داستان هاله و عزت : تراژدی در نُه پرده

محمدرضا کاف. کسرایی :

به مناسبت سالگرد مرگ مظلومانه ی عزت الله و هاله سحابی    

               مرتب از گوشه و کنار می شنویم ایران ، مقتدرترین کشور خاورمیانه است . مسئولان نظام و حامیان دور و نزدیک و دلدادگان داخل و خارج نظام ، این امنیت را توی سر مردم می زنند و درپاسخ هر انتقاد به حق و به جا ، با به رخ کشیدن اوضاع جنگ زده ی کشورهای منطقه ، منت این امنیت ادعایی را به سر مردم می گذارندو از مردم انتظار دارند برروی همه ی کمبودهاو حقوق خود چشم بندندو شکرگزار باشند که از برکت نظام ، اوضاعشان مانند عراق و سوریه و یمن نیست .
ما ایرانیان با همه ی خوبی های مان ، مردمان فراموشکاری هستیم و همین فراموشی ،  باعث می شود تاریخ برایمان مدام تکرار و مصیبت ها و فاجعه ها مکرر دوره شود ؛ روزگاری در دهه ی شصت ، حکومت،مخالفان اش را می کشت و اعدام می کرد و حتی به این هم بسنده نمی کرد و ماموران امنیتی و  پاسداران ، خانواده های شان را هم –  لابد به سبب تربیت چنین فرزندانی –  عذاب می دادند و آزارشان می کردند؛ گاه، پول گلوله هایی را می گرفتند که تن عزیزان شان را سوراخ کرده بود وگاه، تنها یادگاران به جا مانده از آن قربانیان شقاوت را به خانواده ها برنمی گرداندندو در بسیاری از مواقع برای نشان دادن حداکثر اقتدار نظام اسلامی ، به خانواده ها اجازه ی عزاداری را  هم نمی دادند ؛ تشییع جنازه که به هیچ وجه .همه ی مراسم می بایست در سکوت دردناک غرورهای جریحه دار شده، در گریه های فروخورده ی روان های زخمی ، پنهان ، زیر سایه ی رعب و وحشت اوباش حکومتی برگزار می شد تا مبادا مردم عادی متوجه می شدند  به جز مادران شهیدان جنگ ، مادران دیگری نیز در جامعه ، سوگوارِ فرزندانی هستند که نه  به دست دشمن ، که به فرمان خمینی و سایر مسئولان حکومتی و  به دست ماموران نظام اسلامی کشته شدند، مبادا مجالس ترحیم آنان ، به محلی برای آگاهی مردم از جنایات رژیم و تشییع جنازه شان ، به تظاهرات مخالفت با رژیم تبدیل شود و به قول خودشان ، « امنیت ملی » به خطر افتد .
سال ها و دهه ها از آن روزهای سیاه گذشت. بسیاری از چیزها در زندگی و اطراف مردم عوض شد . اما در این میان ، نه ذات حکومت در نگاه و  برخورد با مخالفانش عوض شد و  نه توحش و بی رحمیِ نهادینه شده در سرشت ماموران امنیتی و پاسداران و بسیجی های اش از بین رفت ، فقط شیوه های اش برای مبارزه و حذف مخالفان اش تغییر کرده و پیچیده تر شده است.گرچه دیگر مانند آن سالهای سیاه، نه  «پول تیر»  می گیرند و نه لیست اعدامی ها را در رادیو وتلویزیون جار می کشند ، اما میل حاکمیت و  مامورانش به حذف مخالفان و آزار خانواده های شان هم چنان پابرجاست.و هنوز به خطر افتادن « امنیت ملی » بهترین بهانه ی زندان و شکنجه و اعدام است،که مردم نمی دانند کدام را باور کنند: قسم حضرت عباسِ «امن ترین کشور منطقه »یا دم خروس« ترس از یک تشییع جنازه ی ساده »را ؟جمهوری اسلامی  اما ، از بام تا شام ادعای اقتدار و امنیت دارد؛ امنیتی که به بهای انواع و اقسام نیروها و سازمان ها وُ خفه کردن تمام صداهای مخالف به دست آمده است و من آن را، « امنیت پادگانی وگورستانی »  نام نهاده ام . اما به راستی :  کدام کشور امن ؟ و  کدام امنیت ؟  ؛  به داستان خود بازگردیم :  کشور امنی که از مراسم تشییع پیکر یک پدر توسط دخترش یا تدفین و تشییع پیکرِ« همان دختر جمله ی قبلی » توسط همسر و فرزندانش می ترسد و پایه های همان امنیت پادگانی و گورستانی باحضور انبوه ماموران پیدا و پنهانش چنین به لرزه در می آید ؛ تراژدی در نُه پرده اول  :

پدری که سالها ی عمرش را برای آرمان هایی چون آزادی و رهایی مردم و آزادی و آبادی ایران گذاشته بود و در دولت موقت و مجلس اول ، سعی کرد پایه های نظامی  را پی افکند تا در آن ،  مردم  به حقوق خود برسند و مورد ظلم و تعدی حکومت قرار نگیرند اما دیری نپایید که خمینی و آخوندها ، نقاب از چهره برگرفتند و با سرکوب تمام عیار مخالفان و منتقدان،اولین نشانه های سرطان بدخیم دیکتاتوری مذهبی پدیدار شد .پدر می گفت : این ، همان نبود که قولش را به مردم داده بودیم و سالها برای تبیینش ، تبلیغ کرده بودیم .و هرجا که توانست به نقد ، زبان گشاد وُ قلم دواند . اما حاکمیت چنان به قدرت خود غره بود که حتی این غرغرهای گاه و بیگاه را  هم تاب نمی آورد ؛ خمینی مرده بود و حاکمان جدید قصد داشتند همان ابتدا از مخالفان شان ، زهرچشم بگیرند. هاشمی رفسنجانی این نقدها و دعوت حکومت به رعایت حقوق مردم و یادآوری وعده های خمینی در بهشت زهرا  را  « پررویی » دانست و دستور به « رو کم کنی »  داد ؛ چنگال درندگان وزارت اطلاعات چنان بلایی برسر پیرمرد آورد که حاضر شد بر پرده ی تاریک تلویزیون ، زیر سایه ی بلند بازجویان وحشت حاضر شود و «  هویت  »  ( 1 ) خود را  انکار کند تا سال ها بعد ، مهدی خزعلی ، روایت آن روزهای   «  روکم کنی  »  و اعترافات علیه خود  را  در مجموعه کتاب های « هویت »  چاپ کند تا مردم باور کنند زندان حکومت اسلامی ، « دانشگاهی »  ( 2 ) است که در آن ، مخالفان حکومت ، با چشم بند در کلاس های درس امثال لاجوردی و حسین شریعتمداری حاضر می شوند و « هویت » جدیدی می یابند درست عکس دوران قبل از زندان ؛  کلاس های درسی که آن ها را وامی دارد در تلویزیون به گناهان خود در مخالفت با این نظام اعتراف کنند. پدر –  عزت الله سحابی – پس از زندان ، گوشه نشین دفتر نشریه اش شد و در فکر « ایران فردا » بود . ( 3 )
پدر و دختر به روی کسی اسلحه نکشیده بودند ،  هیچ حزب و دسته یی  را  برای  براندازی و سقوط رژیم  جمهوری اسلامی درست نکرده بودند ، جاسوس بیگانگان نبودند ، آن ها در نهایت نجابت از حقوق مردم دفاع می کردند و خواستار رفع تبعیض ها و برقراری عدالت اجتماعی بودند .
دختر در زندان اوین  بود که پدر مریض شد و در بیمارستان ،  در آستانه ی احتضار ، در انتظار آخرین دیدار با دختر زندانی اش بود .  به دختر اجازه ندادند بر بالین پدر در حال مرگش برود  و پدر در  حالی که منتظر دیدار دخترش بود ، به هفت هزار سالگان پیوست .

پرده دوم :

پس از مرگ پدر ، به دختر اجازه دادند در مراسم تشییع و به خاک سپاری پدر حاضر باشد.

پرده سوم  :

به دختر مرخصی  و اجازه ی حضور در مراسم تشییع جنازه ی پدر را  به شرطی دادند که خطِ قرمزهای امنیت امن ترین کشور منطقه را درنظر داشته باشد و تشییع جنازه فقط از درِخانه تا سر کوچه انجام شود .

پرده چهارم  :

سراسر محله را از ماموران امنیتی پر کردند. تشییع جنازه ی پدر از درِ خانه تا سر کوچه شروع شد ؛ در حالی که دختر ، قاب عکس پدر را در آغوش گرفته بود و پیشاپیش جمعیت راه می رفت ، اراذل و  اوباش امنیتی ، همین شرط « خود گذاشته »  را  هم تاب نیاوردند و با دیدن اقبال مردم  به خانواده ی سحابی، جلوی تشییع جنازه را گرفتند و اجازه ندادند تشییع ادامه یابد . دختر – هاله سحابی – اعتراض کرد و جواب اعتراض اش،مشت محکمی بود که قرار است سال ها دهان آمریکا و سایرابرقدرت ها را خرد کند اما چون زورشان به آمریکا و سایرابرقدرت ها نمی رسد ، همان مشت محکم را با غیظ به تخت سینه ی دختر داغدار می کوبند تا اقتدار و امنیت نظام مقدس را در گوش جهانیان فریاد زنند و بگویند :

آهای مردم دنیا !  بدانید !
ما به یک دختر اجازه ندادیم بر بالین پدرِ در حال مرگش برود، ما، دهان دختر داغداری را پُرِ خون کردیم و استخوان های سینه اش را خرد کردیم و بچه های اش را به عزای اش نشاندیم که می خواست جنازه ی پدرش را تا سر کوچه تشییع کند و رفتن تا سرِ کوچه ، امنیت ملی ما را به خطر می اندازد .
همه بدانند که ما مقتدریم .

پرده پنجم  :

رسیدگی های پزشکی به جایی نرسید  و قلب داغدار دختر عزادار ،  از مشت محکم نیروهای امنیتی و اوباش حزب الله، از تپش بازماند . دختر می میرد و بدین سان، همسر عزت الله سحابی،در عرض یک روز هم همسر و هم دخترش را از دست می دهد تا  « امنیت ملی »  و  « اقتدار »  مورد نظر حاکمیت به بهای گرفتن جان یک انسان بی گناه حفظ بماند.

پرده ششم  :

« امنیت و اقتدار » مورد بحث حتی اجازه ی عزاداری و تشییع جنازه را به خانواده ی دختری نمی دهند که به دست ماموران و اوباش خود حکومت به قتل رسیده بود.

پرده هفتم  :

نظام جمهوری اسلامی و امن ترین کشور منطقه ، از شدت اقتدار ، حتی اجازه ی تدفین در روزِ روشن و همان تشییع جنازه ی نیم بند تا سرکوچه را هم به خانواده یی نمی دهدکه در طی یک روز، پدر و دخترش را از دست داده است  و دختر که خود ،  مادر خانواده یی دیگر است . پیکر هاله سحابی را  به دستور مقامات امنیتی ،شبانه ، و با حضور چند نفر از اعضای خانواده دفن کردند در حالی که پرچم ایران را  روی گورش کشیده بودند  ؛  پرچمی که از اشک بی پناهی و مظلومیت مادر و  همسر و  فرزندان  هاله  سحابی خیس شده بود.

پرده هشتم  :

قرنهاست که آخوندها با جعل روایات و دروغ های آنچنانی، روی منابر ، به هر مناسبت از کشته شدن فاطمه ، دختر پیامبر به دست عمر می گویند و خوردن در به پهلوی فاطمه . و با روایت دفن  شبانه و غریبانه ی فاطمه به دست همسرش علی،و با توصیف خانه یی که در نبود فاطمه، برای کودکانش رونقی ندارد ، مردم را به گریه وامی دارند و از آنان اشک و آه و مویه می گیرند . برای فاطمه سوگواری می کنند و بر قاتلین اش لعنت می فرستند و بدین گونه بر آتش اختلاف شیعه و سنی می دمند و نفرت از سنی ها را   در جامعه دامن می زنند و  با این کارها ، این ایام را  بهانه ی اجرای مقاصد و اهداف خود  می کنند که چیزی جز تحمیق هرچه بیشتر مردم وایجاد تفرقه و نفرت دربین آنان نیست و انحراف اذهان وافکارشان از مسائل اصلی جامعه . در حالی که خود بهتر می دانند روایت کشته شدن فاطمه به دست عمر از اساس جعل و فریب است ، اما باز هم « ایام فاطمیه » را برگزار می کنند ؛ آن هم دو بار در سال .

پرده نهم  :

حالا بسیاری از مردم ما هر سال و هربار به مظلومیت فاطمه و پهلوی شکسته و دفن شبانه اش می گریند . آخوندها هرسال در ایام فاطمیه ، بر شاخ وبرگ داستان می افزایند و ایام فاطمیه را بهانه یی می کنند تا به سراسر کشور ، رنگ عزا و غم و ماتم بزنند ، در حالی که فاجعه یی به مراتب دردناکتر ، از سوی مدعیان پیروی مولای متقیان ، در حق هاله و عزت سحابی انجام شده است ؛ فاجعه یی که زخمش هنوز تازه و خون چکان است .
مظلومیت خانواده های عزت الله و هاله سحابی ، یادآور مظلومیت خاموش خانواده های هزاران قربانی جنایات جمهوری اسلامی در دهه ی  60   است .  با این تفاوت که خانواده های سحابی ، دست کم محل دفن عزیزان شان را می دانند اما خانواد های بسیاری هستند که پس از گذشت سه دهه ،  هنوز هم نمی دانند عزیزان شان در کجا دفن شده اند . شاید به همین خاطر است که سالگرد فاجعه ی خانواده ی سحابی ، در عصر رواج همه گیر اینترنت و شبکه های اجتماعی، آن چنان که باید، مورد توجه رسانه های داخل کشور به خصوص رسانه های اصلاح طلب – که مدعی حقوق بشرند –  قرار نمی گیرد چراکه یادآور جنایات هولناک جمهوری اسلامی در دهه های گذشته است وُ بی رحمی ماموران در برخورد با خانواده های قربانیان این جنایات.
کسانی که خود ، برای غربت و مظلومیت فاطمه سیاه می پوشند و  همه ی جامعه را سیاه پوش می خواهند ، بی هیچ شرمی و با بی رحمی تمام ، همان ظلم را در حق زنی دیگر، دختری دیگر ، و مادری دیگر مرتکب شدند و صدا از هیچ جایی بلند نشد؛ یکی از همان آخوندهاو مداحان که از غم ظلمی که بر فاطمه رفته است ، یقه  می درانند و بر منبرها فریاد می کشند و مردم را به گریه  برای غربت و مظلومیت علی و فاطمه دعوت می کنند ، کلمه یی در مظلومیت و غربت و بی کسی دختر و خانواده یی  نمی گویند که در حکومت اسلامی به دست مدعیان ولایت کشته شد  و خانواده و  همسر و فرزندانش حتی اجازه ی تشییع اش را نیافتند و او را مظلومانه ، شبانه در گورستانی به خاک سپردند که به نام همان دختر مظلوم پیامبر نامگذاری شده بود  :  «  گورستان بهشت فاطمه ی لواسانات  ».
به راستی درکدام تراژدی  و شاهکار ادبیات و فرهنگ جهان،چنین صحنه هایی دردناک از رنج انسان و ظلمی مدهش و غیرانسانی از سوی ماموران حکومت ، نسبت  به خانواده هایی  بی پناه  می توان یافت ؟ در تاریخ اساطیر، چنین روایت جانکاهی از شقاوت و ددمنشی از یک سو و مظلومیت و بی پناهی  از سوی دیگرکجا، می توان یافت؟درکجا چنین لالمانی شرم آور دربرابر مرگ و سرکوب «غیرخودی»ها و زمین و زمان را  به هم برآوردن در کوچکترین تعدی به«خودی»ها می توان یافت؟ درکجا چنین  وقیحانه سکوت کردن و دم نزدن شرم آور مدعیان مظلومیت فاطمه و سینه چاکان دموکراسی و« زنده باد مخالف من » ( 4 ) و « حقوق شهروندی » می توان یافت ؟
در کشوری زندگی می کنیم که مراجع تقلید و رهبران دین و دیانت اش ، وقتی تار موی زنی ، دختری ، مادر و خواهری از روسری بیرون باشد، آسمان را به زمین می دوزند و نباریدن باران در جایی و جاری شدن سیل در جایی دیگر و وقوع زلزله را به بی حجابی زنان نسبت می دهند و تربیت شدگان این مکتب، بر چهره ی اندکی آزادی از قید وبندهای نقاب و روبنده و روسری و توسری ، اسیدِ نفرت و غیرتِ دینی  می پاشند و  بلافاصله  سایه وار ، زیر عبای آموزگاران نفرت و خشونت وُ  کاشفان علل خشکسالی می خزند یا درپناه حمایت نهادهای قدرت از دیده ها نهان می شوند و بابت شرارت ودرندگی خویی شان دستخوش هم می گیرند.
در مملکتی هستیم که اگر در هر نقطه ی دیگر این کره ی خاکی ، صاحب قدرتی ،  به آخوندی گفت « بالای چشم داشتن تان به قدرت ، ابروی انکار و تقیه است » ،تمام دستگاه دولتی و مذهبی کشور ، در اعتراض به این ظلم ادعایی بسیج می شوند، کفن پوشان به راه می افتند و بیانیه های وا اسلاما است که از بیوت مراجع صادر می شود. اما در برابر ظلم آشکار به یک دختر و قتل آشکار یک زن ، یک دختر، یک مادر و خواهر هموطن به دست همان غیرتمندان اسیدپاش و باتوم به دست و اسلحه به کمر و بیسیم به دست ، زبانِ رضایت در کامِ شقاوت می کنند  و  با سکوت شان ، این جنایات را تایید  می کنند .که در تفکر غایی اینان و هواداران و مقلدان شان،مرگِ هرکس که عقیده اش مانند ما نیست،مباح و مجاز است خاصه آن که « سرِ سبزِ آزاد اندیش و رویای سپید آزادی و زبان سرخِ انتقاد داشته باشد » . و مانند تمام آن سال های سیاه جنایت و رعب وَ دهه های خونین وحشت و قتل عام که بر مردم ما گذشته است، ابتدا دستهای خونین قاتلان را  با امتیازات مادی و پول و پست و مقام می شویند و  با توجیه تئوریک جنایات ، روح و روان و ذهن جانیان را از آستانه ی دروازه های دوزخِ «  عذاب وجدان  »  برمی گردانند و به میان دشت های بهشتِ « انجام تکلیف » پرتاب می کنند و سپس در صحنه و عرصه ی آشکار اجتماع ،  با این سکوت های شریرانه، قاتلان و جانیان را زیر عبای خود پنهان می کنندو تیغ های شان را تیزتر می کنند تا پس آن که آبها از آسیاب افتاد ، نوبت زنی دیگر ، مردی دیگر ، کودکی دیگر و خانواده یی دیگر برسد.
آسیابِ آدم کشی جمهوری اسلامی از جاریِ خون عاشقان ، به نوبت است تا کی به قول حافظ « دور با عاشقان افتد »  ؛ آن روز که پرده ها و عباها فروافتد و همگان ببینند در تمام این سال ها ، عبای دروغین زهد و تقوای مدعیان، چه گونه پرده پوشِ دستهای خون آلود قاتلان بوده است وُ چه گونه مردم  دستهایی را می بوسیدندکه پای حکمهای تکفیرو قتل عام را مهر می کردندو در مساجد،درپای چه شیاد هیکل هایی ، پوشیده در عبای تقدس به خاک می افتادند و به نماز و نیایش می ایستادند که پس از نماز،  باز به قول حافظ ، « آن کارِ دیگر »  می کردند وُ در آن سوی دیوارهای زندان های هر کجا ، نقابِ مرگ به چهره می زدند و تبدیل به جلادانی می شدند که « روزه ی جنایت »  به  «  افطارِ خون  »  باز می کردند.

دوازدهم خرداد 1396

توضیحات  :

( 1 )  :   « هویت »  نام مجموعه یی تلویزیونی بود که به اعترافات زندانیان سیاسی که در زیر شکنجه از آنها گرفته شده بود ،  اختصاص داشت و از تلویزیون ایران پخش می شد.
( 2 ) :    اسدالله لاجوردی – دادستان تهران و رییس زندان اوین در سالهای ابتدایی دهه 60– معتقد بود که در نظام اسلامی ، زندان ، دانشگاه است.
( 3 ) :   « ایران فردا »  نام نشریه یی بود که عزت الله سحابی آن را منتشر می کرد.
( 4 ) :   « زنده باد مخالف من » ، شعار محمدخاتمی در دوره ی اول ریاست جمهوری بود.