درس عبرت

cyrous mohsen vand

سيروس محسن وند

اخبارى كه از جبهه ى سلطنت طلبان شنيدم نخست مرا به خنده انداخت و سپس به گريه.

ميگويند كه شاهزاده اعلام كرده كه او را گول زده اند و به مصاحبه با آدمهاى ناجور كشانده اند. ميگويند كهدستهاى پنهان كه معلوم نيست از كجا بيرون زده، شاهزاده را بى آبرو كرده. از ملت ميخواهند كه خودرا به آب وآتش بزنند تا راه خروج از اين افتضاح را پيدا كنند.

معلوم نيست چندبار بايد يك ملت سرش به سنگ بخورد تا عاقل بشود.

همانجور كه بينش مذهبى تا مغز استخوان ما نفوذ دارد، بينش پادشاهىِ باستانى نيز بدجور در ذهن ما نشسته.

بر اساس بينش پادشاهى، هرگاه كه يك شاه شكست بخورد يا ستمگر باشد، بايد ملت همه ى قواى خود را بگذارد تايك پادشاه تازه و خوب پيدا كند.

جاى دمكراسى در اين ديد باستانى كجاست؟ آيا دمكراسى يك روش دلبخواهى است يا اينكه چاره اى است بر يكمعضل تاريخى؟ اين معضل كه اگر نظام و حكومت يكى باشد، آنگاه، تغيير حكومت معادل است با سرنگونى نظام.يعنى همان اتفاقى كه در سال پنجاه و هفت افتاد. همان اتفاقى كه به شماره ى نظامهاى پادشاهى در طول تاريخ ايرانافتاده. حكومت كه رفت نظام هم ميرود. نظم هم ميرود.

مادامى كه شاهزاده رضا پهلوى به خواست خود يا به خواست هوادارانش، مسؤليتهاى سياسى بر گردن ميگيرد، اينخطر هست كه دستهاى پنهان، ايشان را دوباره گول بزنند يا كار بطريق ديگرى خراب بشود و آبروى همه ىطرفداران نظام پادشاهى بريزد.

آيا براستى ميپنداريد كه سوئدى ها و ديگر نظامهاى مدرن پادشاهى، احمق هستند كه پادشاه خود را از هرگونهدخالت در امور سياسى ممنوع كرده اند؟

درآنصورت، چشم براه آبروريزى هاى تازه باشيد.

مادام كه ملت ايران در برابر يك ايده ى تازه و سودمند بنام دمكراسى مقاومت ميكند و پيوسته خواهان حل قضايا بهروشهاى باستانى است، بجايى نخواهد رسيد.