سخن همانا عمل است!

نیره انصاری، حقوق دان، نویسنده، پژوهشگر و کوشنده حقوق بشر :

 

«به باور این قلم مصداق روشن و گویای این عبارت که ابتناء بر مشروط بودن آدمیان و نیزآنچه که مصنوع خود آن هاست، همانا سخنرانی [آقای حسن روحانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در تاریخ (29،6،1396/20،9،2017) است که در ابتدای سخنانش گفته است:« …برای اعتدال و احترام به حقوق بشر و حقوق شهروندی در سیاست داخلی و تعامل در سیاست خارجی و در پی پیشرفت و شکوفایی اقتصادی در داخل کشور تلاش می‌کنیم …» البته ایشان هیچگونه تعریفی از تعادلِ ادعایی خود را که تناظر دارد بر احترام به حقوق بشر و حقوق شهروندی، ارائه ننموده است و اینکه اساساً آیا رویکرد تعادل و احترام به این حقوق بنیادین بشری در پاراگراف هایِ قانون مجازات اسلامی در مبحث قصاص نَفس( اعدام یا سلب حیات، قصاص عضو و…)گنجانده شده است؟ یا کجا و یا در چه زمینه‌ای و ایضاً برای کدام طبقهِ اجتماعی تأثیر گذار است؟!

و این در حالی است که در تاریخ(30،6،1396) یعی یک روز پس از سخنرانی ایشان در سازمان ملل متحد، دادستان استان قم از اعدام چهار زندانی از محکومانِ [جرائم مواد مخدر] و همزمان از اجرای مجازات قطع دست برای سه متهم به سرقت خبر داد؛ که دستان «خرده دزدِان نیازمند» را به دلیل سرقت قطع نموده و بدین وسیله سه بینوا به دیگر بینوایان جامعه افزوده گردیده است!»(حال آنکه شعار ادعایی اشان در بهمن (1357) همانا حمایت و دفاع از برهنگان و مستضعفان جامعه بود!)

با توجه به اینکه؛ افزون بر مجازات اعدام و سلب حیات، حکم قطع دست (قطع عضو) نیز از جمله مواردی است که نافی اصل کرامت انسانی بوده و ایضاً کنوانسیون بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی صراحتاً استفاده از مجازات های غیر انسانی و موهن را ممنوع کرده است.

منظور از اصطلاح زندگیِ وقف عمل، سه فعالیت بشریِ بنیادین است: زحمت، کار و عمل. آن ها از این جهت بنیادین اند که هر یک تناظر دارند با یکی از شرایط اساسی ای که تحت آن ها آدمی بر روی

کره خاکی حیات پیدا کرده است.

 زحمت: فعالیتی است متناظر با روند زیستیِ بدن انسان که رشد خودانگیختهِ سوخت و ساز، و زوال آن در فرجامِ کار در گرو نیازها و ضروریات حیاتی ای است که زحمت آن ها را ایجاد و وارد روند زندگی می کند. وضع بشریِ زحمت، خودِ زندگی است.

 کار: فعالیتی است متناظر با غیر طبیعی بودنِ وجود بشر که در چرخهٔ حیاتیِ بی انقطاعِ نوع بشر جای ندارد و فناپذیری آن را این چرخه ترمیم نمی کند.

کار جهانی، «مصنوع»از اشیاء فراهم می آورد که به نحوی مشخص، با هر گونه محیط طبیعی تفاوت دارد. یکایکِ زندگی های فردی درون محدودهٔ آن سکنا دارند، حال آن که خودِ این جهان قرار است بیش از همه ی آن ها عمر کند و از همه ی آن ها فراتر رود. وضع بشریِ کار جهانی«بودن»است.

عمل: آن یگانه فعالیتی که بدون واسطه ی اشیاء یا مواد، مستقیما میان انسان ها جریان دارد، متناظر است با وضع بشری«تکثر»، متناظر با این امر واقع که انسان ها، و نه انسان، بر کره  ی زمین بسر می برند و ساکنان جهانند.

گرچه همه ی جنبه های وضع بشر به نحوی از انحاء با«سیاست» در ارتباط است، اما این تکثر به طور خاص عیناً«شرط اصلی هر گونه زندگی سیاسی»است. آن هم  نه صرفاً شرط لازم، بلکه شرط کافی آن.

از این قرار، رومی ها، که شاید سیاسی ترین ملتی باشند که سراغ داشته ایم، در زبانشان عبارت های«زندگی کردن» و «میان انسان ها بودن» یا «مردن» و «دیگر میان انسان ها نبودن» را به وجه مترادف به کار می بردند. اما وضع بشریِ عمل، در اساسی ترین صورتش، حتی در «سفر تکوین۱:۲۷»نیز مضمون است(«او، آن ها را مرد و زن آفرید»)اگر دریابیم که این داستانِ آفرینش انسان اساساً تفاوت دارد با داستانی که مطابق آن خداوند ابتدا انسان(آٔدم)،«او» و نه«آن ها»، را آفرید، به گونه ای که تکثر و تعدد انسان ها ثمره زاد و ولد است. و این در حالی است که اگر انسان ها پیوسته تکثیرپذیر یک سرمشق واحد بودند که طبیعت یا ذات آن برای همه یکسان بود و همان قدر قابل پیش بینی که طبیعت یا ذات هر چیز دیگری پیش بینی پذیر است، باری در این صورت، عمل تجملی غیر ضروری و مداخله ای از سر هوس در قوانین عام رفتار می شد. تکثر از آن رو شرط عمل بشری است که همهٔ ما یک چیز،یعنی انسان هستیم اما به گونه ای که هیچ کس هیچگاه عینِ هیچ کس دیگری نیست که روزی روزگاری زیسته، می زید یا خواهد زیست.

هر سه فعالیت یاد شده و اوضاع متناظر بر آن ها ارتباط گسترده ای با عام ترین وضع وجود بشری دارند: زایش و مرگ، زادگی و میراندگی. زحمت نه تنها بقای فرد بلکه حیات نوع را هم تضمین می کند. کار و محصول آن، یعنی مصنوع بشری، بی ثمری حیات فانی و طبع گذاری زمان بشری را از مقداری ماندگاری و دوام برخوردار می کنند.عمل، تا جایی که درگیر تأسیس و حفظ تن واره های سیاسی می شود، شرط یادآوری، یعنی«شرط تاریخ» را بر پا می دارد. افزون بر عمل، زحمت و کار نیز تا جایی که وظیفه دارند جهان را برای جریان بی انقطاع نوآمدگانی که به«هیئت بیگانگان» در جهان زاده می شوند فراهم آورند و حفظ کنند و این جریان را پیش بینی کنند و منظور نمایند،در زادگی ریشه دارند. به هر روی، از میان این سه، عمل نزدیک ترین رابطه را با وضع بشری زادگی دارد، آغاز تازه ای که ذاتیِ زایش یا تولد است تنها از آن رو ممکن است در جهان روی بنماید و احساس شود که نوآمده دارای قابلیتِ آغاز کردن چیزی از نو، یعنی قابلیت عمل کردن، است. به این معنای قوهٔ ابتکار، رگه ای از عمل و، بنابراین، رگه ای از زادگی، ذاتیِ تمامی فعالیت های بشری  است. افزون بر این چون عمل، فعالیت سیاسیِ تمام عیار است، زادگی، و نه میرندگی، می تواند مقوله اصلی تفکر سیاسی، باشد.

وضع بشر تنها شامل شرایط و اوضاعی که تحت آن ها آدمی حیات  پیدا کرده است نمی شود.انسان

ها موجوداتی مشروط و واقع در وضعیت هستند زیرا هر چیزی که با آن رابطه برقرار می کنند بی درنگ مبدل به وضعی از اوضاع وجود آن ها و شرطی از شرایط آن می شود. جهانی که (زندگیِ وقف عمل)در آن سپری می شود شامل اشیایی است که  فعالیت های بشری آن ها را تولید کرده اند، اما چیزهایی که وجودشان را صرفاً از افراد بشر دارند با وجود این پیوسته سازندگان بشری خویش را مشروط میکنند و رقم می زنند. افزون بر این شرایطی که تحت آن ها بشر بر روی زمین حیات پیدا می کند، و تا حدودی از درون این شرایط، انسان ها پیوسته شرایط خودساختهٔ خویش را می آفرینند که  به رغم خاستگاه بشری و تغییر پذیرشان، همان قدرت مشروط کننده و رقم زننده ای را دارند که اشیای طبیعی واجد آن هستند. هر آنچه به رابطه ای پایدار با حیات بشری مربوط می شود یا چنین رابطه ای را برقرار می نماید بی درنگ خصوصیتِ شرطی از شرایط وجود بشری را پیدا می کند. به همین سبب است که انسان ها، فارغ از آنچه انجام می دهند،همواره موجوداتی مشروط اند. هر آنچه به میل خود قدم به جهان بشری می گذارد یا با تلاش بشری به درون این جهان کشیده می شود به صورت بخشی از وضع بشر در می آید.

تأثیر واقعیت جهان بر وجود بشری به هیئت نیرویی مشروط کننده و رقم زننده، احساس و دریافت می شود. عینیت جهان ـ خصوصیت عین وار یا شی ء گونه آن و وضع بشری مکمل یکدیگرند، وجود بشری چون وجودی مشروط است، بدون اشیاء محال می بود و اشیاء اگر وجود بشری را مشروط نمی کردند و رقم نمی زدند،انبانی از اقلام نامرتبط می بودند.

بدین اعتبار به بیانی دیگر  وضع بشر همان طبیعت بشر نیست، و در واقع تمام فعالیت ها و قابلیت های بشری هم که با وضع بشر برابرند چیزی مانند طبیعت بشر را تشکیل نمی دهند. زیرا نه آن فعالیت ها و قابلیت هایی را که بررسی می کنیم و نه آن هایی که کنار می گذاریم، مانند تفکر و عقل، و نه حتی دقیق ترین فهرستی از همه آن ها، هیچ کدام مقوِم صفات ذاتی وجود بشری نیستندـ صفات ذاتی به معنای صفاتی است که بدون آن ها این وجود دیگر وجودی بشری نمی بود.

بر این اساس، بنیادی ترین تغییر در وضع بشر که می توان تصور کرد، کوچ انسان ها از زمین به سیاره ای دیگر است. چنین مسأله ای نیز اکنون دیگر محال نیست، اگر روی می داد، حاکی از آن بود که انسان ناگزیر شده است تحت شرایطی با آفریده خودش به سر برد، شرایطی که از اساس با شرایطی که زمین برای او فراهم می کند تفاوت دارد. در آن صورت، نه زحمت، نه کار، نه عمل و نه حتی تفکر آن چنان که ما آن را می شناسیم، دیگر معنایی نداشت.. با این حال، حتی این کوچندگان فرضی از زمین همواره انسان می بودند، اما یگانه چیزی که می توانستیم دربارهٔ«طبیعت»آن ها بگوییم این بود که ایشان پیوسته موجوداتی مشروط اند. گو این که آنچه مشروطشان می کند، اکنون تا حد زیادی مصنوع خود آن هاست.

«به باور این قلم مصداق روشن و گویای این عبارت که ابتناء بر مشروط بودن آدمیان و نیزآنچه که مصنوع خود آن هاست، همانا سخنرانی [آقا]  ی حسن روحانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در تاریخ (29،6،1396/20،9،2017) است که در ابتدای سخنانش گفته است:« …برای اعتدال و احترام به حقوق بشر و حقوق شهروندی در سیاست داخلی و تعامل در سیاست خارجی و در پی پیشرفت و شکوفایی اقتصادی در داخل کشور تلاش می‌کنیم …» البته ایشان هیچگونه تعریفی از تعادلِ ادعایی خود را که تناظر دارد بر احترام به حقوق بشر و حقوق شهروندی، ارائه ننموده است و اینکه اساساً آیا رویکرد تعادل و احترام به این حقوق بنیادین بشری در پاراگراف هایِ قانون مجازات اسلامی در مبحث قصاص نَفس( اعدام یا سلب حیات، قصاص عضو و…)گنجانده شده است؟ یا کجا و یا در چه زمینه‌ای و ایضاً برای کدام طبقهِ اجتماعی تأثیر گذار است؟!

و این در حالی است که در تاریخ(30،6،1396) یعی یک روز پس از سخنرانی ایشان در سازمان ملل متحد، دادستان استان قم از اجرای مجازات قطع دست برای سه متهم به سرقت، دستان «خرده دزدِان نیازمند» را به دلیل سرقت قطع نموده و بدین وسیله سه بینوا به دیگر بینوایان جامعه افزوده گردیده است!» (حال آنکه شعار ادعایی اشان در بهمن (1357) همانا حمایت و دفاع از برهنگان و مستضعفان جامعه بود!)

با توجه به اینکه؛ افزون بر مجازات اعدام و سلب حیات، حکم قطع دست (قطع عضو) نیز از جمله مواردی است که نافی اصل کرامت انسانی بوده و ایضاً کنوانسیون بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی صراحتاً استفاده از مجازات های غیر انسانی و موهن را ممنوع کرده است.