جدال سنت و مدرنیسم:قسمت دوم – اسلام و ایران

محمود طوقی :

جدال سنت ومدرنیسم

جدال سنت ومدرنیسم قسمت اول -باز خوانی غربزدگی نوشته جلال آل احمد

اسلام و ایران

نخست ببینیم آل ‏احمد از اسلام آوردن ایران و ایرانی چه روایتی دارد و بعد به سراغ تاریخ برویم ببینیم این روایت آیا منطبق بر حقایق تاریخی هست یا نه.

۱-«و اما اسلام که وقتی به آبادی‏ های میان دو نهر فرات و دجله رسید اسلام شد. و پیش از آن بدویت و جاهلیت اعراب بود. هرگز به خونریزی برنخاسته بود.

۲-سلام اسلامی صلح جو یا نه ‏ترین شعاری است که دینی در عالم به خود دیده. گذشته از این که اسلام پیش از آن‏که به مقابله ما بیاید این ما بودیم که او را دعوت کردیم.

۳-اهل مداین و تیسفون نان و خرما به دست در کوچه‏ ها به پیشواز اعرابی ایستاده بود که به غارت کاخ شاهی می ‏رفتند.

۴-هرگز نمی‏ توان اسلام را جهانگشا دانست با آن تعبیر که مثلاً اسکندر را داریم.

۵-اسلام لبیکی بوده است به دعوتی که از سه قرن پیش از برآمدن ندای اسلام در دهان مانی و مزدک به ضرب سرب داغ خفه شده بود.

۶-اسلام خود ندای تازه ‏ای بود بر مبنای تقاضای شهرنشین ‏های فرات و شام که هر یک خسته از جنگ‏های طویل ایران و روم و همچون گرگ‏ های باران دیدة صحرا، کمک ‏کنندگان احتمالی بوده‎اند به هر نهضتی که بتواند صلحی مداوم را در آن نواحی بکارد».

قبل از آن‏که وارسی کنیم صحت و سقم ادعاهای آل ‏احمد را ببینم که زادگاه و خاستگاه اسلام کجا و چه بوده است. و چگونه و از کی به کشور ما وارد شده است پس مروری کوتاه می‏ کنیم بر تاریخ اسلام.۱

علل پیدایش اسلام: زادگاه و خاستگاه

علل پیدایش اسلام را باید در گذار جامعه شبه جزیره عربستان از یک فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی به فرماسیونی دیگر دید، فروپاشی جامعه‏ ای عشیرتی ـ پدرشاهی و تکوین جامعه‏ ای طبقاتی.

دو نظریه

در مورد ساخت اقتصادی اجتماعی عربستان در آستانه پیدایش اسلام دو نظریه وجود دارد:

۱-نظریه نخست جامعه عربستان را جامعه ‏ای عشیرتی ـ پدرشاهی در حال فروپاشی می ‏داند که در بخش ‏هایی از آن برده‏ داری معمول شده بود. اما این شیوه، شیوه ‏ای فرعی بود و به وجه غالب تولید بدل نشده بود. و به دیگر سخن جامعه در حال گذار از پدرشاهی ـ جماعتی به فرماسیون برده ‏داری بود.

۲-نظریه دوم جامعه عربستان را جامعه ‏ای پدرشاهی ـ جماعتی و در حال فروپاشی می ‏داند که در حال گذار به فئودالیسم بود.

این دو نظریه برای خود دلائل و براهینی تاریخی دارند.

به ‏هررو جدا از آن‏ که جامعه در حال گذار به کدام فرماسیون بود (برده‏ داری یا فئودالیسم) اسلام پاسخی بود به این گذار و لبة تیز تبلیغات اولیه پیامبر اسلام متوجه این سازمان در حال مرگ و اخلاقیات و معتقدات آن بود. و بت ‏پرستی نهاد فرهنگی این سازمان بود.

وضعیت معیشتی مردم

زندگی بخشی از مردم از طریق کشاورزی و پرورش شتر و گوسفند و بز می‏ گشت که با توجه به وضعیت جغرافیایی عربستان محدود بود.

مراتع به عشیره ‏ها تعلق داشت. اما دام ‏ها و بردگان و زمین ملک شخصی افراد بود. بخشی دیگر از طریق بازرگانی، رباخواری و پیشه ‏وری زندگی می‏ کردند. و در این میان راه ترانزیت یمن که حجاز را به سوریه، فلسطین، مصر، حبشه و هندوستان وصل می‏ کرد اهمیت ویژه ‏ای در زندگی مردم داشت.

پس از فتح یمن توسط دولت ساسانی این راه از اعتبار افتاد. شاهان ساسانی سعی کردند این راه بین ‏المللی را از طریق ایران به بیزانس وصل کنند. به همین خاطر بازرگانی که یکی از راه ‏های عمده زندگی مردم عربستان بود کاهش یافت و باعث بحران اقتصادی ـ اجتماعی و تشدید تضاد بین قبایل عرب شد.

قریش که بود

قبایل عرب کلاً به دو دسته تقسیم می‏ شدند:

۱-قبایل جنوبی که شامل گروه قحطان و کهلان بود.

۲-قبایل شمالی که شامل گروه نصر و ربیعه بود.

قریش یکی از قبایل شمالی بود از گروه نصر که از ابتدای قرن میلادی به مکه آمده بود. و هر خانواده از قریش در کویی ساکن بود.

در میان این طایقه دو خانواده از همه مهم‏تر بودند:

۱-خانواده بنی‏ امیه که در رأس آن ابوسفیان بود و به کار بازرگانی و رباخواری مشغول بودند و رئیس سیاسی مکه بود.

۲-خانواده بنی ‏هاشم که در رأس آن‏ها عبدالمطلب بود، کلیددار کعبه و در وضعیت بداقتصادی قرار داشتند. و کار آن‏ها بازرگانی در ابعاد خُرد و دامداری بود.

پیامبر اسلام متعلق به خانواده بنی‏ هاشم بود.

اندیشة خدایی واحد

برخلاف تصور رایج تمامی مردم شبه جزیره بت‏ پرست نبودند. یهودیان، مسیحیان و زردشتیان بسیاری در عربستان زندگی می‏ کردند. و جز این ‏ها گروه دیگری بودند که به «حُنفّا» معروف بودند.حنفّا دین نبود اما هسته ‏های آغازین یک دین بود. هسته ‏های آغازین دینی که در بالیدن و رشد و تکامل خود اسلام شد. اینان در واقع پیش‏قراولان دین محمد بودند. نگاه کنیم به پایه ‏های فکری‏شان:

۱-ایمان به خدایی واحد و رد شرک و بت‏ پرستی

۲-تلاش برای شکل دادن به دینی ساده برای عرب بدوی

۳-گرایش به زهد و انزوا از دنیا

۴-مرزبندی با یهودیت و مسیحیت.

الله نامی رایج

الله خلاصه شده آلا˚له است که معنای خدای را دارد. عرب در آن روزگار به خدایان متعددی باور داشت. و۳۶۰ بت کعبه هر کدام نماینده و سمبل خدایی بود. اما اعراب شمالی جز اینان به الله (خدای نادیده) نیز باور داشت. و یهودیان و مسیحیان و حُنفّای عرب زبان خداوند را به نام الله می‏ خواندند. و این نام ویژه دین اسلام نیست.

زمینه ‏های عینی و ذهنی

در یک سو عربستان با بحران ساختی روبه ‏رو بود:

۱-کهنه بودن سازمان اجتماعی (عشیرتی ـ پدرشاهی)

۲-بحران اقتصادی ناشی از بسته شدن راه بین ‏المللی یمن

۳- افزایش رباخواری

۴-اختلاف قبایل

و از سویی دیگر با نهضتی فرهنگی روبه ‏رو بود که اساس تفکر جامعه را زیر سؤال می‏ برد، نهضت دینی حنفیان.

بر بستر چنین زمینه ‏هایی (عینی و ذهنی) ضرورت ایدئولوژی نوینی احساس می‏ شد تا به ضرورت‏ های زیر پاسخ دهد:

۱-اصلاح سازمان جامعه، با گذار از جامعه ‏ای عقب ‏افتاده به جامعه ‏ای متکامل ‏تر

۲-حل بحران اقتصادی، با از بین بردن عوامل بحران و باز کردن عرصه‏ های جدید برای بازرگانی و حل مسأله راه ترانزیت یمن

۳-از بین بردن نفاق و جنگ بین قبایل. با متحد کردن قبایل زیر شعار و پرچمی واحد

ایدئولوژی اسلامی درواقع پاسخی بود به این ضرورت‏ ها و نبوغ و دهاء  حضرت محمد در چنین بستری تاریخی به اوج و شکوفایی خود رسید.

شروع نهضت

حضرت محمد تبلیغ خود را از سال ۶۱۰ میلادی آغاز کرد. در نخستین روزها نزدیکانش به او ایمان آوردند. و در روزها و ماه‏ های بعد این رویکرد کند و بطئی بود.

در نخستین برخورد اشراف مکه نسبت به او موضع گرفتند و واکنش نشان دادند. این واکنش یک واکنش طبقاتی بود. مواضع حضرت محمد برعلیه بت ‏پرستی می‏ توانست به موقعیت مکه به ‏عنوان محل نگهداری بت‏ ها آسیب جدی برساند. اشراف مکه چه از نظر مرکزیت مکه و چه از نظر زائران بت ‏ها موقعیت اقتصادی ـ اجتماعی خوبی داشتند. و حاضر نبودند تعالیم محمد این موقعیت را خدشه ‏دار کند.

نکته مهم آن است که همین اشراف در سال‏ های بعد با همین تحلیل مسلمان شدند. هنگامی که فهمیدند تعالیم دینی محمد نه تنها به موقعیت سیاسی ـ اقتصادی مکه آسیب نمی‎رساند بلکه می‏ تواند باعث اتحاد اعراب و تبدیل آن‏ها از قبایلی متفرق به ملتی قوی و نیرومند باشد. آن‏ها بدون فوت وقت مسلمان شدند.

در رأس مخالفان حضرت محمد اشراف و تجار مکه و در رأس همة آن‏ها ابوسفیان و دامادش عبدالعزی (عموی پیغمبر و پسر عبدالمطلب بود که پیامبر او را بعدها ابولهب یعنی پدر شعله دوزخ نامید) و عمروبن‏ هشام بود. (پیغمبر ابن‏ هشام را ابوجهل نامید).

پنج سال گذشت و پیامبر تنها توانست صدو پنجاه نفر را به دین خود جلب کند.

مهاجرت: حرکتی استراتژیک

این دوران پنج ساله را به عنوان مرحله اول انقلاب دینی محمد، می‏ توان دوران تبلیغ نامید و شعارها حول سه محور می‏ چرخید:

۱-نفی بت‏ پرستی و وحدت به یکتاپرستی

۲-نفی زراندوزی و کم ‏فروشی

۳-رفتار ملایم با بردگان

هرچند حضرت محمد در این دوران نه برده‏ داری را نفی می‏ کند و نه مالکیت خصوصی را با این حال شعارهایش برای توده‏ های فقیر و بردگان گیرایی بسیاری داشت.

در این مدت سران مکه سعی کردند حضرت را تطمیع کنند. سودی نبخشید. پس کار به تحریم کشیده شد.

تا این‏که خدیجه به‏ عنوان حامی اقتصادی و عمویش ابوطالب به ‏عنوان حامی سیاسی‏ اش که رئیس خاندان هاشمی بود درگذشتند و ریاست به ابولهب رسید که عمویش بود اما در ردیف دشمنان قومی ‏اش بود.

پس توازن قوا به ضرر محمد و انقلاب او بهم خورد. و دست سران مکه باز شد تا او را حذف فیزیکی کنند. پس ماندن به صلاح نبود و مسأله هجرت در دستور کار قرار گرفت رسول ابتدا طائف را برگزید اما مردم طائف او و زید پسرخوانده ‏اش را که کاتب وحی هم بود از طائف راندند.

در اینجا عباس عموی پیغمبر که خود از ثروتمندان مکه و در جبهة ابوسفیان بود. و از سویی دیگر در مدینه باغ و تاکستان شد واسطه شد تا محمد به مدینه برود. و شرایط برای این سفر آماده بود:

۱-اهالی مدینه از ثروتمندان مکه متنفر بودند. همة آن‎ها مقروض رباخوران مکی بودند.

۲-دو قبیله مهم ساکن مدینه، اوس و خزرج، با هم اختلافاتی حل ناشدنی داشتند. و دنبال حَکمی می‏ گشتند که این اختلافات را رفع کنند.

۳-دشمنی ثروتمندان مکه با محمد، موقعیت خوبی برای او در نزد مردم مدینه ایجاد کرده بود.

پس  بین حضرت محمد و سران دو قبیله ملاقات‏ هایی صورت گرفت. و سفر مسلمانان آغاز شد، این سفر باعث شد که انقلاب از موضع دفاعی بیرون بیاید و با تثبیت خود موضع تهاجمی بگیرد. و این شروع مرحله دوم انقلاب دینی محمد بود.

حضرت محمد و مدینه: مرحله دوم انقلاب

نبوغ سیاسی حضرت محمد به زودی او را به رهبر طراز اول مدینه تبدیل کرد. در این مرحله دو شعار تاکتیکی و درست مطرح شد:

۱-لااکراه فی ‏الدین

۲-انم المؤمنون اخوه

حضور مسلمانان در مدینه که شهری چند مذهبه بود می ‏توانست به درگیری‏ ها و مخالفت‏ هایی منجر شود و این به صلاح انقلاب نوپای محمد نبود. پس تولرانس مذهبی در دستور کار قرار گرفت و مؤثر بود. این شعار بعدها نیز در فتح دیگر کشورها شعار کارسازی بود دومین شعار درست در این دوران شعار برادری مؤمنان بود.

آن هم در جامعه ‏ای به غایت عقب ‏افتاده که خون و خویشاوندی شرط مهمی در روابط بود. این شعار در مرحله نخست می ‏توانست مهاجرین را با انصار نزدیک کند. از سویی دیگر در جامعة برده‏ داری و فقیر و غنی آن روز انعکاسی به سزا داشت. در فتح ایران نیز این شعار از شعارهای کوبنده و پرطنین در جامعة طبقاتی ساسانی بود.

این دو شعار در وحدت سیاسی مدینه و بعدها در وحدت سیاسی شبه جزیره بسیار مؤثر بود. با این حال این شعار تضمینی عملی برای مساوات اجتماعی نداشت. چرا که در یک جامعة طبقاتی ،برادر دینی لزوماً به برابری اجتماعی منجر نمی‏ شود. اما به هر حال در روزگار خود شعاری مترقی بود.

مسلمانان در جنگ ‏هایشان با ایرانیان از این شعار استفاده‏ های بی ‏شماری کردند.هرچند با شکل‏ گیری دولت عربی، این شعار به یک شعار تبلیغاتی و تزئینی بدل شد و ایرانیان به عجم و موالی که شهروندان درجه دوم و سوم بودند بدل شدند. و اشرافیت به قدرت رسیده عرب که اکنون فئودال‏ هایی بزرگ بودند، این شعار را به چیزی نگرفتند.

غزوات

مسلمانان پس از استقرار در مدینه به تاکتیکی دست زدند و آن در کمین نشستن کاروان‏ های تجاری و به غنیمت گرفتن اموال مکیان بود، پیغمبر اسلام نام این حملات را غزوه گذاشت غزوه در لسان عرب به معنای جنگ، دست اندازی، تهاجم آمده است و غزو به معنای تاخت و تاز، تاراج و غارت است.

در مورد معنای غزوه وحدت نظر موجود نیست. عده‎ای آن‎را به معنای جنگ در راه خدا گرفته ‏اند. اما جنگ در لسان عرب به معنای حرب آمده است.

آنچه مسلم است غزوه جنگ نبوده است. چرا که جنگ معنای کلاسیک خودش را دارد. صف کشیدن دو سپاه در برابر هم و اقدام به یک رشته عملیات کلاسیک.

اما پیامبر اسلام در آن روزگار در صدد جنگ با مکیان نبود. نیروی مسلمانان به آن حد از قدرت و توان نظامی نرسیده بود که در برابر سپاه مکه صف ‏آرایی کنند.

بلکه نخستین غزوه که غزوه بدر بود با توجیه پس گرفتن اموالی بود که مکیان از خانه مهاجرین به تاراج برده بودند. پس غزوه به همان معنای تهاجم و تاراج نزدیک است نه جنگ.

بدون شک پیامبر اسلام علاوه بر نبوغ سیاسی، نبوغ نظامی نیز داشت هرچند نخستین غزوه به روایتی به اصرار حمزه و به روایتی به رهنمود ابوذر انجام شد. اما در غزوات بعدی، عرصة وسیع‏تری مورد نظر پیامبر بود:

۱-تضعیف اشراف مکه، دشمنان قدرتمند محمد به خاطر غارت اموال و کاهش معاملات بازرگانی

۲-روحیه یافتن مسلمانان به خاطر این ضربات و تقویت مالی ـ نظامی مسلمین

۳-جذب دیگر قبایل برای شرکت در تهاجم و به دست آوردن غنائم.

مرحله سوم انقلاب: پیروزی

شعارهای جاذب دینی و نبوغ و فراست سیاسی ـ نظامی محمد، شکاف بزرگی در جبهة مخالفین ایجاد کرد و اقبال قبایل و شخصیت‏ ها به سوی دین او آغاز شد.

اپورتونیست‏ها

آنانی که فراست و تیزهوشی متوسطی داشتند. آینده را نه در جبهة اشراف مکه، که در جبهة محمد می ‏دیدند. پس اپورتونیست‏ ها راهی اردوگاه جنگی محمد شدند. در رأس این فرصت ‏طلبان خالدبن ولید و عمرو بن‏ عاص را می‏ بینیم. خالد به ‏عنوان فرماندهی نظامی و بی‏ نظیر و عمروبن‏ عاص به ‏عنوان سیاست‏مداری بزرگ در مدت کمی توانستند خود را به گاردهای اولیه محمد برسانند. و جزء نفرات نخست  اردوگاه محمد شوند. بعدها انقلاب محمد از زاویه این فرصت ‏طلبان ضرباتی جبران‏ ناپذیر خورد.

در مقطع بعد نوبت به رهبران سیاسی مکه رسید. ابوسفیان و دیگران به فراست دریافتند که مخالفت با حضرت از این لحظه به بعد نه تنها به نفع آنان نیست. بلکه به ضرر تمامی مکیان است. و آنان هرچند ممکن است در کوتاه مدت موفقیت سیاسی خود را از دست بدهند. اما می‏ توانند در مقاطع بعد جایگاه‏ های اصلی خود را بازیابند.

پس زمینه تسلیم شدن مکه آماده شد. و در سال ۹هجری (۶۳۰ میلادی)، سپاه محمد وارد مکه شد و سران مکه همگی مسلمان شدند. اسلامی که از روی عقیده نبود بلکه یک ضرورت سیاسی بود. و انقلاب دینی محمد پایان یافت.

به ‏هرروی تا این مرحله چهار گروه به انقلاب دینی محمد پیوسته بودند:

۱-باورمندان:

کسانی که به محمد و دین او باوری ایدئولوژیک داشتند. و در رأس همة آن‏ها علی، امام اول شیعیان و چهارمین خلیفه بود.

۲-مستمندان:

توده ‏های فقیر شهری، بردگان، صحرانشین‏ های فقیر و بدوی که تحت تأثیر شعارها ی برابری ‏طلبانه اسلام بودند.

۳-فرصت ‏طلبان:

آن‏ هایی که در پس مسلمان شدن موقعیت‏ های سیاسی ـ اقتصادی و بهره ‏وری از غنائم را می ‏دیدند. از این دسته نام‏ های بسیاری را می‏ توان دید که جزء رهبران و نزدیکان محمد بودند. از خالدبن ولید گرفته تا عمروعاص و دیگران.

۴-دوراندیشان:

کسانی که با نقشه و دوراندیشی به اسلام روی آوردند. و در پس مسلمان شدنشان برنامه ‏هایی دیگر داشتند. و در رأس همة آن‎ها ابوسفیان و سلمان فارسی بود.

ابوسفیان تا لحظه آخر مسلمان نشد و سعی کرد اشرافیت عرب را حفظ کند و موقعیت سیاسی و اقتصادی خودش را در مکه از دست ندهد. اما در پس جنگ ‏های بی‏ شمار و گذشت سال‏ ها به فراست دریافت که دین محمد نه تنها موقعیت او و مکه را ضعیف نمی ‏کند. بلکه با اتحاد قبایل عرب و ایجاد دولتی واحد، او می‏ تواند با کمی تأخیر در موقعیت سیاسی ـ اقتصادی بهتری قرار بگیرد.

از مرگ پیغمبر تا به قدرت رسیدن عثمان، فاصله بسیاری نیست. فرزندان ابوسفیان نزدیک به دو قرن در رأس امپراتوری اسلامی قرار گرفتند.

سلمان پارسی

سلمان شاهزاده‎ای ایرانی بود که با کینه بسیار حکومت ساسانی را ترک کرد. حکومتی که با کشتن دو مصلح بزرگ (مانی و مزدک) راه را بر هرگونه رفرم بسته بود. و در یک حکومت استبدادی ـ مذهبی جامعه را به قهقرا برده بود.

سلمان تا ظهورحضرت  محمد، کشورهای بسیاری را گشت. و با جریانات فکری سیاسی بسیاری آشنا شد. در این مدت او به دین مسیحیت گرویده بود.

عده‏ ای برآنند که کاشف حضرت محمد هموست. و اوست که تشخیص داد با محمد و ایجاد دینی نو می‏ تواند زمینه لازم را برای بازگشت به ایران فراهم کند. و حتی بر این باورند که قرآن کار مشترک او و محمد است.

این تحلیل منطبق بر واقعیت‏ های تاریخی نیست. محمد و دین او جز بر بستر تاریخی و آماده شده عربستان امکان ظهور و رشد و توسعه نداشت. اما در یک واقعیت نمی‏ توان شک کرد که سلمان شخصیتی پیچیده داشته است.

گذشته او به ‏عنوان یک شاهزاده، و عمر طولانی او و مسافرت‏ های مداوم او، از او استراتژیسنی بی ‏رقیب ساخته بود. تاکتیک جنگی او در جنگ خندق که سپاه بی‏ شمار مکه ناموفق برگشت و محمد و دین او در مدینه به سلامت ماند یکی از کارهای بزرگ او است. و نشان می ‏دهد که چه اعجوبه ا‏ی سیاسی ـ نظامی بوده است.

گفته می‎شود در جنگ قادسیه در روز چهارم  نبرد طوفانی هولناک برخاست و این طوفان باعث شکست قطعی سپاه ایران شد از جمله کارهای ساحرانه اوست. و حتی در تسخیر مداین در حالی ‏که تیراندازان ایرانی به روی او تیر پرتاب می‎کردند او در زیر باران تیر به جلو می‎رفت و با اشاره دست تیرها را به راست و چپ منحرف می‎کرد. از این دست کارهای ساحرانه در کتب عرب بسیار به او نسبت داده می‎شود. اما به نظر می‎رسد که این افسانه ‏پردازی‏ ها که در مورد شخصیت‏ های دیگری نیز تکرار شد. ریشه ‏ای در واقعیات تاریخی نداشته باشد. اما آنچه را که تاریخ گواهی می‎دهد شرکت او در جنگ با ایرانیان و راهنمایی سپاه عرب بوده است و بدون شک در پیروزی سپاه عرب، نقشی یگانه داشته است. چرا که سلمان به تاکتیک‏ های جنگی ایرانیان آشنا بود. و خود نیز یکی از تاکتیسین ‏های بزرگ بود سلمان پس از پیروزی سپاه عرب، مدتی فرماندار مدائن شد و مدتی بعد در گذشت.

جنگ‏های ایران و عرب

۱-روزشمار این جنگ‎ ها

۲-علل شکست ایرانیان

۳-عواقب این شکست

روزشمار جنگ‎ ها

۱۲ هجری ــ حمله اعراب به بین ‏النهرین به سرکردگی مثنی‌بن حارثه و فتح حیره، پایتخت لخمیان

پیروزی عرب در نبرد «ذات ‏السلاسل»

نبردی دیگر و شکست ایرانیان توسط خالدبن ولید

۱۳ هجری ــ شکست عرب در نبرد جسر به معنای پل توسط رستم فرخزاد

۱۴ هجری ــ نبرد بویب و شکست ایرانیان و کشته شدن مهران سردار ایران

۱۶ هجری ــ نبرد بزرگ قادسیه و شکست ایرانیان و کشته شدن رستم فرخزاد، سپهسالار ایران

۱۹هجری ــ فتح همدان توسط عرب

۲۲ هجری ــ نبرد نهاوند شکست ایرانیان و کشته شدن فیروزان سردار ایران

۲۴ هجری ــ تسخیر همدان، قم، کاشان، اصفهان و عقب نشینی یزدگرد پادشاه ایران به استخر فارس دفاع دهقانان پارسی به فرماندهی شهرک

شکست پارسیان طی نبردی خونین

۲۸هجری ــ تسلیم شدن استخر طی عهدنامه ‏ای

۲۹ هجری ــ شورش مردم استخر و کشتن سربازان عرب

محاصره کردن استخر توسط ارتش عرب و کشته شدن ۴۰ هزار زن و مرد و عقب نشینی یزدگرد به سیستان

۳۰ هجری ــ آمدن سپاه عرب به سیستان وعقب نشینی یزدگرد به خراسان

۳۱ هجری ــ عقب نشینی  یزدگرد به مرو

خیانت ماهوی شاهزاده ایرانی به یزدگرد

مرگ یزدگرد توسط یک آسیابان به اشاره ماهوی

تسلیم شدن ماهوی به عرب و دادن ۱ میلیون درهم غرامت

سقوط امپراتوری ساسانی

علت شکست

بعضی چون جلال شکست شاهنشاهی ساسانی را در روگردانی مردم از آن‏ ها می‏ بینند که با نان و خرما به پیشواز عرب‎هایی می ‏رفتند که آمده بودند کاخ تیسفون را غارت کنند و عده ‏ای دیگر علت شکست را خیانت سلمان پارسی و سحروجادو او می ‏دانند.

در حالی که فروپاشی یک امپراتوری تک علتی نیست، مجموعة عواملی است که ما به آن عوامل عینی و ذهنی فروپاشی می‏ گوئیم. این مجموعه است که در کنار هم قرار می‎گیرند و با یک کاتالیزور خارجی (هجوم خارجی) فعل و انفعال فروپاشی کامل می ‏شود. پس نگاه می‏ کنیم از بالا به پایین به این علل:

۱-فساد، توطئه و خویش ‏کشی در رأس هرم رهبری

شاهان ساسانی که خود را جزء آذربانان می ‏دانستند. و نماینده فئودال ـ برده ‏دار بزرگ جامعه بودند دچار نوعی فساد درونی شده بودند. این فساد در شکل حکومت که استبدادی بود شروع می‏ شد و می ‏رسید به توطئه‏ های داخلی. شرویه فرزند خسروپرویز پدر و هفده برادر خود را کشت تا مدعی و رقیب نداشته باشد. (جنون قدرت)

این برادر کشی به آنجا رسید که مجبور شدند به علت نبودن فرزند ذکور دو دختر از خانواده پادشاهی ،پوران دخت و آذربیدخت را بر تخت شاهی بگمارند. و برخلاف تفسیری که راست نوستالژیک می‎کند این کار هیچ ربطی به برابری زن و مرد و احترام به حقوق زنان در حکومت ساسانی نداشت.

۲-فساد و ارتجاع در سیستم مذهبی زرتشت

آشو زرتشت بزرگ که در گذشت  سه شعار اساسی کردار نیک، گفتارنیک، پندار نیک  را به مُغان و آذربانان واگذاشت. و اینان در حکومت ساسانی متحد شاهان شدند. در یک روی سکه شاه و در سوی دیگر آتشکده. و این یعنی پیوند نامیمون کلام و امر به‎قول جلال آل‎احمد. یکی شدن مذهب و حکومت. آن هم در زمانی طولانی. چیزی نزدیک به ۴  صد سال مذهب پابه‏ پای حکومت در عمیق کردن ناآگاهی مردم و سرکوب بی وقفه پیش رفت.

۳-سیستم بسته و مرگبار جامعه طبقاتی. آذربانان و ارتشتاران و پیشه ‏وران و دهقانان و آن داستان معروف کفشدوزی که حاضر بود خرج سپاه نوشیروان را بدهد تا پسر او درس بخواند و جزء طبقه دبیران شود. اما نوشیرون نپذیرفت.

و یا کشتن پدر رستم فرخزاد که فرماندار آذربایجان بود و طی نامه ای از پوراندخت خواستگاری کرد نظام بسته و طبقاتی ساسانی حتی اجازه نمی ‏داد که از طبقه ارتشتاران کسی با خانواده آذربانان ازدواج کند. آن هم کسی در حد پدر رستم فرخزاد که خود فرماندار آذربایجان و پسرش فرماندار خراسان بود.

پوراندخت پدر رستم رابه دربار بخواند و او را کشت. و همین امر باعث شد تا رستم بیاید و پوراندخت را به وضع فجیعی بکشد.

۴-مردم از هر دو روی سکه (شاه و مغ) ناراضی بودند یا باید خراج می‎دادند و یا فرزندانشان را در جنگ‎ های بی‏ حاصل ایران و روم به کشتن می‎دادند. و انعکاس این نارضایتی در سه حرکت مهم و نافرجام بود:

۵-کودتای بهرام چوبین که حکومت یک ساله او با پناهنده شدن خسروپرویز به رم و گرفتن کمک سرنگون شد.

۶-انقلاب مانی

۷-انقلاب مزدک

مانی و مزدک پیامبر نبودند. یا لااقل خود این چنین ادعایی نداشتند. در پی رفرم مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بودند. اما اتحاد نامیمون شیخ و شحنه، این دو رفرمیست بزرگ را با ناکامی مواجه ساخت. و جامعه در سراشیب سقوط افتاد.

در آن روزگار که عصر انقلابات رهایی‏ بخش، دمکراتیک یا سوسیالیستی نبود. جامعه یا توسط اصلاح‏ طلبانی از وضعیت رو به زوال نجات می‏ یافت یا در سراشیب اضمحلال پیش می‏رفت تا کاتالیزوری بیرونی که عمدتاً اقوام بیابانگرد بودند وارد عمل شوند. در آن صورت مردم  می‏ ایستادند نگاه می‏ کردند تا حکومت سرنگون شود.

در نبرد «ذات السلاسل« سربازان را زنجیر کرده بودند تا فرار نکنند و در نبرد تاریخ ‏ساز قادسیه ۶ هزار سوار دیلمی که در نوع خود بی‏ نظیر بودند جنگ را نظاره کردند تا رستم فرخزداد کشته شد.

۸-تجزیه امپراتوی به شاهزادگان محلی. شاهزادگانی که هر کدام داعیه حکومت داشتند و هیچ گونه دلبستگی و وابستگی به ادامه حکومت ساسانی در آن‎ها نبود. و در آخر هم دیدیم که یزدگرد آواره را هیچ کدام نپذیرفتند و با گرفتن رسید به دیگر شاهزادگان واگذار کردند و در آخر به اشاره ماهوی یزگرد به دست آسیابان کشته شد. برای اینان بین عرب مهاجم و شاهان ساسانی هیچ تفاوتی نبود و اینان هر کدام از در اطاعت درآمدند و خراج پرداخت کردند.

۹-ضعف فرماندهی

پادشاهان ساسانی در طول مدت حکومت درازشان تاب تحمل سرداران بزرگی چون بهرام چوبینه را نداشتند. پس سرداران بزرگ یا کشته شدند یا کنار گذاشته شدند. و در آخر نوبت به رستم فرخزاد رسید که توان رهبری این نبرد تاریخ‏ساز را نداشت.

رستم پیش از جنگ به شکست خود و راز ستارگان باور داشت. و این در خور سپهسالاری که باید پیروزی‏ ساز باشد نبود.

دیگر آن‏که ارتش ایران آمادگی مبارزه در هوای گرم و کویری را نداشت. و سواره نظام ایرانی، سواره نظامی سنگینی اسلحه و خاص نبرد و مناطق سردسیری بود. و جز آن سیستم فرماندهی اشرافی و غلط بود. به همین خاطر با کشته شدن فرمانده سپاه از هم می‎پاشید.

۱۰-باز گردیم به وضعیت مهاجمان. چرا که شکست دو سو دارد. یک سو ضعف‏ های شکست ‏خوردگان است و سوی دیگر آن نقاط قوت پیروزشدگان.

نخستین عامل پیروزی عرب اتحاد قبایل عرب و تبدیل آن‏ها به ملتی یک‏پارچه بود تحت ایدئولوژی واحد.

اسلام در مجموع دینی نظامی بود . مؤمنین را با روحیه نظامی بار می‏ آورند و به آن‏ها وعده فتح و نصرت می ‏دهد. فتح و نصرتی که یک سویه نبود، دوسویه بود.

اگر می کشدند و پیروز می شدند. هرچه به دست می آوردندغنائم  و حلال بود. و اگر کشته می شدند. نمی‏ مردند بلکه در پیشگاه خدا زنده بودند و روزی می‏ خوردند.

این باور ایدئولوژیک در عرب گرسنه و بدوی انگیزه ‏ای نیرومند ایجاد می‏ کرد. که اگر پیروز می‏ شد به غنائم افسانه‏ ای شاهان ایران دست می ‏یافت. و اگر کشته می‏ شد به بهشت می ‏رفت و از موهبت‏ های بهشتی برخوردار بود.

۱۱-سواران عرب، سوارانی دلیر و جنگ‎جو و آبدیده بودند. با نان خشک و چندخرما می ‏توانستند روزها بر پشت اسب نبرد کنند. برخلاف ارتش ساسانی که خنگ و خرفت و تنبل شده بودند.

۱۲-سیستم فرماندهی عرب، سیستمی کارساز بود. ارتش سبک اسلحه، آماده و مناسب تهاجم و غافلگیری و فرماندهانی برآمده از یک انقلاب. در هر نبرد تا ده نفر برای فرماندهی تعیین می‏ شدند که در صورت مرگ یکی، دیگری جای او را بگیرد. و شیرازه سپاه از هم گسسته نشود برخلاف سیستم فرماندهی ایران.

مرحله چهارم: اسلام حکومتی

رسول اسلام در دهم هجری وفات کرد، جنازه او بر زمین ماند و اصحاب و مجاهدان بزرگ جنازه رسول را رها کردند و به تقسیم غنائم مشغول شدند. تنها علی و فاطمه جنازه رسول را شستند و به خاک سپردند.

این بزرگ‏ترین نشانه بود و شروع بزرگ‏ترین شکاف بین محمد و تعالیم او و عرب پابرهنه به قدرت رسیده که اکنون از هیچ به همه چیز رسیده بود.

اینان نخستین خیانت را به رسول کردند. کسی که آن‏ها را از قعر تباهی و فقر به اوج عزت رساند. اما منافع طبقاتی چون همیشه تاریخ غلبه دارد بر باورها و شعارها.

حزب علی: نخستین انشعاب

جنازه رسول بر زمین بود که سران انقلاب دینی محمد در سقیفه به شورا نشستند تا برای رسول جانشین تعیین کنند.

در میان آن جمع سه نفر علی را شایسته ‏ترین فرد برای جانشینی رسول می ‏دانستند. سلمان پارسی، ابوذر غفاری و مقداد بن‏ الاسود.

علی داماد رسول بود. توسط رسول بزرگ شده بود. جزء نخستین کسانی بود که به رسول ایمان آورده بود. باورش به رسول باوری ایدئولوژیک بود. در غزوات، رشادت‏ هایی افسانه ‏ای از خود نشان داده بود. و بالاتر از همه در حجه ‏الوداع در غدیر خم رسول او را تأیید کرده بود. و به راستی نزدیک‏ترین فرد به اندیشه ‏های محمد، علی بود. اما آنانی که در شورای سقیفه جمع شده بودند دنبال کسی بودند که نزدیک‏ترین فرد باشد به حفظ منافع آنان که اکنون جزء اشرافیت عرب بودند.

ابوبکر برگزیده شد ابوبکر از رسول گرامی لقب صدیق گرفته بود. همراه و همسفر رسول بود در آن سفر تاریخی که امکان کشته شدن در آن بسیار بود. دخترش عایشه را به رسول داده بود و در نزد عرب از احترام بسیار برخوردار بود.

این انتخاب باعث نخستین انشعاب در حکومت اسلامی شد. و حزب علی حاصل این انشعاب بود.

شیعه و ایرانیان

پایه ‏گذار شیعه عبداله‎بن سبا بود یک یهودی مسلمان شده، با مطالعات عمیق مذهبی. تفکرات ابن‏ سبا بر دو پایه استوار بود. که منجر به تشکیل دو حزب در اسلام شد:

۱-پیامبران هر کدام جانشینی هم‏سنگ خود داشتند. حضرت محمد نیز باید جانشینی داشته باشد. و هم‏سنگ محمد کسی نیست جز علی. این تفکر مبنای تئوریک حزب طرفدار علی یا شیعه شد.

۲-ابن ‏سبا با استناد به یکی از آیات قرآن معتقد بود که پیامبر باز خواهد گشت و این بازگشت به صورت حلول روح اوست در علی. این باور مبنای تشکیل غلات شیعه شد که حزب افراطی طرفدار علی بود که علی را به مرتبت خدایی می‏ رساند.

شیعیان اولیه عرب بودند. و این باور که مبتکر شیعه ایرانیان ‏اند. و ایرانیان شیعه را به ‏عنوان حزب مخالف عرب سازماندهی کردند و در واقع حزبی ایرانی ساختند ودر پشت سر علی موضع گرفتند. بیشتر به افسانه‏ هایی شبیه است که در مورد ازدواج حسین امام سوم شیعه با دختر یزدگرد پادشاه ساسانی که به بردگی به مدینه برده شده بود ساختند، تا جاذبه ‏هایی ایرانی برای امامان شیعه ایجاد کنند. ایرانیان تحت عنوان موالی بعدها به حزب طرفدار علی ملحق شدند.

موالی که بودند

ایرانیان مسلمان شده بعد از مسلمان شدن و به آیین محمد درآمدند خود هویت مستقل نداشتند. می‏ بایست خود را به یکی از قبایل عرب منتسب کنند. این انتساب را پیرو شدن و وابسته شدن می‏ گفتند. و به این افراد موالی اطلاق می‏ شد. موالیان موظف بودند در هنگام جنگ در صفوف قبایل خود حرب کنند. اما از حقوق آن قبائل برخوردار نبودند. و همین تبعیض و تبدیل ایرانی به شهروند درجه دو، سرمنشأ جنگ‏های بسیاری شد. چه مستقل و چه در جنگ ‏های داخلی عرب.

خلفای راشدین

به‏ررو ابوبکر به خلافت رسید. و دیری نگذشت که وفات یافت و نوبت به خلیفه مقتدر عرب عمر رسید. به راستی که نفوذ کلام عمر بود که ابوبکر را به خلافت رساند. و حالا نوبت به او رسیده بود.

دومین بحران

بعد از بحران جانشینی که با نفوذ کلام عمر به نفع ابوبکر تمام شد. هرچند این فرو نشستن بحران موقت بود و طرفداران علی به این انتخاب رضایت ندادند. و هستة یک انشعاب بزرگ در دل اسلام کاشته شد بحران دوم فرا رسید.

بعد از فوت رسول اکثر قبایل به دین پدر خود بازگشتند. برای عرب بدوی دین پدری دینی سهل و ساده بود و اسلام قیدوبند بسیاری بر دست و پای او می‏ بست. و عرب که در دهه ‏ها و سده به آزادگی زندگی کرده بود بایدها و نبایدهای دین جدید که به آن عادت نکرده بود. مشکل بود در حیات رسول، نفوذ کلام وقدرت معنوی حضرت رسول کارساز بود اما با فوت او دیگران این نفوذ و معنویت را برای عرب نداشتند. اینان به «اهل ردّه» معروف شدند. و ابوبکر سپاهی بی‏شمار برای سرکوب آن‏ها و برگرداندن آن‏ها به دین محمد فرستاد. عربی که در زمان رسول به راحتی مسلمان شده بود این بار به ضرب شمشیر حکومت مسلمان شد.

سومین بحران

سومین بحران، بحران بی‏ نصیب ماندگان از قدرت است. انقلاب دینی محمد چون هر انقلاب دیگری وقتی از موضع نهضت خارج شد و به موضع تثبیت و حکومت رسید. دچار یک تناقض درونی شد. حل این تضاد چون هر تضادی شبیه به این در گرو حل این مسأله کلیدی است که آنانی که قدرت را قبضه می‏ کنند، امروز نه در گذشته ‏ای دور، تصمیم دارند منافع کدام طبقه را نمایندگی کنند.

شکی نمی‏ توان کرد که درگذار یک انقلاب به دولت، تمامی شرکت‏ کنندگان انقلاب نمی‏ توانند در موضع رهبری قرار بگیرند. شدنی نیست پس نخبگان به قدرت می ‏رسند اما این اهمیت کلیدی ندارد. مهم این است توده ‏هایی که جذب شعارهای انقلاب شده‏ اند. و به خاطر تحقق این شعارها جان‏فشانی‎های بسیار کرده ‏اند. در حاکمان امروز نمایندگان خود را می‏ بینند یا نه. در واقع بحران از اینجا شروع می‏ شود.

بعد از حل مسأله «اهل رده» توده ‏های فقیر عرب که در سپاهی بی‏شمار گرد آمده بودند به مدینه آمدند و سهم خود را از حکومت خواستند. ابوبکر صلاح کار را در آن دید که این بحران را به خارج از مرزهای عربستان صادر کند به سوی روم شرقی و ایران.

ترور عمر

عمر از سازماندهندگان جنگ بر علیه ایرانیان بود. سپاه عرب ابتدا بیم داشت تا به مصاف لشکر عظیم ایران برود. پس فراخوان‏ های بی‏ شمار عمر بی ‏جواب می ‏ماند. تا آن ‏که با جاسوسانی که به ایران فرستاده بود از ضعف و بحران حکومت ایران مطلع شد. و به عرب خبر داد که بحرانی بزرگ امپراتوری ایران را از درون خورده است و کافی با یک ضربه این غول بیمار از پای درآید.

و این درک درست عمر، عرب را به پیروزی رساند. لازم به توضیح است در شورای جنگی که تشکیل شده بود عمر تصمیم داشت خود فرماندهی سپاه را به دست گیرد اما علی امام اول شیعیان و خلیفه چهارم مسلمین که جزء شورای جنگ بود با تصمیم عمر مخالفت کرد و گفت که اگر او کشته شود مسلمین به یک‏باره شکست خواهند خورد. اما اگر او در مدینه باشد و سپاه شکت بخورد او سپاهیانی دیگر فراهم خواهد آورد.

به‏ررو این جنگ عرب با ایرانیان که عرب آن‏را جهاد می‏ نامید، یعنی جنگ برای خدا، به پیروزی عرب انجامید. و حاصل آن مسلمان شدن و دادن جزیه و غرامت آن‏ هایی که قبل از حمله تسلیم شدن مثل نیشابور و ابیور که اولی ۷۰۰ هزار  درهم داد۴۰۰کیسه زعفران به هر سال و دومی ۴۰۰ هزاردرهم در سال تقبل کرد. اما شهرهایی که تسخیر شدند. به غارت رفتند مثل مداین که ارزش اموال به ۹۰۰میلیون درهم می ‏رسید. و مردان و زنان و بچه ‏ها نیز به‎عنوان برده تقسیم شدند یا در بازار برده ‏فروشان، فروخته شدند.

در این راستا عبدالرحمن عوف که یکی از صحابه بود ۳۰ هزاربرده داشت و تنها در مزارع حجاز معاویه پسر ابوسفیان ۴۰۰ هزار برده کار می‏ کردند.

این تناقض بزرگی در ذهن ایرانیان بود. اگر مقصود از جهاد، جدال در راه خدابود. و هدف آن مسلمان کردن دیگر ملل بود که باید این کار با مسلمان شدن ملل مغلوب پایان می یافت. اما غارت اموال، مصادره زمین‏ های کشاورزی و به برده بردن ملل اسیر چگونه می‏ توانست توجیه‏ گر یک نبرد مقدس باشد.

از سویی دیگر برخورد مسلمانان برده ‏دار با برده ‏ها علیرغم آن ‏همه توصیه رسول اسلام نه تنها ملاطفت‏ آمیز نبود بلکه سنگدلانه بود. یکی از این برده‏ داران مغیره ‏بن شعبه از مهاجرین قدیمی بود. او برده‎ای داشت به نام فیروز یک مسیحی ایرانی سنگ‏تراش که به اسارت سپاه اسلام درآمده بود. و در مدینه به مغیره تعلق گرفته بود. کار او سنگ‏تراشی و نجاری بود و مغیره از او روزی بیش از دو درهم می‏ خواست و او قادر به کار کردن در این میزان نبود. فیروز شکایت به نزد عمر برد. و خلیفه به ‏جای دادرسی با او مزاح کرد. و فردا فیروز عمر را با شش ضربه کارد کشت.. و خلافت یازده ساله عمر پایان یافت (ابوبکر دو سال خلافت کرد.)

عثمان: به قدرت رسیدن اشراف اموی

عثمان در سال ۲۴هجری به خلافت رسید و رؤیای ابوسفیان برای به قدرت رسیدن دوباره خاندان اموی متحقق شد.

عثمان در فاصله سال‏های ۲۴تا ۳۶هجری که به قتل رسید. حکومت را به تمامی در دست خاندان ابوسفیان گذاشت و جناح‏ های دیگر را حذف کرد.

به همین خاطر علاوه بر تشدید نابرابری اجتماعی و نارضایتی توده‏ های فقیر، نارضایتی جناحی دیگر از اشراف بر آن اضافه شد. و در سال ۳۵ هجری اشراف از حکومت رانده شده از کوفه و بصره و مصر به بهانه سفر حج حرکت کردند و خانه عثمان را محاصره کردند.

فرمانده گروه کوفی با مالک اشتر بود که بعد از مرگ عثمان از سرداران بزرگ لشکر علی شد. عثمان حاضر به پذیرش خواست ناراضیان و تقسیم قدرت نبود. پس تا رسیدن کمک از مصر و شام دفع ‏الوقت می‏ کرد و در محاصره بود. تا این ‏که نامه ‏ای کار را یک‏سره کرد نامه ‏ای از عثمان به حاکم مصر برای کمک و گوشمالی ناراضیان. پس ریختند و عثمان را در خانه ‏اش کشتند جنگ قدرت و جنگ طبقات در یک راستا قرار گرفت.

خلافت علی

سه گروهی که در مرگ عثمان دست داشتند. مهاجران قدیمی، اشراف و توده مستمند عرب به  حضرت علی روی آوردند. رهبری گروه مهاجران با طلحه و زیبر بود  از نام‏ آوران دین محمد بودند.

نخستین انشعاب در اتحادیه طرفدار علی

مرگ عثمان به مثابه حذف خاندان ابوسفیان از قدرت نبود. معاویه پسر ابوسفیان والی شام بود که ایالت ثروتمندی بود و قبایل عرب که به سوریه رفته بودند پایگاه اجتماعیش بود. پس معاویه به ‏عنوان نماینده اشراف قدیمی و ثروتمند عرب که به یُمن اسلام آوردن پدرش اکنون به بردگان بسیای دست یافته بود و در واقع یک فئودال، برده ‏دار بزرگ بود حاضر به واگذاری قدرت نبود.

معاویه خود سیاستمداری بزرگ بود و اطرافیانش نیز کسانی مثل عمروبن ‏عاص بودند که در تشخیص موقیعت و استفاده از لحظات استاد و در نوع خود بی‏ نظیر بودند.

عمروبن‏ عاص جزء جناح اپورتونیستی بودند که فرصت‏ طلبانه مسلمان شدند. چرا که می ‏دیدند در پس این ایدئولوژی و اتحاد عرب آن ‏ها به چه آب و نانی می ‏رسند. درواقع اینان مسلمانان تحلیلی بودند نه باورمند.

اما جبهة علی جبهة شکننده ‏ای بود. جبهه ای ناهمگون که در یک امر متحد بودند برکناری عثمان. و حالا که عثمان نبود، انگیزه نیرومندی لازم بود که آنان را حول یک محور جمع کنند. نفوذ کلام و نبوغی سیاسی و تقسیم غنائمی به موقع.

جنگ جمل

طلحه و زیبر که دیدند علی کسی نیست که آنان را آن‏ گونه که انتظار دارند در قدرت سهیم کند به مکه رفتند و عایشه که «ام ‏المومنین» بود را با خود همراه کردند. عایشه از یک سو زن حضرت رسول و از سویی دیگر دختر ابوبکر خلیفه اول بود. پس جنگ جمل درگرفت. این جنگ، جنگ مهاجران قدیمی با علی بود.

در سال ۳۶ هجری طلحه و زیبر و عایشه شکست خوردند و اتحادیه آن‏ها درهم شکسته شد.

امام علی در این جنگ پیروز شد، اما این پیروزی یک نوع خودزنی سیاسی بود و حذف طلحه و زیبر به مثابه قطع دست راست اتحادیه طرفدار علی بود.

جنگ صفین

در سال ۳۷ هجری جنگ صفین شروع شد. معاویه به خونخواهی عثمان در ظاهر، اما برای یک پارچه کردن حکومت خاندان اموی با اتکا به بخشی از اشراف قدیمی عرب به جنگ علی آمد و از بیعت با او سر زد. بهانه او بهانه ‏ای مردم ‏پسند بود، خونخواهی عثمان.

جبهه امام  علی، جبهه ‏ای شکننده بود. از یک سو توده‏ های فقیر عرب بودند که شدیداً به اسلام باورمند و مسلمانانی متعصب بودند. و در سویی دیگر اشراف عرب بودند. که اختلاف ماهوی با معاویه نداشتند. جنگ‏شان جنگ قدرت بود. افرادی چون ابوموسی اشعری و اشعث بن ‏قیس.

جنگ که درگرفت پیروزی ابتدا با جبهه امام علی بود. ۴۰ هزار شمشیرزن باورمند جناح چپ این جبهه را تشکیل می‏ دادند.

جنگ به انتها بود که به توصیه عمروبن‏ عاص معاویه دستور داد قرآن‏ ها را سر نیزه کنند و اعلام دارند که آنان حاضرند به حکم قرآن گردن نهند. جناح راست جبهه علی که خود از اشراف عرب بودند، و به آشتی تمایل داشتند پذیرفتند و کار به مصالحه کشید.

معاویه سیاست‏مداری بزرگ

معاویه جدا از آن‏که از مشاوران بزرگی چون عمروبن ‏عاص بهره می‏ گرفت خود سیاست‏مداری بزرگ بود، سیاست‏مداری در کالیبر جهانی. برای او شمشیر خانه آخر بود. پس سعی می کرد همه چیز را در میدان سیاست پیش ببرد و خوش داشت که پیروزیش در جبهه سیاست باشد تا جنگ و قتال.

پس هواداران امام علی  را در دو حرکت مات کرد:

۱-حرکت نخست به نیزه بردن قرآن و انداختن شکاف و تردید در سپاه علی بود. و طرح این سؤال که برادرکشی به چه منظوری است. و به نفع کیست. و عامل این جنگ برادرکشانه کیست.

معروف است که مالک اشتر سردار بزرگ علی به سراپرده معاویه نزدیک شده بود و اگر امام علی کمی مقاومت می‏ کرد، جنک یک‏سره شده بود. و مالک فتنه معاویه را از میان برمی ‏داشت. اما برای سپاه علی مشکل بود با کسی که قرآن را در دست گرفته است جنگ و قتال کند. عرب ساده ‏دل  و باورمند به قرآن که شعار «انم المؤمنون اخوه» رسول را باور داشت. قابل فهم نبود که جنگ طبقات یعنی چه. و چرا مؤمنان بر علیه هم شمشیر در کف می‏ گیرند. و خون مؤمنان دیگر را می ‏ریزند.

۲-حرکت دوم تعیین نماینده بود. نماینده علی ابوموسی اشعری بود. یکی از سرداران که در فتح ایران شرکت داشت. وهواداران امام علی بعدهااو را به حماقت متهم کردند اما در کار ابوموسی حماقت تنها نبود. قدرت‎ طلبی هم بود. ابوموسی می ‏دانست که علی رهبری است اصول‏گرا و روی اصول با کسی معامله نمی ‏کند. پس برای او نبود علی در تحلیل نهایی به منافع طبقاتی ‏اش نزدیک‏تر بود تا بودنش. پس اختلافش با معاویه جنگ قدرت بود و حضورش در جبهه علی تنها شقی بود که می‏ توانست خاندان امیه را به کنار بزند به همین خاطر وقتی عمروبن ‏عاص به او گفت عامل این جنگ برادرکشانه قدرت ‏طلبی علی و معاویه است و به صلاح مسلمین است که هر دو خلع شوند و نفر سومی برگزیده شود این به مزاق ابوموسی خوش آمد. هم علی اصول‏گرا به‎کنار می‏رفت و هم معاویه انحصارطلب.

و وقتی عمروبن ‏عاص گفت: از ابوموسی برای رهبری او کسی را شایسته ‏تر نمی‏ بیند قند در دل ابوموسی آب شد. پس ابوموسی به منبر رفت و علی را خلع کرد. و عمروبن ‏عاص به منبر رفت انگشتر از دست خارج کرد و گفت: همان‏گونه که من انگشتر از دست خارج می‏ کنم معاویه را خلع می‏ کنم. و ادامه داد و همان‏طور که به دست می‏ کنم او را به خلافت برمی‏ گزینم.

انشعاب در جبهه علی

جناح چپ جبهه امام علی که توده‏ های فقیر و رادیکال عرب بودند. و در عین حال مسلمانانی شدیداً متعصب بودند شعار «لاحکم ‏الااله» را سردادند. یعنی هیچ حکمی پذیرفته نیست جز حکم خدا. و حکم خدا جاری شده است و آن شکست معاویه بوده است. پس پذیرش حکمیت اشتباه علی بوده است. و علی مرتکب گناه کبیره شده است و باید توبه کند. و این برای علی ممکن نبود. پس کار به انشعاب کشید و منشعبین به خوارج (خارج ‏شدگان) معروف شدند.

۴۰ هزار  شمشیرزن به نهروان رفتند در آنجا چادر زدند و عبداله‏ بن وهب را به خلافت برگزیدند. اینان برای برابری و عدالت مبارزه می‏ کردند. نه برای خاندان هاشم و نه برای خاندان امیه.

جنگ نهروان

مشاوران امام علی او را برآن داشتند تا قبل از حل مسأله معاویه، مشکل خوارج را حل کند. جنگ نهروان با قتل عام فجیع خوارج به پایان رسید. و آن باور ایجاد شد که «چشم فتنه کور شد». اما چنین نبود. سیر بعدی تاریخ این ارزیابی را به شدت واژگونه نشان داد.

از این مرحله به بعد خوارج به شدت به چپ رانده شد. و دیگر آشتی آن‏ها با علی غیرممکن شد. در سال ۴۰هجری علی در مسجد کوفه به دست یک خارجی کشته شد. و پس از مرگ او معاویه در بیت ‏المقدس اعلام خلافت کرد.

اگر سپاهیان امام علی به جای آن‏که به نهروان بروند به شام می ‏رفتند و معاویه را به ‏عنوان بزرگ‏ترین مشکل خلافت علی از اریکه قدرت به زیر می ‏آورند. شاید برخورد با خوارج به گونه ‏ای دیگر بود.

نهروانیان توده ‏های فقیر عرب بودند. به دنبال عدالت و برابری بودند. علی راحت‏ تر می ‏توانست با این عده کنار بیاید تا معاویه. حل مشکل معاویه به علی فرصت می ‏داد تا خوارج برانداز را به اپوزیسیون قانونی تبدیل کند. در یک حکومت عدالت‏خواه، خوارج در نهایت به فرقه ‏ای ایدئولوژیک تبدیل می ‏شد. این ‏که آیا در یک جامعة در حال تکوین طبقاتی، حکومت عادلانه شدنی است فعلاً در حیطه بحث ما نیست.

اما سیر بعدی حوادث نشان داد در تشخیص تضاد عمده و عمده ‏ترین تضاد مشاوران علی دچار اشتباهی استراتژیک شدند. خوارج دست چپ علی بودند. و زدن آن‏ها نیز چون زدن طلحه و زبیر یک نوع خودزنی سیاسی بود.

حسن، امام دوم

با شهادت امام  علی، صحنه برای معاویه خالی بود و گاردهای قدیمی یا مرده بودند و یا بلااثر شده بودند. چه هم پیمان با معاویه و چه رانده شده از قدرت.

ما در این دوران با یک جامعه مقتدر فئودالی با حفظ شیوه‏ های زندگی پدرشاهی و برده‏ داری روبروئیم.

معاویه خود در این زمان ده ‏ها هزار برده داشت. اما حکومت‏ اش حکومتی غیردینی بود. هرچند او لقب امیرالمؤمنین را داشت و تمسک به مذهب می کرد.

شکست حکومت دینی

از سفر رسول به مدینه، نوعی حکومت دینی شکل گرفت. حضرت رسول در رأس امور سیاسی ـ مذهبی بود. و مذهب و سیاست درهم عجین شده بودند. بعد از فتح مکه و تشکیل حکومت اسلامی این امر بارزتر بود. بعد از فوت رسول و آمدن چهار خلیفه با فراز و نشیب‏ هایی حکومت دینی بود. اما با خلافت معاویه دوران حکومت غیردینی آغاز می‏ شود. هرچند تمامی خلفای اموی و عباسی خود را امیرالمؤمنین می ‏دانستند و به‎مذهب و امور مذهبی تظاهر می‏ کردند و متعبد بودند.

به‏ر روی خلافت معاویه دو مخالف عمده داشت؛ شیعیان و خوراج.

بعد از شهادت امام اول شیعیان، فرزند ارشد او حسن به امامت برگزیده شد. و از آنجایی که اختلاف بین شام و مدینه که مرکز مخالفان حکومت خاندان بنی ‏امیه بود ادامه داشت. بار دیگر وضعیت جنگی برقرار شد. شیعیان آماده کارزار با لشکر شام شدند.

اما همان‏گونه که معاویه در جنگ صفین نشان داده بود او سیاست‏مداری بی‏ نظیر بود. او قادر بود بدون آن‏که دست به شمشیر ببرد به پیروزی برسد استاد استفاده از فرصت‏ ها بود. پس در حالی‏ که سپاه می‏ آراست نامه می‏ نوشت و مذاکره می‏ کرد. و سران سپاه را به سوی خود می‏ کشید. این مذاکرات از سران سپاه امام حسن شروع شد و به‎امام حسن رسید. امام حسن برای صلح با معاویه سه شرط تعیین کرد و به روایتی چهار شرط:

۱-آنچه در خزانه کوفه است از آن او باشد.

۲-خراج سالیانه دارابگرد فارس به او داده شود.

۳-شامیان بر سر منابر پدرش را لعن نکنند.

۴-بعد از خود جانشینی تعیین ننماید.

معاویه شروط اول و دوم را پذیرفت. (اول ۲ میلیون  درهم خزانه و دوم مالیات دارابگرد) اما در مورد شرط سوم و چهارم به گونه ‏ای دوگانه برخورد کرد، و امام حسن از حق خود گذشت.

خوارج همچنان بر مواضع خود استوارتر شدند و رفته رفته اصول یک آیین جدید را برای خود تدوین کردند. در کل قیام خوارج از این زمان به بعد متکی بود بر توده‏ های محروم  مردم بودند  (کشاورزان، فقیرترین بدویان، پیشه ‏وران شهری، بردگان مسلمان و همچنین اهل ذمه)

قیام برای برادری و برابری

اگر بعد از فوت رسول فرق بین مسلمان عرب و مسلمان غیرعرب بود، به گونه ‏ای که ایرانیان جزء موالی بودند در حکومت معاویه این فرق تشدید شد. و بین عرب‏ ها نیز این صف‏ بندی کشیده شد. عرب اشراف و عرب عادی، اشراف اموی و اشراف غیراموی. و فشار بر اهل ذمه (یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان) بیشتر شد.

به همین خاطر قیام‏ های خوارج با اقبال عمومی موالیان (ایرانیان) و اهل ذمه (مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان) روبه‎رو شد. و در واقع قیام خوارج یک قیام عربی نبود قیامی برای برابری و برادری بود. همان شعاری که در بایگانی انقلاب خاک می‏ خورد «انم المؤمنون اخوه».

«نسل دوم انقلاب»

حسین، امام سوم

امام حسن در سال ۴۹ مرد. و به روایتی توسط همسرش به اشاره معاویه مسموم شد. معاویه خود نیز در سال ۶۱ هجری مرد. و پسرش یزید به خلافت رسید.

مرگ معاویه و تعیین خلیفه بهانه خوبی برای شیعیان بود که نارضایتی خود را اعلام کنند. مردم کوفه که یکی از پایگاه ‏های مهم مخالفین حکومت خاندان امیه بود امام سوم را دعوت کردند تا به کوفه بیاید در رأس قیام قرار بگیرد. حسین پذیرفت و سفر حج خود را نیمه تمام گذاشت و به سوی کوفه حرکت کرد. و جلوتر از خود مسلم پسرعم خود را برای آماده ‏سازی قیام به کوفه فرستاد.

مسلم زمانی به کوفه رسید که عبیدالله ابن زیاد از امکان شورش آگاه شده بود و با دستگیری افراد مؤثر امکان قیام را از بین برده بود. پس مسلم دستگیر و کشته شد. و امام سوم شیعیان هنگامی به کوفه رسید که مخالفان کوفه آماده مقابله با او بودند. پس کاروان امام سوم همراه سپاه کوفه به سفر خود ادامه دادند تا از دارالخلافه دستور بیاید که با حسین چه بکنند. حسین سه پیشنهاد کرد:

۱-اجازه بدهند به مدینه برگردد.

۲-اجازه بدهند خود به شام برود و با یزید صحبت کنند.

۳-اجازه بدهند به ایران برود و با کفار دیلمی جهاد کند. (منطقه دیلمان و طبرستان به علت صعب‏ العبور بودن از حیث جنگل و کوه هنوز مسلمان نشده بودند. به همین خاطر عرب به آن‏ها کفار می‏ گفت اما آنان زرتشتی بودند.)

این پیشنهادهای سه گانه پذیرفته نشد. و یزید شرط رهایی را بیعت گذاشت. و امام سوم نپذیرفت و کار به جنگ و قتال رسید و در سال ۶۱ هجری، امام و یارانش در کربلا به شهادت رسیدند. بازماندگان اسیر و به شام برده شدند. یزید از این اتفاق اظهار بی ‏اطلاعی کرد و همة اسرا را آزاد کرد.

قیام زبیر

در سال ۶۱ هجری فرزند زبیر از صحابه نامدار اسلام، عبداله قیام کرد این قیام دوازده سال طول کشید در سال ۷۳ هجری فرو نشانده شد.

قیام سلیمان

رهبری این قیام سلیمان بن ‏صرر که از صحابه نامدار بود، آغاز شد. و بهانه قیام خونخواهی حسین امام سوم بود. این قیام سال ۶۵ هجری شروع شد و سال ۶۶ فرو نشانده شد.

قیام مختار

مختاربن ابی عبید ثقفی خود را نماینده پسر سوم  امام علی به نام محمدبن الحنفیه نامید. محمد پسر فاطمه دخت گرامی رسول نبود بلکه مادرش کنیزی بود از قبیله حنفی. به همین خاطر شیعیان او را چون فرزند فاطمه نبود به‏ عنوان امام نپذیرفتند.

کیسانیه

بعدها هوادران محمد حنفی به کیسانیه معروف شدند.

قیام مختار در کوفه به رهبری ابراهیم فرزند مالک اشتر فرمانده معروف سپاه علی آغاز شد. ابراهیم در سال ۶۶ بر سپاه خلیفه پیروز شد. و مختار کشندگان حسین را عقوبتی سخت داد.

انشعاب در سپاه مختار

بعد از این پیروزی سپاه مختار دو شقه شد:

۱-اشراف

۲-موالی ـ موالی ایرانیان و مسلمان غیرعربی بودند که برای حقوق برابر می‏ جنگیدند. چرا که موالی شهروندان درجه دوم جامعة اسلامی بودند.

مختار جانب موالی را گرفت و در سال ۶۸ در جنگ با عبداله بن ‏زبیر که او نیز دشمن خلیفه بود کشته شد. (جنگ جناح‏های عرب بر سر قدرت. مختار دشمن خلیفه، عبداله بن ‏زبیر دشمن خلیفه و رقیب مختار).

محمد حنفی در برابر قیام مختار حالت «انتظار و ابهام» به خود گرفت. در قیام شرکت مستقیم نکرد به همین خاطر از تعقیب حکومت در امان ماند.

یک توضیح: نسل دوم

با مرگ معاویه و علی ما با، نسل دوم انقلاب دینی محمد روبه ‏روئیم. علی و معاویه از جمله کسانی بودند که در انقلاب محمد شرکت مستقیم داشتند و شاهد و ناظر وقایع بودند. اما فرزندان آن‏ها، یزید و حسن و حسین، کسانی بوند که در زمان انقلاب بچه بودند و در انقلاب شرکتی نداشتند. برآمدن آن‏ها در واقع هم‏زمان است با به حاصل نشستن انقلاب و از این مرحله به بعد است که ما در قیام‏ ها با نام‏ هایی آشنا روبه ‏روئیم. پسران صحابه معروف عبداله پسر زبیر، ابراهیم پسر مالک اشتر، محمد حنفی پسر امام علی.

قیام ابن ارزق

در سال ۶۵ هجری خوارج به رهبری ابن ارزق قیام کردند. و در نبرد دولاب ابن ارزق کشته شد. و عبیدالدین ماحوز جای او را گرفت. بسیاری از ایرانیان که بیشتر روستایی بودند در این قیام بر علیه ستم‏گران عرب شرکت داشتند. در سال ۶۷ هجری ابن ‏ماحوز در جنگ با عبیدالدین زبیر کشته شد.

حکومت حجاج ‏بن‏ یوسف

حجاج که به خلافت رسید. سرداری داهی و قسی ‏القلب بود. و قیام ‏های مردم را با قساوت تمام به خاک و خون کشاند.

حجاج فشارها را بر مردم بیشتر کرد. روستائیان مُهری سربی بر گردن داشتند تا نتواند محل زندگی خود را ترک کنند و جزیه ‏ای که از اهل ذمه گرفته می‎شد شامل نومسلمانان که عمدتاً کشاورزان غیرعرب بود نیز شد.

در حکومت حجاج ۱۳۰ هزار نفر کشته شدند و هنگام مرگ۵۰ هزار  مرد و ۳۰ هزار  زن در زندان‏ های او بودند.

قیام صالح

در سال۷۶ هجری در داراب خوارج به رهبری صالح بن‏ مسرح قیام کردند شعار آن‏ها این بود: «به نام خداوند جهاد کنید و کین خود را از حکومت ستم‏گران به خاطر جنایات‏شان برعلیه مردم بگیرید».

حجاج ۴هزار سوار را برای سرکوب آن‏ها فرستاد. صالح کشته شد و شبیب بن‏ یزید شیبانی جانشین او شد.

خوارج به فرماندهی شبیب مداین را گرفتند.

اما در سال ۷۶شبیب هنگام عقب‏ نشینی در رودخانه غرق شد.

قیام ضحاک

در سال ۱۲۷هجری خوارج شورشی عظیم کردند به فرماندهی ضحاک بن‏ قیس. ضحاک لشکر عبداله فرزند مروان دوم آخرین خلیفه اموی را شکست داد اما در نبردی خونین با خود خلیفه شکست خورد و کشته شد.

حزب عباسیان

عباس عموی پیغمبر و پسر عبدالمطلب از تجار و رباخواران مکه بود. در طائف و مدینه باغات و تاکستان‏ هایی داشت و حق فروش آب چاه زمزم به زائران مکه از آن او بود.

عباس شخصیتی پیچیده داشت از یک سو بت‏ پرست بود و خود را متحد ابوسفیان نشان می ‏داد و در کاروان‏ های تجاری او شرکت می‏ کرد. از سویی دیگر با محمد رابطه‏ ای خویشی داشت و در سفر بزرگ او به مدینه او واسطه این سفر بود.

در جنگ بدر که اولین غزوه مسلمانان با اشراف مکه ست او نیز در این نبرد شرکت داشت و اسیر شد. اما پیامبر او را آزاد کرد تا به‏ عنوان عامل مخفی مسلمانان در نزد سران مکه باشد. در جریان فتح مکه باز عباس نقش دوگانه خود را بازی می‏ کند. ابوسفیان را متقاعد می‏ کند تا تسلیم شود. و از سویی دیگر واسطه ملاقات ابوسفیان با محمد و عقد پیمانی به سود ابوسفیان می‏ شود. این رابطه دوگانه از میزان نفوذ او در دو جبهة اشراف مکه و سران مسلمین خبر می‏ دهد. اما بعد از مرگ رسول و مرگ چهار خلیفه اول، حکومت به تمامی از آن خاندان بنی‏ امیه شد. در طول این سال‏ ها عباس و ابوسفیان که جز نسل اول انقلاب بودند، در قید حیات نبودند. و نسل‏ های بعدی آن رابطه حسنة پدرانشان را نداشتند. با این حال خاندان عباسی با واسطه حکومت بنی ‏امیه، به زمین‏داران بزرگی تبدیل شده بودند.

از سویی دیگر با شهادت امام علی و مرگ امام حسن، شهادت امام حسین، در این شاخه از خاندان بنی‏ هاشم فعالیت برعلیه خاندان امیه کاهش یافت. و دیگر امامان شیعه سعی کردند کمتر باعث تحریک خلفای اموی شوند. پس ادعای خلافت و حکومت در شاخه دیگر خاندان هاشم تقویت یافت. مضاف بر آن‏که امامان شیعه فرزندان دختر پیامبر بودند. و فرزندان عباس که نگاه‏شان به نسب نگاه عربی بود و فرزند ذکور را حاصل انتقال خون و نسب می ‏دانست خود را نسب واقعی پیامبر و در نتیجه محق ‏تر می دانستند.

محمدبن علی بن عبداله‎بن عباس در اواسط قرن دوم با شعار حکومت از آن خانواده رسول است شروع به تبلیغ کرد. مرکز آن‏ ها کوفه بود. سازمانی مخفی با مبلغین زبردست. فرزندان عباسی از تجربه تلخ فرزندان علی درس ‏ها گرفته بودند. و می ‏دانستند قیام زودرس و بدون زمینه توسط خانواده بنی ‏امیه درهم کوبیده می ‏شود.

عباسیان جز این نیک می ‏دانستند که مخالفین جدی بنی ‏امیه توده ‏های فقیر عرب ‏اند و ایرانیان مسلمان شده و مسلمان ناشده. پس معاف کردن روستاییان از خراج، معاف کردن اهل ذمه ازجزیه و خراج از بین رفتن کار اجباری و بیغار روستاییان را جزء شعار تبلیغاتی خود قرار دادند.

نکته دیگر در تبلیغات‏شان مخفی نگاه داشتن نام مدعی خلافت بود. این امر چند سود داشت نخست امویان نمی‏ دانستند که رأس این سازمان مخفی کیست و امکان از بین بردن آن نبود. دوم آن‏که می‏ توانستند تحت عنوان بیعت با خاندان پیغمبر تمامی نیروهای ناراضی از جمله هواداران خاندان علی را نیز به کمپ خود وارد کنند.

ابومسلم: کشفی بزرگ

ابومسلم بنده عیسی بن ‏معقل بود. عیسی به خاطر هواداری از بنی ‏عابس در زندان بود، ابومسلم درزندان برای دیدن خواجه خویش می ‏رفت و در آنجا با بکیربن ماهان که به خاطر هواداری از بنی‏ عباس زندانی بود آشنا شد.

بکیر ایرانی بود و از طرف محمد بن‎علی رهبری حزب مخفی عباسیان را بر عهده داشت بکیر پس از آزادی از زندان ابومسلم را به ۴۰۰ درهم خرید و به ابراهیم بن‎محمد بخشید. ابراهیم پسر محمد ابومسلم را آزاد کرد و به ‏عنوان نماینده خود به مرو فرستاد تا مقدمات قیام را در مرو که زادگاه او بود آماده کند. و ابومسلم توانست با درایت و کاردانی خود مرو را آماده قیام کند در۲۵ رمضان سال۱۲۹ هجری ۴۰ هزار نفر آتش‏ ها را به نشانه قیام برافروختند و با لباس‏ های سیاه و علم‏ های سیاه که نشانه خاندان عباسی بود به میدان نبرد آمدند.

توده اصلی قیام را روستاییان ایرانی که از ظلم و ستم عرب به تنگ آمده بودند تشکیل می‎دادند. پیشه ‏وران، زمین‏ داران و دهقانان ایرانی نیز به این قیام پیوستند. بسیاری از بندگان نیز به کمک ابومسلم وارد شدند. خرمدینان نیز محلق شدند اینان نه به خاطر به قدرت رسیدن خانواده عباس عموی پیغمبر بلکه به خاطر نجات از ظلم و ستم عرب دست به شمشیر بردند. اینان حتی نام مدعی خلافت ابراهیم را نیز نمی ‏دانستند و برای آن‏ها مهم سقوط خاندان بنی ‏امیه بود. و این یکی از دلایل بزرگ نافرجام بودن این قیام بود.

یک نکته تاریخی

بعضی از منتقدین به ابومسلم ایراد می ‏گیرند که چرا او حکومت را از بنی ‏امیه گرفت و به بنی ‏عباس داد و این را دلیل عرب‏زدگی ابومسلم می ‏دانند.

در بررسی تاریخ پدیده‏ ها باید در بستر زمان و مکان خود قرار بگیرند و مورد ارزیابی قرار داده شوند، نمی ‏شود یک پدیده را از بخشی از تاریخ جدا کرد. به روز درآورد و با معیارهای اکنونی آن‏را مورد بررسی قرار داد. این درست به آن می ‏ماند که چرا ابومسلم اعلام جمهوری نکرد.

در آن روزگار با آن فقر و فاقه تاریخی، فرهنگی و اقتصادی مردم، با آن پراکندگی مناطق از هم برای ابومسلم و مردم شق دیگری نه ممکن بود و نه متصور. فراموش نکنیم که عباسیان را ابومسلم به تنهایی به قدرت نرساند. سازمان مخفی و گسترده عباسیان در سراسر خلافت اسلامی در فعالیت بودند تا توانستند یک امپراتوری بزرگ و بی‏رحم رابه زانو درآورند. بالاتر از ابومسلم بکیر بن ‏ماهان است او نیز ایرانی است و در رأس سازمان مخفی عباسیان برای او نیز ممکن و متصور نیست شق دیگری برگزیند. اعلام حکومت‏ های ایرانی و مستقل در دهه ‏ها و سده‏ ها بعد ممکن می‏ شود. با این حال ابومسلم در نبرد زاب که فتح‏ الفتوح ایرانیان بود به روایتی ۶۰۰ هزار عرب را از دم تیغ گذراند و انتقام قادسیه و نهاوند را از عرب گرفت.

به خاطر همین کشتار عرب بود که عباسیان در نخستین روزهای به قدرت رسیدنشان، ابومسلم را به خدعه و نیرنگ کشتند چرا که در پس این کشتار خادمی و وفاداری نمی ‏دیدند. ایرانی را می ‏دیدند که اگر فرصتی دیگر بیابد بازمانده عرب را از دم تیغ خواهد گذراند.

در سال ۱۳۲ در نبرد زاب امویان منتقرض شدند و در سال ۱۳۸ هجری ابومسلم کشته شد.

———————————————————————————————————

۱-اسلام در ایران: پطروشفسکی باترجمه کریم کشاورز و شرح و توضیحات  محمودرضا حکیمی و حداد عادل

رجوع به بخش اول 

باز خوانی غربزدگی