در 22 بهمن 57چرا انقلاب کردیم و« خمینی » را بقدرت رساندیم ؟

 

کاوه :

پاسخی که به این سئوال داده شده ودر پی می آید ، می تواند  پاسخ آندسته از افراد و شخصیتها و سازمانهای شرکت کننده در انقلاب 1357 باشد که علیرغم شرکت در مبارزات منجر به قدرت گیری خمینی ، با این نتیجه و فرجام موافق نبوده و در اولین روزهای بعد از استقرار «ج.ا.» به مبارزه با این نظام ضد مردمی و ضد انقلابی بر خاستند . من ( ناصر یاراحمدی )نیز خود را که بخاطر فعالیت در سازمان مجاهدین خلق در سال 1354به 12 سال زندان محکوم و بعد از 3 سال از زندان آزاد شده و بعد از آزادی از زندان به گروه « راه کارگر » پیوستم جز همین نیروها میدانم . من باور ندارم که ما کسانی که بعدا به مبارزه تشکیلاتی بر علیه :ج.ا.» بر خاستیم ، از خمینی فریب خوردیم و نمی دانستیم که چه خواهد شد ، فریبی در کار نبود،   .   ،خمینی هیچ وعده فریبنده ای به ما نداد وی مانند هر رهبر سیاسی در تبعید ، زمانی که هنوز در قدرت نبود در باغ سبز نشان دادو حرفهای شیرین زد ، که اکثریت مردم ایران را با خود همراه کند، اما بعدا که به ایران بازگشت ، آن حرکت عظیم را منحصر به نه حتی حمایت که  ادعا به حمایت از اهداف اقشار سنتی و بازار و روحانیت کرد و کارگران و روستاییان را با چند تعارف آخوندی که « ما همه کارگریم و خدا هم خودش کارگر است »  بدون هیچ دستاوردی از انقلاب رها کرد . ضدیت ما با وی اساسا بر سر این موضوع بود . فعالین سیاسی این واقعیت را میدانستند که فردا که وی بقدرت برسدبسیاری از همان ادعاهای زیر درخت سیب  فراموش خواهند شد . ما با آخوندها و نیروهای مذهبی کار مشترک مبارزاتی کرده بودیم و با آنها در زندان بودیم و آنهارا کاملا می شناختیم .

 در جریان انقلاب 57 همه عناصر شرکت کننده از خمینی تا چپ و ملی گرا و دموکرات و ملی مذهبی با دست باز ، بازی کردند و منتقدین خمینی میدانستند که  بعد از استقرار ” خمینی ”  ستمگری بیش از حد در انتظار آنانست ،

 بالاترین دلیل برای اثبات هوشیاری ما این بود که نیروهای چپ و مجاهد و ملی گرا اسلحه هایی را که از پادگانها بدست آورده بودند تحویل کمیته نداده و برای روزهایی که میدانستند بسیار نزدیک است نزد خود نگه داشتند .اما هنوز این سئوال باقی است که چرا نهایتا در مقابل سلطنت 

از « خمینی » حمایت کردند ؟ این نوشته پاسخ به این سئوال وبررسی آن نتیجه ای است که برای معارضین خونبار و برای بقدرت رسیدگان از شکر هم شیرین تر بود

انقلاب ، غریزی و آگاهانه ترین  انتخاب اصلح در میان جوامع انسانی است !

اکنون مدتهاست یا اگر بخواهیم دقیقتر سخن بگوییم از زمان انقلاب کبیر فرانسه به این سو ،در بعضی جوامع ،  مردمی   که در هفت آسمان دنیای سیاست ستاره ای ندارند یعنی همانهایی که به آنها پا برهنه ها می گویند ، در دوره و وزمانهای  محدودی با شورش وحضور میلیونی خود در خیابانها و توان  اعمال مستقیم اراده در حوزه سیاست ، امکان نابود کردن قدرت و ساختار موجود و تصرف  ماشین دولتی را پیدا کرده و آنرا در سینی طلا به هر کس که رهبری آنان را در روزهای قیام برعهده داشته تحویل میدهند . این لب کلام و اس و اساس روندهای منجر به عبور از یک نظام و ساختار سیاسی به نظام سیاسی دیگر در پروسه ای بنام انقلاب است . من که خود از شرکت کنندگان درفعالیتهای منجر به وقوع انقلاب در سال 1357 بودم این  چنین پروسه ای را درجریان مبارزات  سالهای منجر به 22 بهمن1357 در  کشور خودمان ایران را با چشم سر دیدم  ، امروز که بعد از 43 سال به حوادث آن سال نگاه می کنم به این نتیجه میرسم که اگربه  وضعیت ایران امروزبعنوان نتایج  حوادثی که منجر بوقوع انقلاب اسلامی ، کشتار نیروهای هوادار سلطنت و حمایت چپ و لیبرال و دموکرات از آن کشتارها و بعد حذف خونبار خود آنها را بعنوان یک سیر تاریخی نگاه کنیم همه این حوادث   قابل پیش بینی بود و اگر آن حوادث قابل پیش بینی بوده است با همان میزان و سنجه می توان نگرشی برای آینده و فردای ایران داشت و حدس و تخمین هایی برای ایران فردا مطرح کرد .

 کسانی که امروز 43 سال بعد وقوع انقلاب هنوز می گویند از نتایج آن غافلگیر شده اند  و از حضور خود در انقلاب می گویند اما مطرح می کنند که نتایج انقلاب را باید از خود آن جدا کرد  قطعا نمیتوانند پتانسیل نهفته درجنبشها ی سیاسی و حرکات و اعتراضات جاری و امروز را هم را هم  فهمیده و بازهم در مقابل آن غافلگیر شده و دنباله رو حوادث خواهندبود  .

 اکنون مد شده که بسیاری از رهبران گروههای سیاسی در مقابل هجوم نیروهای هوادار نظام سابق و ناکامی نظام ولایی در دستیابی به اهداف اعلام شده اش به تکاپو افتاده و تمجمج کنان می گویند که گویا انقلاب را باید از نتایج غیر قابل پیش بینی آن جدا کرد و به شکلی از اشکال حاضر به پذیرفتن مسئولیت  نتایج شرکت خود در به پیروزی رساندن ” خمینی ” نیستند . این موضع گیری که از سوی اکثر قریب به اتفاق چهره های معروف و رهبران گروههای معروف لیبرال و دموکرات و چپ بیان می شود نوعی فرار آنها از برخورد با واقعیت را میرساند . نتایج هر انقلابی را درست می توان از نیروهای شرکت کننده در آن ، رهبری احتمالی و شعارهای آن ارزیابی کرد ، این افراد و گروهها و سازمانها امروز چگونه می گویند که با نتایج غیر منتظره از سوی « خمینی » و یارانش روبرو شده اند ؟

با اطمینان می گویم  همه فعالان صحنه سیاست در ایران می توانستند نتایج خونبار بقدرت رسیدن روحانیت را بسیار قبل از بقدرت رسیدن آنان حدس بزنند ! اما سئوال اینجاست اگر این نیروها میدانستند که بعد از قلع و قمع طرفداران سلطنت ،  نوبت به خود آنها میرسد ، اگر میدانستند روحانیت در صدد منکوب کردن اهداف نهضت مشروطه و تقلیل دادن آن به «ولایت فقیه » است تا از “شیخ مشروعه فضل الله نوری ” اعاده حیثیت کند ، چرا باز به قدرتگیری این نهاد اجتماعی بشدت محافطه کار و حتی ارتجاعی  کمک کردند وسلطنت را به روحانیت فروختند ؟ این یاری و کمک از سوی  چپ ها و مجاهدین خلق در روزهای منتهی به 22 بهمن در تسخیر پادگانها ، از سوی لیبرالها و ملی گرایان در کمک به تشکیل نظام و حکومت اسلامی ، از سوی خیل وسیع مردم ایران در چرخاندن امور و تشکیل یک بوروکراسی اسلامی – ولایی  صورت گرفت .

 ما چرابه روحانیت کمک کردیم ؟ چرا برای خود چاهی کندیم که اکنون بسختی می توانیم از آن بیرون بیاییم ؟؟

حافظ این قصه دراز است بقرآن که مپرس :

برای جواب دادن به این پرسش باید به سابقه تضادها وهمکاری های سه نیروی سیاسی فعال در یکصد سال ایران  بپردازیم .

سلطنت و روحانیت در سپهر سیاسی ایران سابقه صدها ساله دارند و نیروی سوم مردم هستند که بعنوان نمود حضور گفتمان مدرن و ترقی خواه که از اواخر حیات سلطنت قاجار پا بعرصه وجود نهادند و حامی اصلی آنان و حضورشان در پهنه سیاست ، روشنفکران،  ملی گرا ، دموکرات و چپ بودند در صحنه سیاست کشور فعال بودند . .

سابقه تاریخی حضورفعال روحانیت شیعه در صحنه سیاست مدرن ایران نیز به شروع نهضت مشروطیت برمیگردد ، روشنفکران مدرن و چپگرا که محور اساسی واولیه نهضت ترقی خواهی ومشروطه در ایران بودند در راه رسیدن به اهدافشان ، دشمن خود را “سلطنت قاجار ” میدانستند و در عین حال آگاه بودند که هیچ نیرویی  بجز «روحانیت »توان بسیج عمومی جمعیت عظیم شهرنشینان فقیر و حتی روستاییان و بازاریان بر علیه سلطنت قاجار را ندارد .

از آنسو  رهبران اصلی روحانیت شیعه و بخصوص بعد از اینکه بعضی از ایرانیان بابی و بعدا بهایی  در سمت رهبری جنبش قرار گرفتند و احساس ترس آنها  از قدرتمند شدن بهاییان و تنها  نیز بعد از فراگیر و توده ای شدن آن نهضت بزرگ به حمایت از جنبش برخاستند .

اما روشنفکران از روحانیت بیشتر از این می خواستند و میدانستند تا روحانیت ، سلطنت را تکفیر نکند ، امکان خلاص شدن از خاندان فاسد و خائن قاجار وجود ندارد . همراه با دمیدن در کوره مبارزات از سوی روشنفکران ، روحانیت برای بر جا نماندن از جریان مبارزات ، مجبور به اعلام استبدادبعنوان کفر شده و بدینطریق بود که جنبش مشروطه و نیروی عظیم توده ای فعال در آن ، روحانیت را مجبور به گرفتن موضع صریح بر علیه سلطنت کرد . اما انقلاب مدوامی  که با عنوان « محدود کردن قدرت سلطنت » شروع شده بود اکنون سعی در حذف نهاد سلطنت داشت و برای حذف این نهاد نیاز به این بود که خلاء فقدان این نهاد سنتی را یک نهاد قدرتمند دیگر پر کند ! چه اینکه چنانچه در مقابله سنتگرایان و روحانیت با مسئله جمهوری خواهی رضا شاه دیدیم ، روشنفکران نیز آن توان را در خود نمیدیدند که خواهان خلع سلطنت و روحانیت از قدرت شده و یک نظام سکولار و مبتنی برخواست و اراده جمهور مردم بنا بگذارند .

 دکتر” ماشاء الله آجودانی “در پژوهش های تاریخی خود از تلاش چندین باره روشنفکران فعال در جنبش مشروطه برای ترغیب روحانیت شیعه برای خلع سلطنت و تسخیر ساختار سیاسی – اجتماعی توسط روحانیت می گوید . روحانیت اما در آن سالها اولا که جسارت و اقتدار سازمانی تشبث به چنین هدف بلند پروازانه ای را نداشت و دوما و درست به همین دلیل خواهان حفظ سلطنت بعنوان تنها نهاد توانا برای اداره کشور و حفظ ساختارهای محافطه کارانه سیاسی – اجتماعی بود .

روحانیت شیعه میدانست که همراه با مذهب و فقاهت  پایه دیگر محافظه کاری سیاسی و اجتماعی  در ایران ” سلطنت ” است و دو بار در تاریخ معاصر با تمام توش و توان ،  رو درروی جنبش روشنفکری ایران ایستاده و سعی در  احیا و حفظ سلطنت  کرد . این تلاش یکبار در حرکت جمهوری خواهی ” رضا شاه ” اتفاق افتاد که  محرک اصلی این ضدیت ، مدرس بود که  در جلسات مجلس در فروردین 1303با تلاش زیاد رای گیری در باره آن طرح را به شکست کشانده و با کشاندن عوام به خیابانهای اطراف مجلس که شعار میدادند ” ما دین نبی داریم جمهوری نمی خواهیم ” ، ” رضا شاه ” را بعقب نشینی وادار کردند .

بار دوم که روحانیت با تمام توش و توان در کنار سلطنت ، و بر علیه  جنبش روشنفکری ایستاد و سلطنت را از حذف شدن از سپهر سیاست در ایران  نجات داده و چپ و ملی گرا را بزیر تیغ سلطنت انداخت  در حوادث کودتای 28مرداد 1332 بود که همگان از همکاری « سید ابوالقاسم کاشانی »  با سپهبد زاهدی و سفارت آمریکا در سقوط دولت “دکتر مصدق ” آگاه هستند .

نگاه کرده به همراهی روحانیت با سلطنت در بزنگاههای مهم تاریخی ، اما در سال 1357 ، ترقی خواهی و مبارزات حق طلبانه مردم ایران و فعالیتهای جانفشانه روشنفکران و نیرو های مترقی و ملی ، روحانیت و در راس آنان ” خمینی ” را در شرایطی قرار داد که جز با سر دادن شعار  “حذف سلطنت ” نمی توانست برهبری حرکتهای اعتراضی مردم برسد .

سرداده شدن شعار حذف سلطنت در سال 1357 از سوی « خمینی » از این نظر طنز آمیز است  که وی در نامه های سال 1342 به « محمد رضا شاه » از دلسوزی خود و روحانیت برای وی در جهت حفظ سلطنت  صحبت می کرد وحوزه های علوم دینی از شاه تحت عنوان “پادشاه تنها کشور شیعه جهان” نام میبردند . در آن سالها یعنی فاصله میان 1332 تا 1349همه نیروهای سیاسی  در مبارزات خود بر علیه شاه بدون خط و استراتژی بلند مدت بوده و تنها بیانگر ابراز نارضایتی خود و بخشهایی از مردم بودند .

 اولین جرقه کجا زده شد ؟

اولین جنبش سیاسی که مسئله شاه سلطنت کند و نه حکومت را ، بچالش کشیده، بر علیه آن بپاخاست وآشتی ناپذیری با شاه و سرنگونی این نهاد(سلطنت)  را مطرح کردند ابتدا سازمان چریکهای فدایی خلق و با حرکت « سیاهکل » و بعد « سازمان مجاهدین خلق » بودند ، تا ظهور و حضور این جوانان از جان گذشته و صادق به مردم و ملت خود ، هیچ کدام از نیروهای سیاسی از روحانیت گرفته تا جبهه ملی و نهضت آزادی و حتی حزب توده ، تصویری برای چگونگی ادامه حرکات مبارزاتی بر علیه شاه نداشتند ، فقط فداییان و مجاهدین بودند که مبارزه با شاه را به مبارزه برای حذف سلطنت ارتقا داده و نهایتا توانستند این خواست خود را به خواست عمومی مبارزات میلیونی مردم ایران تبدیل کرده و روحانیت که در آن شرایط هیچ خط و هدفی نداشت را به دنبال کردن خط خود وادارند  .

بر این مبنا « خمینی » که خود اساسا هیچگونه استراتژی مبارزاتی نداشت ، برای قرارگرفتن در راس مبارزات مردم ، مبارزاتی که قبل از وی توسط فداکاری های «فداییان خلق » و« مجاهدین خلق » سمت و سوی ضد سلطنتی و سقوط آن گرفته بود عملا مجبور به اعلام خواست حذف سلطنت شد ! .( خمینی بعدا نیز در قضیه اشغال سفارت آمریکا همین فرصت طلبی را نشان داد و در دو سه روز اول از تایید آن حرکت خودداری و بعد که حمایت همه جانبه حزب الله را از آن حرکت دید برای عقب نماندن از قافله ، اشغال سفارات را تایید و آنرا انقلاب دوم نامید )

این فداییان و جنبش روشنفکری و چپ و دمکرات بوند که توانستند نه تنها حذف شاه که حذف سلطنت را بعنوان هدف اصلی مبارزات جاری آن روزها تبدیل و به مقبولیت عام برسانند .

 من خود در آن سالها  از جوانان فعال در پایگاههای مذهبی بودم وبخاطر همان فعالیتها هم به 12 سال زندان محکوم شدم اما  مثلا از « آیت الله حاج حسین غفاری که در زندان قصر فقط بخاطر اعتراض به کوتاه کردن ریش بلندش مورد حمله پاسبانها قرارگرفته و سکته کرده و مرده بود   » ، « دکتر شریعتی » و روحانیونی که امروزه در راس قدرت هستند جز اعتراضاتی به اینکه چرا فحشا بیداد می کند وچرا  گوشت یخزده مصرف می کنیم وچرا  بهاییان مصدر کار هستند و چرا فیلم سکسی  در سینماها و ….، چیزی نشتیدم ، روحانیونی مانند همین ” حاج شیخ حسین انصاریان “و شیوخ قم  اساسا به دکتر شریعتی بد و بیراه می گفتند و ادعا می کردند که اسلام به سیاست کاری ندارد و باید در منابر احکام غسل و عقد وازدواج و صیغه  گفته شود . نه اینکه روحانیت از حکومت شاه ناراضی نبود  اما این نیرو اساسا به خلع سلطنت فکر نمیکرد . در سال 1356 تعداد زیادی از فعالین مذهبی و روحانیون بلندپایه ، که در زندانهای شاه بودند از فرط نا امیدی ، در مراسم « شاهنشاها سپاس » شرکت کرده و از زندان آزاد شدند .

منظور از این همه مقدمه اینست که این موضوع را با شما ای مخاطب جویای حقیقت در میان بگذارم که این  ” جنبش روشنفکری ، ملی گرا و چپ ” ایران است که از جنبش مشروطه بدینسو ، ملت ایران را گام به گام در مبارزات ضد استبدادی ، آزادیخواهانه و عدالت طلبانه اشان همراهی کرده و برای رسیدن به هدف سترگ «حذف سلطنت» از سپهر سیاست در ایران ، حاضر به رفتن به قربانگاه قدرتگیری روحانیت شده و بالاترین بها را با خون و مال و عرض و ناموس خود را در طبق اخلاص به ملت ایران تقدیم کرد ، این سخن بدیمنعنی است که مردم ایران و روشنفکران مردم ایران ، به قیمت حذف نهاد سلطنت ، که اولین قدم در راه رسیدن به آزادی و دموکراسی و یک نظام مترقی و ملی است  روحانیت را ترغیب به حذف سلطنت و گرفتن سکان قدرت کردند ، روحانیت که خود همیشه در پناه سلطنت سیاست کرده بود اینبار مجبور شد خود سیب ترش قدرت را گاز بزند و عملا امروز بعد از 43 سال رودروی مردم قرار گرفته است .

اما مخالفان روحانیت چرا به برپایی این جهنم رای دادند ؟   چون میدانستند انقلاب ایران یک انقلاب مداوم است که در اولین گامهای خود پس از حذف سلطنت ، بسوی حذف تاریخی نهاد فقاهت و روحانیت از صحنه سیاسی کشور خواهد رفت و جهنم فقاهت  دیری نخواهد پایید !

 بنظر میرسد که این تحلیل درست بوده است و ما امروز 43 سال بعد از اسلامی شدن انقلاب شاهد نضج یافتن  اولین  نطفه های تنفر از روحانیت در میان اقشار مختلف مردم و حتی در میان بسیاری از باورمندان به دین و آیین و اسلام هستیم و مبارزات مردم ایران میرود تا این نهاد ارتجاعی و فاسد را برای همیشه از صحنه قدرت سیاسی در ایران حذف و به رستاخیر ملی مردم ایران بینجامد .