داستان “شاهزنان مو فرفری”

 

موسی حاتمیان :

شاهزنان مو فرفری یکی از اهالی روستای ما بود، که در مناسبت های مختلف، موهای فرفری اش را حَنا هم می گذاشت، و شاید بخاطر حسادتش به زنان زیبای آبادی ما، معمولاً گل بابونه ی(زرد و سفید) درشتی هم روی موهایش می کاشت، تا جلب توجه بیشتری بکند.

قدیما که بچه بودیم، او عصرها زنان و دختران را سر گذر نایب هاشم خان جمع می کرد، و ساعت ها با آنها صحبت، و همیشه از هما خانم و آقا ایرج و… بدگویی می کرد‌. ما حتی در همان دنیای کودکی از این بددهنی و بدگویی های او علیه هما خانم سپاهی دانش و آقا ایرج سپاهی ترویج و آبادانی بدمان می آمد، چون هما خانم دختر بی بی شهربانو خیلی مهربان بود، و نه تنها هر روز به ما تغذیه رایگان(موز، سیب، شیر پاستوریزه و…) می داد، بلکه با کمک آقا ایرج و دوستان و همکاران سپاهی اش، به همه دختران و زنان روستای ما نیز برای تحصیل، زایمان و… کمک می کردند، بنابراین علت دشمنی هیستریک و بدگویی های هر روزه او را نمی فهمیدیم، اما بی بی بی قدم خیر که به راستگویی و صداقتش، شهره ی خاص و عام تمام روستاهای اطراف نیز بود، به ما می گفت، روله به دل نگیرید، این‌ها حرف های خودش نیست، یعنی مهدی خان پسر نایب هاشم، که بعد از تحصیلات در انگلیس برگشته اینجا، اینها را توی دهنش می گذارد، که توی روستا جار بزند، ولی شما دلخور نشوید، و بجای نشستن و شنیدن حرفهای او، بازی خودتان را بکنید، البته وقتی که بزرگترها بین خودشان صحبت می کردند، ما می شنیدیم که می گفتند، او تا قبل از برگشتن مهدی خان، صیغه ی نوبتی مجلس های ضیافتی  نایب هاشم و سید محمد پاکار باغات نایب و… بوده و بعدش هم همزمان برای نایب و پسرش، و چون آنها زورشان به آقا ایرج و پاسگاه نمی رسد، که باغهای پسته نایب را از او گرفته و بین روستاییان تقسیم کرده اند، حالا زهرشان را با زبان او می ریزند. 

کم کم که بزرگتر شدیم، از دیدن و فهمیدن واقعیت های جاری روستایمان شاخ در آوردیم. علت شاخ ما که هر روز بزرگتر می شد، این بود که به گوش خودم شنیدم، وقتی اسی پسر دایی پنجعلی، که می گفتند در دانشگاه کمونیست شده و بخاطر حمله به یک بانک مدتی هم زندان و سپس آزاد شده، و تابستان از دانشگاه تهران به روستا برگشته، و کتاب های صمد بهرنگی و… را برای ما آورده بود، همین حرف ها را به شاهزنان یاد می داد، تا برای دختران و زنان تعریف کند، که سپاهیان دانش و بهداشت و اصلاحات ارضی و… برای بی سیرت کردن دختران و زنان به روستاها فرستاده می شوند و…

اسی تلاش داشت که با همان کتاب ها، مرا و نوجوانان دیگر روستا را هم یارگیری کند، و وقتی بعد از خواندن داستان کچل کفتر باز صمد از من پرسید، که از داستان چه فهمیدی؟ گفتم من هنوز نفهمیده ام که تو بعنوان یک چپ و کمونیست چطور همان حرفهای مهدی خان و نایب هاشم را می زنی؟ او که سالها بزرگتر بود، گفت دایی جان هنوز زود است که تو معنی تاکتیک و استراتژی را بفهمی، ولی باید بدانی که دشمن اصلی اهالی آبادی ما و روستاهای اطراف همین سپاهیان انقلاب سفید شاه و پاسگاه ژاندارمری هستند، بنابراین برای شکست پروژه انقلاب سفید شاه ما باید از همین شاهزنان و نایب هاشم ها استفاده کنیم… حالا اگر این حرفها را جایی نگویی، تو را به مجلسی می برم، تا بهتر حرفهای مرا بفهمی.

هفته ی بعد وقتی اسی مرا به ویلای نایب هاشم در آخرین باغ پسته اش برد، مهدی خان برای استقبال از ما جلوی ویلای خانه باغی منتظر بود، و با دیدن ما گفت خوش آمدی رفیق و با هم روبوسی کردند. دقایقی بعد که عبدل کُرده و سواران همراهش هم با اسب رسیدند، واقعاً شاخ درآورده بودم، چون همه ی آبادی می دانستند، عبدل کُرده از جوانی در زمان رضا شاه و اوایل سلطنت محمدرضا شاه یاغی و مشغول لخت کردن کاروان ها بوده است، و پس از اظهار ندامت و بخشیده شدن با پادرمیانی کدخدا صفدر و پیران روستا، آزاد گشته و مشغول زندگی خودش بود. بارها شنیده بودم که او در یاغیگری خیلی بی رحم بوده و هر کدام از رفقا و همراهانش که قصد جدا شدن از دار و دسته ی یاغی او را داشته اند، توسط او به قتل می رسیده اند، تا کسی از محل مخفیگاه ها و جنایاتش با خبر نشود.

مهمان ها یکی یکی می رسبدند، که در میان آنها وقتی حاج علی روضه خوان روستاها رسید، سید محمد پاکار نایب از وی استقبال کرد، و در بالای مجلس کنار نایب نشست.

شب خیلی عجیبی بود، و مهمانانی که در ظاهر هیچ رفاقتی نداشتند، در ضیافت نایب هاشم همه جمع شده بودند، و شاهزنان مو فرفری هم با چند دختر و زن روستایی که با خود آورده بود، مشغول پخت و پز و چای آوردن بودند. آن شب بعد از خیر مقدم نایب هاشم، مهدی خان صحبت کرد، و در پایان گفت که نگران هیچ چیزی هم نباشید، چون هفته گذشته مهمان کنسول دولت فخیمه در تهران بودم، و آنها از ما حمایت می کنند، و حالا رفیق اسی راهکارهای همکاری ما در مقابله با این سپاهیان دانش و اصلاحات ارضی، پاسگاه و…را برای شما توضیح می دهد. حاج علی روضه خوان هم تکرار می کرد لعنة الله والملـئکة والناس اجمعین، شاهزنان هم که آن شب گل بابونه ی زرد و سفید درشتی چیده و به موهای فرفری اش چسبانده بود، در حالیکه برای حاج علی چایی می ریخت، با مزه گفت بعله حاجی! آنها را باید توی آبادی ها بی آبرو و طرد کنیم و الآن اسی دایی پنجعلی بهمون میگه که چطوری اینکار را بکنیم. حاجی علی هم با نیشخندی موذیانه رو به او گفت أسْتَغْفِرُ اللهَ، فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ. من که معنای آن حرفهای رمزگونه ی رد و بدل شده را نمی فهمیدم، ولی اسی با لبخندی گفت اینکه مشهدی شاهزنان میگه، ما در حزب بهش میگیم بایکوت! و ما باید در همکاری با هم آنها را در تمام روستاهای اطراف بایکوت کنیم، عبدل کُرده که در این مهمانی های خاص عادت به چای و دوغ نداشت، قلپی از گیلاس شراب انگور بالا کشید، سبیل چپش را پیچاند، و با خنده ی مستانه ای در حالیکه دستی به برنویش می کشید، گفت اینکار را به عهده ی من بگذارید، مو فرفری گفت که الهی دردت به جونم، من که نفهمیدم منظورش از این مزه پرانی چیست، ولی حاضران همه خندیدند. اسی برای آنها توضیح داد، همانطور که مهدی خان هم گفت، کنسول شوروی هم به حزب ما قول حمایت همه جانبه داده است، و اگر لازم باشد مانند دوران جمهوری گیلان و مهاباد برای حمایت از ما قشون هم می فرستند و …

در پایان مهمانی، من به همراه اسی برگشتم، اما بقیه در همان ویلا باغی نایب ماندند. در مسیر وقتی که اسی حیرت مرا دیده بود، پرسید چرا گیج بنظر می رسی؟ گفتم آخه تویی که کمونیستی و کتاب های صمد بهرنگی که به من دادی، با این مهدی خان و نایب و سید محمد پاکار و سید علی روضه خوان و عبدل کُرده ی یاغی، راستش اصلاً نمی فهمم، اسی که دید حسابی هَنگ کرده ام، گفت هنوز زود است که معنای واقعی تاکتیک و استراتژی رسیدن به پیروزی را بفهمی، و فعلا فقط همین را بدان، وقتی رفیق استالین که بزرگترین رهبر جهان بود، تصمیم گرفت که در حمایت تمام عیار از جمهوری گیلان و آذربایجان و مهاباد، بایستی رضا شاه را برکنار کنند، در اتحاد با دولت های انگلیس و آمریکا، همزمان از شمال و جنوب و شرق و غرب به ایران حمله، و این پیروزی را در کنفرانس خبری تهران اعلام کردند…، من که بیشتر گیج شده بودم، پرسیدم که چه بشود؟ اسی گفت برای انقلاب! چون وقتی انقلاب بشود، ما با تشکیلات حزبی همه این‌ها را کنار خواهیم زد، و حتی اگر لازم باشد شاهزنان مو فرفری را در مقابل هما خانم سپاهی دانش، مدتی شاه همین چند پارچه آبادی خواهیم کرد، و هر روستایی هم خواست مستقل بشود و خان خودش را داشته باشد، این برای مردم در مقابل حکومت مرکز گرا بهتر است، و ما می توانیم زمینه های سوسیالیزم دهقانی – کارگری را در تمام روستاهای اطراف برقرار کنیم و مگر ما چه چیزی از اپوزیسیون ونزوئلا یا پل پوت کم داریم، و اصلا میدانی کل حکومت کمونیستی آنها در کامبوج به اندازه تمام آبادی ما و دهات اطراف هم نبود؟

از آن شب روستا تاکنون من دهاتی که هَنگ کرده ام، اما مدیونی اگر فکر کنی شخصیت های واقعی این داستان، در دهکده جهانی فعلی و آبادی نشنال های دنیای مجازی کنونی وجود بی وجودی دارند، تا قبر آ آ آ آ! 

یکشنبه ۲۷ اسفند برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۴