فیروز نجومی :
اگر کمی بدقت بنگری، متوجه شوی که حکومت دین برهبری “ولایت فقیه،” اخیرا بیرحمتر و خشونتبارتر و قهرآمیزتر از همیشه، باهرگونه رفتار و گفتاری بازتابنده نفی حکومت آخوندی برخورد میکند و از نمایش آن در انظار عموم باکی هم ندارند. مثل، جنگی که اخیرا بر علیه زنان بنام مبارزه با کشف حجاب براه انداخته است، جنگی که هرگز بر پا نکند علیه سارقین و غارتگران و چپاولگران، از نوع چای دبشیها، توزیع و تولید کننده مواد مخدره، که هر روز صدها تلفات میگیرد از فرزندان این خاک و بوم. همین بس که به ویدیوهایی بنگری که بسیجی ها آماده اند که اگر لازم باشد بهر رفتار خشنی درتضاد با هر معیاری برخاسته از درک و باور بارشهای انسانی دست بزنند؛ چه باک اگر در راه دین الله، دین اسلام، دین جهاد و شهادت، هر سری بر زمین افکنی و یا هر آدمی را باسارت در آوری و زیر درد و شکنجه و بر فراز دار، از آو جان بستانی و از زندگی محرومش بسازی.
دین، اسلام فقاهتی، ستون فولادینی ست که حکومت ولایت فقیه از آغاز بر ان بینان گذاری شده است، بر اصل و اصول دینی که فقها و اخوندها و یا حاکمان با اکثریت باورمند جامعه، مشترک اند. بنیانی که روز بروز ضعیفتر گردد بدلیل گسترش بحران گریز از دین که در کاهش مسجد روان و دیدار از اماکن دینی بازتاب می یابد.
با آین وجود، دگراندیشان، فعالین و تحلیگران سیاسی در رسانه های مجازی و هچنین رسانه های دو زیستی، در بررسی شرایط موجود، همچون گذشته، بساختار نظام ولایت، همچون یک ساختار سیاسی نگریسته و بلحاظ سیاسی خود را در مبارزه با آن می بینند. در نتیجه، تمامی بحثها محور براندازی حکومت آخوندی و در پی یافتن یک بدیل یا آلترناتیو سیاسی میگردند. اگرچه این روزها خبر از هم پیوستگی چندین گروه مخالف، محور پرچم شیر خورشید سرخ به توافقانی رسیده اند در سوی هدف نهایی و براندازی حکومت ولایت فقیه. البته، کیست که مثبت بودن این نوع فعالیتها را با چنان هدفی، مورد تایید و ترویج قرار ندهد. اما، بعید بنظر میرسد که هرگز به پیروزی برسد.
همین بس که به 45 سال مبارزه سیاسی با نظام اسلامی و براندازی آن بنگریم، تا این زمان، زمان معاصر، کار بجایی نبرده است تا آنجا که بتواند میلیونها میلیون نفر را به کف خیابانها بکشاند، چنانکه نظام را نگران و مضطرب نماید چون در صورت ادامه، بایدهمچون دیگر هم پیشگان پا بگریزمینهادند. چه اندیشه باطلی که نظام در حال از همگسیختگی از درون است. چه بخواهی و چه نخواهی، دیر یا زود، فرو خواهد ریخت.
اگر، از این خوشخیالی بگذریم، واقعیت انستکه دیدگاههای گوناگون، از چپ گرفته تا میانه، سکولار و دموکرات و لیبرال تا پادشاهخواه و ملی گرا ودین اندیش نوین، دارای دیدگاهی مشترک اند نسبت به ساختار حکومت ولایت فقیه، بعنوان یک ساختار سیاسی و در پی یافتن یک راه حل سیاسی اند برای براندازی و جایگزینی نظام فقاهتی، به مثابه یک نظام سیاسی.
آنچه این گفتمان و برد و تاثیر آنرا محدود میسازد، نادیده گرفتن خصلت و بنیان دینی حکومت ولایت فقیه ست. از حکومت اسلامی چنان سخن گویند، گویی که صرفا یک پدیده سیاسی ست. حال آنکه، حکومت ولایت فقیه، در اصل، یک پدیده دینی ست و براساس اصل و اصول دین بنیان گذاری شده است. خوشخیالی ست، اگر بیاندیشی بدون فهم ودرکی از خصلت حکومت دین، در براندازی آن موفقیتی بدست آوری.
پرهیز از درگیری با دین و باورهای دینی قابل درک و فهم است بلحاظ سیاسی، اما، نه در دورانی که دین قدرت است و قدرت، دین. این آن است و آن این، یکی و یگانه، ترکیبی که در نهاد ولایت فقیه تبلور می یابد، نهادی دینی-سیاسی. مثل فقیهی که جایگاه آو مثل دیگر فقها، محدود به حوزه های علمیه نیست. این انتقال از عرصه دین به عرصه قدرت، پس از صعود فقها بر منبر قدرت در 1357 بوقوع پیوست. هم اکنون کمتر عرصه ای را میتوانی بیابی که طلبه، آخوند یا فقیه ای در آن حضور نداشته باشد.
البته که نگاه سیاسی بنظام وقتی دارای اعتبار است که از درون و یا در چارچوب دین اسلام به ساختار سیاسی و مناسبات قدرت بنگرد. بعنوان مثال، برنامه جنگ بر علیه زنان با ماموران جدید، بنام حجاب بانان و نیروهای تازه تری مثل طرح نور و سفیران مهر را باید عملیات و یا برنامه ای خواند سیاسی یا دینی؟
دستگیری زنان با قهر و خشونت و آنها را برغم مقاومت و امتناع در داخل یک ون چپاندن، کنشی ست برخاسته از دفاع از ساختار دین یا بر خاسته است از نیاز ساختار قدرت برای سرکوب هر گونه نا آرامی؟ اینجا با نوع کنشی رو در رو هستیم که دست پخت دین است و قدرت.
در دورانی که دین و قدرت در هم ادغام با هم یکتا و یگانه و غیر قابل تشخیص از یکدیگر میشوند، دین محور زندگی جمعی و فردی، عمومی و خصوصی میشود. احکام دینی را باید بشمار اوری در کنشگری در بیرون و هم در درون و هم امور روز مره. دین که قدرتمدار میشود، آنچه که برضا در عواطف و احساسات، آداب و رسوم، عادات و اخلاق بدلخواه و رضایت شخصی بدرون راه یافته بود، اجباری میشود. اگر دیروز زنانی برضایت حجاب بر سر میکشیدند، امروز اجباری ست. مهم نیست قانون و قرار داد های اجتماعی چه میگویند و چه میخواهند، مهم این است که “سنت” و شریعت چه میگویند و چگونه تعریف و تفسیر شود بوسیله آیت الله ها و حجت الاسلامها، فقها و طلبه ها که خود زبان و اندیشه و مالک بر دین اند. در نتیجه نظم حاکم برجامعه، نظمی ست ذاتا دینی، نظمی که بر تسلیم و اطاعت و فرمانبری و تقلید و تبعیت بنیانگذاری گردیده است. نظمی که ولایت فقیه تنها توانسته است با ابزار خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی و ایجاد رعب وحشت بقای نظام را در این نقطه تضمین نماید.
یعنی که جه سود و تا کی میتوانی از درگیری بادین اجتناب ورزی و چشم خود بر حضور دین فرو بندی، آنهم در شرایطی که دین و شریعت اسلام بر تمامی جامعه سلطه افکنده است.
این بدان معناست که معیار شریعت اسلامی ست. جامعه ای تحت سلطه دینمداران و یا فرمانروایی دینی- سیاسی، همچون مقام رهبری، دارای قدرتی نا محدود، برکنار از هرگونه مسئولیتی بانچه ناشی شود از اراده رهبری؟ دارای نهادهای قانونگذاری ست که برغم شباهت به نهادهای نظام های دموکراسی در غرب، هرگز نمیتوانند با آنها مقایسه گردند، بویژه بلحاظ فهم جدایی و استقلال نیروهای نظام جمهوری.
غرض از ارائه این مقدمه، مختصرا بیان این واقعیت است که قبل از انکه بتوانیم بلحاظ سیاسی وارد مبارزه با حکومت آخوندی شویم، باید بدانیم با پدیده ای روی در روی هستیم ذاتا دینی.
یعنی در مبارزه با حکومت آخوندی نباید هرگز فراموش کنیم که ساختار حکومت ولایت فقیه، ساختاریست ذاتا دینی و بر اساس احکام دینی است که طرحها و برنامه ریزیها ارائه شده و تصمیمات اتخاذ میگردند.
آخرین حرف آنکه، در شرایط کنونی بدون آماده سازی فرهنگی در خدمت گذار از اسارت و بندگی در دست آخوند مقدس به عرصه رهای و آزادی، باید بر هردو ستونی که حکومت آخوندی بر آن بنیانگذاری شده است ضربات مهلک وارد ساخت. تردیدمدار که نظام هر ضربه ای را میتواند تحمل کند. اما، خاطر آسوده دار که ضربه به ساختار شریعت اسلامی را تحمل نخواهد کرد. بی دلیل نیست که حکومت آخوندی دشمن آشتی ناپذیر جنبش زن زندگی و آزادی ست. چرا که جنبشی ست رهائی بخش از بندهای کهنه و فرسوده دین، مثل تعهد به جهاد و شهادت و اعتراف به حقارت و بندگی خویش در عبادات روزانه.
البته که همیش محتمل است که تغییر و تحولات سیاسی هرگز بهدف خود نرسند اگر همراه نشود با تغییر و تحولات در ساختار دین. اگر حوزه های علمیه نهادهایی باز مانده از قرنهای گذشته، روانه زباله دان تاریخ، نگردند. حوزه های علمیه و نه استعمار غرب منشا تداوم تاریکی و عقب ماندگی بوده و هستند. اگر، تا این زمان دوام یافته اند، حوزه های علمیه، بیش از همیشه دارای تامین مادی بوده اند. آیا، هرگز صدای اعتراض طلبه ها بیکی از سیاستهای آخوندی بگوش کسی رسیده است. اگر حوزه های علمیه تا کنون بقا یافته اند هرگز در پاسخ به نیازهای جامعه بوجود نیامده اند و هم اکنون، نیز، اگر ساختار قدرت بدان نیازمند نبود، نهادی ست زائد و نیرویی ست بازدارنده جامعه از حرکت بسوی برپا دارای جامعه ای بر اساس احترام و بزرگداشت زن زندگی آزادی، بنیان یک زندگی انسانی.
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com