ورشکستگی چهل سال حکومت ولایی، بر آمدن نام و جایگاه بزرگِ و دست نیافتنیِ زنده یاد احمد کسروی

کورش گلنام

بخش نخست

 احمد کسروی 1324 ـ 1269

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این بررسی تنها فرازهایی ازاندیشه ها و زندگی زنده یاد کسروی را در بر دارد. در باره هر بخش از کار و کوشش او می توان کتابی جداگانه نوشت.

پیروزی اندیشه های کسروی بر کهنه پرستان

نگارنده از رسیدن به چهل سالگیِ حکومت آخوندهای تبهکار حاکم و ورشکستگی کامل اندیشه های آنان نه تنها در برابر مردم ایران که در برابر همه جهانیان، بنام پیروزی اندیشه های افشاگرانه و جسورانه زنده یاد احمد کسروی، که نامش هم اکنون نیز همچنان لرزه بر اندام آخوندها می اندازد، یاد می کند. در چهل سالگی شکست حکومت فاسد و تبهکار  آخوندها، افشاگری های این مرد درستکار و اندیشمند در باره این کاسبکاران، پس از هفتاد سال از ترور دهشتناک او، امروز همچنان می باید در گوش ما زنگ بزند و بیش از هر زمان دیگری بر ارزش کوشش های پی گیر او در افشای بی پایگی و بی مایگی اندیشه های آخوندهای ولایی و امام زمانی که به بهای جانش پایان یافت، پی برده باشیم. هر چه در باره این اندیشمند، پژوهش گر، نویسنده، تاریخ نگارِ مو شکاف و پُر کار، درباره میهن دوستی و عشق به پیشرفت، سربلندی ایران و مردم ایران، پاکی، شرافت، درستکاری و بی باکی این مرد بزرگ، نوشته شود باز کم است. نگارنده نمی خواهد بُت سازی کند زیرا این درسی است که خود کسروی به ما آموخته است ولی به راستی باید گفت که او پیرو درست اندیشه: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک بود گر چه چون هر انسان دیگری گاه بری از اشتباه هم نبود.

***

اینک پس از چهل سالِ ایران سوزِ حکومتِ آخوند ها، باید نام این رادمرد دلیر تبریزی را که تا پیش از ترور وحشیانه اش، سال ها با اندیشه ها، خرافه ها و داستانسرایی های دروغین مذهبی و تبلیغ گورستانی و ویرانگر آخوندها جنگید، آن ها را افشا نمود و به ما مردم هُشدار داد که دنباله رو آخوندها نباشیم، هر روز به خود یاد آور شده و گرامی بداریم. آنچه که او بیش از یک سده پیش فریاد می زد، امروز همه به چشم خود شاهدش شده و ردپاهایِ وحشتناکش را برجامعه نیمه ویران خود به روشنی می بینیم.

فرازهایی کوتاه از زندگی زنده یاد کسروی

من هرگز دوست نداشته بودم که مردی شناخته گردم و نامم به زبانها افتد. ولی چون خواه و ناخواه افتاده بسیار بجا می بود که تاریخ زندگانیم را خودم بنویسم که نیاز نباشد دیگران بپرسند و بجویند و چیزهایی از راست و دروغ بدست آورند…..

در چند سال پیش در یکی از روزنامه های مصر ستایش هایی از من کرده و دانش هایی بسیاری را که من نمیدانم به نامم نوشته. از جمله مرا داننده بیش از ده زبان شناسانیده بود در حالی که چنان نیست و من جز چند زبان ترکی و فارسی و عربی و انگلیسی و ارمنی نمی دانم و آنگاه دانش من “زبان شناسی” بود نه زبان دانی“.

از پیش گفتار او بر کتاب “زندگی من” منتشر شده در سال 1323، سالی پیش از ترورش. بازچاپ انتشاران مهر(*)، آلمان 1377  (یاد آور شود که در این مقاله در همه برگرفته ها از نوشته هایِ کسروی، هیچ گونه دگرگونی نه در جمله بندی ها، نه در واژه ها، نه در نشانه گذاری ها و نه در انشای آنها انجام نگرفته است.)

همین چند جمله، روایتِ “شاخه درخت هر چه بارش بیش، خمیده تر است” را در فروتنی و درستکاری این اندیشمند پاک نهاد ایرانی، در برابر چشم ما قرار می دهد. اشاره شود که او گذشته از دانستن زبان هایی که خود نام برده، زبان “اسپرانتو” را نیز آموخت و به عضویت انجمن اسپرانتو در آمد حتا آن را تدریس کرد. خط و زبان پهلوی(پارسی میانه) را نیز آموخته و در این باره پژوهش کرده و کارنامه اردشیر بابکان را از پهلوی به فارسی بر گردانده بود. در زیر نویس 2، برگ 13  کتابِ : “سرنوشت ایران چه خواهد شد” (زیرنویس های پیشگفتار )، چاپ 1377، آلمان، انتشارات مهر، آمده است که کسروی زبان های آسوری و فرانسه را نیز می دانسته است.

* در سال های پیشین، انتشارات مهر در آلمان، آقای جعفر مهرکانی کار ارزنده ای کرده و شماری از کتاب های کسروی را باز چاپ و منتشر نموده است.

زندگی کسروی، سراسر پژوهش و بررسی

او در هر مجالی، آنی از پژوهش، پرسش گری، خواندن و نوشتن  کوتاهی نمی کرد و در دوران زندگی پُر فراز و نشیبِ کوتاه 55 ساله ولی بسیار پُر بار خود، کارهای درخشانی، نزدیک به هفتاد جلد کتاب فارسی و عربی از خود بیادگار نهاد. یکی از مهمترین هایش دو جلد کتاب انقلاب مشروطیت است که از بهترین، دقیقترین و مورد اعتماد ترین سندها در باره انقلاب مشروطه و رویدادهای آن روزگار است. این نکته نیز بسیار قابل توجه است که در زمان آغاز انقلاب مشروطه، کسروی تنها 16 سال داشته است. از همین امر می باید به درک، دانایی، تیز هوشی، تیز بینی، آینده نگری، چیره دستی و توانایی او در گرد آوری همه رویدادهای هر روزه آن دوران همراه با عکسهای بی مانند با داوری های ریز بینانه و منصفانه او، پی بُرد. او در هر جا که به کار و مأموریت رفت با تاریخ، فرهنگ و زبان محلی آن جا نیز آشنا و گاه در باره آن ها پژوهش کرد و نوشت.

ـ کسروی در تاریخ هشتم مهرماه 1269 هجری شمسی در محله “هکماوار” تبریز زاده  و در 20 اسفند 1324 در سن 55 سالگی در کاخ دادگستری به شکلی وحشیانه به ضرب گلوله و 27 ضربه کارد وسیله فداییان اسلام، که آغاز کار و شکل گیری گروهشان در حقیقت برای از میان برداشتن زنده یاد کسروی به وجود آمد، ترور شد.

روایت یک شاهد از ترور

روایت یک شاهد از ترور کسروی و منشی و یار جوانِ او حدادپور و رویدادهای پس از آن؛ منتشر شده در بی بی سی، بر گرفته از پژوهش بسیار ارزشمند ناصر پاکدامن: “قتل کسروی”.

http://www.bbc.com/persian/iran/2012/03/120307_l44_kasravi_murder_witness.shtml

سخنی با هم میهنان بهایی

یک برداشت نادرست

در وبسایتی از هم میهنان بهایی، نوشته ای خواندم که در آن نویسنده از کسروی به سبب مخالفتش با کیش بهایی، بد نوشته و او را نکوهش نموده بود. من به هم میهنان بهایی چند نکته را در باره زنده یاد کسروی یاد آور می شوم:

1 ـ کسروی خدا باور بود و خود را مسلمان می دانست ولی نه تنها قشری نبودکه حتا بی پروا  وحی، نارسایی ها در قرآن، بینش محمد و ساخته ها در مذهب شیعه همچون جریان کربلا را هم به نقد و پرسش  گرفت، چه رسد به باورهای دیگر. خدای او خدای خرد، همآن خدای “جان و خردِ” فردوسیِ بزرگ بود، نه خدای آخوندها و مولوی و سعدی. کسروی در آغاز کتابش “در پیرامونِ خرد” می نویسد:” گرانمایه ترین چیزی که خدا به آدمیان داده”خرد” است. خرد شناسنده نیک و بد و راست و کج و سود و زیانست.” خدای کسروی و فردوسی هیچ همگونی و نزدیکی با خدایِ قهار، خون ریز و شکنجه گرِ آخوندهای ریاکار حاکم و دیگر تبهکاران اسلامی چون داعش ندارد. او پرسش گری خستگی ناپذیر در همه زمینه ها و درباره همه باورها بود. اگر کسروی  پیشرفت های علم و دانش امروز را می دید، با شناختی که از خمیره و بُن مایه جستجو گر و پرسشگر او بر جاست، شاید باور به خدا را نیز به کناری می نهاد.

 2 ـ چون جستجو گر، حقیقت جو و حقیقت گویی بی باک بود، دشمنانی یافت که بدترین آنها آخوندها بودند که در برابر دانش، بینش، استدلاهای او احساسی جز درماندگی، خواری و زبونی نمی کردند و تنها راه را، چون همیشهِ تاریخِ ننگینِ خود، در کشتن و نابودی او دیدند. زنده یاد کسروی، یک بند در حال خواندن و پژوهش و به شدت اهل گفت و گو و استدلال بود. در هر موردی که سخن می گفت پیش از آن بررسی و پژوهشی کرده بود. بنا بر این، او با پیشینه و تاریخ بهاییت به خوبی آشنا بود.

 3 ـ در بخش نخست “زندگی من” بند 21 زیر تیتر:”گفتگویی که با بهاییان میداشتیم” به کوتاهی توضیح می دهد که چگونه با بهاییان رفت و آمد داشته و به بحث و گفت و گو می نشسته است:

” در هکماوار که ما می نشستیم هم بهاییان و هم ازلیان می بودند، و چون چند تن از ایشان به فرشبافی یا بفرشفروشی پرداختندی با پدرم آشنایی داشتندی و هم پدرم با آنان مهربانی نمودی و بارها بخانه ما آمدندی و بارها ما به خانه آنان رفتیمی. از اینرو من سخنان ایشان را بسیار شنیده بودم. سپس نیز که داستان حداد رخداد[شیخ حسن حداد یار دوان مدرسه کسروی که بهایی شده و سپس از آنان جدا شده بود] و او فرائد و دیگر کتابها را بمن داد و همه را نیک خواندم. می باید بگویم تاریخ باب و بها و ازل را نیک شناخته ولی در میان دو چیز سازش نیافته بودم. از یکسو جانفشانیهای بسیار مردانه بابیان نخست ـ ملا حسین بشرویه ای و حاجی ملا محمد علی بارفروش و ملا محمد علی زنجانی و قرة العین و حاجی سلیمانخان و دیگران ـ که جای گمان است که آمیغهایی[حقیقت هایی] را دیده و در راه آنها می بوده که به چنان جانبازیهای مردانه می کوشیده اند، و از یکسو نوشته های باب که هیچ معنایی نداشته و رویهمرفته بآشفته گویی ماننده تر می بوده. این یک چیستانی دردل من شده بود.”  برگ 65 “زندگانی من”، چاپ 1377، آلمان، انتشارات مهر، جعفر مهرکانی

می بینیم که کسروی بدون پشتوانه و آگاهی به بحث نمی نشسته است. در دنباله همین نوشته، او گفت و گوی خود به شکل پرسش و پاسخ را در خانه یکی از مبلغان بنام آن دوره بهایی، بنام “منیر دیوان” می آورد که خود سند گویایی است بر باور او به بحث و گفت وگو، نه  دشمنی و کینه جویی.

4 ـ یک نمونه روشن تر و گویاتر از رواداری او در برابر بهاییان را می توان در برگ های  112 ـ107 “رندگانی من”  زیر تیتر “باز گفتگو با بهاییان” خواند و دیدکه او چگونه با دوتن از بزرگان بهایی آن زمان در تهران بنام های : ” حاج میرزا عبدالحسین آواره و سید شهاب فارانی” در چند نوبت به گفتگو می نشیند، در خانه آنها مهمان می شود و با آنها شام می خورد. در همین جا در آغاز سخنانش به روشنی می گوید: ” من بهایی نیستم و نخواهم بود ولی با بهاییان نیز دشمنی نمیدارم و نخواهم داشت

5 ـ کسروی با مادی گرایی نیز مخالف بود ولی همو بود که وکیل گروه 53 نفر که شماری از آن ها پیرو ایده کمونیستی و مادی گرا بودند، شد (گاه به نادرست همه 53 را پیرو مرام کمونیستی نامیده اند که چنین نبوده و نگارنده در مقاله ای در باره 53 نفر، به این مورد پرداخته است). دفاع جانانه او از این گروه در دادگاه دوران رضا شاه مشهور است. در همین راستا او بعدها سران حزب توده آن روزگار را نیز به بحث دعوت می کرد.

6 ـ کسروی سیاست فرقه دمکرات آذربایجان و پیشه وری را هم محکوم می کرد ولی زمانی که مجلس چهاردهم وکالت پیشه وری را که با رأی بالا به عنوان نماینده نخست از تبریز برگزیده شده بود، رد کرد، کسروی این رفتار مجلسیان را به سختی بباد انتقاد  گرفت.

7 ـ پذیرفتن وکالت تسخیری او از رکن الدین مختار رئیس شهربانی دوران رضا شاه و پزشک احمدی، که به سبب پیشینه های سیاهی که از آنها تصویر شده بود و کمتر وکیلی جرأت داشت دفاع از آنان را بعهده بگیرد، نیز از کارهای تاریخی اوست.

 این چند نکته تنها شمه ای کوتاه از روش و منش زنده یاد کسروی در برخورد با مخالفانِ باورهای خود بوده است. با شناخت از زندگی او، می توان ادعا نمود اگر او امروز و در زمان ما می زیست و ستمگری های شرم آور و فراموش ناشدنی حکومت اسلامی را بر بهاییان می دید، جزو نخستین کسانی می بود که پرچم مخالفت با آن و پشتیبانی از بهاییان را بر می افراشت.

بنا بر این، در داوری این اندیشمند و پژوهشگر بزرگ ایران، باید زندگی و نوشته ها و کوشش های او را از همه سو ارزیابی کرد تا به داوری درستی دست یافت.

در باره کسروی، پژوهش های مهم و یگانه اش بسیار نوشته شده است و من نیازی به نام بردن از همه آن ها ندارم. تنها برای تاکید خود بر یگانه بودن، گذشته از کتاب انقلاب مشروطه، سه نمونه دیگر می آورم: یکی پژوهشی بنام “شهریاران گمنام” است که بررسی بیش از “یکصدو پنجاه خاندانی” است که پس ازسال سی ام هجری، که سال مرگ یزد گرد سوم آخرین پادشاه ساسانی تا سال 1303 که تاریخ بر افتادن قاجاریه می باشد را در بر می گیرد. خاندانهایی که یا” به استقلال یا نیمه استقلال” پادشاهی کردند. بنا بر همین پژوهش ارزنده: از میان این خاندانها:

 “تنها چهار خاندان سلجوقیان و مغولان و صفویان و نادرشاه را می توان گفت که بر سراسر ایران حکمروا بودند. از دیگران طاهریان،سامانیان، صفاریان، غزنویان، بویهیان، خوارزمشاهیان، قره قویونلویان، آق قویونلویان، زندیان، قاجاریان اگر چه پادشاهان بزرگ و بنام بودند هیچکدام سراسر ایرانرا زیر فرمان نداشتند. آندیگران هم جز خاندان های کوچکی نبودند که هر کدام بر یک یا دو ولایت فرمانروا بودند. چه بسا بوده که در یک زمان ده پادشاه مستقل در ایران حکمروا بوده اند.” برگ “ج” مقدمه کتاب

در همین کتاب فراوران از شعر بهره گرفته است زیرا در آن ها نقشی تاریخی را دیده و تفسیر نموده است. چه از زبان شاعران عرب در باره جنگ با ایرانیان که معنای آن ها را نیز آورده است و چه از شاعری چون قطران تبریزی که بیش از همه از شعرهای او در این کتاب سود برده و یا به نوشته کسروی از دیگری “استاد سخنور نظامی گنجه ای”. این نشان می دهد که او با اصل سرودن شعر مخالف نبوده بلکه با صوفیگری و شاعران صوفی مسلک هم خوان نبوده. در این راستا است که از دیدِ خود با هر شعر و شاعری که نشانی از صوفیگری و دنیای خیال پردازی و رؤیا داشته، سر سازش نداشته است.

  از کارهایی دیگر که کمتر کسی در اندیشه اش بوده است، “آذری یا زبان باستانی آذربایجان” و “تاریخچه شیرو خورشید” بر پرچم ایران است که تنها کسروی چنین پژوهش های ژرفی در این باره ها انجام داده است. این آخرین را می توان در کتابِ “چند مقاله” او خواند.

پایان بخش نخست

در بخش دوم به کسروی و رضا شاه پرداخته می شود.

یکشنبه 21 بهمن 1397 ـ 10 فوریه 2019