‌های کشور و لغو تمامی امتیازات ویژه از حوزه‌های علمیه از دیگر موضوعاتی است که ایشان باید جرات کند که آنرا صریحا اعلام نماید.

کلام آخر اینکه سپردن امور تخصصی به گروه‌های متخصص و عدم موضع‌گیری صریح و شفاف در زمینه امور قضایی و اداری و سیاسی کمکی به جلب اعتماد مردم نمی‌کند، باید از این صحبت‌های کلیشه‌ای پرهیز کرد. حذف فقه از نظام قضایی کشور و تنظیم یک نظام قضایی جدید بر مبنای اصول و تجربیات شناخته جهانی نیازی به تخصص ندارد و رضا پهلوی باید آن را صریحا اعلام کند، حتی اشکالی ندارد که وی خواست قلبی خود برای احیای مجدد نظام پادشاهی را مطرح کند اما تعیین نوع حکومت را به اراده و تصمیم مردم ایران می‌سپارد. از میان همه صحبت و نظرات رضا پهلوی در مصاحبه با تلویزیون ایران اینترنشال تنها می‌توان روی یک اعلام نظر صریح (و امیدوارم صادقانه) ایشان انگشت گذاشت، اینکه وی با حمله نظامی کشور‌های خارجی از جمله امریکا به ایران موافق نیست و آن را در صورت وقوع محکوم می‌کند.