از دکتر ن. واحدی :
درآمد
40 سال پیش میلیونها جوان به خیابانها ریختند و پند پدران خود را بگوش نگرفتند تا عاقبت مشروطیت را سرنگون کردند و نظام برگزیده خود را به نام ولایت فقیه در ایران مستقر ساختند. صدای سبزی فروش سرکوچه که پیرمردی بود هنوز از ورقهای تاریخ پاک نشده است که با التماس به جوانها میگفت :
پسران و دخترانم، شما این آخوندها را نمیشناسید، شهر را شلوغ نکنید! این کار عاقبت ندارد
به عبارت دیگر مردی بیسواد درآن روزگار بهتر از هزار تحصیل کرده شعور سیاسی داشت. شعوری که امروز، در این آشفته بازار سیاسی، به یغما رفته و جمعی با چراغ بادی درجستجو آنند. غافل از این که پیدا کردن چنین شعوری فقط زیر نور چراغ عقل ممکن است، شعوری که به سخن درآید و بگوید :
” گرفتاری جامعه ایران به امروز و دیروز ربطی ندارد، به پادشاه، به آخوند، به استعمار، به جوان و پیر نیز مربوط نمیشود. بلکه این گرفتاری گرفتاری تاریخی – فرهنگی ایست که به راستی عجز و ناتوانی زبدگان کشور را در برخورد با “مشکلات جامعه” آشکار میکند.
اما غالبأ در برابر این ناتوانی گروهی (بزرگ یا کوچک) از جوانان کشور از دوران ناصرالدین شاه قاجار تا کنون از خود بازتاب نشان داده اند. این بازتاب که در واقع ارائه مطالباتی در برابر مشکلات مملکت است به صورت راهپیمائی و فریاد مرگ براین آن و یا بست نشستن در سفارت انگلیس و روس و بعدها در مقابلِ وزارت دربار متظاهر شده است، تظاهری که در سازماندهی آن گروه اندکی به نام روشنفکر و ملاّ (به معنی دانشمند) دست داشته اند (تولید شوق به دگرگونی). ولی این مطالبات همیشه بدون توجه به فرهنگ و ساختارهای اجتماعی کشور از یک سو و تقلید از الگوها و ارزشهای جوامع متّرقی زمان خود از سوی دیگر بوده است.
ازاین رو چون چنین شوقی در جهت الزامات جامعه بیگانه قرار داشت هرز گشت و به برخوردها و چالشهای بیثمر کشیده شد.
“کارل پوپر”[1] میگوید :”فجایع و جنایات تاریخی همه برخاسته از اعمال و رفتار روشنفکران است. همآنها که در روی زمین تا به امروز نکبت و بدبختی و تخریب به ارمغان آورده اند؛ وقایع دردناکی که اختراع روشنفکری است. آن هم به خاطر یک ایده، به خاطر یک مکتب و یا برای ترویج یک تئوری”.
درست دراین راستا یعنی نه درجهت الزامات جامعه خود بلکه در جهت خلاف آن، دیروز به ناگهان انقلاب اسلامی 57 رخ داد. رخدادی که یک فاجعه درتاریخ ایران بود. فاجعه ازاین نظرکه این انقلاب نه تنها جلوی پیشرفت و ترّقی را که میرفت تا بارور شود گرفت، بلکه میلیونها خانواده را نیز عزادار و فراری کرد و به شدّت ازهم پاشید، خانواده هائی که بدنه طبقه متوسط تازه به وجود آمده ایران بودند (الزامات)، آنها که میبایستی ستون فقرات مبادلات مادّی و معنوی مملکت پایه های محکم و اساسی برای گسترش جامعه، برای رشد صنعتی، برای علم و پژوهش کشور میشدند. این انقلاب یک فاجعه از دید ادبیات فارسی، روشنگری و روشنفکری نیز بود. زیرا همانها که در متن آدمیت با شعر ” مرا ببوس” به مجازات اعدام نظامیان توده ا ی اعتراض کردند، دراین چهل سال گذشته سکوت و خاموشی برگزیدند و حتی یک بار هم که شده خود را در متن آدمیت نیافتند تا به این همه جنایت و ستمی که در حق مردم، به ویژه جوانان شد، آنها که جان برکف دست گذاشته از کوه و کمر با هزار مصیبت از کشور و میهن خود، گریختند – هنوز هم میگریزند-، پاسخی نه از روی دلسوزی ایدئولوژیک بلکه برپایه شرف و حرمت انسانی و ازروی همدردی، سولیداریتی، بدهند (الزامات).
این ها حکایت نیست. بلکه تکرار وقایع پس از حمله تازیان به ایران است. لو رفتن مبارزین راستین ایرانی به دست ناکسان و سپس آنها را وحشیانه به بغداد بردن و به دژخیمان خلیفه سپردن، صفحات بزرگی از تاریخ ایران را لکه دار کرده است. چنین سرنوشتی دراین چهل سال زندگی بسیاری از ایرانیان را ورق زده است. اما هیچ کس دژخیمان این حاکمان ستمگر را که بزرگترینشان “خلخالی” بود در نوشته ای به محاکمه نکشید. تنها عذری که میتوان برای این کار روشنفکران “پوپری” آورد شعری از مولوی رومی است :
چونک زاغان خیمه بر بهمن زدند بلبلان پنهان شدند و تن زدند
زانک بیگلزار بلبل خامُشَست غیبت خورشید بیداری کُشَست
اما این عذر حلّ دشواریهای فرهنگی کشور را به ماتم گرفتن میسپارد که خود یک بیفکری است.
نتیجه این خاموشی رشد فضای نشو و نمای ارتجاع بوده است که نخستین قدمش تربیت کودکان و نو جوانان زیر فشار اخلاق دینی، تنبیههای عهد بوق و از همه بدتر زیر نفوذ اتفاقات غیرانسانی چون ضرب و جرح، حلق آویز کردن زنان و مردان بدون وجود دادگاههای معتبر، سنگسار زنان و اسید پاشی، پاک کردن روژ لبهای دختران با تیغ ژیلت ، به زمین کوبیدن مردان و زنان و با چماق بربدنِ آنان کوفتن، چماقی که دردست مأموران دولتی (ضد حقوق بشر) مرد و زن (فمینیسم ایرانی) …… همه عواملی هستند که جامعه، به ویژه کودکان و جوانان را بیمار روانی کرده اند.
در غرب اگر کسی چند روزی گروگان گرفته شود، پس از آزاد شدن مدتها میبایستی رواندرمانی شود. تا از ماتم درآید. ایرانیان درون کشور دراین چهل سال گذشته، چون چنین امکاناتی را ندارند، زیر این ماتم خشک شده اند.
این خشکی هنگامی که به فضائی آزاد از محدودیتها وارد شود طبیعی است که میتواند به یک عقده تبدیل شود. این عقده غالباً به صورت ضدیت با پایه های اساسی مدنیت است که در ضدین ” نو و کهنه” از یکسو و ” پیر و جوان ” از سوی دیگر تظاهر دارد.
این نکات ولی حقایق غم انگیزی هستند که ایرانیان به ویژه در طول این صدسال اخیر با گوشت و استخوان خود تجربه کردهاند. نوشته های روشنفکران این دوران همه به دور از فرهنگ ایران زمین پر از عقده، کینه، دروغ و اشاعهﻯ خشم و انتقام بیجاست. این روش، یعنی آنچه که “پوپر” به آن اختراع روشنفکری نام مینهد، برآمده از ترس است. ترس از زندگی، ترس از آینده، ترسی که علامت عدم اطمینان از توانائی خویش است. چرا ؟
زیرا نخست این که دانش و علم وارداتی، یعنی آنچه از فرنگ به عاریه گرفته شده، نفوذی سطحی و نه عمقی بر جامعه داشته است. دوم این که هنوز دانش متعلق به یک فرد تلّقی میشود و توجه نمیگردد که دانش جمعی است. ساده تر بگوئیم :
دانش همیشه نه تنها به دانش پیشین نیاز دارد (برای تعبیر شناختهای جدید) بلکه شناختهای جدید خود افزایش دانش نیز هستند. به واقع دانش با فرآیند برهم انباشتن خزینهای بیحدّ است. به این جهت هم این انباشتگی را پیشرفت گویند.
رفع دشواریهای جامعه درگروی شگرد خلاقیت است
ازاین جا معلوم میشود که پرورش اندیشه همزمان (چه فلسفی و چه علمی)، در قید دو فرآیند همکاری و رقابت است. زوجی که نطفه هر وجودی است (افلاطون ، هگل). همکاری یعنی جمع کسانی که در یک دورهﻯ زندگی معینّی درحلّ دشواریها مشارکت داشته اند(افقی نسبت به زمان). نتیجه این مشارکت یک دانائی است. دانائی جمعی است. اما جریانهای تاریخی نیز رشتهﻯ محبت و دوستی میتنند که به صورت عمودی به وجود میآیند. این رشته نیز جوّ همکاری تاریخی را میسازد. بنابر این همکاری در سطح تاریخ – شناختی یا موّدت – علمی قدرت شگرد پیدا میکند، شگردی که هرچه قویتر باشد دارای توانائی خلاقیت بزرگتری است. ایرانیان بُعد تاریخی همکاری را حدّاقل یک قرن است که از دست داده اند.
اما رقابت برای گردآوری و پرورش دانش ازاین جهت اهمیت دارد که نه تنها میتواند تولید انشعاب، یعنی کثرت اندیشه، بکند بلکه با آتش انتقاد اندیشه ها را از کاستی و ناراستی ها میزداید تا جبراً زبدگی حاصل آید.
ازاین رو نو و کهنه از یکسو و جوان و پیر از سوی دیگر نه تنها بنیاد پایداری این جهان اند بلکه آنها قطبهای لازم و ملزوم یکدیگر نیز هستند. قطبهائی که نه حذف شدنی بلکه نیازمند شگردی (خلاقیت)هستند تا درهم تحلیل بروند و دراین ادغام چیز جدیدی را به صورت سنتز خود ارائه دهند. تا دنیا با این نوسازی همیشه به سوی کمال خود درحرکت باشد. پس این زوجها لازم و ملزوم هم اند. کسانی که میخواهند یک قطب این ضدین را حذف کنند نادانند. نمیدانند که با این کار دنیا را به نابودی میکشند.
“شگرد” از درون محبت و مشارکت (الزامات زندگی) به ناگهان به آسمان امید صعود میکند (تصادف تاریخی) تا راه نجات باشد. پس شگرد تنها بر اسب عشق و دانائی (هیجان و مهار) میتواند سوار شود تا پیش برود، نه درجهت تخریب و جنایت، بلکه باید به سوی حفظ طبیعت و عشق به انسان بتازد تا شکوفا گردد(هرگسترش اجتماعی همانا نتیجه الزام و تصادف است).
در این راستا میبایستی دانست بازی نو و کهنه و یا جوان و پیر نه ثبات بلکه یک دگرگونی دائمی است. دگرگونی ایکه اگر وجود نداشته باشد(با حذف یک قطب) مرگ ابدی حتمی است. درحالی که زندگی رقصی است که همیشه کهنه نو و پیر جوان میشود. این فرآیند رقصی است که رقص لیلا نام دارد(هندوئیسم : رقصی که درآن مدام خدا دنیا و دنیا خدا میشود).
غالبأ هنگامی که از ثبات (سیاسی، اقتصادی) سخن میرود به معنی حفظ این رقص است. تلاطم اقتصادی را میبایستی با رشد و توسعه جبران کرد تا اقتصاد بچرخد. با تلاطم سیاسی شایسته است به وسیلهِ تصمیم گیری مقابله کرد تا این رقص که درایوان مقتضیات (پارادایم آن) جامعه صورت میگیرد از این ایوان خارج نشود.
جمهوری اسلامی عاجز از تصمیم گیری (ایجاد ساختارهای اجتماعی جدید و یا توسعه آنهائی که موجودند) در برابر دشواریهای سیاسی است. این ولایت ایوان رقص را ازدست داده است. ولایت فقیه رشد و توسعه نمیشناسد (اقتصاد مال خر است) تا بحران اقتصادی را چاره کند.
این که جامعه میبایستی با راهنمائی دانشمندان، یامتخصصین (ماهران) توسعه پیدا بکند سبب شده که انسان از زمان آگوست کُنت و ماکس وبر به علم نگاهی “مثبت” داشته باشد. از این زاویه نیز در دهه یِ شصت ابتدا در غرب جامعه جوامع علمی شد (ماهران دراداره مملکت مشارکت پیدا کردند) و سپس پس از مطالعات و پژوهشهای زیادی در باره تفاوت علم و انفورماتیک (اطلاعات : دادهها )، به ویژه در ژاپن و امریکا این جامعه علمی به سطح جامعه انفورماتیک ارتقاء یافت. علّت این جهش دوبُعد دارد. یکی سیاسی که مقابله با مارکسیسم یعنی جنگ طبقاتی کارگر با سرمایه داری و دیگری عرضه و تقاضای اقتصادی قائم به صنایع بود. صنایعی که جنبشهای اجتماعی آن را هنوزهم مشکل گشای انجام هر کاری میانگارند. آنچه که یک اوتوپی، یک سرآب است.
ازاین به بعد فعالیتهای بزرگی در راستای تعریف جامعه انفورماتیک صورت گرفت که در نوع خودش بینظیراست. از جمله تهیه کامپیوترهای بزرگ برای کار شرکتها و فرودگاهها و ارتباط آنها به هم که الزامأ نیاز به کابل کشی در شهرها دارد. این نیاز در صنعت کابل سازی نوآوریهای زیادی به وجود آورد که یکی از آنها تولید کابلهای “کوآکسیال” بود. کشور ژاپن این گونه کابل را در شهر “تاما” نصب کرد تا شرکتها بتوانند به وسیله آن با یکدیگر رابطه برقرار کنند. اما چنین شبکهﻯ اطلاعاتی دارای هندسه ای با نظم از بالا به پائین است (هیرارشی). طبیعتاً این هندسه به هنگام تبدیل اقتصاد ملّی به اقتصاد بین المللی به آن منتقل شد. گذر از اقتصاد ملّی به اقتصاد بین المللی به قصد رفع بحران اقتصادی دهه یِ 70 (کشورهای صنعتی غرب) صورت گرفت (توسعه تجارت در سطح جهان، واردات و صادرات با کمک دولت و قراردادهای بین المللی و ضمانت بانکی میزان اشتغال را بالا برد و از میزان بیکاری کاست).
به موازات این تحولات ژاپن برای اولین بار در دنیا به سال 1968 اتاق فکر think tank به وجود آورد تا معیارهائی برای تعیین جامعه انفورماتیک، اطلاعاتی، به دست دهد (شرکتهای RITE, AEP). نتیجه این فعالیتها موج بزرگی درکشورهای مترّقی جهان در جهت سیاسی کردن انفورماسیون شد که توضیحِ آن در این مقاله بیمورد است.
درهرحال هندسه شبکه اطلاعاتی مورد استفاده دولتها، شرکتها و بخش خصوصی که با کابل متحقق شده بود دارای نواقصی بود که اهم آن عبارت بود از :
- همه گروهها و افراد نمیتوانستند از آن بهرهمند شوند
- اقتصاد نمیتوانست از همه امکانات موجود در جهان (منابع مالی و بازار، منابع انسانی، منابع انرژی و منابع طبیعی ) برای به دست آوردن سود (پروفیت) استفاده کند
- این شبکه برای بالا بردن سطح فهم و شعور و سواد مردم و از همه مهمتر انتقال خبر و کالا ظرفیت لازم را نداشت. به ویژه که بالا رفتن معنویت انسان ضریبِ عمده ای در کارآئی اقتصاد است
به این دلیل دوکوشش اساسی برای حلّ این دشواری در غرب (از دههیِ 70 به بعد) صورت گرفت :
- یکی : تعریف و تفکیک علم و انفورماتیک ازهم که به همراه خود مشاغل مختلفی درکار تولید، پردازش، توزیع ، ساخت لوازم انفورماسیون به وجود آورد
- دوم : ادغام علم و انفورماسیون که با توسعه میکروالکترونیک، چیپ سازی که حجم کالاها را به شدّت کم کرد و با آن از جمله خزینه اطلاعات با ظرفیت بسیار بزرگ ممکن شد، به کار بردن نورلیزر برای ضبط و خواندن اطلاعات، به کار بردن تئوری نسبیت انشتین برای تعیین محل اشیاء روی زمین از فاصله بسیار دور از سطح زمین، تهیه عدسی های الکترونیکی و بالاخره ماهواره هائی که میتوانند از روی زمین با اطلاعات (دیجیتال) تغذیه شوند و این اطلاعات را بر روی زمین تابش دهند. این تابش هرگونه اطلاعاتی را (رادیو، تلویزیون، تلفن …….) میتواند درخود جمع داشته باشد.
به این شکل علم و انفورماسیون که ساختارهای اجتماعی هستند هر دو بازتاب (تأمل عقلانی) خود را به وجود آوردند.
این بازتاب دنیا را به یک شبکه ای از اطلاعات برگرداند که به آن دنیای مجازی گفتند. اما هندسه این شبکه دیگر نه نظم از بالا به پائین بلکه دارای نظم “همه برابری” است. یعنی همه میتوانند به طور یکسان از این شبکه استفاده کنند.
به این شکل اقتصاد هر امکانی را برای کسب ماکزیمم سود خود به دست آورد. حالا اقتصاد گُلوبال شده بود. حالا این شبکه اطلاعاتی دنیائی مجازی شده بود که به واقع خودش تشکیلاتی خود سازمان ده را ارائه میداد، دنیائی که میتواند دنیای حقیقی را بسیار فشرده، چه از نظر زمانی و چه از نظر مکانی در خود تصویر کند. دراین دنیا همه چیز را میتوان در روی صفحه مونیتورآورد و هر اتفاقی را در آن دید. موضوعی که در فضای حقیقی تنها در مرز سرعت نور ممکن میشود. یعنی علم و انفورماسیون انسان را به مرز دنیای حقیقی برده است.
تمام این کوششها که در سه دهه یِ 60 و 70 و 80 میلادی صورت گرفته اند هرگز درایران مورد توجه قرار نگرفت و در دانشگاهها به جز تأسیس مرکز کامپیوتر آن هم برای کار کنکور و انجام کارهای اداری متمرکز استفاده دیگری نشد. چرا غالبأ اساتید، دانشجویان و روشنفکران در فکر نابودی رژیم مشروطه به اشکال مختلف بودند . آنها فکر میکردند با ازبین بردن این رژیم و ایده ئولوژی مورد پسند خویش صلح و سعادت در کشور به وجود خواهد آمد. اندیشهای سرآبگونه که از بیتجربگی و ناآگاهی از الزامات چنین مطالباتی برمیخاست.
اخیرأ در محافل سیاسی برای نجات کشور از ورطهﻯ نابودی نه از “شگرد” بلکه از “فرشگرد” سخن میرود و برایِ آن تبلیغ میشود. “فرشگرد” نه تنها برعالم وجود متکی است(ایستاست)، بلکه افزونتر این مفهوم کهنه، مفهومی که برایش امروز مورد استفاده ای در زبان فارسی نیست، متافیزیکی نیز هست. زیرا به مردم وعدهﻯ جبران ستمگری و تحقق هر آرزوئی را نه در این دنیا بلکه در آن دنیا میدهد.
ازاین رو آنها که خود را در پشت این واژه پنهان میکنند متوجه نیستند که با آن همزمان معرف نیت اصلاح طلبی خویشند. آن هم اصلاح رژیمی که خودش سمبُل یا نماد یک دنیا دشواریهای اجتماعی حلّ نشده در ایران است. دشواریهائی که امروز نسبت به چهل سال قبل صد برابر شده اند. پس بایستی پذیرفت که انقلاب اسلامی درایران مخرّب راه تکامل تمدن نیز بوده است.
امروز تمدن به معنی پایبند بودن به یک جهانبینی، مانند جهانبینی دینی، نیست آنچه که ساموئل هانتینگتن میگوید. بلکه تمدن به معنی میزان دگرگونی تشخص انسان با دگرگونی ساختارهای اجتماعی (دگرگونی سوسیال) در دراز مدّت است. اتفاقی که در ایران دوران سلسله پهلوی افتاد.
دراز مدّت به این دلیل آورده شد تا نقش مهّم فرآیند عادت منظور شده باشد. از طرف دیگر در این معنی دگرگونی ساختارها اهمیت دارد (پویائی آنها). زیرا دگرگونی ساختارهای اجتماعی با امر تکنولوژی (پیشرفت صنعتی) از یکسو و اشتقاق فونکسیونال جامعه از سوی دیگر سخت وابسته است که خود به معنی خردگرا شدن جامعه و همراهِ آن قابل محاسبه شدن کارهای اجتماعی است. بسیاری از دوستان ایرانی مدام از شفافیت کارها سخن میگویند و آن را مطالبه میکنند. کاری که تنها با روش خردگرائی خود به خود ممکن میشود. اما تکنولوژی و اشتقاق فونکسیونال جامعه بدون رقابت و برتری جوئی دائمی میان افراد و گروهها ممکن نیست.
اکنون میتوان دید که حلقه اتصال میان دو دگرگونی، یکی دگرگونی سوسیال و دیگری تشخص انسان، همان وابستگی واقعی این دو به هم است. زنجیری که همه آدمیان به آن وصل اند. درست این اتصال هرچه قوّیتر شود میان هیجانات روانی (عمل ناخودآگاه) و عمل واقعی یک تأخیر به وجود میآید. این تأخیر جنبه مهار هیجانات را دارد (دیگر کسی ناگهان از شدتِ عصبانیت سیلی به صورت کسی نمیزند). شرم وحیا عامل اساسی این تأخیر میشود. آدمی آمادگی به خشونت را به فروتنی میسپارد و هر عملی را در رابطه با عوارضش میسنجد. چالشها را با مذاکره برطرف میکند.
مسائلی که همه دلالت بر دگرگون شدن تشخص انسان به هنگام استفاده از تکنولوژی در دراز مدّت دارند.
ملاحظه میشود چرا انقلاب اسلامی سببِ تخریب تمدن در ایران بوده است. ساختن دائمی موشک و رو آوری به سلاح کشتار جمعی، پیشرفت صنعتی نیست. به علاوه این فنون نمیتوانند جامعه را به طور فونکسیونال تقسیم کنند. در نتیجه درایران دگرگونی تشخص افراد در طول چندین دهه اخیر ممکن نشده است. لذا تمدن ایران نه تنها رو به افول دارد، بلکه حرکت نوسازی کشور را نیز دو قرن به عقب رانده است.
رویِ این اصل، باعث تأسف است که جوانان کشور که میبایستی اداره مملکت را به عهده بگیرند در برابر این همه عقب ماندگی یک پاسخ بیشتر ندارند و آن :
“ما شبکه ای هستیم و میخواهیم ایران را نجات دهیم چون پیرمردها خرفت شده اند”
زبان سبز این جوانان حکایت از سه کمبود دارد. یکی کمبود فرهنگی و دوم کمبود دانائی از مسئله شبکه و شرایط ایجاد و فرهنگ استفاده ازآن و سوّمی بی اطلاعی از وضعیت روز دنیا و صدماتی که همین شبکه گُلوبال به طبیعت، به انسانیت و ملل زده، به ویژه با ازبین بردن مرز کشورها هرگونه تولید و توسعه را در کشورهای عقب مانده چون ایران ناممکن ساخته و دولتها همه اسیر خوی چپاولگر او شده اند.
امروز این دنیای گّلوبال به طور تمام عیار کاپیتالیستی گردیده است. با این تفاوت که سرمایه داری دیگر نیست که کارگر را استثمار میکند. بلکه این مدیران اقتصاد هستند که نقش سرمایه دار را بازی میکنند و این تکنولوژی است که مدام نقش کارگر را در جامعه کم میکند تا ارزش افزوده را بالا ببرد.
امروز سلطه حاکمیت ملّی در میان اقتصاد دنیامند و گرایش روزافزون به فردیت به کلّی ازبین رفته است. ضرر چنین وضعیتی بیش از همه متوجه کشورهائی نظیر ایران است که اسیر استبدادی هستند که خودش به جهانی بودن خویش بیشتر از سعادت و امنیت ملّت پایبند است.
این گرفتاری را “فرشگردی” ها، هرکه هستند مهم نیست، نمیتوانند ببینند. به علاوه به فرهنگ ایران زمین نیز باور ندارند که میگوید :
کارهر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواهد و مرد کهن
اینها متوجه نیستند که وقتی میگویند ما شبکه ای هستیم، صرفنظر از این که شبکه ای بودن برایِ خود شرایط و فرهنگی دارد، میبایستی توضیح بدهند چطور میخواهند از این شبکه اطلاعات استفاده بکنند، این استفاده را برای چه هدفی لازم دارند و چطور میخواهند این اطلاعات را به کار عملی تبدیل بکنند؟
مردکهن به آدمی میگویند که به این پرسشها میتواند پاسخ بگوید. علاوه بر این، چنین آدمی مسَّلماً باید این گونه کارها را چندین بار کرده باشد. از این رو حق این است که اینان بگویند کجا چنین کارهائی را تجربه کردهاند؟
حافظ میگوید :
گرچه پیرم تو شبی تنگ درآغوشم گیر تاسحرگه زکنار تو جوان برخیزم
حافظ محبت را شگرد عبور از پیری به جوانی میداند. این محبت را ایرانیان در محراب خودپرستی قربانی کرده اند.
بیائید این خودپرستی را کنار بگذاریم و اجازه دهیم آنها که متفکرند چاره اندیش وضع اَسَفبارِ ایران باشند. دمکراسی هیچ رهبریتی را نمیپذیرد. رهبریت را ارزشها تعیین میکنند. به ویژه امروز در مورد امر حاکمیت ارزش دمکراسی هادی هر حرکتی است. ازاین رو کار اپوزیسیون بایستی این باشد که جنبشهای اعتراضی درون کشور را سیاسی کند. یعنی این اعتراضات را به جنبه های عام، مانند خودمختاری فرد، آزادی گزینش گونه زندگی، مشارکت در کار سیاسی، حقوق بشر، حفاظت از محیط زیست، حق امنیت، حق استفاده از همه امکانات مملکت بطور مساوی، عدالت ….مرتبط سازد تا همه با هم خواهان آن شوند.
مونیخ 18 نوامبر 2018
[1]K. Popper: Alles Leben ist Problem Lösen, 1996, München, S-247