رضا پرچیزاده :
رژیمِ آخوندیِ حاکم بر ایران همیشه در قبالِ اقلیتهای عقیدتی/مذهبی برخوردی سرکوبگرانه داشته است. رفتارِ رژیم با یهودیان، بهاییان، زرتشتیان و مسلمانانِ اهلِ سنت اظهرِ منالشمس است – چنانکه مثلا در حملاتِ اخیرِ رژیم به بهاییها و برگزاریِ نمایشگاهِ یهودستیزانهی «هولوکاست» نمود پیدا میکند. با این وجود، نکتهای در «مذهبستیزیِ» رژیم نهفته است که میخواهم آن را بشکافم. تمرکزِ جمهوری اسلامی بر سرکوبِ مذاهب در درجهی اول از آنجایی نشات میگیرد که این رژیم، به عنوانِ نظامی که خود بر پایهی مذهب – که ابزارِ حکومتش باشد – استوار است، از هرگونه «آلترناتیوِ مذهبی» برای خود هراس دارد، چرا که میترسد «انحصارِ» مذهبی و در نتیجه هژمونیِ سیاسیاش را از دست بدهد.
در همین راستا، این رژیم فقط از «غیرِمسلمانها» یا مسلمانانِ سنی هراس ندارد، بلکه با به اصطلاح «خودیها»یی که «خارج» میزنند نیز همین رویهی سرکوبگرانه را پیش میگیرد. بر این اساس، در مقالهی پیشِ رو قصد دارم با بررسیِ چند نمونهی مشهورِ تاریخی نشان دهم که آنچه برای رژیمِ جمهوری اسلامی اهمیت دارد لزوما «اشخاصِ مذهبی» نیستند، بلکه پایبندی به «گفتمانِ مذهبیِ ارتودوکس» است، به طوری که رژیم حاضر است برای حفظِ آن گفتمانِ بنیادی، حتی بسیاری از خودیهای غیرِخودی را سرکوب و حذف کند.
محمود طالقانی (۱۲۸۹-۱۳۵۸) که از بنیانگذاران «نهضت آزادی ایران» و از برسازندگانِ ایدئولوژی «ملی-مذهبی» بود، در جایی که بر اساس همان ایدئولوژیِ مذکور خواهان حضور اسلام در سیاست و در قانون اساسی بود، با بسیاری از اصولی که مشخصههای خوانش «خمینیستی» از نقش اسلام در سیاست بود سر سازگاری نداشت. از آن جمله بود اصل ولایت فقیه، حجاب اجباری برای زنان، و حذف هرگونه تفکر مارکسیستی از عرصه سیاسی. لذا بلافاصله پس از انقلاب نارضایتی طالقانی از اوضاع باعث شد که وی در چند سخنرانی آتشین به استبداد حاکم تاخته و آن را تلویحا امتداد استبداد سابق بخواند.
اینها طبیعتا به مذاق خمینی و باقی ریزهخوارانش خوش نمیآمد، اما طالقانی به عنوان یک رهبر سیاسی/مذهبی بزرگتر از آن بود که بشود علنا حذفش کرد. چندی بعد در سال ۵۸ طالقانی بدون هیچ سابقه قبلی بیماری به مرگی مشکوک درگذشت؛ و وقایعی که پس از مرگش روی داد احتمال قتل او را افزایش میدهد. مثلا پروندهای که خانوادهاش در دادگستری برای پیگیری جریان مرگ او تشکیل داده بودند به دستور مقامات مسکوت ماند؛ و خمینی هم به بهانه جلوگیری از «توهین به روحانیت» اجازه کالبدشکافیاش را نداد.
محمدکاظم شریعتمداری (۱۲۸۴-۱۳۶۵) قبل از انقلاب از کسانی بود که خمینی را از مرگ رهانیده بود. در جریان ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که خمینی بر ضد شاه سخنرانی آتشینی کرده بود، برخی از مراجع قم از ترس اینکه مبادا حکومت وی را اعدام کند تصمیم گرفتند او را «مرجع تقلید» بخوانند تا برایش مصونیت مذهبی ایجاد کنند. وظیفه ابلاغ حکم مرجعیت خمینی به دولت بر عهده شریعتمداری گذاشته شد، و بدینترتیب خمینی از مرگ نجات یافت. بعد از انقلاب اما بین شریعتمداری و خمینی اختلاف افتاد، به طوری که شریعتمداری به اصل ۱۱۰ قانون اساسی که اختیارات فراوانی به ولی فقیه میداد معترض شد و در رفراندوم قانون اساسی به آن رای نداد. در جریان درگیریهای سال ۵۸ تبریز هم هوادارانش در حزب جمهوری خلق مسلمان ایران به برخی ساختمانهای حکومتی حمله کرده برای مدتی آنها را تصرف نمودند.
این شد که در جریان کودتای نوژه و بمبگذاری خانه خمینی – که صادق قطبزاده متهم ردیف اولش بود – پای شریعتمداری را وسط کشیدند و او را به دست داشتن در توطئه بر ضد نظام و خمینی متهم کردند و مجبورش کردند در تلویزیون اعترافنامهای خفتبار بخواند و از «اعمال»اش اظهار ندامت کند. بلافاصله جامعه مدرسین حوزه علمیه قم او را از مرجعیت خلع کرد؛ و شریعتمداری تا پایان عمرش در سال ۶۵ در حصر خانگی قرار گرفت.
حسینعلی منتظری (۱۳۰۱-۱۳۸۸) که شاید امروز به عنوان مشهورترین مخالفِ حکومتیِ جمهوری اسلامی شناخته شود خود در حقیقت از بنیانگذاران سیستم فعلی – حکومت اسلامی بر اساس تز «ولایت فقیه» – بود. در مقام ریاست مجلس خبرگان، منتظری از هواداران سرسخت گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بود؛ و تا مدتی پس از انقلاب خود در جایگاه قائممقام رهبری بالاترین شخص سیاسی بعد از خمینی در جمهوری اسلامی بود. با این وجود او هم از اواسط دهه شصت با خمینی اختلاف پیدا کرد. منتظری که روحانیِ اصولگرایی بود، نمیتوانست با قیقاج رفتنهای سیاسیِ خمینی کنار بیاید. اولین اختلاف او با خمینی هم از تفاوت همین رویکرد اصولگرایانه او با رویکرد «پراگماتیستی» خمینی نشات گرفت.
در جریان قضیه مکفارلین، منتظری از افشاگری مهدی هاشمی دفاع کرد و پس از اعدام او هم به حالت قهر مجلس درسش را تعطیل کرد. اختلاف او با خمینی در جریان اعدامهای سراسریِ سال ۶۷ به اوج رسید، که در نهایت باعث برکناری او از قائممقامی شد. پس از مرگ خمینی هم تاخت و تازهای مداوم منتظری به خامنهای – به خصوص در سخنرانی ۱۳ رجب ۱۳۷۶ – موجبات حمله به بیت و حسینیه او در قم و حصر خانگیاش را فراهم آورد. تا سال ۸۸ که از دنیا رفت، منتظری که دیگر مخالف سرسخت ولایت فقیه شده بود مدام مورد لعن و نفرین نظام بود.
بنابراین، چنانکه دیدیم، جمهوری اسلامی حتی در برابرِ خوانشهای متفاوت از شیعهگری هم مدارا ندارد و آنها را به انحاء متفاوت سرکوب میکند، چه رسد به «سکولاریسم» و «دموکراسی» که «اصلاحطلبان/استمرارطلبانِ» نظام مدام در رسانههای بینالمللی و خارج از کشور وعدهاش را میدهند. در نهایت، استبدادِ مذهبیِ جمهوری اسلامی و «حکومتی» کردنِ دین توسطِ این رژیم در حقیقت خود مخربترین عامل برای مذهب – به خصوص شیعهگری – در ایران بوده است، به طوری که شاید در آینده جمهوری اسلامی را بزرگترین عاملِ «دینزدایی» از ایران به شمار آورند.