فریاد کن عشق را

شمی صلواتی

نازانینم !
دهانت را
جلو بیار
بدون ترس از هر نگاه
برای لب به لب شدن
با نهایت مستی در هماغوشی
مث رقص درختان کوهستان
که همراه با باد ملایم در شب
آرام و نرم می رقصند
بیاسایم تن به تن
٭٭٭ ٭٭٭
نازانینم!
دوست دارم تو را در آغوش خویش
مست ببینم
من اگر در به در به دنبال واژه هام
چون سوخته لب و شیدا
مثل گل شقایقم
زهدان هر چی گفتند، چرند بود
زیباترین لحظه های زندگی
بوسیدن و هماغوشی ست
بیا تا
این دو جسم خسته را به هم بیامیزیم
من در بیان واژه ها و تو با تن عریان
عشق را
نه از روی حدیث
تا با معیار دل شیدایمان زنده سازیم
٭٭٭
برای زیبا شدن زندگی
قصه را عریان می نویسم
حتی اگر تمام مردم این شهر
ساتور به دست بسویم بیایند
گر چه مردمان این شهر
پریشان حال و /زمخت و /آدم فروشند
اما تصور مهربانی را در دلها باید دید
می دانم سخت و درد ناک است
با این وجود
بدون ترس عشق را باید فریاد کرد
حتی اگر بنفشه با باد همسفر شده باشد
دوباره نویسی می کنم دلم را
از این شبها تار باید گذشت
حتی اگر آسمان مه آلوده و بارانی باشد
هیچ دینی ارزش نیست بجز مهربانی
آنچه را زهدان عبادگاه گفتند انتهای پوچی بود
از من بشنو
و این چند روز زندگانی را هوشیار باشد
حتی اگر دیدگانت را گرفتند
بیدار باش
که بهار آشنا به درد!
باطغیان چشمه ها
همراه صبح امیدروشنایی
با باغهای پر از گل می آید

گر پیامم غلیتده به شوق امید است
فقط بهانه ای بود
برای دور شدن از عذاب دردها
هر چند کوتاه
برای شادی کردن و رقص پیاپی در زندگی است.