یکی بود یکی نبود…

نيلوفر جواهری

یکی بود یکی نبود…
اون قدیما که تو شهر ما انتخاباتی در کار نبود و شاه خائن هنوز خائن بود ، خیابونا خلوت بودن و آسمونا آبی.
اون قدیما که هنوز آدما زندگی یادشون نرفته بود ، یه روزایی میرفتیم چهارراه پهلوی فروشگاه بتهوون دنبال صفحه ی جدید ، بعدشم میرفتیم آندره ساندویچ میخوردیم ، یا اگر پول داشتیم میرفتیم کارتیه لاتن تو خیابون کاخ و اسپاگتی میخوردیم . اون قدیما ، یه روزایی که هنوز انقلاب نشده بود ، بعد از ظهرا میرفتیم کافه قنادی بامداد که یه کم پایینتر از آندره بود . گاهی هم پیراشکی خسروی و بعدشم کافه نادری.یه عصرایی که همه چیز آزاد بود و تو خیابونا پر از وَن نبود ، پیاده از خیابون جم توی تخت طاووس ، می رفتیم تا سینما شهر فرنگ یا شهر قصه . ساعتها تو صف می ایستادیم تا فیلم ایزی رایدر رو ببینیم یا مردی از لامانچا یا راننده تاکسی … بعدشم از خیابون وزرا که هنوز اسمش ترسناک نبود ، قدم زنان و گپ زنان برمی گشتیم خونه.یه روزایی که هنوز در آغوش اسلام نبودیم ، جلوی سینما امپایر یا آتلانتیک قرارهای یواشکی میذاشتیم و کسی تو گوشمون نمیخوند که تو جهنم قراره از موهامون آویزونمون کنن . یه شبایی بود که رستورانا مجبور نبودن سر ساعت دوازده تعطیل کنن ، اونوقت شام میرفتیم ریویرا یا سورنتو ، یا بالکن اون رستورانه نبش میدون ونک که کنارش زمین مینی گلف داشت و سهراب اندیشه گیتار میزد و میخوند … یا یکتا و پیتزا پنتری … از جلوی خوشنود هم رد میشدیم ولی چرا نمیرفتیم داخل ؟ بعد از شام هم میرفتیم خیابون فرشته پیاده روی ، نسبتهامونم برای کسی جالب نبود.