ترامپ الگوی عوام‌زدگی سرمایه‌داری

Ahmad faal

احمد فعال

عقلانی شدن سرمایه‌داری
وقتی كه ماركس براساس تئوری انباشت سرمایه سقوط سرمایه‌داری را پیش‌بینی می‌كرد؛ از پیش‌بینی جریان عقلانی شدن سرمایه‌داری غفلت كرد. دلیل این غفلت، غفلت از نظام بوركراسی بود. بوروكراسی همانگونه كه ماكس وبر توضیح می‌دهد، جریان عقلانی شدن كسب و كار و در نتیجه عقلانی شدن نظام سرمایه‌داری بود. در زمان ماركس نظام سرمایه‌داری تا آن حد به پیچیدگی دست پیدا نكرده بود و یا دستکم نظام اداری و مدیریت به چنان درجه‌ای از پیچیدگی نرسید بود تا از دل آن غول بی شاخ و دمی مثل بوركراسی بیرون بیاید. در واقع سرمایه‌داری با استفاده از عقلانی كردن كسب و كار و وجود بوروكراسی، به یك نظام خودكنترلی دست پیدا كرد. چنانچه بسیاری از نظرمندان، بورکراسی را نوعی نظام جباریت بدون حضور و وجود هیچ جباری توصیف می‌کنند۱. ماركس پیش‌بینی نمی‌كرد كه سرمایه‌داری برای حفظ خود اولاً كارگران را در نظام تولید مشاركت می‌دهد و آنها را در استثمار كردن خود شریك ‌ می‌گرداند. دوماً فکرش را نمی‌کرد که روزی سرمایه‌داری، پرولتاریا یا همان کارگران صنعتی را با بورژازی هم‌مصرف كند، تا مرز طبقاتی میان آنها احساس نشود. مشاركت در تولید و هم‌مصرف شدن، نوعی احساس بورژوا شدن ایجاد می‌كرد كه خود به خود تضادهای آشتی‌ناپذیر (تضادهای آنتاگونیستی) را در میان طبقات زحمتكش از میان می‌برد. بدین‌ترتیب سرمایه‌داری برای یك قرن از هر گونه انقلابی مصونیت پیدا كرد. سرمایه‌داری كار دوم و یا سومی هم كرد كه البته در اینجا طبق نظریه‌های ساختارگرایی در خور توجه هستند. این کار دیگر خیلی به اراده و عقلانیت سرمایه‌داری بستگی نداشت. یعنی اینجور نبود كه سرمایه‌داری با اراده خود و با عقلانیتی كه بكار می‌برد، نظام كنترلی جدیدی را برپا می‌كند. نظام بوروكراسی یك نظام خودكنترلی بود كه نه به موجب اراده سرمایه‌داری، بلكه به موجب خود طبیعت كار و سازمان كار پدید آمد. طبیعت كار از یك نوع پیچیدگی در مدیریت، در تأمین مالی، در برنامه‌ریزی، در پرداخت حقوق و دستمزد، در محاسبه هزینه‌ها و درآمدها، در تأمین و نگهداشت كالا، در انبارداری و برآورد موجودی كالا، و در دهها مورد دیگری كه به نظام اداری شركت‌های تولیدی مربوط می‌شود، حکایت می‌کند. همه این پیچیدگی‌ها به شكل‌گیری یك نظام اداری و سازمان اداری عریض و طویل و پیچیده منجر شد. سازمانی كه مانند یك ماشین بی‌جان اما بسیار متحرك و پویا، بر اراده افراد حكمرانی می‌كرد. ماكس وبر از این نوع بوروكراسی به عنوان قفس آهنین یاد می‌كرد۲. قفسی كه اراده و آزادی فردی را از میان می‌برد و افراد را به خدمت یك ماشین بی‌روح در می‌آورد.
عقلانیتی كه سرمایه‌داری از آن بهره می‌جست، عقلانیت ابزاری بود. عقلانیت ابزاری، عقلانیت سود و زیان كردن چیزهاست. نوعی عقلانیت محاسبه‌گرانه كه سود و زیان پدیده را مورد سنجش قرار می‌دهد. طرفداران مكتب فرانكفورت از آن به عنوان عقلانیت صوری یاد می‌كنند و ماكس وبر از آن به عنوان عقلانیت معطوف به هدف یاد می‌كند. حالا اشاره به این دو نظریه چه به درد ما می‌خورد؟‌‌ عقلانیت صوری بدان معناست كه سرمایه‌داری تنها سطح پدیده‌ها را مورد ارزیابی قرار می‌دهد و از تجریه و تحلیل وضعیت درونی پدیده‌ها غفلت می‌كند. عقلانیت معطوف به هدف بدان معناست كه نظام سرمایه‌‌داری تنها به هدف می‌اندیشد و از مسیری كه طی می‌كند و از روش‌ها و ارزش‌هایی كه به وجود می‌آیند و یا از وجود می‌روند، غفلت می‌كند. خود ماكس وبر وقتی عقلانیت را به دو قسم عقلانیت هدف و عقلانیت معطوف به ارزش تقسیم می‌كرد، به این حقیقت اشاره داشت كه عقلانیت بوروكراسی‌ در نظام سرمایه‌داری با اصیل شماردن هدف و دستیابی به سود، از ارزشمند شماردن سایر چیزها و از جمله ارزش انسانی غافل می‌شود. این نگرش رفته رفته موجب می‌شود تا افراد با ازخودبیگانه شدن در نظام كالایی، ‌محتوای خود را از دست بدهند و در سطحیت زندگی اجتماعی متوقف شوند. بدین‌ترتیب با چنین آدم‌هایی كه از محتوا تهی شده‌اند و در سطحیت خود به سرگرمی و مصرف‌زدگی مشغول هستند، می‌توان به آنها محتوای دلخواه بخشید. كاری كه فرهنگ صنعت سازی۳ (قول آدرنو و هوركهایمر) می‌كند، همین محتواسازی است. نظام‌های توتالیتاریستی هم كه نظام فرهنگی خود را كارخانه آدم‌سازی می‌شمارند، همین برنامه محتواسازی را در دستور كار دارند. با این تفاوت كه نظام سرمایه‌داری صنعت فرهنگ‌سازی را از راه انتخاب خود مردم انجام می‌دهد، اما نظام‌های توتالیتر و ایدئولوِیك همین كار را از طریق روش‌های یكپارچه‌سازی اجتماعی و سیاسی انجام می‌دهند.

صنعت عوام‌زده کردن جامعه
جریان عقلانیت صوری و سطحی كردن جامعه، به جامعه محدود نشد. نظام سیاسی و دستگاه اداره كشورهای سرمایه‌داری نیز در معرض سطحی شدن قرار گرفتند. سطحی شدن جامعه، چیزی جز گسترش عوام‌زدگی در جامعه نبود. در چند مطالعه‌ای كه پیشتر درباره عوام‌زدگی ارائه كردم، توضیح دادم كه عوام‌‌زدگی مانند بسیاری از پدیده‌های اجتماعی دیگر وطن ندارد. هرگاه فردی و یا جامعه‌ای از درون تهی می‌شود و به سطح محدود می‌شود، دچار عوام‌زدگی شده است. عوام‌زدگی میان‌تهی شدن انسان و جامعه از محتوای درونی است. منظورم از محتوای درونی، تهی شدن از نیروی محركه كنشگری است. تبدیل كنش‌ها به واكنش است. انتقال محور و محورهای تصمیم‌گیری از درون به بیرون است. حالا همه این عباراتی که آوردم یعنی چه؟ یعنی محور تصمیم‌گیری از درون انسان به بیرون منتقل می‌شود. باز در یک عبارت ساده‌تر، انسان بجای اینکه خودش تصمیم بگیرد و محور تصمیم در درون او باشد، دیگری به جای او تصمیم می‌گیرد و محور تصمیم‌گیری را به دیگری واگذار می‌کند. عوام‌زدگی تنها به جامعه عوام‌زده و بی‌سواد مربوط نمی‌شود. جامعه دانشگاهی نیز وقتی میان‌تهی شد و رسالت خود را از تولید علم و كشف حقیقت، به تولید ثروت و تجارت تغییر داد، و یا به آكادمی‌های تولید و مصرف قدرت بدل شدند، دچار عوام‌زدگی ‌شد. جریان عوام‌زدگی به تمام زمینه‌ها و پدیده‌های اجتماعی رخنه می‌كند. از سیاست گرفته كه ما با جنبش‌های پوپولیستی مواجه هستیم، تا تكنولوژی و صنعت كه با پدیده تكنولوژی‌زدگی و صنعت‌زدگی مواجه هستیم. صنعت فرهنگ‌سازی هم كه نویسندگان دیالكتیك روشنگری از آن یاد می‌كنند، همین صنایعی است كه در میان‌تهی كردن جامعه و پركردن آنها از مصرف نقش بازی می‌كنند. این صنایع امروز با جریان مصرف‌محوری و سرگرمی‌سازی به صنعت عوام‌زده کردن جامعه تبدیل شده‌اند. همچنانکه در سطور قبل یادآور شدم، جوامع پیشرفته صنعتی از راه انتخاب كردن و از راه تبدیل دنیای حقیقی به دنیای مجازی، دچار عوام‌زدگی می‌شوند و جوامع شرقی از راه اعمال روش‌های یكپارچه‌سازی. اكنون این پرسش وجود دارد كه چه عاملی موجب سطحی شدن جامعه و سطحی شدن نظام سیاسی شده است؟ در این قسمت از بحث به شرح گزارشاتی می‌پردازم كه فرید زكریا در كتاب آینده آزادی به شرح آنها می‌پردازد. سپس به شرح گزارش و نظریه‌ای می‌پردازم كه در تكمیل مقالاتی است كه پیش از این درباره عوام‌گرایی و نخبه‌گرایی نگارش نموده‌ام.

آیا دموکراتیزاسیون عامل عوام‌زد کردن سیاست در آمریکا شده است؟
عنوان فرعی كتاب فرید زكریا الویت لیبرالیسم بر دموكراسی است. حرف مهم و اصلی كتاب زكریا دو چیز است، نخست اینكه، او تمام بیچارگی‌های امروز نظام سرمایه‌داری و بخصوص بحران‌های اجتماعی و سیاسی جامعه آمریكایی را به گردن دموكراسی می‌اندازد. از زمانی كه تقریباً از پایان دهه ۶۰ میلادی جریان دموكراتیزاسیون به تمام امور زندگی سرایت كرد، همه چیز دستخوش عوام‌زدگی شده است. البته این اصطلاح را من بكار می‌برم، ولی منظور زكریا هم در سراسر متن چنین مفهومی است. به عنوان مثال او در صفحه ۲۴ از رشد پوپولیسم در تمام كشورهای اروپایی یاد می‌كند، و در صفحه ۱۶۹ از قول شری برمن از وجود پوپولیسم در آمریكا یاد می‌كند. و سرانجام می‌نویسد: «جمهوری آمریكا كه در اصل با این طرز فكر پایه‌گذاری شده بود كه در آن موازنه میان اراده اكثریت و حقوق اقلیت برقرار باشد – یا در معنای كلی‌تر موازنه میان دموكراسی و آزادی- روز به روز بیشتر به سمت پوپولیسم ساده‌انگارانه می‌رود۴». نکته دوم و پر اهمیتی که فرید زکریا در کتاب خود تأکید دارد، از بین رفتن نخبه‌های گذشته است. نخبگانی که هم ‌مسئولیت‌پذیر بودند و هم جزو نجیب زاده‌های اصیل بشمار می‌آمدند. به گفته او: «زمان تغییر در اعتماد عمومی سرنخی مهم است. چرا که رویکردهای عمومی در اواسط دهه ۱۹۶۰ تغییر جهت داد و از آن زمان به بعد مرتب اُفت می‌کند؟۵». در ادامه پاسخ می‌دهد: «یک تغییر بزرگ در این دوره آغاز شد و با همان شدت ادامه یافته است. دموکراتیزاسیون در سیاست. سیاست آمریکا، احزاب سیاسی، مجالس قانون‌گذاری، سازمانهای اداری و حتی دادگاه‌ها در یک تلاش آگاهانه برای اینکه ساختار خود را دموکراتیک‌تر کنند، خود را بیشتر در دسترس مردم قرار می‌دهند و تحت نفوذ آنها قرار می‌گیرند۶». از این تاریخ به بعد روند همه‌پرسی‌ها در تاریخ رو به افزایش می‌گذارد. جریان همه‌پرسی و روند دموکراتیزاسیون در تمام امور و مسائل زندگی از سقط جنین گرفته تا مالیات موجب شد تا مؤسسات نظرسنجی به عنوان فالگیران جدید وارد عرصه سیاست و اجتماع شوند. این موسسات دماسنج افکارعمومی هستند و به رهبران و سیاستمدارن سیاسی نشان می‌دهند که دنبال چه چیزی باشند تا آراء بیشتری را کسب کنند: «امروز واشنگتن طوری سازماندهی می‌شود که افکارعمومی را دنبال کند. هزاران نفر استخدام می‌شوند تا دائما در مورد هر موضوع قابل تصوری نبض افکارعمومی را بگیرند. عده‌ای دیگر استخدام می‌شوند تا مشخص کنند احساس مردم در مورد این موضوعات چگونه است و به عده‌ای دیگر پول داده می‌شود که تا حدس بزنند که احتمالاً مردم فردا چه فکر می‌کنند۷».
حالا با این وضعیت چه اتفاقی می‌افتد؟ چرا گوش به خواست مردم سپاردن بد است و موجب اُفت سیاست در جامعه آمریکا شده است؟ البته فرید زکریا نمی‌خواهد بگوید که گوش به خواست مردم سپاردن چیز بدی است. مخالفت او با دموکراسی در سراسر کتاب خود، به این دلیل است که دموکراسی بهترین ابزار فریبکاری است. او از سنت‌های یک جامعه آزاد و لیبرالیستی حمایت می‌کند. این سنت‌های لیبرالیستی بود که اروپا را و آمریکا را متمدن کرد و به درجه ترقی رساند. سنت‌های مانند، ‌مسئولیت‌پذیری، مانند احترام به حقوق فردی و احترام به آزادی‌های مدنی و احترام به مالکیت، همچنین سنت‌هایی مانند خردگرایی و تحمل یکدیگر، سرانجام سنت‌هایی مانند شکل‌گیری صنوف و احزاب و اتحادیه‌های کارگری و کارفرمایی، اینها بودند که اسباب مدنیت و پیشرفت را به وجود آوردند. به همین دلیل است که فرید زکریا نام فرعی کتاب خود را تقدم لیبرالیسم بر دموکراسی می‌گذارد. به عکس در جامعه‌ای که این سنت‌ها وجود نداشته باشند، جامعه به آسانی در معرض عوام‌فریبی سیاستمداران قرار می‌گیرد. او می‌نویسد که وقتی این سنت‌ها ضعیف می‌شوند و یا حتی در بعضی از کشورها پیش از شکل‌گیری این سنت‌ها دموکراسی به وجود می‌آید، نه تنها دموکراسی وسیله عوام‌فریبی در داخل می‌شود، بلکه در خارج از کشور وسیله جنگ افروزی می‌شود. فرید زکریا برخلاف کانت معتقد است که هیچ رابطه‌ای میان صلح و دموکراسی وجود ندارد. کانت دقت نداشت که صلح دموکراتیک در کشورهایی صدق می‌کند که از سنت‌های آزادی برخوردار هستند. چنانچه مطالعات جک اسنایدر و ادوارد منسفیلد نشان می‌دهد که طی ۳۰ سال گذشته کشورهایی که بدون پشت سرگذاردن سنت‌های لیبرالیستی به دموکراسی دست یافته‌اند، بیش از کشورهای اقتدار گرا در جنگ شرکت داشته‌اند۸.
برگردیم به پرسشی که در پارگراف قبل مطرح کردیم. و آن اینکه، وضعیت دموکراسی و یا جربان دموکراتیزاسیون در آمریکا چکار کرد که موجب اُفت سیاست گردید؟ بر طبق نظری که فرید زکریا ارائه می‌دهد جریان دموکراتیزاسیون موجب شد تا مؤسسات نظرسنجی به عنوان فالگیران جدید پا به عرصه سیاست بگذارند. اما این همه ماجرا نیست، ماجرا از زمانی آغاز می‌شود که سروکله لابی‌ها در سیاست پیدا می‌شود. دموکراسی سیستم سیاسی را از درون به افکارعمومی باز می‌کند: «هر چه یک سیستم بازتر می‌شود، پول، لابی‌ها و افراد تندرو آسان‌تر در آن نفوذ می‌کنند۹». دهه ۱۹۶۰ به بعد نقش لابی‌ها در سیاست پررنگتر می‌شود. هر قانون جدید که می‌خواهد وضع شود، سروکله لابی برای بدست آوردن مقداری از بودجه فدرال حی و حاضر می‌شود. او از قول گزارشی که راچ بدست می‌دهد، چنین اظهار می‌کند که نفوذ لابی‌ها اقتصاد آمریکا را در هم ریخته است. لابی‌ها همان گروه‌های ذینفع هستند که هیچ مسئولیت رسمی در دولت و یا در دستگاه اداری کشور ندارند. به یک تعبیر می‌توان لابی‌ها را گروه‌های مافیایی دانست که قدری آشکارتر عمل می‌کنند. در سیستم‌های بسته، مافیاها با شیوه‌های پنهانی نفوذ می‌کنند و به عنوان دولت در سایه و یا مجلس قانون‌گذرای در سایه نقش ایفاء می‌کنند. اما در سیستم‌های باز نقش لابی‌ها آشکارتر است و حتی در قالب آژانس‌های اطلاعاتی و مشاوره‌ای فعالیت می‌کنند. تلاش دولت‌ها برای کاهش هزینه‌ها به دلیل نفوذ گروه‌های ذینفع غیرممکن است. در واقع لابی‌ها سیاستمداران آمریکایی را هدایت می‌کنند. با گسترش روزافزون لابی‌ها دو اتفاق دیگر در صحنه سیاست و حتی در صحنه زندگی اجتماعی رخ می‌دهد. نخست اینکه، طبقه نخبگان جدید جایگزین طبقه نخبگان قدیمی می‌شود که نه دارای پرنسیپ هستند و نه مسئولیت پدذیرند. اتفاق دوم این است که نقش احزاب کمرنگ می‌شود. در همین انتخابات اخیر آمریکا از قرار اطلاع، اکثر نمایندگان و رهبران برجسته جمهوریخواه با حضور ترامپ در انتخابات مخالف هستند. و هر چه زمان بیشتر می‌گذرد مخالفت آنها پررنگتر می‌شود، اما ترامپ به دلیل اینکه یک سرمایه‌دار عوام‌فریب است، خوب توانسته بر امواج افکارعمومی آمریکا سوار شود. افکارعمومی‌ای که بشدت در بیم و هراس پدیده‌هایی چون تروریسم و بحران مهاجرت قرار دارد. با کمرنگ شدن نقش احزاب و بی‌محتوا شدن آنها، سنت‌های لیبرالیستی رفته رفته از میان می‌روند. بدین‌ترتیب بنا به آنچه که فرید زکریا گزارش می‌دهد، جامعه آمریکایی و سیاست آمریکایی دوران افول خود را پشت سر می‌گذارد.

سرچشمه‌های واقعی عوام‌زدگی در جامعه سیاسی آمریکا
نظریه و گزارش فرید زکریا ضمن در خور توجه بودن اما دارای کاستی‌ها و تناقضات بسیاری است. این حقیقت که دموکراسی‌ها با ایجاد یک جهان مجازی دشمن بشریت هستند، کاری است که قبلاً به آن پرداخته‌ام۱۰. جهان مجازی جهانی است که افراد بطور مستقیم با واقعیت خودشان و با واقعیت زندگیشان روبرو نیستند. آنها به واسطه تکنولوژی‌های رسانه‌ای با این واقعیت‌ها روبرو می‌شوند. در نتیجه امرواقعی، بیشتر یک امر ذهنی است تا واقعیت. یعنی ابتدا در ذهن رخ می‌دهد و سپس ما به آن لباس واقعیت می‌پوشانیم. این ذهن‌ها در تسلطه تکنولوژی‌های رسانه‌ای و در تسلط گروه‌های ذی‌نفوذ قدرت قرار دارند. یکی از کاستی‌هایی که فرید زکریا در گزارش و تحلیل خود نمی‌بیند، تحلیل همین دنیای مجازی است. وجود دنیای مجازی ربطی به وجود لابی‌ها و سقوط نخبگان آریستوکراتیک ندارد، بلکه محصول نظام مصرف‌محور سرمایه‌داری است. به عبارتی، این دموکراسی نبود که به فرایند انحطاط و افول سیاست منجر شد، بلکه میان‌تهی کردن دموکراسی و سرگرم کردن جامعه در دنیای مجازی بود که به فرآیند انحطاط و افول سیاست منجر شد. دموکراسی و انتخاب مستقیم، حق مردمی است که می‌خواهند در سرنوشت خود تصمیم بگیرند. فرید زکریا و یا هر تحلیل‌گر سیاسی دیگر چگونه و با چه توجیهی می‌توانند این حق را از جامعه سلب کنند؟ او می‌توانست بجای انتقاد از دموکراسی، به انتقاد از وضعیتی بپردازد که نظام سرمایه‌داری مَجاز را به جای حقیقت به جامعه خود معرفی می‌کند. نظامی که با سلطه پول و قدرت، امکان مفارقت که هیچ، امکان رقابت لیبرالیستی را هم از جامعه سلب می‌کند. آنچه که انتقاد وجود دارد نفس فرایند دموکراتیزاسیون نیست، بلکه تبدیل و تقلیل دموکراسی به دموکراسی نخبگان است. آنچه که در آمریکا و در بسیار دیگری از کشورهای اقتدارگرا وجود دارد، دموکراسی نخبه‌گراست.
کاستی دومی که فرید زکریا نمی‌بیند، کمرنگ شدن و یا از بین رفتن نقش روشنفکران در صحنه سیاسی است. از دهه ۷۰ میلادی تقریباً نقش روشنفکران در سیاست به تدریج کمرنگ شد. یکی از دلایل کمرنگ شدن نقش روشنفکران پیدایش علوم رفتاری بود. در دهه ۱۹۵۰ به بعد علوم رفتاری سایه سنگینی بر دانشگاه‌ها فكند. بطویكه بیش از همه جامعه شناسی و علوم سیاسی تحت تآثیر علوم رفتاری قرار گرفتند. تفسیر و تحلیل و تبیین رویدادهای سیاسی و نقش آفرینی در عرصه سیاسی و در حوزه‌های دانشگاهی و حوزه‌های عمومی كه كار روشنفكران بود، بدست دانشمندان علوم رفتاری قرار گرفت. دانشمندانی كه می‌توانستند به كمك ریاضیات به ترسیم و طراحی نظم زندگی اجتماعی بپردازند. مؤسسات نظرسنجی از همین جا بود که به عنوان جادوگران جدید افکارعمومی در جامعه بسط و گسترش پیدا کردند. مهمترین تأثیر علوم رفتاری علمی شدن و تجربی شدن سیاست بود. نقش سیاست از دوش روشنفکران برداشته شد و بر دوش دانشگاه گذاشته شد. کار مطالعات رفتاری نظریه‌سازی نیست، بلکه تحلیل و پیش‌بینی رخدادهای سیاسی است. کار روشنفکران تولید نظریه‌های سیاسی است. چنانچه پیش از این تولید نظریه در بخش‌های مختلف علوم انسانی بر عهده روشنفکران قرار داشت. اسپریگنز نویسنده کتاب فهم نظریه سیاسی روایت جالبی از تولید نظریه‌های سیاسی ارائه می‌دهد. به عقیده او تمام نظریه‌های سیاسی ماهیت براندازانه دارند. یعنی کوشش دارند تا یک آلترناتیو و یا یک شق انتخابی دیگری در برابر نظم موجود ایجاد کنند. جامعه‌ای که میل به تغییر و دگرگونی اساسی در وضعیت خود نمی‌بیند، نظریه سیاسی در آن جامعه پدیدار نمی‌شود. اسپریگنز از قول ادموند برگ نقل می‌کند که: « توده‌های مردم وقتی خوش‌اند اشتیاقی به نظریه‌های سیاسی ندارند و حس کنجکاوی نسبت به آن نشان نمی‌دهند۱۱» در وضعیت سرخوشی و مصرف‌زدگی که امروز جامعه آمریکایی دست به گریبان است، هیچکس به دنبال دگرگونی و تغییر اساسی نیست. آنها تنها به دنبال کسانی می‌گردند که بتوانند از نظم موجود آمریکایی حراست کنند. نظمی که در برابر امواج تروریسم و مهاجرت در معرض خطر قرار دارد.
بدین‌ترتیب است که در وضعیت سرخوشی و مصرف‌زدگی نقش نظریه و از آنجا نقش روشنفکران از میان می‌رود. از آن پس با نسل عجیب و تازه‌ای از روشنفکران مواجه هستیم. نسلی که به قول ژان پل سارتر دیگر وظیفه‌ای به عنوان کشف حقیقت و یا گسترش حقوق و آزادی برای خود نمی‌شناسد. ژان پل سارتر از این دسته روشنفکران به عنوان سگان پاسبان بورژوازی یاد می‌کند. روشنفکرانی که بجای نقد قدرت به توجیه قدرت می‌پردازند. حضور این روشنفکران از زمان انتخابات بوش پدر شدت می‌گیرد. زمانی که بوش بر جامعه شناسی ترس۱۲ حکمرانی کرد. اعلام حمایت ۴۰۰ تن از روشنفکران و از جمله ده تن از برندگان جایزه نوبل و انتشار نامه حمایت آنها در نیویورک تایمز؛ آغاز انحطاط جریان روشنفکری و ادغام آنها در عوام‌زدگی جامعه بود. اما این جریان روشنفکری نبود که به انحطاط رسید، این نظام سرمایه‌داری بود که به موجب مصرف‌زدگی به انحطاط رسید و نخبگان جدید را در خلاء سرخوشی جامعه بجای روشنفکران معرفی کرد.
سومین کاستی و یا بهتر بگویم تناقضی که فرید زکریا ندید این بود که نه وجود دموکراسی، بلکه حاکمیت نخبه‌گرایی و تبدیل دموکراسی به دموکراسی نخبگان بود که به عوام‌زدگی جامعه و حاکمیت پوپولیست‌ها منجر شد. تناقض اینجاست که جریان رقابت خواه ناخواه به انحصارو منوپولیسم (انحصارگرایی) منجر می‌شود. زیرا در یک جامعه سرمایه‌داری اولاً هیچکس و هیچ ایده‌ای نمی‌تواند در برابر غولهای رسانه‌ای اظهار وجود کند. در انحصارگرایی یا منوپولیسم سرمایه‌داری ، روشنفکری وجود دارد، و فراوان هم وجود دارد، اما صدای آنها یا شنیده نمی‌شود و یا در ولوله شلوغی شهر و سر و صدای انواع سرگرمی‌ها که ضرورت حیاتی نظام سرمایه‌داری است، مانند ذرات ناچیز غبار در فضای اجتماعی محو می‌شود. زکریا این حقیقت مهم را ندید که نخبه‌گرایی اگر چه به زعم او در گذشته هم ‌مسئولیت‌پذیر بود و هم از اصول و پرنسیپ‌های نجیب‌زادگی بهره می‌برد، اما با جریان مصرف‌زدگی نظام سرمایه‌داری، این گروه از نخبگان نمی‌توانستند، اصول و پرنسیپ‌های خود را حفظ کنند. این حقیقت مهم را ندید که دموکراسی نخبه‌گرایی روی دیگر سکه عوام‌زدگی است. در چند مقاله متعدد نشان دادم که چگونه این دو پدیده اجتماعی دائماً به بازتولید یکدیگر می‌پردازند۱۳. اکنون نمی‌توان به بحث‌های دیگری که قبلاً پرداختم دوباره بپردازم. تنها به همین بسنده می‌کنم که دموکراسی نخبه‌گرایی در آمریکا نتیجه‌ای جز عوام‌گرایی ببار نمی‌آورد. زمانی که فرید زکریا کتاب خود را نوشت و از جریان پوپولیسم و افول سیاست در آمریکا یاد کرد، به ۲۰۰۳ میلادی باز می‌گردد. یعنی زمانی که در دور اول ریاست جمهوری کلینتون قرار داشتیم. انتخاب باراک اوباما، هر چند از نقطه نظر صلح و حقوق انسانی ملل جهان، چیزی بیش از ارزیابی نظام سرمایه‌داری نیست. اما از نقطه نظر آنچه که به انتظارات ما از نظام سرمایه‌داری مربوط است، انتخاب اوباما گزارش خوبی از جریان تحول‌خواهی را در آن جامعه بدست می‌داد. با این وجود، این گزارش مغایر با گرایش نظام سرمایه‌داری به رشد و گسترش عوام‌زدگی در جامعه سیاسی آمریکا نیست. حضور ترامپ به صحنه انتخابات، بخصوص در ماههای اول تبلیغات انتخاباتی، بطور روشن از گسترش عوام‌زدگی و عوام‌گرایی در جامعه سیاسی آمریکا گزارش می‌داد. وقاحت وی در اظهارنظرهای بی‌پرده، در نفرت افکنی و در موضعگیری‌های جنگ طلبانه و مهاجرستیزی، و در کاهش مالیات، او را برای بسیاری از مردم عوام‌زده جذاب کرده است. به قول آقای هرمیداس باوند: «ترامپ حرف‌های داخل خانواده‌ها را بیان می‌کرد. مشکلاتی که آنها در کف جامعه آمریکا با آن روبرو هستند. لذا برای مردم ایالت‌ها این مدل صحبت کردن دلنشین‌تر خواهد بود و به بیانی گویاتر این نوع گفتمان در جامعه بیشتر خریدار دارد۱۴». گزارش‌هایی که از اظهارنظرهای مختلف وجود دارد حاکی است که ترامپ تنها عوام‌زده و عوام‌فریب نیست، بلکه ترکیبی از عوامزدگی و ابتذال است. اکنون پرسش اینجاست که چرا با وجود مخالفت رهبران برجسته حزب با حضور ترامپ، جامعه آمریکا باید شاهد حضور شخصتی باشند که عوام‌زدگی و ابتذال را به آشکارا نمایندگی می‌کند؟ اسلاوی ژیژک با این عبارت که ترامپ ناب‌ترین تجسم تنزل سطح زندگی روزمره است۱۵. تصویر دقیقی از جریان انحطاط و عوام‌زدگی جامعه سیاسی آمریکایی را بدست می‌دهد. اگرچه نتایج نظرسنجی می‌گویند که ترامپ پیروز انتخاب نخواهد بود، اما آیا اگر جمعیت مکزیکی‌ها، چینی‌ها، هندی‌ها و سایر مللی که می‌توانند در رأی گیری شرکت کنند، نمی‌بودند باز هم می‌توان گفت ترامپ اکثریت آراء را به خود اختصاص نمی‌داد؟ مسئله مهمی که کمتر مطرح شده و یا دستکم بدان پاسخ داده نشده است، این است که چرا جهان باید امروز شاهد چنین انحطاطی در جامعه سیاسی آمریکایی باشد؟ اگر نخواهیم جامعه آمریکایی را در ظهور چنین ابتذالی از عوامزدگی مقصر بنامیم، جز این نیست که ترامپ را الگوی عوام‌زده شدن نظام سرمایه‌داری بشناسیم.

فهرست منابع:
۱- کتاب خشونت، نوشته‌هانا آرنت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی صفحه ۶۸
۲- کتاب فلسفه سیاسی قرن بیستم، نوشته مایکل ایچ. لسانف، ترجمه خشایار دیهمی، انتشارات نشر ماهی، صفحه ۳۱
۳- برای مطالعه در باب فرهنگ صنعت سازی به کتاب دیالکتیک روشنگری، نوشته ماکس هورکهایمر و آدرنو، ب ترجمه مراد فرهادپور انتشارات گام نو مراجعه شود.
۴- كتاب آینده آزادی نومشته فرید زكریا، ترجمه امیر حسین نوروزی، انتشارات طرح نو صفحه ۱۹۰
۵- همان منبع صفحه ۱۹۳
۶- همان منبع صفحه ۱۹۶
۷- همن منبع صفحه
۸- همان منبع صفحه ۱۳۶
۹- همان منبع صفحه ۱۹۶
۱۰- به مقاله چرا دموکراسی دشمن بشریت است؟ اثری از همین قلم مراجعه شود
۱۱- به کتاب نظریه‌های سیاسی، نوشته توماس اسپریگنز، صفحات ۴۵ تا ۵۵ مراجعه شود
۱۲- جامعه شناسی ترس عنوان مقاله‌ای است از همین قلم که در دوره دوم انتخابات بوش نوشته شد.
۱۳- به چند مقاله اخیر اینجانب درباره عوام‌زدگی و نخبه‌گرایی منتشر شده در سایت گویا نیوز مراجعه شود
۱۴- گفتگوی ایلنا با هرمیداس باوند در آبان ماه ۱۳۹۵
۱۵- مقاله از اسلاوی ژیژک تحت عنوان دونالد ترامپ و اجابت مزاج در عرصه سیاست، روزنامه شرق

www.ahmadfaal.com
ahmad_faal@yahoo.com