ایرج مصداقی
مقدمه:
شانزده اردیبهشت چهل سال از قتل فجیع مجید شریف واقفی و ترور نافرجام مرتضی صمدیه لباف که منجر به دستگیری او شد میگذرد. این دو ترور که توسط بخش مارکسیست لنینیست مجاهدین به رهبری تقی شهرام صورت گرفت در تاریخ میهنمان سرفصل تحول مهمی بود که تأثیر تعیینکنندهای در جنبش انقلابی و مترقی مردم ایران داشت. ریشهی بسیاری از حوادث پس از انقلاب و به ویژه دههی ۶۰ را در همانجا بایستی جستجو کرد.
یک دهه بعد، «انقلاب ایدئولوژیک» موجب تغییرات مهمی در سازمان مجاهدین شد و نه تنها این سازمان سیاسی را تبدیل به یک «فرقه» و تشکیلات توتالیتر و در خدمت اهداف و امیال مسعود رجوی کرد بلکه باعث جدایی همپیمانان مجاهدین در شورای ملی مقاومت شد. سرخوردگی بخش مهمی از نیروهای سیاسی و نابسامانی در اپوزیسیون ایران از دیگر عواقب این «انقلاب» بود .
تقی شهرام و مسعود رجوی سردمداران این تغییر و تحولات بودند و هر دو خود را نیروی بالنده میخواندند که به کشف عظیمی نائل آمدهاند.
نکتهی حیرتآور این که رجوی خود را منتقد تقی شهرام معرفی میکرد و مو به مو اقدامات او را در سطح بسیار وسیعتر و فاجعهآمیزتری تکرار کرد.
البته به لحاظ شخصیتی این دو، تفاوتهایی هم داشتند. تقی شهرام پس از فرار متهورانهاش از زندان در خرداد ۱۳۵۲، از کشور خارج نشد و متجاوز از ۴ سال درحالی که عکساش در دست مأموران راهنمایی و رانندگی، پلیس و ساواک بود در سختترین شرایط به مبارزه چریکی و مخفی ادامه داد اما مسعود رجوی به محض شروع مبارزه مسلحانه به بهانهی تشکیل «شورای ملی مقاومت» در فرانسه و فرو رفتن در نقش خمینی و نوفل لوشاتو، کشور را ترک کرد. فرار او از کشور در حالی صورت گرفت که دهها هزار نیروی تشکیلاتی جوان و نوجوان بدون کوچکترین امکانی در تیرس نیروهای رژیم بدون هیچ حمایتی تنها گذاشته شده بودند. همچنین هنگامی که دولت صدام حسین سقوط کرد او جزو اولین کسانی بود که این کشور را ترک کرد و نیروهایش را در محاصرهی دشمنان بیرحم تنها گذاشت و دوران «غیبت» را آغاز کرد.
تقی شهرام پس از دستگیری در تابستان ۱۳۵۸ باوجود وعدهو وعیدهای رژیم و در حالی که همهی نگاهها متوجهی او بود و حرف برای گفتن بسیار داشت، مسئولانه حضور در جلسات دادگاه را تحریم کرد و حاضر به دفاع از خود نشد تا مبادا به اختلافات دامن زده و رژیم از آن سوءاستفاده کند. او به این ترتیب آگاهانه به استقبال مرگ رفت.
بعید به نظر میرسد چنانچه مسعود رجوی در موقعیت تقی شهرام قرار میگرفت برخورد مشابهی میکرد. حوادث چند دههی اخیر و بخصوص ۱۲ سال گذشته نشان داده او به خاطر حفاظ منافع خودش حاضر است دست به هر کاری بزند.
نوشتهی زیر بخشی از «گزارش ۹۲»، نامه سرگشاده به مسعود رجوی است که در اردیبهشت ۱۳۹۲ انتشار یافت. در این نوشته بر اساس تعریفی که مجاهدین از تقی شهرام و نحوهی کارش به دست میدهند به مقایسهی رفتارهای مشابهی این دو پرداختهام.
http://www.pezhvakeiran.com/gozaresh92.html
***
با توجه به آموزشهای مجاهدین و کتابهای انتشار یافته در ارتباط با تحلیل روند تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین، بایستی بگویم که نه تنها شباهت عجیبی به لحاظ شخصیتی بین شما و تقی شهرام دیده میشود، بلکه یک دههی بعد از سیطره یافتن او بر مجاهدین، شما وی و اقداماتش را الگوی رفتار تشکیلاتی خود قرار دادید و از تجربیات او برای پیشبرد اهدافتان و جاانداختن هژمونی رهبری در مجاهدین استفاده کردید.
شما همچون تقی شهرام برای رسیدن به مقصود استفاده از هر شیوهای را مباح میدانید چرا که خود را «حق» مطلق تلقی میکنید. او به ایدئولوژی و دریافت جدید رسیده بود بنابراین بایستی همه با او همنوا میشدند اگر نه به دلخواه، با شانتاژ و زور و تهدید و انزوا و … و شما به «انقلاب ایدئولوژیک» و طاق بالابلند ایدئولوژی رسیده بودید و بایستی بقیهی افراد در هر مرحله به باور شما میرسیدند حتی اگر عکس باور قبلی بود.
شما برای اعمال نظر و هژمونیتان نسبت به تقی شهرام از اهرمهای فشار بسیار بیشتری برخوردار بودید و از این بابت قابل قیاس نیستید.
تقریباً میتوان گفت همانقدر که رفتار تقیشهرام به سلوک حنیفنژاد شبیه بود اقدامات شما و شیوههای به کار برده شده از سوی شما هم به سنت و مرام حنیف نزدیک است. نکتهی قابل تأمل این که شهرام ادعایی در پیروی از حنیفنژاد نداشت و شما دارید.
چه بسا شما همچون استالین که گهگاه با اشاره به توصیههای لنین اقدامات خود را که هیچ ربطی به وصایای او نداشت توجیه میکرد، منطقی ارزیابی کنید. مثلاً بگویید وصیت حنیف نژاد «وحدت تشکیلاتی» بود و من آن را عملی کردم. اما خود شما بهتر از هرکس میدانید تا کجا اقدامات شما با توصیهی او بیگانه است. شما پیشتر میگفتید: «مد نظر قرار دادن صرف اکتساب قدرت سیاسی به هر بهایی، حتی به قیمت فدا کردن اصولی که قرار بود قدرت سیاسی در خدمت تحقق آن باشد، عین پراگماتیسم است. در این صورت کسب قدرت به صورت هدف مطلق در آمده و فوق اصول قرار میگیرد. بنابراین برای ما به عنوان صاحبان ایدئولوژی همیشه انقلابی توحیدی به هیچ وجه نبایستی قرار گرفتن صرف در موضع قدرت و جلب حمایت این و آن مطرح باشد. هیچ اشکالی ندارد که سالهای سال با حفظ موضع ایدئولوژیک خود دور از قدرت و توجهات مربوط به آن قرار گیریم و رسالت و خلوص ایدئولوژیک خود را حفظ کنیم.»
(پراگماتیسم، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ، سال 1358، ص ۴۱)
همچنین شما میگفتید: «آنهایی که اعتقاد را به خاطر اقتصاد و قدرت سیاسی فدا میکنند ، سرانجام در پایان راه ، اقتصاد و سیاستشان را هم به باد میدهند.» منبع بالا ص ۲۹
آیا اصولی که در بالا ذکر شد در ارتباط با حفظ تشکیلات به هر قیمت نمیتواند مطرح باشد؟
اتفاقاً تقی شهرام پیش از شما در «جزوهی سبز» که پیش درآمد انتشار کتاب «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک…» بود، روی «وحدت تشکیلاتی» تأکید داشته است:
«در پاسخ بدین سؤال است که به ضروریترین- اساسیترین و درعین حال مقدماتیترین شرط بقا و رشد یک جنبش آگاهانه انقلابی یعنی مسأله تشکیلات – مسأله وحدت و انسجام سازمانی دست مییابیم. امروزه تنها با پرداختن به انسجام درونی سازمان چریکی پیشتاز و ترمیم گسیختگیهای شدید موجود در آنها است که میتوان بهعنوان یک شرط مقدماتی اما لازم، مبارزه پیشاهنگ را بهسمت تودهها برد.»
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Jozveye-Sabz.pdf
شیوه و سنتی که شما بنا کردید در تضاد با رویکرد حنیفنژاد به ضربهها و کاستیها بود. حتی در ضربهی سال ۵۰ هم او مسئولیت بزرگ ضربه را متوجهی رهبری کرد و شجاعانه به استقبال آن رفت. کاری که شما و تقی شهرام از آن پرهیز کردید. به ویژه شما که همیشه به اندازهی کافی «بزهای بلاگردان» داشتید و صحنهگردانهایی که به پای شما افتند و از کاستیها و نکردههای خود بگویند و از عظمت درک و فهم شما. و هربار مدعی شوند که ما شما را نفهمیدیم و غرق در ذهنیات خود بودیم و تقاضای عفو و بخشش کنند و دیگران را نیز سمت و سو دهند.
تقی شهرام هم مانند شما «انقلاب ایدئولوژیک» کرده و خواهان تأیید آن از سوی کل سازمان بود.
او در بیانیه تغییر مواضع از «احیای ایدئولوژیک و تربیت کادرها» و «وحدت نوین ایدئولوژیک» میگفت. او نیز چون شما که «انقلاب ایدئولوژیک» را ضرورت مرحله سرنگونی معرفی میکنید، مبارزه ایدئولوژیکی را که سردمدارش بود چنین معرفی میکرد:
«مضمون و محتوای کارهای تئوریک ما از جمله مضمون و محتوای همین بیانیه مسلماً نمیتواند از شرایط و انگیزههایی که مبارزه با این مشکلات و موانع، تحمل چنین شرایط سخت و مقاومت در برابر دردناکترین حوادث را برای ما لازم و ممکن میسازد، جدا باشد. اعتقادات اصولی ما، نظرات سیاسی ما، استنتاتاجات تئوریک و تحلیل و تفسیر ما از شرایط و … مقولاتی نیستند که از زندگی و عمل ما جدا باشند. خصوصیت ویژه این نظرات، این اعتقادات، این نتیجهگیریها و … در این است که مستقیماً از عمل انقلابی، از پراتیک غنی و محتوای اصیل مبارزه خونینی که بین نظرهای انقلابی خلق ما و رژیم مزدور ایران در جریان است، نشأت میگیرند.» (بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران، نوشته محمد تقی شهرام چاپ سوم آذرماه ۱۳۵۵ ص ۲)
تقی شهرام در مورد اهمیت «مبارزه ایدئولوژیک» که وی سردمدارش بود میگوید:
«در شرایط فعلی ایران، اهمیت مسائل ایدئولوژیک تنها به خاطر تبعیت از این قانون عام مبارزات اجتماعی نیست، بلکه جامعه ما و تاریخ فرهنگ اندیشه انقلابی مردم ما اینک، بر یکی از مهمترین سرفصلهای تاریخی خود قرار گرفته است. در این سرفصل، سرنوشت مبارزه ایدئولوژیک که سالهای سال، گاه شدید و گاه ضعیف، در میان نیروهای مختلف اجتماعی جریان داشته، بالاخره به نتیجه نهایی و سمت تعیین کننده خود نزدیک میشود.» (بیانیه اعلام مواضع ص ۳)
و شما میگویید:
«ما میخواهیم بار ده سال آینده را ببندیم، اگر توانستیم بار ده سال آینده را ببندیم، بار یکی دو سال آینده یعنی بار سرنگونی را خواهیم بست. رسوبات جهل و جاهلی بایستی در درون خودمان سوزانده شود. حلقات مفقوده عقیدتی بایستی پیدا و کارسازی بشوند.» مسعود رجوی، نشریه مجاهد شمارهی ۲۴۱ ص ۱۲
شهرام معیارهای جدید را ملاک عضویت افراد در سازمان قرار میدهد:
«جنبش «اصلاح و آموزش» و تجدید تربیت ایدئولوژیک کادرها از بالا به پایین در سازمان به راه افتاد. رهبری سازمان ضمن انتقاد از خود، شروع به جمعبندی روشنی از انتقادات وارد به دورانهای گذشته کرد و به مرور بالاترین کادرها در معرض انتقادات حال و گذشتهی خود قرار گرفتند. در این میان، بسیاری از کادرها با مجاهدتی انقلابی به اصلاح نظرات و خصائل خود پرداختند. شیوههای عمیقتر و انقلابیتر انتقاد و انتقاد از خود در سازمان راه باز کرد و معیارهای جدید جایگزین معیارهای کهنه و از کارافتاده شد. آن دسته از افراد و کادرهایی که حاضر به اصلاح و تغییر خود بودند، از چنین شرایط آموزشی، بهترین نتایج را در اصلاح خود و نظرات خود گرفتند و توانستند به ذخیره انقلابی سازمان در ادامه و گسترش مبارزه ایدئولوژیک تبدیل شوند. سختسران، اصلاحناپذیران و کجاندیشانی که بر مواضع نادرست و انحرافی خود اصرار میورزیدند و علیرغم همه شرایط مساعد آموزشی، به دلیل چسبیدن به منافع فردی و اندیشه و عملی که این منافع را توجیه میکرد، حاضر به رفع نقائص و عیوب خود نبودند، قاطعانه از عضویت سازمان کنار گذارده شدند. این همه به خاطر آن بود که دگرگونیهای عمیقی در نقطه نظرات اصولی و جهانبینی سازمان در شرف تکوین بود. این دگرگونیها که دقیقاً محصول درک ضرورتهای نوین تاریخی- سیاسی- اجتماعی و آمادگی برای درک اساسیترین منافع تودههای زحمتکش در هر لحظه از طرف ما بود، دید ما را نسبت به مسائل درون تشکیلاتی، نسبت به ماهیت طبقاتی تضادهای درون سازمان، عمیق تر میکرد و از این جهت به ما اجازه می داد که مبارزه اصولیتر و پیگیرتر را علیه نقطه نظرات ناصحیح و خصائل غیرانقلابی خودمان که از زندگی و اعتقادات گذشته خرده بورژوایی ما ناشی میشود، در سازمان به عملآوریم. متقابلاً همین مبارزه، بلافاصله در استحکام مبانی انقلابی ایدئولوژیک سازمان و طرد مبانی ارتجاعی آن، تأثیر فوری و مهمی باقی میگذارد.» (بیانیه اعلام مواضع ص ۴)
مریم رجوی هم در مورد ارتقای تشکیلاتی افراد پس از انقلاب ایدئولوژیک میگوید:
«همانطور که مسعود در ۱۹ بهمن ۶۴ گفت از نظر تشکیلاتی انقلاب درونی و ایدئولوژیکی مانند کورهای محک زننده و تطهیرکننده، تکانها و جوش و خروش ایدئولوژیک نابی در داخل سازمان به پا کرد که هنوز هم ادامه دارد. به این معنا که در امر تشکیلات و ارتقای تشکیلاتی اعضای سازمان هم تغییر و دگرگونی کیفی ایجاد کرد؛ از جمله ادغام دفتر سیاسی و کمیته مرکزی در هیئت اجرایی و همچنین ارتقای ایدئولوژیک و بازبینی و تعمیق مستمر صلاحیتهای تشکیلاتی» (نشریه اتحادیه انجمنهای دانشجویان مسلمان شماره ۸۷ ص ۷۶)
شهرام نیز مانند شما از «اعتلاء و صفای باطن» مجاهدین پس از تحولات میگفت:
«بدین قرار، اگر تا دیروز اعتلاء و صفای باطنی سازمان موکول به مبارزه ایدئولوژیک در زمینههای سیاسی تشکیلاتی بود، و اگر تا دیروز ما توانستیم مبارزه در این ابعاد را تا نیل به پیروزی های قابل قبولی به سرانجام برسانیم، امروز در چنین پایگاهی از آگاهی و صداقت انقلابی و در چنین موضعی از همبستگی تشکیلاتی، لحظهای در ادامه این راه، در ادامه مبارزه ایدئولوژیک، در همه ابعاد تشکیلاتی سیاسی و اکنون فلسفی آن تردید نخواهیم کرد» (بیانیه اعلام مواضع ص ۵)
او همچنین مدعی بود که ریشهی نظرات غلط و شیوههای نادرست کار را دریافته و به مبارزه با آن برخاسته:
«این بیانیه نشان میدهد که ما چگونه با ریشههای نظرات غلط و شیوههای نادرست کار در سازمان به مبارزه برخاستهایم، چگونه توانستیم صفای باطن و وحدت عمیقتر ایدئولوژیک را در سازمان برقرار نماییم و چگونه در روند مبارزهای آشتیناپذیر علیه رژیم مزدور حاکم، و جریان صادقانهترین کوششها برای حل اساسیترین مسائل انقلاب، به حقیقت مارکسیسم نائل آمدیم.» (بیانیه اعلام مواضع ص ۳)
بیانیه شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران در این مورد میگوید:
«انقلاب ایدئولوژیک که صفوف مجاهدین را درنوردیده، بسا فراتر از آنچه در ابتدا حدس زده میشد تأثیرات آگاه کننده، پاکسازنده و رهائیبخش داشته و ظرفیت و توان انقلابی و قدرت تشکیلاتیمان را در ابعاد عظیمی جهش داده است. » (نشریه مجاهد شماره ۲۵۲)
مهدی ابریشمچی در مراسم تحویل سال ۱۳۶۴ میگوید:
«… نور این حرکت ایدئولوژیک به همهمون تابید. تو همین کورهای که میگفت، لااقل از کنارش رد شدیم. خیلی چرک و کثافتمون ذوب شد، ایدئولوژیمون براق شد. حالا اونی که بودیم نیستیم، افتخار میکنیم، نسبت به اونایی که این راه را نرفتند، سرهستیم. به همین دلیل به خودمون جرأت میدیم که بگیم بعد از این انقلاب، ماها همهمون عضو سازمان مجاهدینم. »
تقی شهرام «معایب و اشکالات» موجود در مجاهدین را ناشی از «زندگی طبقاتی» در گذشته و «ترکیب روشنفکری» میدانست و «مبارزه ایدئولوژیک» را چارهی آن. و شما «معایب و اشکالات» موجود در مجاهدین را ناشی از «لیبرالیسم» و «بورژوازی» میدانستید و چارهی آن را «انقلاب ایدئولوژیک». شما لیبرالیسم را (ولنگاری و ولگردی) و «شرک» معنی میکردید.
او برای فایق آمدن بر مشکلات، «مبارزه ایدئولوژیک» را راهحل میدانست و با کمک «اتوریته سازمانی» آن را پیاده کرد و شما هم «انقلاب ایدئولوژیک» را لازم و حیاتی میدانستید. هر دو به آنی تبدیل شدید که نبودید.
مهدی ابریشمچی به درستی پس از انقلاب ایدئولوژیک میگوید: «ما همانی که بودیم نیستیم». شما با جایگزینی «جنسیت» به جای «طبقات» به عنوان موتور حرکت تاریخ و بحث «رهبر عقیدتی» در واقع به زعم خود ایدئولوژی مجاهدین را که «التقاطی» بود به مدد انقلاب ایدئولوژیک از هرگونه «شرک» و دوگانگی و … پاک کردید.
شما هم «تحت اجبار اتوریته سازمانی» به همان ترتیب عمل کردید. مگر حنیف یا همراهان او ایدئولوژی مجاهدین را «حنیفیسم» میخواندند که مهدی ابریشمچی در مورد ایدئولوژی کنونی مجاهدین از «رجویسم» نام میبرد؟
«واقعیت این است که در سازمان مجاهدین اندیشه مسعود است که به لحاظ ایدئولوژیک راهگشایی میکند و مرزهای عقیدتی را تعیین میکند. این هم اصلاً مطلب عجیب و غریبی نیست هر ایدئولوژی واضع و شارحی داشته است. برای تمام مارکسیستها هم اسم یک شخص روی ایدئولوژی آنها است. بعد هم لنینیسم و مائوئیسم و غیره…» (سخنرانی مهدی ابریشمچی درباره انقلاب ایدئولوژیک ، انتشارات طالقانی آبان ۱۳۶۴.)
شما به یک نکتهی اساسی توجه نمیکردید و آن این واقعیت است که ما وارد دورهای میشدیم که «لنینیسم»، «استالینیسم»، «مائوییسم»، «تروتسکیسم» و همهی ایسمهای دیگر با بحران مواجه بودند و امروز تقریباً شبحی از آنها باقی مانده است. اردوگاه «سوسیالیسم واقعاً موجود» هم از بین رفته است. شما به سمت تجربهای میرفتید که شکست خورده است.
شما در صفحهی ۷۵ تحلیل بیانیه اپورتونیستی چپ نما در نقد چگونگی آماده کردن افراد برای پذیرش تغییرات توسط شهرام میگویید:
«خرد کردن شخصیت و اعتماد به نفس افراد به منظور هرچه بیشتر منفعلکردن و تغییر پذیرکردن آنها:
حملات شدید و موهن بر سر نقائص خصلتی (داشته و ناداشته) به افراد آنهم تحت مارکها و برچسبهای دهان پرکنی که از موضع یک تشکیلات «با سالها سابقه در امور تربیتی و خصلتی» قدرت مقاومت و برخورد فعال با مسائل و از جمله مسائل ایدئولوژی را از هرکس سلب میکند و نهایتاً او را به صورت آلت بلاارادهای در چنگال پرچمداران و سردمداران جریان اپورتونیستی میگذارد.»
تحلیل آموزشی بیانیه اپورتونیستهای چپ نما- انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۱۳۵۸
آنچه که شما به عنوان شیوه «اپورتونیست»ها برای «خرد کردن شخصیت و اعتماد به نفس افراد» مینامید و هدف آنها از انجام این کار را ایجاد شرایط روحی و روانی برای «تغییرپذیرکردن» افراد توصیف میکنید بخش کوچک سیاستی است که شما در ابعاد وسیع و باورنکردنی در مجاهدین اعمال کردهاید.
از شهادت کسانی که در سالهای گذشته از شما جدا شدهاند میگذرم، اما گزارش درونی حسیننژاد که توسط شما انتشار یافته به خوبی نشانگر این وجه از شخصیت شماست. توجه کنید چگونه فرد را در نشست جمعی له و لورده میکردید تا «به صورت آلت بلاارادهای در چنگال» شما و «سردمداران جریان» انقلاب ایدئولوژیک قرار گیرد.
حسیننژاد[مترجم ارشد عربی مسعود رجوی] خطاب به مسئولش مهدی ابریشمچی پس از له و لورده شدن مینویسد:
«تا این که به این نشستهای خودمان با رهبری رسیدم و به یمن پرداختها و لطف رهبری در آنجا به من رذل کثیف که به هیچوجه شایسته آن نبودم به نشست دیگ راه یافتم و در اثر پرداخت عظیم بچهها از منجلاب مرگ و نابودی ابدی نجات یافتم در حالیکه خودم را مستحق هرگونه مجازاتی حتی اعدام میدانم و این مدت حتی اگر اعدام میشدم حقم بود ولی من طلبکار بودم که به من ناسزا میگویند یا توهین میکنند در صورتیکه تمام این کارهای من نتیجه عطوفتها و نگرفتن یقهام توسط دیگران و مدارای مسئولین و بچهها با من بود. تمام این سالیان آنها برخوردهای مرا که همگی ناشی از اوضاع جیمیام [جنسی] بود که گوشههایی از آن را تا آنجا که یادم بود و گنجایش زمان و فرصت اجازه میدهد نوشتم تحمل کردند و من از تمام این تحملها و گذشتها و چشمپوشیها سوءاستفاده کرده و طلبکار هم بودم که یعنی چرا حتی میفهمند؟! فکر میکنم بچهها آن غلام را دیشب اعدام و تیرباران کردند و کمی زنده گذاشتند ماند تا به حضور رهبری برسم تا او بطور کامل حساب مرا برسد. اما در حضور رهبری و حوض خواهم خواست او خودش دستور اعدام واقعی و تمام عیار مرا بدهد که حقم است .»
شما با توجه به تجربیات موفق تقی شهرام «حملات شدید و موهن» خود را در ابعادی بسیار بزرگتر و هولناکتر و مخربتر «بر سر نقائص خصلتی (داشته و ناداشته) افراد آنهم تحت مارکها و برچسبهای دهان پرکن از موضع یک تشکیلات «با سالها سابقه در امور تربیتی و خصلتی» سازماندهی میکردید و با شناختی که از گذشته به دست آورده بودید مطمئن بودید که در محیط بستهی عراق و اشرف «قدرت مقاومت و برخورد فعال با مسائل» را «از هرکس سلب میکنند».
شما همچنین در صفحهی ۱۷۱ کتاب تحلیل بیانیه اپورتونیستی چپنما به وجه دیگری از «خرد کردن شخصیت» افراد پرداخته و مینویسید:
«الف- سرکوب ایدئولوژیک افراد از طریق خردکردن شخصیت آنها با استفاده از همه نوع برچسب و مارک تحت عنوان «انتقاد»
انتقاد و انتقاد از خود وسیله قوام تشکیلاتی و پایداری ایدئولوژیک همه احزاب و سازمانهای انقلابی است. به این وسیله حزب یا سازمان از اشتباه و خطا مصون میماند و یاهر چه زودتر تصحیح میشود. اعضای آن از گرایشات نادرست و انحرافی تزکیه میشوند و راه تعالی روانی و تکامل شخصیت آنها هموار میگردد. »
همهی ما میدانیم که پس از انقلاب ایدئولوژیک شما «کشف» کردید که «راه تعالی روانی و تکامل شخصیت» افراد تنها از طریق اعتراف در نشستها و گزارشات روزانه در مورد تناقضات جنسیشان «هموار» میشود و به این وسیله افراد را از «گرایشات نادرست و انحرافی» تزکیه میکردید. در این جا تنها فروپاشی روانی فرد هدف بود و نه «تزکیه» او.
«راه تعالی روانی و تکامل شخصیت» فرد که شما کشف کردهاید به نشستهای طعمه به تعریف شما روز قیامت و حسابرسی بود راه میبرد که در ادامه به آن خواهم پرداخت. در این نشستها تك به تك مجاهدین باید پاسخ میدادند كه چرا شما را نتوانستند به تهران ببرند. آنها بایستی میپذیرفتند که خودخواهیها، گرایشات جنسی، کمکاریها و طی نکردن مراحل «انقلاب مریم» و از سرنگذراندن بندهای انقلاب باعث شده که «مریم» به تهران نرسد.
تقی شهرام «باسازی خصلتی» را به سمت «مبارزه ایدئولوژیک» تغییر جهت داد و سپس مدعی تغییر کل ایدئولوژی مجاهدین و رها شدن از سلطهی «التقاط» که از ابتدا ایدئولوژی مجاهدین با آن درگیر بود شد. شما در این باره نوشتهاید:
«تغییر سمت دادن تدریجی از بازسازی خصلتی (که به نظر میرسد قبل از هر کس برای سردمداران جریان اپورتونیستی ضروری بوده) به جانب مباحث فلسفی، که ضمناً همگام با مستحکم کردن سلطه اپورتونیستی بر کل سازمان میباشد.» (تحلیل آموزشی بیانیه اپورتونیستی چپنما صفحهی ۵۲ )
البته همانگونه که «سردمداران جریان اپورتونیستی» خود را ملزم به «بازسازی خصلتی» نمیدیدند و شما به درستی روی آن تأکید کردهاید، خود شما هم در جریان انقلاب ایدئولوژیک و پس از آن خود را فارغ از «بازسازی خصلتی» دیدید و همه مراحل انقلاب ایدئولوژیک را شامل دیگران دانستید و نه خود.
در کتاب تحلیل بیانیه اپورتونیستی صفحهی ۱۷۲ به قلم شما و در توصیف چگونگی عملکرد «اپورتونیست» ها آمده است:
«زمانی که اپورتونیستها در بحثهای ایدئولوژیک قادر به پاسخگویی به مسائل نبودند به عناوین مختلف از جمله این که ما روشنفکر نیستیم و بحثهای فلسفی نمیکنیم و در ضمن با تکیه بر نقاط ضعف واقعی یا غیرواقعی فرد سعی میکردند او را به موضع دفاعی کشانده و با خردکردن وی، او را وادار به پذیرش کنند و معمولاً این عناصر را که حاضر نبودند زیر بار آنها بروند با انواع اتهامات و مارکها میکوبیدند و مسئولیتهایشان را میگرفتند…»
شما چند نفر از اعضای دفتر سیاسی و شورای مرکزی سازمان را با «تکیه بر نقاط ضعف واقعی یا غیرواقعی» شان «به موضع دفاعی کشانده» و با «خرد کردن» شخصیتشان، آنها را «وادار به پذیرش» مسائل کردید؟ آیا این گونه نبود کسانی که «حاضر نبودند زیربار آنها بروند با انواع اتهامات و مارکها» میکوبیدید و مسئولیتهایشان را میگرفتید…؟
آیا روا بود که علی زرکش جانشین موسی خیابانی و نفر دوم سازمان و فرمانده سیاسی و نظامی مجاهدین همهی مسئولیتهایش را از دست بدهد و با ردهی تشکیلاتی هوادار در اشرف مشغول آبدادن گلها شود؟ [در یک محاکمه صحرایی در اورسورواز در حضور مسعود رجوی او را به مرگ محکوم کردند و او از فرط ناراحتی و استیصال انگشتش را قطع کرد. رجوی او را مورد عفو قرار داد و تحتالحفظ به بغداد منتقل کرد و عاقبت در عملیات فروغ جاویدان کشته شد.]
آیا صدها نمونه در ارتش آزادیبخش و مجاهدین طی سالها گذشته نمیتوان آورد که شما برای تحت فشار گذاشتن افراد «مسئولیت»هایشان را گرفته و آنها را به پایینترین سطوح تشکیلاتی تنزل میدادید و برعکس افرادی را در یک اقدام عجیب و غیرمعمول به بالاترین سطوح سازمان ارتقا میدادید؟ آیا این افراد با «انواع اتهامات و مارکها» کوبیده نمیشدند؟ آیا شما از ردهی تشکیلاتی به عنوان یک اهرم فشار روی افراد استفاده نمیکردید؟ آیا کسی در مجاهدین از بالاترین مسئولین هست که بارها ردهی تشکیلاتیاش را از دست نداده باشد؟
در روابطی که تقی شهرام اداره میکرد، از آگاه شدن افراد هراس داشتند، چون آگاهی را مترادف با تولید دردسر و «زحمت» میدانستند.
در صفحهی ۱۷۶ تحلیل آموزشی بیانیه آوردهاید: «خود مسئول هم میگفت که این فرد سوادش نباید زیاد شود، چونکه باعث زحمت ما میشود.»
لازم به توضیح نیست که شما جلوگیری از آگاهی افراد را در ابعادی بسیار وسیعتر دنبال کردید و در این رابطه مو به مو از تقی شهرام و دیدگاههایش الگوبرداری کردید و این درست برخلاف سنت «حنیف» بود. شما حتی خواندن قرآن در مناسبات را تلویحاً ممنوع کردید. چرا که معتقد بودید هر کسی که میخواهد قران بخواند و آن را تفسیر کند یعنی اینکه میخواهد نقش شما را ایفا کند. مطالعه و کتاب خواندن که جای خود داشت و باعث تمسخر شدید فرد میشد و به خاطر آن تحت فشار قرار میگرفت. شما تا آنجا پیش رفتید که گفتید «هرزه گردی سیاسی مرز سرخ است». یعنی هیچکس نبایستی در مورد موضوعات سیاسی فکر کند. دسترسی به مقالات و تحلیلهای گروههای سیاسی اساساً غیرممکن بود. شما پیشتر در مورد لزوم «حصارهای تشکیلاتی» مجاهدین گفته بودید:
«حمله به «مرکزیت» مجاهدین از جانب بسیاری از مدعیان، اساساً بدین جهت صورت گرفته، که این مرکزیت و کلاً تشکیلات منضبط، و به اصطلاح «حصارهای تشکیلاتی» محکم مجاهدین مانع از این شده، که این مدعیان بتوانند عناصر رزمنده و صدیق و جوانهای خالیالذهن و کم تجربه مسلمان را، تحت تأثیر تبلیغات و افکار ارتجاعی و مسموم خود قرار داده، و برای خود به اصطلاح تشکیلات و دارودسته راه بیاندازند. اینها غالباً با این سفسطه که «در بین مجاهدین هرچه کادرهای بالاتر بگویند حرف همانست، و کادرهای پایینتر باید چشم بسته از کادرهای بالاتر اطاعت کنند». و یا این که «سیستم تشکیلاتی مجاهدین مانع رشد افراد میشود»، از وضعیت تشکیلاتی مجاهدین نالیدهاند. … از نظر اینها مجاهدین میبایست جوانهای پاک و انقلابی را، بدون هیچگونه ملاک و معیار «تشخیص و تربیت ایدئولوژیک» به حضرات تقدیم میکردند، تا آنها این استعدادها و انرژیها را هدر داده و ضایع میکردند، و اسم چنین حرکتی را نیز رشد میگذاشتند.»
بررسی امکان انحراف مرکزیت دموکراتیک یا تفاوت شک علمی و غیرعلمی در امر تشکیلات، تیر ۱۳۵۸ ص ۸ و ۹
آقای رجوی پس از گذشت نزدیک به ۴۰ سال، «جوانهای خالیالذهن و کمتجربه مسلمان» مبدل به پدربزرگها و مادربزرگهایی شدهاند که نزدیک به ۴ دهه از صبح تا شام در اختیار شما بودهاند و شما از این امکان برخوردار بودهاید که هرچه میخواهید در «ذهن» آنها جا دهید با این حال همچنان بیشتر از قبل، از «تبلیغات و افکار ارتجاعی و مسموم» هراس دارید. و هر روز که میگذرد «حصار»ها را تنگتر میکنید.
شما در تبلیغاتتان ارتش آزادیبخش را «باسوادترین» ارتش دنیا معرفی میکردید. البته که این واقعیت نداشت. رزمندهای که کامپیوتر ندیده، اینترنت نمیداند چیست و کار با تلفن دستی را نمیداند از چه سوادی برخوردار است؟ هرکس هم اگر از علم و دانشی برخوردار بود مربوط به پیش از پیوستن به ارتش بود. یا اگر با پدیدههای فوق آشنا شده بود در سفر به خارج از کشور بود. وقتی افراد از شما جدا میشوند واقعاً چیزی نیاموختهاند. شما حتی از سوادآموزی به افراد بیسواد هم امتناع میکردید.
برای نمونه ۵ نفر از رزمندگان ارتش سواد خواندن و نوشتن نداشتند. تا پیش از سقوط دولت عراق سه نفر از آنها سابقهی ۱۵ سال حضور در ارتش آزادیبخش را داشتند. گزارشهای تشکیلاتیشان را دیگران برایشان مینوشتند و آنها انگشت میزدند. شما طی ۱۵ سال به آنها سواد نیاموختید. یکی از دوستان نزدیکم پس از دوران فروپاشی عراق به اصرار و پیشنهاد خودش برای آنها کلاس درس گذاشت. شما هم به این دلیل پذیرفتید که سرشان گرم شود مبادا در شرایط جدید از تشکیلات جدا شوند. البته دونفرشان به ایران بازگشتند.
شما در صفحهی ۱۸۷ تحلیل آموزشی بیانیه در مورد نحوهی برخورد با افراد ناراضی در دوران تقی شهرام مینویسید:
«ب- گرفتن مسئولیتهای افراد مقاوم، خلع سلاح و قطع ارتباط آنها با یکدیگر، فرستادنشان به کارگری، مضافاً برعدم احساس کمترین مسئولیت ایمنی در برابر آنها:
تسلیم شدگان مورد لطف و محبت قرار گرفته و مسئولیتهای بالاتری احراز میکردند در حالی که افراد مقاومت با صرف نظر از صلاحیت و سابقه کارشان، به روزگار بدی دچار میشدند، مگر این که در میانهی راه مقاومت، آنها میشکستند و تسلیم میشدند.
در این باره یکی از برادران مینویسد:
نکته قابل توجه این که برخلاف کسی که در مواضع باقی میماند، کسی که مواضعش را تغییر میداد، نحوهی برخورد با او کیفیتاً تفاوت میکرد. همان کسی که در موضع (ایدئولوژیک) قبلی بصورت آدم مسئلهداری تلقی میشد که حتی مواضع مبارزاتیاش نیز قابل تردید بود، بعداً بصورت عنصر انقلابی قابل اعتماد و مسئله حل کن (نمونه فرد B پس از مارکسیست شدن) در میآمد. »
آیا کسانی که در روابط مجاهدین بودهاند وضعیت مهدی افتخاری از اعضای سابق دفتر سیاسی و فرماندهان نظامی مجاهدین را فراموش میکنند؟ آیا تردیدی در این بود که او به هر دلیل تحلیل و رویکرد شما را نمیپذیرفت و به همین دلیل مستحق مجازات شناخته شد؟ آیا کسانی که در میانهی راه شکستند و تسلیم شدند مسئولیت دوباره نیافتند؟ آیا «همان کسی که در موضع قبلی بصورت آدم مسئلهداری تلقی میشد که حتی مواضع مبارزاتیاش نیز قابل تردید بود، بعداً بصورت عنصر انقلابی قابل اعتماد و مسئله حل کن» شناخته نمیشد؟ حجم عظیمی از نمونهها را میتوان برای اثبات این موضوع ارائه کرد.
شما به چشم دیدید که نزدیکترین افراد به تقی شهرام هنگامی که سلطهی او بر تشکیلات پایان یافت و بندهای قدرت و تسلط او بر روابط شل شد از وی روی برتافتند و در مقابلاش ایستادند چرا همان تجربه را تکرار میکنید؟ چرا همان راه را میروید؟ اگر خیر و صلاحی در آن بود که نصیب تقی شهرام و آن راه میشد.
شما در صفحهی ۱۷۲ در مورد استفاده از انتقاد به عنوان وسیلهی سرکوب میگویید:
«بعد از تسلط اپورتونیستها بر سازمان مسئله انتقاد از افراد به صورت یک وسیله سرکوب درآمده بود و به محض این که از کسی خوششان نمیآمد دهها مارک به او میزدند….»
آیا آنهایی که تجربه کار تشکیلاتی با مجاهدین به ویژه هرچه جلوتر آمدیم را دارند چنین تجربهای را از سرنگذراندهاند؟ آیا شما وقتی «از کسی خوشتان نمیآید دهها مارک به او نمیزنید»؟ آیا «انتقاد از افراد به صورت یک وسیله سرکوب» در نیامده است؟ آیا این مسئله در ابعادی بسیار بزرگتر و مخربتر از دوران سلطهی تقیشهرام بر مجاهدین اعمال نمیشود؟
و سپس تأکید میکنید:
«بطور عام برای مارکسیست کردن افراد بحثهایی شروع میکردند و وقتی طرف مقاومت میکرد انگشت روی مسائل خصلتی او میگذاشتند و سعی میکردند او را به این نتیجه برسانند که مسائل خصلتی او ریشه ایدئولوژیک دارد.»
شما «بطور عام» برای مجبور کردن افراد به پذیرش انقلاب ایدئولوژیک از چه شیوهای استفاده میکردید؟ اگر او مقاومت میکرد چه راهبردی را در پیش میگرفتید؟ مگر نه این که «انگشت روی مسائل جنسی» او میگذاشتید؟ مگر نه این که مورد فوق بسیار تحقیرآمیزتر و خردکنندهتر از «مسائل خصلتی» است؟ مگر نه آنکه شما همهی ضعفها و حتی نپذیرفتن خط و تحلیلهایتان را به «مسائل جنسی» افراد ربط میدادید؟
شما در «تحلیل آموزشی بیانیه» جا به جا به «استفاده فرصتطلبانه از سنت انقلابی انتقاد و انتقاد از خود» توسط اپورتونیستها اشاره میکنید.
کلاهتان را قاضی کنید آیا شما از «سنت انقلابی انتقاد و انتقاد از خود»، «استفاده فرصتطلبانه» نکردهاید؟
شما در صفحهی ۱۷۴ توضیح میدهید چنانچه «به هر دلیل اگر افراد نمیخواستند با «اپورتونیستها» همکاری کنند» مورد حمله قرار گرفته و مثلاً وحید افراخته میگفت: «تو از سازمان انرژی بردهای و باید انرژی پس بدهی»
آیا این استدلال همان چیزی نیست که شما در طول سالهای گذشته در ارتباط با هرکسی که قصد جدایی و عدم همکاری داشته به کار بردهاید؟ آیا افراد با این حکم مجبور به انجام کارهای زیادی برخلاف میلشان نشدهاند؟
در ادامه شما در مورد نحوهی جدایی افراد از «اپورتونیست»ها از قول یکی از مجاهدین آوردهاید:
«طبق معمول افراد بایستی در موضع ضعف و انتقاد از خود قرار گرفته و آن وقت تصفیه میشدند یعنی در عین تصفیه شدن بدهکار هم باشند ولی من در شرایطی جدا میشدم که طلبکار هم بودم و به آنها مارک (انحراف) میزدم و این برای آنها غیر قابل تحمل بود.»
آیا این رهنمودی نیست که شما در طول سالهای گذشته به بیرحمانهترین شکلی به مورد اجرا گذاشتهاید؟ آیا بحث بدهکار و طلبکار که این همه از سوی شما روی آن تأکید شده و میشود از شیوههای به کارگرفته شدهی تقی شهرام الگوبرداری نشده است؟
آیا امکان این هست که کسی از سازمان به صورت «طلبکار» جدا شود؟ شما مو به مو در ابعادی کلانتر و مخربتر و زشتتر سیاستهای «اپورتونیست»ها را فعالانه پیمیگیرید. شما افراد را مجبور میکردید که هنگام جدایی حتی بنویسند که «سگ ارتش آزادیبخش» هستند. شما افراد را مجبور میکردید گواهی کنند که «نفوذی وزارت اطلاعات» هستند.
شما بعد از سال ۷۰ تأکید میکردید فرد نبایستی از داخل روابط ارتش آزادیبخش به خارج برود. برای تحقیر بایستی پروسهی گذر از اردوگاه «رمادی» را طی کند تا گفته شود از «رمادی» به خارج رفته است. بیرحمی را به آنجا رساندید که مادر شهید را که در عملیاتهای ارتش آزادیبخش زخمی شده بود و عکس و مصاحبههایش زینتبخش تبلیغات شما بود همراه با دو دختر جوانش در بدترین وضعیت ممکن با پسری که مشکلات شدید روانی داشت به «رمادی» فرستادید. بعدها این سیاست را به شکل فاجعهآمیزتری با اعزام اجباری افراد به ایران و یا زندان ابوغریب دنبال کردید.
شما در صفحهی ۱۷۹ تحلیل بیانیه آموزشی اتهامات وارده از سوی «اپورتونیستها» به فعالانی که خواهان جدایی بودند، را ذکر کردهاید:
«… آری ایدئولوژی نوین سازمان، برای ما راهگشای عمل است و برای تو هم منافع خود را به ارمغان آورده است. تو با قراردادن خودت در برابر ایدئولوژی نوین سازمان میخواهی وازدگی و کنار کشیدن خودت را توجیه کنی و به زندگیات بپردازی و همچون «بهیمه» المربوطه که «همها علفها» [کلام علیابنابی طالب همچون چارپایان مشغول چریدن] سرت را پایین بیندازی وبه خوردن مشغول شوی»
توجه کنید آنها نیز همچون شما از «ایدئولوژی نوین» میگویند که «راهگشای عمل است». شما هم همچون آنها کلیه کسانی که حاضر نیستند به «انقلاب ایدئولوژیک» تان گردن بگذارند را «چارپایانی» معرفی میکنید که سرشان پایین است و مشغول چریدن. همه را به وادادگی و پرداختن به زندگی و … متهم میکنید.
شما در صفحهی ۱۸۰ تحلیل بیانیه آموزشی در مورد «مظاهر اعلای اصلاح و تکامل» میگفتید:
«به راستی هرگونه ایستادگی در برابر اپورتونیستها که گویا مظاهر اعلای اصلاح و تکامل! بودند، نه تنها انسان را از مبارز بودن، انقلابی بودن بلکه حتی از انسان بودن نیز خلع و به «چارپایانی بسته شده» تبدیل مینمود و در ردهی ضدانقلابیون و خائنین شماره دار (شماره ۱- ۲- ۳ …)، شایسته هر نوع تخفیف و تحقیر و شکنجه و کشتار میکرد.»
آیا شما خودتان و «گوهران بیبدیل» را «مظاهر اعلای اصلاح و تکامل» نمیدانید؟ آیا کسانی که تحت هر عنوان از شما جدا میشوند «مبارز» و «انقلابی» خوانده میشوند؟ آیا شما آنها را «خائن» و «ضدانقلاب» قلمداد نمیکنید؟ آیا در همان روابط درون اشرف این افراد «شایستهی هر نوع تخفیف و تحقیر» نمیشوند؟ آیا آنها در نظر شما از مقام «انسانیت» هم «خلع» نمیشوند؟
آیا این تشابهات اتفاقی است یا مو به مو بر اساس تجربیات از سرگذرانده شده در دوران رهبری تقی شهرام بر سازمان مجاهدین الگوبرداری شده است؟
شما در صفحهی ۱۸۱ تحلیل آموزشی بیانیه میگویید:
«برآن بودند که با یک مارک خرده بورژوا و خائن، حقانیتشان را بر گردهی تاریخ نیز تحمیل کنند. چرا که بزعم اینان، آنکه اپورتونیست نبود یا نمیتوانست بشود، هیچ نبود و حتی در انسانیتش هم میشد شک کرد، والا چنین رفتارهای غیرانسانی با مجاهدین نمیکردند.»
آیا شما با یک مارک «نرینه وحشی» و «مادینه مهرطلب» دارای جیم و … «حقانیت»تان را «بر گردهی تاریخ تحمیل» نمیکنید؟ آیا اگر کسی به هر دلیل کشف و «انقلاب ایدئولوژیک» شما را نپذیرد «هیچ» حساب میکنید؟
شما در صفحهی ۱۸۶ تحلیل آموزشی بیانیه به نقل از شاهدان آن دوران آوردهاید:
«سیستم انتقادی بصورتی درآمده بود که اگر مثلاً کاری را انجام نمیدادی ریشه محافظه کاری از آن بیرون میآمد و اگر آن کار را انجام میدادی میگفتند این کار را برای این کرده است که نگویند محافظه کار هستی. »
آیا این دقیقاً همان سیاستی نیست که شما خود به گستردهترین شکل اجرا میکردید؟ من شواهد بسیار زیادی در این مورد دارم. مگر نه آنکه اگر فرد در اثر فشارها در خود میرفت میگفتید بریده و واداده و ولش نمیکردید اگر سعی میکرد با نشاط و روحیه به کار و مسئولیتاش ادامه دهد میگفتید او خطرناک است چرا که میخواهد خودش را اثبات کند و در مقابل رهبری بایستد.
شما در صفحهی ۱۷۹ تحلیل آموزشی بیانیه در مورد نقد رفتار اپورتونیستها مبنی بر ربط دادن خصوصیات روانی و بیولوژیکی افراد به ایدئولوژیشان مینویسید:
«خلاصه هر ضعف و نقص ناداشته و داشته افراد مقاوم فیالفور به ایدئولوژی سازمان تحویل میشد. کار این تأویل و تحویلها چنان بالا گرفته بود که حتی خصوصیات روانی و بیولوژیکی افراد را نیز در بر میگرفت. »
مگر نه این که خود شما مدعی شدید افرادی که انقلاب ایدئولوژیک کردهاند بیماریهای صعبالعلاجشان بهبود یافته؟ مگر شما نگفتید که که پزشکان مجاهدین حاضرند در این مورد شهادت علمی دهند؟ مگر در اشرف پزشکان شما بسیاری از بیماریهای افراد را به «انقلاب نکردن» یا رد نشدن از «بند»های انقلاب مریم ربط نمیدادند؟ مگر شما همان خط را به شکل تکاملیافتهتری ادامه ندادید؟
شما با اشاره به صفحهی ۸ مقدمه «بیانیه پرچم» که در آن تقی شهرام به توصیف تحول ایدئولوژیک و «مبارزه بیامان ایدئولوژیک» پرداخته اشاره کردید:
« این بررسی نشان میدهد که چگونه ما با قدمهای کوچک خود، با تجربه محدود سیاسی – تشکیلاتی روزمره خود در پراتیک انقلابی جامعهمان، تنها به این دلیل که حاضر بودیم هرلحظه، اساسیترین منافع خلق را بر گرایشات عاطفی و منافع محدود فردی و گروهی ترجیح داده با صداقت انقلابی بدان پاسخ گوییم و به این حقیقت عظیم و جهانی رهنمون شویم. البته این حقیقت برای ما آسان بدست نیامده است، ما نه در اثر مطالعه این کتاب یا آن جزوه، نه در اثر توصیههای این فرد، یا گرایش آن فرد و نه تحت تآثیر احساسات و عواطف، بلکه با عبور از کوره گدازان ده سال کار انقلابی، با فدا کردن بهترین جوانان رزمندهای که با نثار خون خویش راه رهایی خلق را روشن ساختند و با عبور از راههای پر پیچ و خم ده سال مبارزه بیامان ایدئولوژیک در داخل تشکیلات به این نقطه رسیدهایم…» (صفحات ۱۹۸ و ۱۹۹ تحلیل آموزشی بیانیه اپورتونیستی چپ نما.)
و سپس اظهار داشتید:
«اما اگر بخواهیم عملاً در صحت و سقم این عبارتپردازی مشتاقانه نسبت به حق و حقیقت و صداقت تحقیق کنیم آن وقت رفقا به موجودات جدیدی تبدیل میشوند. کافی است به روشهای نوشاندن این جام حقیقت و جرعه صداقت به دیگران، در داخل سازمان مجاهدین خلق ایران نگاه سریعی بیندازیم. نگاهی که لاجرم نشئه بدمستیهای اپورتونیستی را از کله آقایان خواهد پراند و چهره کریه اپورتونیسم را با تمام دروغپردازیهای وقیحانهاش آشکار خواهد نمود.»
در بیانیه شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران به مناسب ازدواج مریم و مسعود رجوی آمده است:
«بیمبالغه میتوان گفت صفوف پولادین مجاهدین با عبور از کورهی گدازان انقلاب درونی اخیر، که ذوب کنندهی اغلب زنگارهای طبقاتی و گرایشات شرکآمیز غیرتکاملی است، اکنون صدها بار پاکیزهتر و آبدیدهتر شده و در پرتو رهبری «مسعود و مریم» تزکیهی آن برای سالیان آینده تضمین گردیده است. »
چنانچه شما به درستی در مورد ادعاهای تقی شهرام و «اپورتونیست»ها گفته بودید: «کافی است به روشهای نوشاندن این جام حقیقت و جرعه صداقت به دیگران، در داخل سازمان مجاهدین خلق ایران نگاه سریعی بیندازیم» حالا باید گفت: نگاهی هم بایستی به «جام حقیقت و جرعه صداقت»ی که شما به دیگران دادید نگاهی انداخت و دید آیا « کورهی گدازان انقلاب درونی مجاهدین» آنگونه که ادعا شده بود «ذوب کنندهی اغلب زنگارهای طبقاتی و گرایشات شرکآمیز غیرتکاملی» بود؟
شما در صفحهی ۲۱۴ تحلیل آموزشی بیانیه از قول مائو و خطاب به «اپورتونیستهای دروغپرداز» میگویید:
«کسب پیروزی در این جهان بدون موضعگیری صادقانه غیرممکن است»
آیا شما به این اصل پایبند هستید. میدانم در «اشرف» به مسئولان مجاهدین رسماً گفته میشد از هر شیوه و طریقی که میتوانید استفاده کنید تا فرد یک روز بیشتر در روابط و تشکیلات بماند.
خود شما بهتر میدانید در روابط کنونی مجاهدین لایه به لایهی تشکیلاتی به هم دروغ میگویند. افراد حتی به خودشان هم دروغ میگویند و آنرا تئوریزه میکنند.
شما از صفحهی ۱۹۵ به بعد یک بخش از تحلیل آموزشی بیانیه را به مذموم بودن استفاده بی حد و مرز از دروغ اختصاص دادهاید. عنوان این بخش عبارت است از:
«ج- استفاده بی حد و مرز از دروغ و ریا به منظور پیشبردن جریان اپورتونیستی تغییر ایدئولوژی» و سپس با ارائه چندین نمونه به ناپسندی شیوههای به کار برده شده از سوی آنها اشاره کردهاید. این در حالی است که خود شما در سالهای بعد و به منظور پیشبرد «انقلاب ایدئولوژیک»، و حل مشکلات تشکیلاتی و جذب نیرو و … هیچ قبحی برای استفاده از دروغ و ریا قائل نشدید و استفاده از این ابزارها به شیوهی معمول و سبک کار شما تبدیل شد.
شما در صفحهی ۲۲۰ تحلیل آموزشی بیانیه یک بخش را به موضوع «د- جاسوسی، تهدید، شکنجه و کشتار به منزله آخرین کلام در پروسه تکاملی اصلاح و آموزش و اقناع اپورتونیستی به منظور «سرکوب» مجاهدین مقاوم » اختصاص دادهاید.
آیا در روابط مجاهدین همهی افراد به امر جاسوسی و گزارشنویسی از یکدیگر مشغول نبودند؟ آیا از کسی پذیرفته میشد که در مورد دوستان و رفقایش گزارش نویسی نکند و کوچکترین تحرکات آنها را به سازمان اطلاع ندهد؟ آیا برای کوچکترین غفلتی در این زمینه افراد مورد مؤاخذه قرار نمیگرفتند؟
شما در ادامه همین بخش در صفحهی ۲۲۱ آوردهاید:
«… از این پس اپورتونیسم به دنبال قدرت، به دنبال همان مصالح و منافع تنگنظرانه عملی ( که رهبری اصیل مجاهدین را بدان متصف مینمود) گام به گام در مسیر شهوت و جنون رهبری خود بعضی از تجارب فاشیستی را مجدداً میآزماید و آنها را در داخل سازمان مجاهدین و بر سر اعضای مقاوم آن منتهی از موضعی به ظاهر چپ، تکرار میکند. اپورتونیستها افرادی را که از نظر ایدئولوژیک کاملاً به تسلیمشان مطمئن نبودند یا آنهایی را که در برابرشان مقاومت کرده بودند، تحت کنترل میگرفتند یا برای آنها جاسوس میگماشتند. حسبالمعمول در این کنترلها ایمنی افراد مغضوب تحت نظر به هیچ وجه رعایت نمیشد. »
آیا آنچه که شما به درستی از آن به عنوان آزمایش مجدد «تجارب فاشیستی» نام میبرید توسط خود شما به شکل وسیعتر و مخوفتر و مخربتری اجرا نشد؟ آیا شما برای کنترل افراد «جاسوس» نمیگماشتید؟
به یادتان میآورم که شما تهدیدات اپورتونیستها به علی خدایی صفت را بصورت درشتنویسی به شکل زیر در تحلیل آموزشی صفحات ۲۳۳ و ۲۳۴آوردهاید:
«تو فقط دو راه داری، یا باید اصلاً کار سیاسی را کنار بگذاری بروی دنبال زندگی و درس و عشقت یا این که اگر میخواهی کار سیاسی بکنی باید در رابطه با سازمان باشد. غیر از این راهی نداری و بار دیگر هم، با این زبان با هم صحبت نمیکنیم. با زبان دیگری با هم صحبت خواهیم کرد. … بعد گفت خلاصه حواست باشد. مبارزه زندگی ماست و ما به سادگی از این برخوردها نمیگذریم. بچههای سازمان کلی خون دادهاند تا سازمان به اینجا رسیده…»
از خود شما میپرسم در آن سالهایی که افراد اجازه جدایی از شما را داشتند چند بار مشابه همین استدلالها را از شما شنیدند؟ آیا خود شما مواردی را که به صورت تهدیدات زشت مطرح کردهاید به کار نبردهاید؟ آیا صداقت حکم نمیکند در اعمال خود بازنگری کنید؟
تقی شهرام وقتی در تابستان ۵۵ دستور قتل محمد یقینی را میداد، توجیهاش این بود که او به خارج از کشور میرود و در آنجا زبان در آورده و علیه ما به جوسازی میپردازد. برای جلوگیری از این امر جز قتل و خاموشی ابدی او راه دیگری به نظرش نمیرسید. محمد یقینی سالها در خارج از کشور زندگی کرده بود، با تشکیلات خارج از کشور مجاهدین آشنا بود و میتوانست تأثیرگذار باشد.
شما در جریان نشستهای «طعمه» یکی از اعضای مجاهدین را كه از دو پا فلج بود سوژهی نشست کردید. او خواهان خروج از مناسبات و اعزام به خارج از کشور بود. و شما تأکید میکردید که «طعمه خارجه دوست نداریم». وقتی علیرغم همهی فشارها وی همچنان روی تصمیماش مبنی بر خروج از سازمان پافشاری کرد او را همراه با فحش و ناسزای افراد از نشست بیرون کرده و برای زهرهچشم گرفتن از بقیه در حالیکه هر دو دستتان را به كمر زده بودید گفتید: « فكر كرده بخاطر پاهایش به او رحم میكنم و او را میفرستم خارج اما كور خوانده است». البته هدف اصلی شما نه خود سوژه بلکه کسانی بودند که در نشست حضور داشته و شاهد ماجرا بودند. میخواستید به آنها تفهیم کنید که مبادا فکر خارج رفتن به سرشان بزند. شما بهتر از من میدانید چند نفر به خاطر آنکه با جداییشان از مجاهدین مخالفت شد در اشرف و … دست به خودکشی زدند.
تقی شهرام خودش فراری بود، عکسش دست هر مأمور راهنمایی و رانندگی هم بود. او دو شب در یک جا نمیماند. برای نوشتن بیانیه تغییر مواضع مجاهدین، بدون محافظ، بدون عسگر و لشکر، شبها در بالای یک مغازهی خیاطی بیتوته میکرد و زیر نور کم یک چراغ مشغول نوشتن میشد. موقعیت او با شما که هیچگاه شخصاً شرایط سخت دوران چریکی را از سر نگذراندهاید قابل قیاس نبود. به لحاظ زمانی هم او بیش از دو دهه از شما و تجربیات زمانه عقبتر بود. شما بازتاب و نتایج اقدامات او را هم داشتید.
با این حال شما هم از روی دست تقی شهرام نگاه کردید و در سالهای میانی دههی ۷۰ تحلیل کردید از این به بعد کسی نباید به خارج از کشور برود. راه حل را به تعبیر خودتان «رژیممال» کردن افراد یافتید. شما به گونهای دیگر سعی در حذف افراد داشتید. به لحاظ روحی و روانی آنها را میکشتید و تحقیر میکردید. توجیهتان این بود فردی که «رژیم مال» شده نمیتواند علیه سازمان حرفی بزند و یا شنوندهای بیابد. در حالی که دیدیم این برداشت شما اشتباه بود، رژیم دسته دسته آنهایی را که به خدمتاش در آمده بودند به خارج از کشور فرستاد، برایشان سایتهای رنگارنگ و امکانات متفاوت و متنوع تولید کرد و آنها با کینهای مضاعف به ضدیت با شما و مجاهدین پرداختند و از هیچ سیاهکاریای فروگذار نکردند. اتفاقاً مخاطب هم یافتند. آنها نزد شما چیزی نیاموخته بودند، فرهنگ رفتاری و گفتاری شما را گرفته، به لوش و لجن رژیم آمیخته و معجونی عجیب که نمونههایش را میتوانید در سایتهای ایران اینترلینک و … مشاهده کنید ساختهاند که از بوی تعفن نمیشود به آن نزدیک شد.
شما به سادگی میتوانستید این دسته افراد را تحویل کمیساریای عالی پناهندگان در بغداد دهید و از خود سلب مسئولیت کرده و بقیه را به دست سازمان ملل و ارادهی خود شخص بسپارید تا هرگونه میخواهند تصمیم بگیرند. صدام حسین در اریکهی قدرت بود. عراق جای امنی نبود. هیچ کس به میل خود حتی برای مبارزه به آنجا نمیرفت. افراد به خاطر اعتمادی که به شما داشتند زندگی و مبارزه در آن جهنم را پذیرفته بودند، حالا به هر دلیل میخواستند جدا شوند شما حق نداشتید آنها را به دست صدام حسین بسپارید و سر آخر به «جهنم» ایران بفرستید.
اما مشکل اصلی این بود که شما نمیخواستید پای افراد به خارج از کشور برسد. برای همین مسئولان مجاهدین اعلام میکردند که کمیساریای عالی پناهندگان در عراق اعلام کرده است که ما به هیچوجه اعضای مجاهدین را نمیپذیریم! من در پاسخ میگفتم نام افراد مورد نظرتان را بدهید تا من از همین جا در حضور خود شما با تلفن مسئلهی آنها را حل کنم.
تقی شهرام حاکمیت نداشت و نمیتوانست منتقدان و یا منکران و مخالفانش را به حبس و بازداشت و تحقیر در جمع و فشارهای اجتماعی و مرگ روحی و روانی و … محکوم کند. اما شما از این «نعمت» برخوردار بودید. او مجبور بود دستور حذف بدهد. اما شما به گونهای دیگر فرد را حذف میکردید.
خیلیها به سختترین وجه ممکن در همان اشرف تحقیر شدند و البته باقیماندند و دقمرگ شدند، شما از این امکان برخوردار بودید. خودتان میدانید بسیاری نوشته و گفتهاند نشستهایی که برای آنها تشکیل میشد و شلیک آبدهانها از تیرباران بدتر بود.
تازه افراد فوق همچون شریفواقفی و صمدیه لباف مدعی نبودند. حسابش را بکنید کسی در آنجا میبود و میخواست راه و روش دیگری را برود یا تبلیغ کند و نیرو جذب کند و شما را دچار انحراف بخواند چه بر سرش میآمد؟
تقی شهرام در نبود رضا رضایی و با در دست گرفتن اهرمهای قدرت با استفاده از شیوههای مختلف که بعدها شما به خوبی در جریان آنها قرار گرفتید توانست همردیف خودش مجید شریفواقفی را به سطح یک نیروی وابسته به سازمان تنزل دهد و اسلحهاش را نیز از او بستاند و هیچ حقی برای او قائل نباشد و عاقبت جانش را بگیرد. او میترسید مجید شریف واقفی با توانمندی که داشت دور از چشم او تشکیلاتی را در مقابل او راهاندازی کند چنانچه مجید مقدماتش را فراهم کرده بود و مشغول عضو گیری بود. برای کسی که به دنبال رهبری بلامنازع است چنین چیزی قابل قبول نبود.
آیا شما میپذیرفتید که کسی در ارتش آزادیبخش نه این که به دنبال تشکیل سازمانکار جدیدی باشد بلکه فقط بطور فردی ساز مخالف بزند؟
شما هم در نبود موسی خیابانی و با در دست گرفتن اهرمهای قدرت در «انقلاب ایدئولوژیک» توانستید همردیفهای سابق خودتان را به سطح یک هوادار تنزل دهید و یا در نشستهای بزرگ مجاهدین مورد تحقیر قرار دهید. شما حتی از این امکان استفاده کردید که افراد را پس از مرگ نیز تقلیل رده دهید و یا برعکس به آنها شأن و ردهی تشکیلاتی ببخشید.
برکناری علیزرکش و تقلیل ردهی او به یک هوادار بسیار به حذف شریفواقفی از مرکزیت مجاهدین و اعزام او به کارگری شباهت دارد. علی زرکش نویسنده متن بیانیه ۵۷۵ نفری شورای مرکزی مجاهدین در تأیید انقلاب ایدئولوژیک است و کسی که پیشنهاد دهنده و شریک تصمیم تاریخساز ازدواج شما و مریم است.
شما به صراحت در مورد او گفتید: »پیشنهاد را علی زرکش فرستاده بود و عقل خودم به این پیشنهاد راه نبرده بود.» (نشریه مجاهد شماره ۲۳۵ صفحه ۲۶ ششم تیر ۱۳۶۴)
شما قبلا در مورد علی زرکش نوشته بودید:
«برادر مجاهد علی زرکش مدارج خطیر انقلابی را در چارچوب سازمان مجاهدین خلق ایران یک به یک طی نموده و به عنوان یکی از ارزندهترین رهبران، از خلال تمامی این آزمایشات موفق و سرفراز بیرون آمده است.» (نشریه مجاهد شمارهی۱۴۷ بیست و پنجم فروردین ۱۳۶۲)
شریف واقفی هم کسی بود که نشریهی امنیتی سازمان را اداره میکرد، گروه الکترونیک سازمان زیر نظر او بود و به همراه بهرام آرام دو نفری بودند که تقی شهرام را به مرکزیت وارد کردند.
شما با وجود گذشت نزدیک به سه دهه توضیح ندادید فردی با ویژگیهایی که برای علی زرکش شمردهاید طی چه فرایندی و به چه دلیل ۵ ماه بعد از انقلاب ایدئولوژیک که وی یکی از پایههای آن بود از کلیهی مسئولیتهایش خلع شد و نامش تا لحظهی مرگ در هیچ یک از لیستهای مسئولین مجاهدین که انتشار یافته نیست و چرا پس از مرگ، عکس او به شکل بزرگ و ویژه در کنار مسئولان سازمان مجاهدین در لیستهای شهدا انتشار پیدا کرد؟
شما در پاسخ به نامهی سعید شاهسوندی در مورد زرکش نوشتهاید:
«برادرمان علی زرکش حی و حاضر است و به جای مطالب نادرستی که در باره او به هم بافتهای میتوانی بیایی و بنشینی و با او از نزدیک صحبت کنی. آنوقت خواهی دید مدتی هم که در اینجا از دید بعضیها مخفی بود، بخاطر این بود که دشمن در باره تغییر موضع او بر ما پیشدستی نکند. … به هر حال راجع به اصل قضیه هم خود علی حی و حاضر است و هم چهار پنج روز نوار از جلسه کامل دفتر سیاسی و کمیته مرکزی موجود است.»
علی زرکش چرا «تغییر موضع» داده بود؟ آنهم ۵ ماه پس از انقلاب ایدئولوژیک؟ آیا خلف وعدهای دیده بود؟ «از دید بعضیها مخفی بود» یعنی چه؟ یعنی در بازداشت به سر میبرد؟ چه نیازی به مخفی کردن او بود؟ نیاز به توضیح نیست در روابط مجاهدین هرگاه مسئول بلندپایهای انتقادی به مواضع شما داشت «بنگالی» میشد. یعنی مسئولیتهایش از وی گرفته میشد و در اتاقی حبس میشد تا به زعم شما با مسائلاش برخورد کند. نیاز به توضیح نیست که کمتر مسئولی به ویژه در ردیف همقطاران و نزدیکان شما در میان مجاهدین هست که به چنین مصیبتی گرفتار نیامده باشد. اسماش را هرچه میخواهید بگذارید اما آیا به غیر از بازداشت است؟
چرا کسی در حد جانشین سابق شما «تغییر موضع» میدهد از «دید بعضیها مخفی» میشود؟ منظورتان از «بعضیها» کیست؟ اعضای مجاهدین؟ دستگاه اطلاعاتی رژیم؟ آنها در مناسبات مجاهدین چه کار میکردند؟ شما در چه چیز بر رژیم «پیشدستی» کردید؟ چرا مردم ایران، اعضای مجاهدین و هواداران این سازمان نبایستی از مفاد جلسهی دفتر سیاسی و کمیته مرکزی مجاهدین که تصمیمهای ویژهای در مورد علی زرکش گرفتند پس از سه دهه باخبر باشند؟ این سؤالی بود که در زندان هم مطرح بود چرا که اسامی فرماندهان و مسئولان مجاهدین انتشار یافته بود و نامی از علی زرکش در میان آنها نبود. همه خامخیالانه میگفتند وقتی که آزاد شدیم و به مجاهدین پیوستیم آن را مطرح میکنیم.
و در نشریه اتحادیه انجمنهای دانشجویان مسلمان خارج از کشور صفحه ۲۳ شماره ۱۵۲ نامهای از علی زرکش خطاب به مریم رجوی به تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۷ کلیشه شده است. در نامه مزبور علی زرکش نوشته است:
«اگر امکان دارد مرا در کادر حفاظتی مسعود بکار گیرید. توضیحاً این که طی ۲-۳ سال گذشته همواره میدیدم که بیشترین انگیزه را برای کار و مسئولیت یک نفر اجرایی در کادر حفاظتی مسعود دارم. لذا تقاضا میکنم که اگر مصلحت میدانی و فیالواقع میتوانم از عهده انجام مسئولیت برآیم و ذرهای نیز در این رابطه مثمرثمر هستم از پذیرش تقاضایم دریغ نکن. تو را به خود مسعود قسم میدهم. هیچ ملاحظهای در این رابطه با فرد خود من رعایت نکن. در این راستا از تو استمداد میطلبم.»
با توجه به دستخطی که شما منتشر کردهاید علی زرکش در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۷ علیرغم آمادگیای که داشته ۲-۳ سالی میشود که هیچ مسئولیتی نداشته است. مفاد نامه نشان میدهد که وی تا کجا تحت فشار روحی بوده است. محتوای نامه نشاندهندهی فروپاشی روانی هم هست. البته انتشار این نامه از سوی شما به ویژه پس از آن که علی زرکش به خاک افتاد کار شرافتمندانهای نبود. هرچند شما عادت دارید نامههای افراد را پس از مرگشان انتشار دهید که امکان هیچ دفاع و یا توضیحی نداشته باشند. چنانچه در مورد علی امینی و دریادار مدنی و … هم همین کار را کردید.
شما حتی در دستخط گرفتن هم از تقی شهرام پیروی میکنید و آن را پس از انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین بطور گسترده باب کردید. تقی شهرام هم از شریف واقفی دستخط گرفته بود. وی در این مورد مینویسد:
«[شریف واقفی] بالاخره علیرغم همه سالهایی که واقعیت وجودی خود را، انگیزههای ناسالم خود را پوشانده بود و علیرغم همه کوششهای مذبوحانهاش برای فرار از انتقاداتش، بالاخره لبه تیز مبارزه ایدئولوژیک را بالای سر خود و ضعفها و نارساییهای عمیق ایدئولوژیک خویش دید. او در ظاهر انتقادات خود را قبول نمود و حتی بطور کتبی، تحلیلهایی از انگیزههای ناسالم و ضعفهای عمیق خود به عمل آورد و از این نظر قرار شد با خلع تمام مسئولیتهایش به کار تودهای برود. (بیانیه اعلام مواضع ص ۶)
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/bayaniyeh-1354.html