علل سقوط شاه

cyrous mohsen vand

سیروس محسن وند :

تقديم به آقاى بيژن افتخارى
در برنامه ى فانوس ٣، بخوبى از يك ديدگاه، علل سقوط شاه را تشريح كرديد. اين ديدگاه عبارت بود از علل خارجى در سقوط شاه. البته بخشى از علل خارجى.
ميتوان به علل داخلى سقوط شاه نيز پرادخت.
پيش ازآن، يكى از علل مهم خارجى كه به سقوط شاه كمك كرد را نام ميبرم كه عبارت است از نفوذ شوروى در افغانستان و حمله ى قريب الوقوع شوروى به افغانستان. غربى ها شاه را فاقد توانايى در حفظ ايران از خطر كمونيسم ميدانستند كه البته با توجه به نفوذ حزب توده در ايران و ناتوانى سيستم ايدئولوژيك پهلوى در مقابله با سيستم ايدئولوژيك روسها كاملاً درست بود.
در واقع ميتوان گفت كه يكى از دلايل غرب براى كمك به سقوط شاه اين بود كه در لحظه ى بحران كه هر روز نزديك ميشد، يعنى حمله ى روسها به افغانستان، ايدئولوژى پهلويسم را در برابر ايدئولوژى كمونيسم و حزب توده شكست خورده ميديدند. يعنى كه اگر شاه توسط انقلاب پنجاه و هفت سقوط نميكرد، ايران به احتمال قوى بدست كمونيسم ميافتاد و چنان رويدادى ميتوانست سرنوشت جهان را عوض كند. به عبارت ديگر، ناتوانى شاه در ارائه ى راهى كه اكثريت بزرگ جامعه ى ايرانى را با او هم پيمان ميكرد، يكى از علل خارجى در سقوط او بود. تنها در صورت برخوردارى از راى اكثريت بود كه شاه ميتوانست در اتحاد با مردم، كمونيسم را بيرون از مرزهاى ايران نگه دارد ولى شاه چنان قدرتى نداشت بلكه بالعكس، جايگاه قدرت در ميان اينتلكتوئل ها و نخبگان ايرانى توسط حزب توده اشغال شده بود كه اين تضمينى تقريبى بود بر اينكه در لحظه ى تهاجمِ روسها، شاه توسط نخبگان و سياسيون كشور خودش بركنار ميشد و حكومتى كاملاً معطوف به اتحاد جماهير شوروى در ايران برپا ميشد.
حال به سراغ برخى از علل داخلى در درون سيستم پهلوى كه منجر به سقوط آن شد ميروم.
فقدان جانشين مناسب براى شاه، يكى از علل سقوط وى بود. هرگز نميتوان پذيرفت كه سيستمهاى اطلاعاتى غرب از بيمارى شاه و مرگ زودرس او بيخبر بوده اند.
رضا پهلوى هنگامى كه تهاجم شوروى به افغانستان آغاز شد كمتر از هژده سال داشت و حتى اگر به سن قانونى رسيده بود به سالها وقت نياز داشت تا جانشين قابل اعتمادى براى محمدرضا پهلوى باشد.
يكى از عللى كه باعث اين نقطه ضعف در نظام پهلوى شد اين بود كه زن در نظام پهلوى حق سلطنت نداشت و اصولاً حكومت پهلوى براى اين طراحى نشده بود كه يك زن بتواند در آن سلطنت كند وگرنه شهناز پهلوى كه بيست سال از رضا پهلوى بزرگتر بود ميتوانست تضمينى بر توانايىِ ادامه ى بقاى نظام پهلوى باشد.
يكى ديگر از علل ضعف نظام محمدرضا شاه پهلوى اين بود كه بخش بزرگى از جامعه را نتوانسته بود در خود حل كند و هدايت آنها را به آخوندها سپرده بود. هنگامى كه بخش كوچكتر جامعه در رامسر به مرخصى ميرفتند و بيكينى ميپوشيدند، بخش بزرگتر جامعه را در مساجد و تكيه ها بدست آخوندها سپرده بودند و آخوندها با همه ى توان به مغزشويى آنها پرداخته بودند. كار بجايى رسيده بود كه بخش بزرگى از جامعه، خود را از ايده ها و سبك زندگى بخش مرفه جامعه بيگانه ميديد. باور بفرماييد كه خود من، شخصاً با قشر مرفه جامعه ايرانى در زمان محمدرضاشاه، كاملاً احساس بيگانگى ميكردم. زندگى آنها اصلاً ربطى به زندگى ما نداشت. ما هرسال با صاحبخانه دعوا داشتيم كه ميگفت يا ازينجا برويد يا اجاره را زياد كنيد. هر سال به خانه اى كوچكتر و محقر تر نقل مكان ميكرديم و خيلى ها همين وضع را داشتند و حتى خيلى بدتر. و اينجور آدمها در جامعه اكثريت داشتند.
پاسپورت معتبر شاهنشاهى و دلار هفت تومانى اصلاً براى ما معنايى نداشت. به زندگى اكثريت مردم ربطى نداشت. ما در فكر اين بوديم كه براى سال بعد خانه اى پيدا ميكنيم يا به حلبى آباد ميرويم.
ميدانيد چرا وضع ما، كه پدرمان جزو روشنفكران بود آنهمه خراب بود؟ براى اينكه پدرم به فساد افسارگسيخته در ارتش شاهنشاهى اعتراض كرده بود و عرصه را آنچنان بر او تنگ كردند كه ترجيح داد در فقر و مشقت زندگى كند و بچه هاى خود را براى خوردن قيمه به مسجد بفرستد تا اينكه براى ارتش فاسد شاهنشاهى كار كند.
در مدرسه ى سيصدنفرى كه داشتيم، تنها دو نفر علاقه اى به درسهايى داشتند كه به ما داده ميشد. تنها دو نفر فكر ميكردند كه از راه درس خواندن به نان و نوايى خواهند رسيد. من و برادرم. شما فكر ميكنيد چنان مدرسه اى بدنبال آخوند ميرود يا بدنبال طاغوتى هاى مينى ژوپى؟
در چنان فضايى كه دويست و هشتادوهشت نفر از يك مدرسه در قلب تهران، در تعطيلات به مساجد و تكيه ها و سينه زنى ميرفتند، كسانى بودند كه صبحانه ى خودرا در پاريس ميخوردند و ناهار را در لندن و اصلاً هم به فكرشان نميرسيد كه آن مسجدى ها از آنها متنفر هستند؛ يا دست كم، با آنها كاملاً بيگانه هستند و روزى آنها را سرنگون خواهند كرد.
سپاه دانش؟! سپاهيان دانش ميرفتند در روستاها ترياك ميكشيدند و همه شان يا كمونيست بودند يا روشنفكر مذهبى. يعنى كه شاه، با دست خودش، دشمنان خودش را به اسم سپاه دانش به روستاها گسيل ميكرد.
بازارى ها از شاه بخاطر سرنگون كردن مصدق متنفر بودند. ارتشى ها هم همينطور. تقريباً همه از شاه متنفر بودند. شاه آدمى بود كه مصدق را، يعنى راهى به جامعه ى مثل كشورهاى پيشرفته را از ما گرفت و ما را گذاشت توى بغل آخوندها و خودش با رفقايش به رامسر و لندن و پاريس رفت.
وقتى شما نظام پادشاهى در سوئد را با نظام پادشاهى پهلوى مقايسه كنيد، آنگاه خواهيد فهميد كه چرا سوئد از پيشرفته ترين كشورهاى دنيا است و ايران از عقب مانده ترين. وقتيكه شما برنامه هاى حزب سوسيال دمكراسى در سوئد را با انقلاب شاه و مردم مقايسه كنيد، آنگاه به دلايل بدبختى ما پى خواهيد برد.
جالب اينجاست كه خيلى ها به خود ميبالند كه محمدرضا پهلوى به سوئد وام داد و نظام پهلوى را پيشرفته تر از نظام پادشاهى سوئد ميدانند.
همان روزهايى كه شاه به سوئد پول قرض ميداد، در زندانهاى شاه، مخالفان را شكنجه ميكردند درصورتيكه شكنجه در سوئد غير قانونى بود.
حقيقتاً كه نظام محمدرضاشاه پهلوى يك نظام بسيار عقب افتاده و فاسد بود و ما نبايد لحظه اى ترديد كنيم كه برانداختن آن درست بود.
همان روزهايى كه شاه با خبرنگار انگليسى مصاحبه ميكرد و سيستم اروپايى را فاسد و تنبل و دكادنت ميخواند، خودش با دختران تن فروش ايتاليايى كه به بهاى گزاف ميخريد به درد دل ميپرداخت و به آنها ميگفت كه من حتى به فرح پهلوى آنقدر اعتماد ندارم كه با او درد دل كنم.
براستى كه فرزند رضاشاهِ خدمتگذار، به طاقوت بدل شد.

 

با درود