سیاست مماشات با فاشیسم – 18- پیدائی و پویش دهه سی قرن بیستم –

پژوهش و نگارش دکتر کریم قصیم :

مداخله فاشيسم در اسپانيا

«در تابستان 1936 به نظر مي‌رسيد اسپانيا از دست رفته است…فرانکو  دولتش را برای نجات اسپانيا تشکيل داد . [منظور کودتاي فرانکو عليه جمهوري اسپانياست] ولي توطئه‌يي از سراسر جهان عليه او برخاست. در ژوئيه 1936 تصميم گرفتم خواهش اين مرد را که از من  کمک خواسته بود اجابت کنم».

       هيتلر در سخنراني 6 ژوئن 1939 در مقابل لژيون کوندور که از اسپانيا بازگشته بود

«جبل‌الطارق1، تا زماني که اسپانيا ضعيف باشد، يک پايگاه قدرت براي انگلستان به شمار مي‌رود؛ اما همين که ملت اسپانيا قدرتمند شود[ بخوان صاحب دولت مترقي وملي شود] آن وقت جبل‌الطارق براي انگلستان ارزش خودش را از دست مي‌دهد و اسباب زحمت است».                                                                                گانيوَت، نويسنده اسپانيايي 1896

« مسأله ”عدم مداخله”  چيست؟ پيش خودمان بماند،اين يعني نوعي مداخله، منتهي به نفع طرف ديگر»

      تاليران سياستمدار معروف فرانسوي

پس از اشغال نظامي راينلند و تثبيت آن توسط استحکامات نظامي پشت خطوط مرزي غرب آلمان، توازن قوا در اروپا تا حدودي تغيير کرد و موقعيت رايش آلمان در سياست خارجي رو به تثبيت رفت. موسوليني که رابطه‌اش با بريتانياي کبير , سر تجاوز و تصرف حبشه, بهم خورده و در طول تحريم جامعه ملل کمکهاي  ذيقيمتي از جمله مواد اوليه و ذغال سنگ از آلمان هيتلري دريافت کرده بود، تدريجاً مسائل مورد اختلاف را کنار گذاشت و همان‌طور که هيتلر انتظار داشت، در سياست خارجي به آلمان نازي نزديک شد.2

هيتلر هم، پس از تجربه وادادگي بريتانيا در حبشه و ضعف نشاندادن و اختلاف «قدرتها» نسبت به باخت راينلند،که در واقع آخرين گرويي استراتژيک متفقين از جنگ جهاني اول بود، ديگر مست توفيق سهل‌الوصول خود سر از پا نمي‌شناخت:

«پس از توفيق غافلگيرانه در راينلند، هيتلر ديگر لبريز از اعتماد به نفس، شروع کرد آشکارا  قدرت نمائی کردن  و مداخله در ميدانهاي خارجي ».3

به فرمان او استحکامات منطقه مرزي غرب ظرف مدت کوتاهي آماده شدند. همزمان, پروسه بازسازي و ارتقاي نظامي آلمان نيز – بدون مانع خارجي و داخلي- در کليه شاخه‌ها با شدت وسرعت تمام پيش مي‌رفت. از تابستان 1936 به بعد هيتلر ديگر نه تنها آلمان را در عرصه قدرت برابر و متوازن با ديگر بزرگان اروپا مي‌ديد، بلکه با رفع مانع ايتاليا احساس برتري نيز می نمود. در چنين موقعيتي بود که شروع کرد به اعمال فشار بر همسايگان و دست دراز كردن به فراسوي مرزهاي آلمان و منازعه‌هاي جديد اروپا .4

فرانکو با هیتلر

در تاريخ 11ژوئيه 1936 اتريش، تحت فشار نازيها (يعني مشخصاً از ترس تکرار واقعه راينلند در آن جا)، پاي يك «قرارداد دوستي با آلمان» امضا گذاشت. در متن مربوطه دولت رايش آلمان متعهد مي‌شد استقلال دولت همسايه را بپذيرد. در عوض، دولت اتريش موافقت مي‌کرد در آينده، با توجه به اين که «اتريش خود را به چشم يک کشور آلماني تبار مي‌بيند»، در سياست خارجي خط‌مشي دوستانه نسبت به رايش در پيش گيرد و «اپوزيسيون ملي» داخلي خود را [منظور اعضا و طرفداران حزب نازي اتريش بودند] در «مسئوليت اداره سياسي کشورمشارکت دهد».

با امضاي اين قرارداد آزادي فعاليت سياسي نازيها رسميت يافت و عملاً مسير «الحاق» اتريش به رايش آلمان علامت گذاري شد. هنوز يک ماه از اين توفيق هيتلر در سياست خارجي نگذشته بود که ميدان تازه‌يي براي مداخله ديکتاتورها و محک خوردن توان سياسي و استراتژيك دموکراسيهاي اروپا گشوده شد.

ُبرد چپ و کودتاي راست در اسپانيا

در اسپانياي دهه20 قرن بيستم، شدت فقر عمومي و شکاف عميق طبقاتي همراه گسترش آگاهيهاي سياسي، سوسياليستي، آنارشيستي و سازمانيابيهاي وسيع اجتماعي‌ـ سنديکايي از يکسو و رشد جنبشهاي خودمختاري (حتي استقلال‌طلبي) مليتهاي اسپانيا از سوي ديگر، نظام سلطنتي کشور را زير ضرب برده، ناتوان و ذله کرده بود. سرانجام پادشاه آلفونس هشتم در آوريل 1931 از قدرت کناره گرفت و جمهوري پارلماني اسپانيا تأسيس شد. ابتدا نيروهاي ارتجاعي (بزرگ ملاکان، سران کليسا، ژنراليسم فالانژ، سرمايه‌داران وابسته به خارج و…) دچار آشفتگي و هزيمت بودند. ولي به سرعت خود را بازيافتند و سازمان دادند و در اتحاد با سران کليسا، پشت نظاميان فالانژ صف آرايي نمودند. اين طيف سياسي به سرعت در درون و بيرون پارلمان فعال شدند.

در نيمه اول دهه سي، همزمان با رشد سريع سازمانهاي گوناگون چپ و سنديکاهاي

گسترده گارگري، بازار دسيسه‌هاي سياسي و توطئه‌هاي طيف راست نيز گرم شد. ايجاد درگيري و آشوب مداوم در دستور بود.

در انتخابات فوريه سال 36، احزاب چپ (با آن که طبق معمول متفرق و با هم دراختلاف و اصطکاک بودند) در مجموع در انتخابات برنده شدند و ائتلاف وسيع سوسياليستها و ليبرالها (به نام «جبهه خلق»), همراه با پشتيباني پارلماني کمونيستها, اكثريت مجلس را به دست گرفت و دولت را تشکيل داد. اما طيف راست و به‌خصوص ژنرالهاي فالانژ و اسقفهاي کليسا واحزاب تحت امر «روحانيت»، نتيجه انتخابات دموکراتيک کشور را نپذيرفتند. بساط توطئه و اعمال نفوذ خارجيها (بخصوص عوامل هيتلر و موسوليني) نيز همه جا پهن بود. ترور رهبران سنديکاها و فعالان چپ رو به افزايش وشايعه کودتاي نظاميان سرزبانها بود. 5

با پيروزي موسوليني درحبشه و چيره شدن حيرت انگيز  هيتلر در راينلند –  درعين بي‌عملي رسوا و مشکوک جامعه ملل و قدرتهاي غرب، به‌خصوص بريتانيا – ، در اسپانيا قطب بنديهاي چپ و راست به سرعت شكل نهايي و مخاصمه جويانه به خود گرفت. فالانژهاي اسپانيا،که در ابتدا نسبت به طيف چپ و دموکرات کشور نيرويي به حساب نمي‌آمدند، طي سالهاي 33 تا 36 متوجه شدند جا به جاييهاي سريع توازن قوا در اروپا به وجود آمده:  پيشرفت انديشه هاي سوسياليستي و پيدايش ائتلافهاي «جبهه خلق» درفرانسه و اسپانيا پيش رويشان بود. از سوي ديگر  توسعه‌طلبيهاي فزاينده نازيسم و به‌خصوص گسترش دامنه قدرت و نفوذ فاشيسم موسوليني را.مي ديدند. طيف راست اسپانيا به اين فكر افتاد كه از نازيسم/ فاشيسم استمداد كند و با كسب پشتيباني آنان توازن قواي سياسي و عملياتي در اسپانيا را  به سود خود چرخاند و اردوي چپ را قلع و قمع کند.

فرانکو با موسولینی

طيف وسيع چپ اسپانيا، گرچه بخشاً ,کم‌و‌بيش,  مورد حمايت تبليغاتي شوروي و جنبش بين‌المللي سوسياليستي قرارداشت ولي دولت جبهه خلق اسپانيا، از نظر ايدئولوژيک با استالين هم رأيي نداشت و لذا از نظر مادي و به ويژه تسليحاتي عملاً تنها و بي پناه مانده بود.6

دولت جبهه خلق در واکنش به اقدامات پشت پرده سران ارتش و تدارک کودتا، به يك سري اقدامات احتياطي دست زده بود. از جمله چند ژنرال فالانژ و از جمله ژنرال فرانسيسکو فرانکو رئيس ستاد ارتش را به پستهاي خارج از مرکز (فرانکو را به فرمانداري جزاير قناري واقع در اقيانوس اطلس نزديک ساحل شمال آفريقا) فرستاده بودند. علاوه بر اين، دولت جمهوري وضعيت خطير کشور را به اطلاع دولتهاي دموکراتيک اروپا و جهان رسانده بود. ”جهان آزاد” مي دانست كه در انتخابات آزاد اسپانيا، طيف احزاب چپ ـ دموکرات برنده شده، دولت جبهه خلق را تشکيل داده ولي آشکارا با سرکشي و عناد خشونت‌آميز نظاميان راست مواجه است. همه از خطرکودتاي فالانژيستها باخبر بودند.

علي‌الاصول جامعه ملل و قدرتهاي دموکراتيک بزرگ اروپا (انگلستان و فرانسه) مي‌بايست به نفع دولت منتخب و قانوني جمهوري اسپانيا و عليه خطر کودتا صريحاً موضع مي‌گرفتند ولی اين کار انجام نشد. برعکس با بي اعتنايي غرب درواقع به ژنرالهاي فالانژ كه کمين کرده بودند, چراغ سبز داده شد.

روز14 ژوئيه 1936 ژنرال فرانکو عليه دولت مرکزي جمهوري اسپانيا طغيان کرد و عليه دولت منتخب وارد عمل شد. اما نه در محل استقرار خود (جزاير قناري) و نه در خاک اصلي اسپانيا نتوانست کار مهمي پيش برد. برنامه او و ژنرالهاي همدستش اين بود که سپاه جرّار و جنگ ديده «لژيون خارجي اسپانيا»، که در بخش اسپانيايي مراکش مستقر بود، سريعاً توسط کشتيهاي نيروي دريايي به سرزمين اسپانيا انتقال يابد و وارد جنگ با قواي دولت مركزي شود. ليكن با اعلام وفاداري نيروي دريايي به دولت قانوني و حتي ممانعت فعال از جا به جايي «سپاه آفريقا»، اين محاسبه اوليه کودتا تماماً غلط از کار درآمد. بدين ترتيب در نيمه دوم ژوئيه 1936 عملاً کودتاچيان با چشم انداز جدي شکست رو به رو بودند. روز19 ژوئيه فرانکو، که در جزاير قناري هم با ناکامي مواجه بود، براي اين که توسط وفاداران دولت دستگير نشود  با يک هواپيماي انگليسي به نام «دراگون راپيد» که لوئيس بالين، گزارشگر اي. بي. سي. هم مسافرش بود، از جزاير قناري به طرف مراکش ِ اسپانيا فرار کرد و آن جا، در فرودگاه Tituan به زمين نشست. سپاه استعماري آفريقا (لژيون خارجي) در آن جا گيرکرده بود و امکان انتقال وجود نداشت. فرانکو که اين وضع نابسامان را ديد، بلافاصله تصميم گرفت، تحت عنوان «مبارزه مشترک عليه کمونيسم»، از موسوليني تقاضاي هواپيما و قواي نظامي کند. جالب است كه بالين، همان خبرنگار انگليسي ( كه تصافاً ! زبان ايتاليايي مي‌دانست) حاضر شد به عنوان فرستاده ويژه ژنرال فرانكو بلافاصله با همان هواپيماي «دراگون راپيد» به طرف رم پرواز كند و پيام فرانکو را به دولت ايتاليا برساند! همکاري خبرنگار و خلبان و شرکت انگليسي دراگون راپيد با برنامه های  ژنرال کودتاچي فالانژ اسپانيايي خود « اتفاق» قابل توجهي بود! در هر حال، لوئيس بالين در رم گرفتار پيچ و خمهاي بوروکراسي شد و نتوانست مأموريت خود را به سرعت انجام دهد. اوضاع به سرعت به ضرر کودتاچيان درحال چرخش بود. بخش مهمي از ارتش اسپانيا به حمايت دولت قانوني برخاسته بود  و جبهه خلق نيز به سرعت ميليشياي کارگري سوسياليستي (در مادريد و…) و ميليشياي کارگري آنارشيستي (در شهر بارسلون) را مسلح کرد و براي دفاع از جمهوري در مقابل کودتاي ژنرالهاي فالانژ فراخوان عمومي داد. حضور نيروهاي مسلح مردمي به سرعت آرايش قوا را به نفع دولت بهبودي بخشيد و نيروي کودتا ظرف يک هفته به هزيمت افتاد. احتمال شکست کامل کودتاچيان وجود داشت. اما فرانکو هنوز در شمال آفريقا سپاه مزدور لژيون خارجي را پشت خود داشت. طرحش اين بود که هر طور شده وسيله انتقال هوايي به دست آورد و اين جنايتکاران جنگ ديده را به شهرهاي اسپانيا منتقل کند و  به جان ميليشياي کارگري و قواي جمهوري اندازد.

واکنش سريع و استراتژيک هيتلر

در چنين موقعيتي بود که تشکيلات خارج کشوري حزب نازي آلمان از يک فرصت  غير مترقبه  فوراً بهره گرفت و به سرعت اقدام کرد. شرح ماجرا به قرار زير است:

يکي از ژنرالهاي همدست فرانکو يک هواپيماي لوفت هانزا در جزاير قناري را مجبورمي‌کند او را به  مراکش فرار دهد. روز 21 ژوئيه اين هواپيما و مسافرش وارد فرودگاه Tituan مي‌شوند. فرانکو زود فرصت را مغتنم شمرده ، از خلبان مربوطه مي‌خواهد نامه‌يي از او براي هيتلر به آلمان ببرد. خلبان جا مي‌خورد و  با افراد سفارت در اسپانيا تماس برقرارمي‌کند و ازاين طريق ارتباطاتي به جريان مي‌افتند که روزبعد به نتيجه مي‌رسند:

«دو نفر از تشکيلات خارج کشوري نازيها (در مراکش!)، آدولف لانگنهايم و يوهان

برنهارد، وارد عمل مي‌شوند و پيک فرانکو، حامل نامه وي براي هيتلر، را با هواپيما مخفيانه وارد آلمان مي‌کنند. فرانکو در اين نامه از پيشوا تقاضاي عاجل ارسال هواپيما براي انتقال نيرو کرده بود. فرستاده فرانکو با همراهان آلماني‌اش توسط يک هواپيماي لوفت هانزا به طرف برلين پرواز مي‌کند و روز بعد همراه رودلف هس [دستيار هيتلر] به بايروت مي‌رود. هيتلر، به اتفاق گورينگ و بلومبرگ (وزير جنگ) براي تماشاي اپراي زيگفريد واگنر در آن جا  به سر می برند».7

هيتلر همان آخر شب، پس از برگشتن از اپرا، فرستاده فرانکو و همراهان را به حضور مي‌پذيرد و نامه رامي‌خواند. قبلاً هم، به واسطه گزارشهاي سفارت آلمان در اسپانيا ازآخرين اخبار اسپانيا با خبر است. سه ساعتي به پرسش و بحث مي‌گذرد. بعد گورينگ و بلومبرگ را صدا مي‌کند و تا صبح صحنه درگيريهاي اسپانيا را روي نقشه بررسي مي‌کنند. به‌رغم واکنش تأمل‌آميز وزير جنگ و مخالفت اوليه گورينگ. هيتلرتصميم مي‌گيرد سريعاً به فرانکو کمک کند:

لژیون کندور،كه از مأموريت سركوب در اسپانيا بازگشته، به هیتلر ادای احترام می کند

«سکوت بلومبرگ و هشدارهاي گورينگ در مورد خطر درگيريهاي بين‌المللي براي هيتلر اهميت نداشتند. به عنوان اقدام فوري دستور داد 20 هواپيماي ترانسپورت نيرو، به‌علاوه 6 فروند هواپيماي شکاري جهت حفاظت آنها و نيز توپهاي ضد هوايي همراه با پرسنل مربوطه سريعاً براي فرانکو ارسال شوند. علاوه بر اين، مقرر کرد که تحت عنوان ”حراست از اتباع آلماني” دو رزمناو («آدميرال ِشر» و «آلمان») و چندين واحد دريايي ديگر به طرف آبهاي شبه جزيره ايبري حرکت کنند. روز 26 ژوئيه 1936 نيز فرمان آمادگي عمومي براي يک جنگ احتمالي صادرنمود…

و بعداً ـ خطاب به ريبن تروپ ـ دلائل خود را براي ضرورت صدور فرمان کمک چنين توضيح داد: ”هرآينه آنها [دولت جبهه خلق] موفق شوند اسپانيا را کمونيستي کنند، با توجه به موقعيت کنوني فرانسه بلشويکي شدن اين کشور هم ديريا زود محقق مي‌شود. دراين صورت کار آلمان ساخته است…مابين بلوک عظيم شوروي در شرق و يک بلوک قدرتمند کمونيستي فرانسه ـ اسپانيا در غرب، ديگر به زحمت خواهيم توانست کاري انجام دهيم. مسکو هر وقت اراده کند مي‌تواند عليه آلمان دست به کار شود! ”»8

وزارت خارجه آلمان با چنين استدلالي موافقت نداشت و مداخله نظامي در اسپانيا را

مخاطره آميز مي‌دانست. ولي هيتلر چنين دليل مي‌آورد که، نتيجه شکست کودتاي فالانژهاي اسپانيا به معناي «خطر برقراري يک رژيم شوروي در اسپانيا» است. او, بر خلاف فاکتهاي موجود, يک نظريه تبليغاتي در مورد روي کار آمدن جبهه خلق اسپانيا و برد چپ در انتخابات سر هم کرده بود که بارها در ملاقاتها بيان مي‌کرد.

سه سال بعد، هنگام سان ديدن از لژيون آلماني كوندور, كه پس از مداخله مسلحانه و سركوب وحشيانه نيروهاي جمهوري و مردم بپا خاسته اسپانيا, به كشور بازگشته بود, همان نظريه را بارديگر در سخنراني خود تکرارکرد:

«درتابستان 1936 به نظرمي‌رسيد که اسپانيا از دست رفته است. اسپانياي آنها [جبهه خلق] چه به لحاظ ايدئولوژيک و چه به جهت نيازمنديهاي مادي به بلوک فرانسه‌ـ شوروي تکيه مي‌کرد…نيروهاي بين‌المللي بلشويسم يهودي به آتش يک انقلاب در اروپا دامن مي‌زدند…قراربود نه فقط اسپانيا بلکه کل اروپا را ويران و خاکسترکنند…

فرانکو  دولتش را برای نجات اسپانيا تشکيل داد.. اما توطئه‌يي از سراسر جهان عليه او برخاست. در ژوئيه36 تصميم گرفتم خواهش اين مرد را که از من كمك خواسته بود اجابت کنم…»9

پرسيدني است که هيتلر براي آن واكنش سريع و ادامه کمکهاي وسيع نظامي به فرانکو (يک قلم اعزام «لژيون کوندور» بالغ برپنج هزار نفر)به مدت سه سال, چه انگيزه اي داشت؟ بي‌ترديد او از همان سالهاي نخست دهه بيست، شديداً گرفتار هيستري ضد بلشويکي ـ ضد يهودي بود و با هرگونه توسعه نفوذ کمونيستها در اروپا و جهان سخت دشمني مي كرد. ولي اولاً فاکت اين بود که کمونيستها در اسپانيا در قدرت نبودند و کودتاي ژنرال فرانكو عليه دولت قانوني و منتخب (يك انتخابات آزاد) صورت گرفته بود. و دوماً، به‌رغم ظاهر غليظ ايدئولوژيک مواضع هيتلر، درآن زمان او دقيقاً به منافع و مصالح رژيم خودش فکرمي‌کرد. پس سؤال اين بود که کودتاي فالانژ در اسپانيا وچشم‌انداز باخت و برد آن چه نقطه تلاقي  با منافع اخص رژيم نازي و به‌خصوص طرحهاي استراتژيک هيتلر داشت؟ در اين باره تحقيقات مفصل مورّخان، با تفسيرهاي متفاوت وجود دارند. نبايد فراموش کرد که اسپانيا از منابع و معادن سرشار زير زميني برخوردار بود و در برابر ارسال اسلحه و مهمات و نيرو، هم موسوليني (که قواي عظيم پنجاه هزارنفره و تسليحات لازمه را به ياري فرانکو اعزام کرد) و هم هيتلر ازجمله به اين منابع دسترسي پيدا مي‌کردند. همچنين مداخله نظامي هيتلر ـ به‌رغم ريسک باخت ـ به انزواي سياسي رژيم اش درغرب اروپا پايان مي‌داد. ولي آيا اين امتيازات مفروض – و به ويژه انگيزه ضدکمونيستي –  بود که هيتلر را واداشت آن تصميم سريع و خطير سحرگاه 24 ژوئيه 1936 را اتخاذ کند؟ بسياري از مورخان بر اين عقيده‌اند. نگارنده اما، با استنتاج گروه ديگری از  مورخان همعقيده است که فراسوي اين مسائل، انگيزه اصلي و تعيين کننده آن تصميم مهم هيتلر را در ديدگاه استراتژيک وي بايد جست, در محاسباتي كه به چشم انداز نهايي برنامه هاي هيتلر مربوط مي شد:  جنگ بزرگ غايي و مقدّر با شوروي و هر ترکيبي از نيروها در شرق و غرب آلمان، جهت تعيين تکليف نظامي مسأله هژموني اروپا و جهان! هيتلر بدون ترديد يک استراتژيست سياسي‌ـ نظامي بود. او از آخرين تحولات صحنه داخلي اسپانياي بعد از کودتا اطلاع داشت. ضمناً خوب مي‌دانست که غرب در اين ميدان مداخله نظامي نخواهد کرد و نگرانيهاي وزارت خارجه و وزير جنگ‌اش مورد ندارد. اين را هم مطمئن بود که يک اسپانياي توانا و ملي در تعادل قواي قدرتها در آينده اروپا در مقابل تعرض او به شرق و غرب موضع خواهد گرفت. در ضمن هيچ مايل نبود جمهوري آزاد اسپانيا به عنوان متحد  سياسي فرانسه (دولت جبهه خلق!) و انگلستان باقي ماند. از قديم آرزو داشت اسپانيا را از غرب جدا کرده با آلمان همراه کند. بنابراين در صورت پيروزي فالانژها و روي کار آمدن فرانکو، همه پارامترهاي اسپانياي فالانژ به نفع استراتژي نهايي جنگ بزرگ عليه شوروي (و هر ترکيب متصوري) عمل مي‌کردند. هيتلر از گذشته‌هاي دور تمايل داشت، در کتابش هم آورده بود، که اسپانيا به عنوان متحد آلمان وارد صحنه شود. حتي  بي طرفي مثبت فرانکوي پيروز براي نقشه‌هاي راهبردي هيتلر بسا بيشتر منفعت داشت تا مواضع  دولت جمهوري از هر نوعش. او در ماه نوامبرسال 36، وقتي که دولت فالانژيستي فرانکو را علناً( درعين ادامه جنگ داخلي) به عنوان تنها دولت اسپانيا به رسميت شناخت، ضمن توجيه سفير فاپل Faupel ـ فرستاده‌اش نزد فرانکو و حافظ منافع آلمان در اسپانيا ـ هدف اصلي خود از مداخله نظامي در آن کشور را روشن کرد :

«او (هيتلر) با مداخله نظامي در اسپانيا فقط به فقط اين هدف غايي را دنبال مي‌کند که پس از خاتمه جنگ داخلي ، سياست خارجي اسپانيا ديگر نه تحت تأثير پاريس يا لندن باشد و نه زير نفوذ مسکو. و بدين ترتيب در درگيري نهايي مربوط به تعيين تکليف نظم نوين اروپا [بر سر هژموني]، اسپانيا نه در اردوي دشمنان، بلکه حتي‌المقدور در سلک دوستان آلمان جاي گيرد». 10

موضع انگلستان,«عدم مداخله»!

دولت بريتانيا ازخبر کودتا در اسپانيا زياد جا نخورد, ولي بلافاصله هم واکنش نشان نداد. بعد از مدتي نظارت و بررسي, اسم کودتا را گذاشت «حرکت شورشي، قيام، قيام‌کنندگان و…». مقارن اين وقايع, استانلي بالدوين، نخست وزير، تمام سه ماه تابستان را درمرخصي به‌سر برد و عملاً مستر ايدن سياست خارجي بريتانيا را هدايت مي‌کرد. او در موضعگيريهايش بيشتر به حضور و مسلح شدن کارگران و طرز برخورد آنها با مرتجعان اعتراض داشت و به اعمال خشونت انتقاد مي‌کرد ولي به خطرهاي عديده کودتاي فالانژ اشاره اي نداشت و نگران تغيير توازن قوا به نفع ديکتاتوريها نبود. تصميم به «بي طرفي و عدم مداخله» را نيز زود اتخاذ نمود. درکتاب خاطراتش مي‌نويسد:

«روز 30ژوئيه1936، وزير خارجه پرتغال به ملاقات من آمد و راجع به احتمال برد و پيروزي چپ در اسپانيا ابراز نگراني کرد. او گفت که نگران است که اگر نيروهاي چپ درآن جا چيره شوند آن وقت دولت متبوع وي در اسپانيا مداخله نظامي خواهد کرد…من به وزير خارجه پرتغال گفتم، ما در فکر اين نيستيم که درمسائل داخلي اسپانيا مداخله کنيم!»11    چراغ سبز از اين روشنتر؟

مستر ايدن هم از ماهيت فالانژهاي اسپانيا خبر داشت و هم مي‌دانست که «هيتلر و موسوليني بهم نزديک شده‌اند و هر دو علناً به نفع فرانکو موضع گرفته و به شدت در درگيريهاي داخلي اسپانيا عليه دولت قانوني  مداخله كرده اند. با وجود اين پشت پرده دولت فرانسه را زير فشار گذاشت که ابتکار عمل تدوين يک «قرارداد عدم مداخله براي فرانسه، انگلستان، ايتاليا و آلمان» را عهده‌دار شود. بلوم، رئيس دولت جبهه خلق فرانسه نيز پا پيش گذاشت و طرح مربوطه را تهيه و پيشنهاد نمود و بدين ترتيب خط «عدم مداخله » رسماً مطرح شد و دولت انگلستان هم مي‌توانست مدعي شود به پيشنهاد فرانسه پيوسته است:

«روز 12اوت کامبو Cambon سفير فرانسه در انگليس، پيشنهاد دولتش را آورد که در آن  علاوه بر قرارداد عدم مداخله يک کميته کنترل هم  پيش بينی شده بود که مراقب اجراي قرارداد باشد. ارائه اين پيشنهاد در واقع به مثابه روز تولد ”کميته عدم مداخله” بود…دلايل محکم و ناگزيري وجود داشت که بر اساس آنها  انگلستان می بايد موضع عدم مداخله دراسپانيا  اتخاذ می کرد: اولاً اگر منازعه اسپانيا گسترش مي‌يافت و حالت بين‌المللي پيدا مي‌کرد، عواقب آن غير قابل کنترل مي‌شد… و دوماً دولت بريتانيا مايل نبود در جنگ داخلي اسپانيا درگير شود و فکرمي‌کرد که مردمان اسپانيا،صرفنظر از چگونگی نتيجه جنگ، از خود سپاسگزاري نشان نخواهند داد» 12

آشکار است که اين اشاره‌ها به هيچ وجه روشنگر معناي آن «دلائل محکم و ناگزير» نبودند. به جاست که لختي در اين مسأله تأمل کنيم و به بينيم چرا دولت يک دموکراسي کهن اروپايي و مدعي قدرت يکم اروپاي آن زمان، به جاي امداد به دموکراسي تازه پاي اسپانيا، و عمل به ضوابط جامعه ملل در مخالفت با کودتا عليه يک دولت آزاد و منتخب، نه تنها سياست مماشات نسبت به کودتاچيان فالانژ را در پيش گرفت، بلکه حتي با علم به مداخله فزاينده نظامي هيتلر و موسوليني به چشم اغماض با آنها نمود؟ و چرا دولت و وزارت خارجه بريتانيا، البته مطابق تعبير تاليران، به سياست «عدم مداخله» متوسل گرديد؟ فکرمي‌کنم دلايل زير محکمترند و ناگزيري مستر ايدن را بهتر مبرهن مي‌کنند:

  • کودتاي فالانژيستها به سرکردگي فرانکو، با وجودي که اسمش را گذاشته بود «ملي‌گرا»، ولي در صحنه عمل ملت ترقيخواه اسپانيا را به شکاف و نقار ملي و جنگ داخلي دچار مي‌کرد و بروز و ادامه چنين جنگي ‌ـ که سه سال به درازا کشيد ـ در هر حال موجب ضعف و فتور ملي و تحليل قواي داخلي ملت مي‌شد و چنين روندي البته به سود قدرت خارجي برتري بود که در دهه سي هم بر جبل‌الطارق سلطه داشت و هم صاحب منافع آشکار اقتصادي، مالي، سياسي و استراتژيک در اسپانيا بود.
  • «سيتي لندن»، به عنوان مرکز بانکي و مؤسسات سرمايه‌گذاري انگلستان، مستقيماً در شمار کثيري از معادن مهم اسپانيا سرمايه‌گذاري سنگين داشت. به نوشته «منچسترگاردين مورخ 18 اوت 1936، سيتي لندن مبالغ هنگفتي تحت عنوان «بيمه عليه کمونيسم» به حساب فالانژها واريزکرد …
  • البته، نمايندگان دولت جبهه خلق نيز به مستر ايدن، وزيرخارجه انگلستان، اطمينان داده بودند که مصالح بريتانيا در اسپانيا محفوظ خواهد ماند.13 منتها کار از محکم کاري عيب نمي‌کرد. لابد تضعيف جبهه خلق و کشتارکارگران و ميليشياي سوسياليست، کمونيست، آنارشيست خاطر دولت فخيمه را بيشترآسوده مي‌کرد تا قول و قرار با وزيرخارجه‌يي که منتخب چپيها بود.
  • در ارتباط با مصالح درياداري امپراتوري بريتانيا و آزادي عبور و مرور ناوگانها و کنترل تنگه جبل‌الطارق ( که در آن زمان يک گذرگاه استراتژيک به شمار مي رفت) نيز روشن بود که حفظ مالکيت بر شهر و بندر و پايگاه نظامي جبل‌الطارق براي وزارت درياداري بريتانيا اهميت درجه اول را داشت و اين وزارتخانه هم از استوانه‌هاي قدرت و هيبت امپراتوري به شمارمي‌رفت. به نوشته کلايس بوئلر: «براي وزارت خارجه وسران نيروي دريايي انگلستان، هم‌چنين براي سيتي لندن، پيروزشدن جبهه خلق (برکودتاچيان فالانژ) بدترين نتيجه متصوربه حساب مي‌آمد»14

يک دليل محکم و ناگزير ديگر به موقعيت فرانسه مربوط بود:

  • هر آينه دست دولت جبهه خلق لئون بلوم بازگذاشته مي‌شد و نوعي همکاري و کمک متقابل مابين دولتهاي جبهه خلق فرانسه و اسپانيا پيش مي‌آمد، در آن صورت ديريا زود اوضاع ديکتاتوري سالازار در کشور پرتغال (غرب اسپانيا)، که به نوبه خود تحت نفوذ امپراتوري بريتانيا بود، بهم مي‌ريخت. فرانسه در بلوک جبهه خلق در حوزه مديترانه به بزرگترين قدرت تبديل مي‌شد و چنين روندي مطلوب بريتانيا (و البته آلمان و ايتاليا هم) نبود.
  • وانگهي پيروزي سريع دولت قانوني اسپانيا برکودتاچيان فالانژ و رشد قدرت و نفوذ جبهه خلق اسپانيا موج مي‌انداخت و دامنه تأثيرات سياسي آن در نوار شمالي آفريقا و مصر و مستعمرات فرانسه « غيرقابل کنترل» مي‌شد و…

چنين بود که مراجعه مکرر دولت قانوني اسپانيا به دولت انگلستان و تلاش زياد فرستاده هاي آن دولت براي متقاعد کردن مستر ايدن که سياست «عدم مداخله» بريتانيا به ضرر دولت اسپانيا تمام مي شود، هيچ گوش شنوايي پيدا  نکرد ولي صداي اعتراض  فاشيستها از اين که شوروي كمي به کمک جبهه خلق آمده و مختصر امداد نظامي رسانده بود از همان پائيز سال 1936 به گوش جان شنيده ‌شد و ايدن اتحاد شوروي را علناً مورد خطاب و عتاب قرار  ‌داد.15

منابع و توضیحات

1 ـ جبل الطارق ناحيه و شهري (با پادگان نظامي) برفراز صخره‌يي عظيم، شبه‌جزيره‌يي با حدود 30 هزارجمعيت، درجنوبي‌ترين نقطه سرزمين اسپانيا است، ولي «متعلق» به بريتانياي کبير،که شامل بندري نيزمي‌شود. جبل‌الطارق با جبل سبته که درناحبه مقابل آن درخاک آفريقا قراردارد، تنگه ارتباطي درياي مديترانه به اقيانوس اطلس را تشکيل مي‌دهد كه از 1713 ميلادي به تصرف بريتانيا درآمد و پايگاه مهم دريايي در دهانه مديترانه درآن جا ساخته شد. در زمان مورد بحث ما يک آبراه و دهانه استراتژيک دريايي به شمار مي‌رفت و به‌خصوص براي امپراتوري بريتانيا، از جهت دسترسي ناوگان دريايي‌اش به خاورنزديک و مستعمرات آفريقايي‌اش اهميت درجه اول داشت.

2 ـ براي فايده تکرار، به نقل از صفحه 12 تحقيق باارزش مورخ معاصرآلماني خانم ماري لوئيز رکر، ياددآوري مي‌کنيم که:

«جنگ حبشه وعواقب آن ، از نظر هيتلر، امتيازات گوناگوني براي رايش آلمان و موضع بين‌المللي اش پديد آورد:

الف: تسريع نزديکي مابين آلمان و ايتاليا،

ب: کشاندن توجه موسوليني از گردنه برنر (مرز اتريش) و منطقه رودخانه دانوب [که مورد نظرهيتلربود به سمت درياي مديترانه تا آفريقا، ج: جنگ حبشه، پس از منازعه منچوري شرق آسيا در سال 1931، شکست سختي براي جامعه ملل و اصل امنيت جمعي به بار آورد.

د: طي اين بحران ، سلاح تحريمهاي اقتصادي جامعه ملل، به عنوان يک سلاح بي اثر از آزمون درآمد و درآينده نزديک نمي‌توانست روي برلين اثر بازدارنده داشته باشد».

موسوليني هم به انحاء مختلف به هيتلر ندا داد که ديگر مانعي درمسير نزديکي اتريش به برادربزرگترآلماني‌اش نيست!

Marie- Luise Recker, Die Aussenpolitik des Dritten Reiches

3 ـ به نقل از Ijan Kershaww ايان کرشاو ، مورخ معاصر انگليسي، صفحه 211 کتاب

« دوستان هيتلردرانگلستان»

4 ـ چرچيل درفصل دهم کتاب جنگ جهاني دوم، سالهاي 36 الي 38 ، به اين واقعيت توجه مي دهد و درصفحه 113(متن آلماني) وضع را از جنبه‌يي ديگر به طور خلاصه چنين جمع مي‌زند:

«تا تابستان 1936 هنوز اقدامات هيتلر ـ درجهت نقض مفاد پيمانها [ورساي ولوکارنو و…] و ادامه يک سياست خارجي تعرضي ـ ، هيچ بر قدرت و توانايي (نظامي) خود آلمان متکي نبودند، بلکه بر ناسازگاريها و عدم وحدت فرانسه و انگليس و جُبن اينها مبتني بودند و نيز روي دوري و انزواطلبي ايالات متحده حساب مي‌شد.

هريک از کارهاي تعرضي اوليه هيتلر يک عمل خطير و نوعي ريسک براي او بود؛ درواقع خوب مي‌دانست که هرآينه با ايستادگي و مقاومت قاطع روبه رو شود،کاري ازش ساخته نيست… اما، حريفان او مصمم نبودند و نتوانستند محکم بايستند و دست او را رو کنند.»

5 ـ خوانندگان به ياد داشته باشند که سي وهفت سال بعد، در سپتامبر1973 ميلادي، در جمهوري شيلي نيز به همين صورت چپ و نيروهاي دموکراتيک به رهبري سالوادور آلنده برنده بزرگ انتخابات شدند و سرکار آمدند. ولي سران کليسا و ژنراليسم راست به سرکردگي پينوشه نتايج انتخابات را تحمل نکردند و با توطئه و به کمک خارجي کودتا کردند. بهانه ظاهري جناح راست شيلي و مداخله‌گران خارجي نيز «خطرکمونيسم» بود. مستمسک فالانژهاي اسپانيا و حاميان فاشيست ـ نازي آنها نيز همين طور. کما اين که کودتا عليه دکتر سوکارنو دراندونزي …و پيشتر عليه دکترمصدق درايران نيز به همين دعوي صورت گرفت.

6 ـ شرح تفصيلي و مستند اين فصل دردناک جنبش ترقيخواهي و سوسياليستي اسپانيا ما را ازبحث اخص خودمان دورمي‌کند.آثار مستند و دقيق دراين باره فراوانند. در موضوع استمالت و اغماض انگلستان نسبت به ديکتاتورها در جنگ داخلي اسپانيا مثلاً مي‌توانيد به کتاب آلماني، ترجمه انگليسي و فرانسه، زير- « سايه هاي انگلستان بر اروپا»- مراجعه کنيد:

Englands Schatten ueber Europa, 1938 ( Klaus Buehler(Kleineibst,Richard

نويسنده کتاب يک عضو جناح چپ حزب سوسيال دموکرات آلمان بود که همزمان با روي کارآمدن هيتلر به پاريس مهاجرت کرد. درارتباط با سياست وزارت خارجه بريتانيا و جناحهاي ديگر انگليسي نسبت به بحران و جنگ داخلي سه ساله اسپانيا از جمله نگاه کنيد به :

– فصل دهم کتاب چرچيل ، جنگ جهاني دوم،

– بخش پنجم از کتاب دوم، مجلد دوم خاطرات آنتوني ايدن،

7 ـ صفحه 377 کتاب بيوگرافي سياسي هيتلر، نوشته دکتر رالف رويت، مورخ معاصرآلماني،

Ralf Georg Reuth, Hitler eine politische Biographie

8 ـ همان کتاب، صفحه 377 ،

9 ـ سخنراني هيتلر در 6 ژوئن 1939 درمقابل «لژيون کوندور» که پس از سه سال مداخله نظامي درجنگ داخلي اسپانيا و کشتارهاي وحشيانه از مبارزان آزادي ، پس از برنده شدن فرانکو به برلين بازگشته بودند. همان کتاب ، صفحه 377/378 ، منظورهيتلر از « توطئه اي از سراسر جهان عليه فرانکو» عبارت از فراخوان آزاديخواهان جهان،سوسياليستها و کمونيستها براي کمک به جبهه خلق است که سرانجام موجب تشکيل « بريگاد بين‌المللي» براي پيکار آزادي عليه فالانژيسم، فاشيسم، نازيسم دراسپانيا شد. منتهي هيتلر تاريخ را جا به جا مي‌کند. موسوليني و او بلافاصله به حمايت نظامي سنگين از ژنرال کودتاچي عليه دولت قانوني اسپانيا برخاستند و با مداخله نظامي وسيع خود يک کودتاي وامانده را به يک جنگ داخلي تبديل کردند که سه سال اسپانيا را به آتش و خون کشيد و به « استقراررژيم فرانکو» منجرشد. جنبش امداد به اسپانيا و بريگاد بين‌المللي آن، ونيز کمک مختصرنظامي شوروي، مدتها بعد از آغاز مداخله هيتلرو موسوليني صورت گرفت. نبايد ابعاد اين کمکها را با نيروي عظيم نظامي فاشيستها يکي گرفت. فقط دولت فاشيست ايتاليا فراتر از پنجاه هزارنفرنيرو به اسپانيا فرستاد.

10 ـ به نقل از مقاله تحقيقي يک مورخ آلماني در باره «نقش آلمان درجنگ داخلي اسپانيا»:

Hans-Henning Abendroth, Deutschlands Rolle im Spanischen Buergerkrieg

،صفحه 479 کتاب (مجموعه مقالات) Hitler, Deutschland und die Maechte

به زبان آلماني،

11 ـ صفحه 466، مجلد دوم کتاب خاطرات ايدن،

12 ـ همان جا تا صفحه 467 ،

13 ـ آنتوني ايدن وزيرخارجه وقت انگلستان، در ص 474 کتاب فوق الذکرمي‌نويسد:

« اواخرسپتامبر 36 به ژنو سفرکردم. آن جا Del Vayo وزيرخارجه تازه اسپانيا، که به کمونيستها سمپاتي داشت، به من اطمينان داد که دولت متبوع وي خيلي سعي مي‌کند منافع بريتانيا را مورد حفاظت قراردهد.»

صرف اشاره اي که ايدن به سمپاتي وزيرخارجه وقت اسپانيا نسبت به کمونيستها (که مربوط به مسأله مطروحه نيست) مي‌کند به معناي آن بود که سخنان وي را نمي‌پذيرد. اما همين مستر ايدن در همان زمان حاضربود حرف هيتلر و موسوليني را بپذيرد که با دريدگي مدعي بودند دولتهاي آنها در جنگ داخلي اسپانيا مداخله نظامي ندارند!

14 ـ صفحه 185 کتاب « سايه انگلستان بر اروپا »، به آلماني،

15 ـ مثلاً درسخنراني مورخ 19 نوامبر 36 خودش درمجلس عوام انگلستان،

بازگشت به بخش هفدهم