ساختمان بد نام شماره بیست لاسه استرم استد Lasse Strömstedt ‎

برگردان کوروش گلنام

پیش گفتار:

این داستان از کتاب “یک روز در آموزشگاه پلیس و دیگر حکایت های کم و بیش دروع”(1) لاسه استرم استد، نویسنده سوئدی است در بر گیرنده 10 داستان کوتاه. کتاب سال 1978 در 125 صفحه منتشر شده است. داستانی که من نام “ساختمان بد نام شماره بیست”(2) را برای آن برگزیده ام، یکی از این داستان ها ( از ص 85 تا 93 ) است که به شیوه ای طنز گونه بیان شده است. باید افزود که همه رمان ها و داستان های این نویسنده، کم و بیش ریشه در رویدادهای زندگی پر فراز و نشیب خود او داشته و بدین ترتیب رگه ای از حقیقت در آن ها وجود دارد. نمونه ای از رویدادی هم گون با همین داستان را می توان در کتاب دوم خاطرات او بنام “زندگی من ازص 141 به بعد “، به روشنی دید. نگارنده پیش از این در چهار بخش زیر عنوان: “سرگذشت شگفت انگیز یک نویسنده سوئدی” به برسی زندگی او پرداخته که در سایت عصر نو منتشر شده و هم اکنون نیز در آرشیو سایت(بخش فرهنگ و ادب ماه های مه و ژوئن 2016) در دسترس است.

*****

زمانی دراز ساختمان شماره بیست با نام رسمی ” ساختمان شماره بیست خیابان تورکل کنتسون”(3)، ناخنی در چشم پلیس ناحیه “ماریا”[در استکهلم] بود.

طی سال ها ساکنان این ساختمان تنها از زندانیان پیشین[مجرمان]، زندانیان در مرخصی، زندانیان فراری، تن فروش ها، پااندازها، دزدان و همه گونه دیگر از این گونه آدم ها تشکیل می شدند حتا نگهبان ساختمان هم یکی از زندانیان آزاد شده پیشین بود که گذشته از نگهبانی درب ورودی، به عنوان فروشنده رده پایین مشروب قاچاق، پنهان کننده وسایل دزدیده شده و هم چنین چون همسرش نیز گاه، گاه با آوردن این یا آن مشتری از دل شهر به افزایش در آمدشان یاری می رساند، پاانداز نیز شناخته می شد.

ساختمان شماره بیست در این منطقه، شکلی ویژه و استراتژیک داشت. این ساختمان ورودی های گوناگون به زیر زمین ها، اطاق های زیر شیروانی و دیگر راه های ارتباطی به ساختمان های گرداگرد خود داشت. بارها و بارها پلیس منطقه ماریا پس از دریافت گزارش هایی به این ساختمان یورش ناگهانی برده بود در حالی که پیش از آن پرنده ها از قفس پریده بودند. پلیس ها مجبور شده بودند که نگهبان ساختمان، که خود را به خواب و بی خیالی زده بود، را بیدار نمایند تا درب ساختمان را به روی آن ها باز کند.

مسئله شگفت انگیزی نبود که ساختمان شماره بیست خیابان تورکل کنتسون ساکنانی از چنین لایه های زیرین و پنهان اجتماعی داشت. گرفتاری با ساکنان این ساختمان از آن جا آغاز شد که اداره یاری های اجتماعی ناحیه، چهار آپارتمان در این ساختمان را برای جا دادن به کسانی که بی خانمان و از دید اجتماعی رانده شده بودند، در اختیار گرفته و به آن ها داد. روشن است که در آن زمان دیگر ساکنان عادی و درستکار این ساختمان اعتراض نموده و هشدار دادند که  این مکان به محلی برای اوباشان تبدیل خواهد شد ولی کسی به سخنان و اعتراض های آنان گوش نداد و چنین شد که پس از چند سالی بخشی از دنیای زیر زمینی استکهلم بر این ساختمان چیره شد. مردمان عادی که آن جا زندگی می کردند، به سبب آمد و شدهای مشتری های گوناگون و دزدهایی که می رفتند و می آمدند، شب ها دیگر زندگی آسوده ای نداشتند. شب های این ساختمان پر بود از درگیری مست ها و زد و خورد و هیاهو. به جای هر خانواده شریف و درست کاری که از آن جا برخاسته و نقل مکان می کرد، آدم بزه کاری جایگزین او می شد و چنین شد که همه ساکنان ساختمان از گروه آدم هایی شدند که زندگی اشان یا از راه تن فروشی، دزدی، فروش مشروب قاچاق و مواد مخدر می گذشت و یا کسانی بودند که از خود درآمدی نداشته و زیر پوشش یاری های مالی اداره امور اجتماعی به سر می بردند.

دست کم پانزده راه گوناگون آمد و رفت به ساختمان وجود داشت که پلیس هیچ امکان مراقبت از همه آن ها را نداشت. گذشته از آن پلیس هرگز بدرستی نمی دانست که چه زمانی باید این خانه را زیر دید خود داشته باشد. در حقیقت همیشه انگیزه ای وجود داشت که پلیس ساختمان را محاصره کند زیرا همه آن ها که در این ساختمان ساکن بودند همیشه مورد سوءظن بودند و پلیس می توانست مطمئن باشد که همیشه یکی در این ساختمان به عنوان فراری از زندان و یا فراری از محل های نگاهداری معتادان مجرم زیر پی گرد است ولی چون ناحیه ی زیر پوشش پلیس ماریا گسترده بوده و ساختمان شماره بیست بد نام تنها موردی نبود که می باید به آن رسیدگی کرد، کار مشکل شده بود. بنا به گفته پلیس، تنها برای کنترل کار فروشندگان زیر زمینی مشروب، مواد مخدر و تن فروش ها در خود میدان ماریا، نیاز به داشتن یک ایستگاه جداگانه پلیس بود و تازه این در حالی بود که بد مستی ها، درگیری ها و زد و خورد ها در این میدان را به شمار نیاوریم.

با این وجود، گاه، گاه پلیس ماریا یورشی ناگهانی به شماره بیست می برد. آن ها در سکوت ساختمان را به محاصره در آورده و با اشاره ای یک باره هجوم می بردند ولی مشکل کار در این بود که همیشه چشم هایی جستجو گر از مدت ها پیش جای گیری پلیس ها در گرداگرد ساختمان و ناحیه را کشف کرده و زمانی که پلیس ها یورش می آوردند، نه از وسائل دزدیده شده و نه از کسانی که فراری و زیر پی گرد بودند، نشانی در ساختمان یافت نمی شد. تنها کسی که پلیس ها با او رویرو می شدند، نگهبان درب ورودی بود که به شکلی تمسخر آمیز می پرسید: موضوع از چه قرار است؟ حتا خوابیدن برای آدم شرافتمندی چون من هم باید مشکل داشته باشد؟ روشن است که نگهبان در برابر چنین پرسشی پاسخی دریافت نمی کرد. پلیس ها با شتاب همه آپارتمان های ساختمان را جستجو می کردند و چون همیشه به نتیجه ای نمی رسیدند چون چیزی باقی نبود. پلیس ها خشمگین و ناراحت به پایگاه اصلی خود در خیابان گل رز بر می گشتند در همآن حال که ساختمان بد نام شماره بیست به  گونه ای شگفت انگیز دوباره از کالاهای ممنوعه و مجرمان زیر پی گرد پر می شد.

آشکار بود که چنین وضعی نمی توانست ادامه یابد و همه پلیس های درگیر، دراین باره هم خوان بوده و توافق داشتند. پرسش تنها این بود که چه شیوه ای باید بر گزید زیرا دیگر روشن شده بود که چنین یورش های ناگهانی و جستجوی گسترده پلیس راه به جایی نمی برد زیرا این هم دانسته شده بود که ساکنان شماره بیست حتا پیش از یورش پلیس از ماجرا با خبر می شدند. بنا بر این به پیشنهاد و روش تازه ای نیاز بود.

در زمینه راه گشایی برای این مشکل، پژوهشی در محل انجام گرفته وبه نتیجه زیر رسید:

“ـ ساکنان این ساختمان همیشه آماده یورش ناگهانی پلیس بودند؛ بنا بر این همیشه گوش هایی شنوا و چشم هایی مراقب پشت پنجره ها و کوچه ها وجود داشتند. معنای چنین هشیاری ای این بود که وسایل و کالاهای دزدیده شده، فروشندگان زیر زمینی مشروب و مواد مخدر، بزه کاران زیر پی گرد، همیشه آماده فرار فوری از گریز گاه های گوناگون و جابجایی خود بودند. اگر پلیس می توانست وسایل دزدیده شده را در اختیار گرفته و در جای امن قرار داده و سپس به شکلی تند و نیرومند ضربه وارد کند، این لانه برای کوتاه زمانی هم که شده پاک شده و پلیس می توانست برای چگونگی و میزان گام های آینده، اندک مجالی بیابد. این که چگونگی و گستردگی گام آینده چه می توانست باشد، کسی در این زمان نمی توانست پیش بینی داشته و حسابی باز کند ولی با گذر زمان ایده هم از راه می رسید”.

مدتی پلیس در اندیشه بیرون راندن ساکنان ساختمان از آن جا بر آمد ولی چون از هیچ یک از آنان شکایتی وجود نداشت و اجاره ها نیز از سوی اداره امور اجتماعی به شکلی مرتب پرداخت می شد، یافتن بهانه ای برای بیرون کردن آن ها کار سختی بود. نه، آن چه پلیس می خواست این بود که ساکنان شماره بیست بد نام را چند ماهی آزاد بگذارد و آنان در چنان فضای مسالمت جویانه و بدون تهدیدی به سر برند تا هنگامی که پلیس ضربه را وارد می آورد، بتواند همه چیز را یک جا در اختیار خود در آورد.

در حقیقت ساکنان ساختمان شماره بیست خیابان تورکل کنتسون آن چنان خطرناک هم نبودند که جایشان همیشه در زندان باشد و بیشتر بزه کاران کوچک بودند. بزه کاران بزرگ و خطرناک از ساختمان شماره بیست دوری می کردند و هرگز حتا نمی پذیرفتند پایشان را آن جا بگذارند. به هر رو هر چه که بود، اکنون پرستیژ و اعتبار پلیس منطقه در میان بود. آنان بارها از سوی دیگر همکاران در منطقه نزدیک خود شنیده بودند که آنان به تمسخر می گویند : در شماره بیست خیابان تورکل کنتسون، شماری بزه کار، هر کار که می خواهند می کنند و یا این که: آن جا پناهگاه تنها دزدان و تن فروشان است و پلیس ناحیه ماریا چگونه اجازه می دهد که چنین امری جریان داشته باشد؟

از سوی دیگر این هم روشن بود که پلیس چنین می اندیشید که از جانب ساکنان شماره بیست، آسیب های بزرگ اجتماعی در میان نبوده و آنان برای نیاز های روزمره خود بزه های کوچک انجام می دهند و همین امر نیز شاید سبب فریب خوردن پلیس منطقه شده بود. به هر رو این امر و تمسخر دیگر همکاران سبب آن شد که پلیس ناحیه ماریا را در اندیشه یک زورآزمایی جدی قرار دهد.

مدت پنج ماه پلیس کاری به کار ساکنان شاختمان شماره بیست خیابان تورکل کنتسون نداشت و ساکنان ساختمان از دیدن و حضور پلیس با انیفورم های مزین به دگمه های برنجی آسوده بودند حتا ماشین های گشت پلیس از برابر ساختمان به تندی عبور می کردند تا نشان دهند که دیگر هیچ توجهی به این ساختمان ندارند.

ساکنان ساختمان که می دانستند نقش شکار برای پلیس را دارند، در آغاز خود را برای یک یورش ضربتی پلیس آماده کرده و شیوه های حفاظتی گوناگونی را در نظر گرفتند. برای نمونه در گام نخست به زندانیان فراری زیر پی گرد پیام فرستادند که از آمدن به آن جا خود داری کنند زیرا در این زمان پلیس خود را برای یک یورش بزرگ آماده می کند؛ سپس وسایل دزدیده شده را که هنوز نتوانسته بودند بفروشند را به مکان های امن دیگری انتقال داده و چهار فروشنده مواد مخدر و مشروب ساکن ساختمان، کار و کاسبی اشان را به بیرون از ساختمان، به گوشه خیابان ها و کوچه های محل دیگری منتقل نمودند.

سه هفته ای گذشت و خبری نشد. بی باک ترین بزه کار های ساکن ساختمان دوباره فروش پنهانی مشروب را آغاز کردند و تن فروش ها نیز دوباره مشتری ها را به خانه آوردند و سپس سر و کله نخستین فراری زیر پی گرد پیدا شده و وسایل دزدیده شده دوباره در اطاق ها و قفسه ها جای گرفتند. آنان ولی تمام مدت آماده بودند که با کوچک ترین هشداری از آن جا بگریزند. چشم هایی از پشت پنجره ها و بالکن های سر پوشیده با ریز بینی و دقت، هشیار و مراقب بودند. زمانی دیگر بی هیچ رویدادی سپری شد.

پلیس ناحیه ماریا، خود با هشیاری و دوراندیشی، آغاز به پخش شایعه در محل نمود. حتا خبرهایی که نمی باید جایی نقل می شد به گوش کسانی که در بازداشت بودند هم رسید که پلیس ناحیه ماریا دیگر به هیچ وجه اهمیتی به ساختمان بد نام شماره بیست و بزه کاران کوچک ساکن آن نمی دهد. تفسیر هم چنین بود که خرده دزدان ارزش تلف کردن وقت و انرژی را ندارند. آهسته، آهسته شکاک ترین های ساکن ساختمان نیز از مراقبت همیشگی خسته شدند و افزون بر آن این که همسایه ها و هم پیاله هایشان هم دیگر آن ها را به تمسخر گرفته و رو به آن ها می گفتند: چه خبره همه اش پشت پنجره کمین کرده ای؟ پلیس ها دیگر خسته شده اند! و یا این که: ول کن بابا، چرا این قدر می پایی؟ “سوندسوالس توته” (4)[نام یک بزه کار] دیروز به خاطر مستی در بازداشت پلیس بوده و خودش گفت و گوی پلیس ها را شنیده که گفته اند آن ها دیگر اهمیتی به ساختمان شماره بیست نخواهند داد. ول کن و بیا یک گیلاسی بزن، یک پاسبان هم در شهر نیست! البته این جمله آخر مبالغه و از روی مستی بود ولی چنین می نمود که گفته های این چنینی این گروه از ساکنان بی خیال وسر خوش ساختمان، دور از حقیقت هم نیست زیرا با وجود آن که آدم های فراری و زیر پی گرد باز هم در ساختمان جا خوش کرده بودند، از پلیس ها خبری نبود که نبود. وضع چنان شده بود که می شد در کمال آسایش و آرامش، بار یک کامیون رادیو و دیگردستگاه های دزدیده شده را به ساختمان انتقال داد. حتا برای آزمایش یک دزد اهل “اسکونه”(5) به نام”لورینگ”(6) یک خود روی دزدیده شده که شماره اش هم دستکاری و تقلبی نشده بود را درست برابر ساختمان پارک کرد و لی باز هم هیچ مشکلی پیش نیامد. او خودروی دزدیده شده، که یک هفته هم در برابر ساختمان پارک شده بود، را به پارکینگی در همآن نزدیکی انتقال داد. اگر چند ماهی پیش چنین امری رخ می داد، به زودی نیروهای فراوان پلیس به آن جا ریخته و همه ساکنان ساختمان را در باره خودروای که آن جا پارک شده بود، مورد بازرسی و بازپرسی قرار می دادند ولی اکنون هیچ اتفاقی نیافتاده بود!

حس آرامش و امنیت، اندک، اندک به آهستگی بر همه ساختمان شماره بیست چیره شد و مراقبت های همیشگی از میان رفت به شکلی که دیگر حتا درب ورودی ساختمان نیز قفل نمی شد. پلیس در همه این مدت در نهایت پنهان کاری، ساختمان را می پایید و درست پنج ماه پس از تصمیم گرفته شده، ضربه را وارد کرد. به جز همه پلیس های ذخیره که به خدمت فرا خوانده شدند، از ناحیه های دیگر نیز پلیس هایی به خدمت گرفته شدند. وضع چنان شد که حتا دو پلیسی که به سبب بیماری مرخصی داشتند، برای این که در این روز بزرگ شرکت داشته باشند، بهبود خود را اعلام داشته و به خدمت باز گشتند. اکنون زمان آن بود که اوباش ها را در جای واقعی خود نشاند. برای این که ساکنان ساختمان دچار وحشت نشوند، چنین وانمود کرده و نمایش دادند که می خواهند گواهی نامه رانندگان را کنترل کنند و به این بهانه خیابان های نزدیک به ساختمان را بستند. پلیس های لباس شخصی در خودروهای شخصی، درست نزدیک ساختمان شماره بیست در ظاهر برای کنترل گواهی نامه های رانندگی اشان متوقف شدند. از آن سو در اداره پلیس خیابان گل رز، همه کسانی را که به سبب بد مستی در سلول ها بودند، آزاد کردند تا بتوانند پس از یورش به ساختمان شماره بیست، جا برای شمار هر چه بیشتر دستگیر شدگان را داشته باشند. در سالن گرد همآیی اداره پلیس ناحیه، میز قهوه و شیرینی آماده شده بود زیرا روشن بود که چنین پیروزی بزرگی را باید جشن گرفت.

درست ساعت سه نیمه شب پلیس ضربه را وارد کرد. طی ماها آمادگی، یک گروه ویژه، همه نقشه ساختمان شماره بیست و ساختمان های هم جوار را به دقت بررسی کرده و اکنون هم زمان، همه راه های ورود و خروج برای گریز و فرار شتابان وسیله گروهی از پلیس ها کنترل می شد. گروه اصلی به درب ورودی بزرگ ساختمان یورش بردند. پلیس ها باورشان نمی شد که درب ورودی ساختمان قفل نبوده و باز بود، این امری بود که انتظارش را نداشتند و برای آنان همآنند این بود که شیرینی را از دست بچه ای قاپ بزنند. پلیس ها در سکوت و با هشیاری در همه طبقه های ساختمان جا گرفته و زمانی که کمیساریای پلیس در سوتش دمید، هم زمان پانزده مشت به پانزده درب آپارتمان کوبیده شدند با فریاد های: پلیس، باز کنید؛ باز کنید و گرنه درب را منفجر می کنیم!

فراریان، قاچاقچیان و پا اندازهای خواب آلود به پنجره ها هجوم بردند تا در یابند که خیابان پر است از ماشین های پلیس و پلیس ها! آنان که پنجره ای رو به حیاط داشتند و در طبقه های پایین تر به سر می بردند خود را به بیرون پرتاب کردند تا از راه زیر زمین ها، پرچین ها و حصارها بگریزند ولی بیهوده زیرا همه جا در تاریکی، برق دگمه های فلزی اونیفورم پلیس ها به چشم می خورد. پیروزی پلیس کامل بود. از همه چهل و سه تن ساکنان ساختمان حتا یک نفر نتوانست بگریزد. همه آنها فوری به پایگاه پلیس ماریا انتقال یافته و پس از بازرسی بدنی به سلول ها انداخته شدند. هم زمان ساختمان بد نام شماره بیست از زیر زمین تا زیر شیروانی بازرسی شد. حاصل کار بیش از بر آوردها بود. دست کم سی دست بردی که در آن شب به خانه هایی صورت گرفته بود، روشن شد زیرا همه وسایل دزدیده شده در ساختمان یافت شدند؛ چهار دستگاه ساخت مشروب الکلی به دست آمد؛ چهارده زندانی فراری از زندان های گوناگون گرفتار شدند؛ سه کیلو دینامیت و یک دستگاه جوش کاری نیزدر یکی از کمد ها یافته شد.

این پیروزی چنان در روحیه پلیس تأثیر گذاشت که کمی نسبت به دستگیر شدگان با مهربانی رفتار کرد، بنا بر این آنان نیز به صرف قهوه و شیرینی دعوت شدند و زنان و بچه ها پس از این که نامشان ثبت شد، آزاد شدند. بقیه را نیز فوری ثبت نام کرده و آنان توانستند تا زمان بازجویی های نخستین یعنی تا پیش از نیم روز فردا، در سلول هایشان استراحت کنند. بررسی ها نشان داد که وسایل دزدیده شده وسیله زندانیان فراری از زندان های گوناگون، دزدیده شده بود.

با این شیوه کار، پلیس هم برتری خود را نشان داد و هم توانست میزان و تأتیر شیوه مسالمت جویانه تر برخوردها را ارزیابی نماید. پلیس بدون مخالفت زیاد، اعتراف ها را پذیرفت، بزه کاران را به پلیس جنایی سپرد تا به زندان فرستاده شوند و بقیه را آزاد کرد.

آز آن روز به بعد، رابطه بین ساکنان شماره بیست بد نام با پلیس ناحیه ماریا بهتر شد. روشن است که بین آنان دوستی کاملی شکل نگرفت ولی رابطه آنان چون گذشته تیره نبود. برای نمونه گونه ای رسم و روش برای بازرسی های آینده از ساختمان شکل گرفت. پلیس با شیوه پخش شایعه به ساکنان ساختمان شماره بیست مجال کافی می داد تا زمان یورش ناگهانی پلیس را دریابند و آنان نیز در برابر به پلیس ها این امکان را می دادند که بخشی از وسایل دزدیده شده را یافته و دست خالی باز نگردند. بنا بر این روش تازه، دزدها نیز در امان می ماندند.

با توجه به همین هم سویی و هم خوانی بین پلیس و ساکنان ساختمان، زندگی برای هر دو سو ساده تر و راحت تر شد؛ ارج و قدر پلیس ناحیه ماریا افزایش یافت؛ همکاران پلیس در ناحیه های هم جوار، دیگر چون گذشته زبان تمسخر و استهزا نداشتند و زندگی ساکنان ساختمان بد نام شماره بیست نیز با وجود زیر نظر بودن، به نسبت گذشته بهتر شد. اکنون گاه گاهی که پلیس ها یورش ناگهانی می بردند، خوش بر خورد و خوش خلق شده بودند زیرا زمینه اش فراهم شده بود. حتا دربان هم در گشودن درب ساختمان زود تر اقدام می کرد و دیگر چون گذشته پلیس را به سخره نمی گرفت. پلیس ها در ادامه، کار یورش و بازرسی از ساختمان را خلاف گذشته در روز انجام می دادند تا ساکنان مجبور به بیدار شدن ناگهانی و جستن از رختخواب نشوند. روشن است که کار تا آن جا پیش نرفته بود که پلیس ها را به نوشیدن قهوه نیز دعوت کنند ولی این هم روشن است که اگر کار به همین روش پیش می رفت، دور نبود که آن روز نیز فرا برسد ولی چون برنامه تازه شهرسازی در آن ناحیه آشکار نمود که ساختمان بدنام شماره بیست خیابان تورکل کنتسون باید خراب شود، چنین روزی هرگز فرا نرسید.  بنا بر این تصمیم، ساکنان این ساختمان انتقال یافته و این دوران به تاریخ پیوست اگر چه به گونه ای ساختمان بد نام شماره بیست هم چنان وجود دارد زیرا اداره امور اجتماعی به ساختمانی که بر ویرانه های شماره بیست ساخته شده، انتقال یافته است و حتا امروز هم پیش می آید که ساکنان پیشین شماره بیست، سری به این ساختمان تازه می زنند ولی نه برای این که چون گذشته ها وسایل دزدیده شده را آن جا بگذارند یا برای دور بودن از چشم پلیس در آن جا پنهان شوند و یا ساده تر  برای این که شب خوشی را کنار دوستان همدل بگذرانند بلکه برای گرفتن کمک های مالی از این اداره!

زیرنویس:

En dag på polisskolan och andra mer eller mindre lögnaktiga historier – 1

Skit-tjoget – 2

“Skit”

در باره واژه آمده در بالا “شیت یا خیت، با هر دو تلفط”.

این واژه در سوئدی با وجود بار منفی، چه در معنای نخست که مدفوع، گه و کثافت است ( فعلش نیز انجام این عمل است) و چه در معنای دوم که چیز بی ارزش، آشغال، تفاله و نامناسب است، ولی گاهی با بار مثبت و تاکیدی نیز به کار می رود که با معناهای بنیادی واژه هیچ هم خوانی ندارد. کاربرد های زیادی برای این واژه در زبان سوئدی وجود دارد ؛ گاه برای تاکید بر یک صفت و یا، با وجود این که از دید گرامری یک نام(اسم) است، جایگزین شدن به عنوان یک صفت منفی یا مثبت. ساخت کاربردهای تاکیدی با این واژه، بیشتر عامیانه است و به ویژه در گفت و گو میان جوانان امروز زیاد شنیده می شود. نگارنده در برگردان این واژه در تیتر کتاب، آن را”بد نام” معنا کرده است. نگاهی به چند اصطلاح گوناگون با بار و تاکید منفی و چند نمونه با بار و تاکید مثبت:

نمونه های منفی :

1- Skit jobb 2- Skit prat 3- Skit unge 4- Skit dålig 5- Skit ful 6- Skit rädd 7- Skit svår

 به ترتیب 1ـ کار نامناسب، بی ارزش، کثیف و پست،2 ـ حرف مفت و بیخودی 3ـ جوان بی خود و بی مصرف 4 ـ خیلی بد 5ـ خیلی زشت 6ـ بسیار ترسیده، هراسان 7ـ خیلی سخت.

و چند نمونه مثبت:

  1- Skit billig 2-Skit bra 3-Skit bussig 4- Skit kul…..

: 1 ـ خیلی ارزان 2 ـ خیلی خوب 3 ـ خیلی مهربان، خیلی مؤدب 4 ـ خیلی جالب و دل پسند. این واژه کاربردهای دیگری در اصطلاح های گوناگون دیگر نیز دارد که به همین اندک بسنده می شود.

Torkel Knetsson – 3

Sundsvalls-Totte – 4

Skåne – 5

اسکونه، جنوبی ترین و یکی از مهم ترین استان های 21 گانه سوئد با مرکزیت شهر”مالمو” است که دیالکتی ویژه خود دارد.

Luring – 6

لاسه استرم استد

Lasse Strömstedt

برگردان کوروش گلنام

پنجشنبه، 15 مهر 1395 ـ 6 اکتبر 2016