« و دوم فلسفه و تفکر بین سیستمی» نگاهی به درس های «اسا سآرینن»/ بخش اول و دوم/

اسا سارینن

Mohsen-Zakeri4

محسن ذاکری :

روشنفکر/ درس اول: سر‌حدها/ مقدمهء مترجم/

 «اسا سآرینن Esa Saarinen»  یکی از چند فیلسوف شناخته شدهء فنلاند است. وی از محبوبیت ویژه ای در بین فنلاندی ها برخوردار است و دلیل این محبوبیت، کنش روشنفکرانه او برای کشاندن فلسفه به زندگی روزمره مردم است یا آنچنان که خودش می گوید ≪ فایدهء فلسفه برای دانش، بیشتر فلسفی نیست بلکه برای کاربرد آن در زندگی واقعی انسان هاست≫. در مجموعه درس های پیش رو که در بهار سال جاری برگزار شده اند، او به یکی از رویکردهای فرهنگ ≪اجتماعی≫ مردم فنلاند انتقاد می کند. رویکردی که آن را می توان ارجحیت و تقدم روش و اسلوب زندگی ≪فردی≫ بر زندگی ≪اجتماعی≫ دانست. این پدیده هر چند که در کشورهای اسکاندیناوی در سطح عموم دیده می شود اما در فنلاند مورد توجه بیشتری قرار می گیرد.

پس از مرور این درس ها، از زاویهء دیدِ «اسا سآرینن»، شباهت های بسیاری بین ≪مخاطبین≫ این دروس و منِ ≪ایرانی≫ یافتم. چراکه ایرانیان در زمینهء ≪کار گروهی≫، به شدت طرفدار مشی ها و روش های فردی هستند تا اجتماعی. دوری ایرانیان از کار با گروه و گوشه گیری گروهها از کار با یکدیگر، شاید هیچ زمانی چون امروز، در اپوزیسیون  حکومت اسلامی ایران و بویژه در برونمرز، مطرح نبوده است. از اینرو با نگاهی اجمالی و در عین حال وفادار و جامع، به درس های مذکور، اولین بخش آن، جهت آگاهی رسانی و استفاده از تجربه های اندیشمندانِ بنام در دنیایِ توسعه یافته، جهت انتشاردر تارنمای روشنفکر تهیه شده است.

دینامیسم ارتباط فکری

«اسا سآریینن» اینگونه شروع می کند که فکر انسان باید با دیگر افکار در ارتباط باشد. انسان در حکم موجودی مستقل (فرد) با دیگر انسان ها در ≪تماس≫ است و این تماس نخست از آنجایی به سوی انسانی دیگر ریشه می یابد که این دو ≪فرد≫ زمینه های مشترک داشته باشند. فایده تماس در چیست؟ پیامد مهم این تماس، چنانکه بتواند، تاثیر در ادامهء زندگی انسان است. بنابرین، تماس از ≪تو≫ به ≪فرد≫، همانا تماس تو با تو است. و این، همان چیزی است که این تماس را دینامیک می کند. دینامیک بودن یک تماس بدین معنی است که فکر و مسیر آن در آینده دیده شود. از امروز، فکر به آینده سپری می گردد. با اینکه از ارتباط فکری و تاثیر آن و دینامیک بودن آن می گوییم، اما بدنبال هیچ نتیجهء شگفت انگیزی هم نباید بود. بدین کفایت می کنیم و باید راضی باشیم که احساس امنیت و توان درک ظرافت این ارتباط را برای دینامیک بودن فکرمی خواهیم. مثال کاربردی این ا‌حساس امنیت و ظرافت، در آغاز یک نشست پر جمعیت که افراد یکدیگر را نمی شناسند، قابل لمس است. عدم شناخت از یکدیگر، دینامیک لازم برای ارتباط را در اختیار ما قرار نمی دهد و چه بجاست که در آغاز دست کم کسانیکه نزدیک هم نشسته اند با هم آشنا شوند. تبادل فکری با هم بر قرار نمایند. دینامیک بودن یعنی دست یابی به هارمونی های مقدور و ممکن که بین انسان ها مشترک است. از بین مشترکات ما، که برایمان همگی شناخته شده هم نیستند، برای یافتن ≪تمرکز≫ می توانیم از یک موضوع مشخص و همگانی شروع نماییم؛ تکه ای موسیقی، فیلم، خاطره و ‌هرآنچه که می تواند بازگوی این باشد که افکار همیشه ≪شخصی≫ هستند.

روش فلسفی

فلسفه، دسته بندی کردن افکار ماست، دسته بندی کردن آن چیزهایی است که زندگی ما را لمس میکند. برای اینکه مسائل را دسته بندی کنیم از چه روشی استفاده می کنیم؟ آیا انتخاب و بکار گیری این روش آگاهانه است یا نا آگاهانه؟ ‌‌هر چه هست، این مهم است که با گذشت زمان توان ما برای دسته بندی مسائل افزایش یابد. همانگونه که برای ما قویتر و ضعیف تر معنا دارند، پرسش های بزرگ و ارزش های بزرگ مان برایمان وجود دارند، اینکه دسته بندی مسائل بر زندگی امروز و آینده ما تاثیر گذار باشند یک خواست فلسفی است. از این رو در این دروس، ما نیاز به دانش و تئوری جدید فلسفی و یا شناخت بهتر از یک تئوری فلسفی را نداریم و هدف ما هم این نیست. قرار نیست پس از این جلسات آگاهی شما از فلسفه بیشتر شود! بلکه نیاز ما به این است که از راه دسته بندی ها تو حاکم بر تجارب خود شوی! ‌‌ وقتی پدربزرگ ات را بیاد می آوری، همراه او، تجارب و دانش او را بیاد می آوری و قرار است این ها همه با هم، تو را به جلو ببرند. همینطور، اینک باید ‌روشی را داشت که ≪خود≫ را هم با تجارب خود و دانش خود را تمیز داد، به جلو برد و آموخته های خود را به ≪انجام≫ رساند. این که این روش چگونه تمرین شود و تو را یاری دهد که بر اساس تجارب ات (ارزش هایت) زندگی ات را تحقق بخشی، کاری فلسفی است. این امر بدون دسته بندی درست مقدور نیست.

اما این پروسهء دسته بندی و فلسفی نگریستن به زندگی، چالشی را پیش رو می آورد که از تو می خواهد توانایی ارتباط با محیط بیرون را داشته باشی. «سوبژه» تو به تنهایی نمی تواند کنش کافی داشته باشد. کنشی که در نوع خود مانند ≪خلاقیت≫ می ماند. خلق به معنی زایش پروسه های کنشی و عملی. اما از آنرو نیز، روش فلسفی تنها در ذهن جای نمی گزیند. بلکه هدفش واقعیت مداری است و نگاه به کنش های و پروسه ها ی تولید کنش ها، ‌لازمات روش فلسفی هستند. به بیانی، تو چیزی را خلق نمی کنی! تو، بدنبال این هستی که چگونه فرد دیگری در این افکار با تو همراه میشود و می تواند نقشی در این پروسه بیابد. مثالی بیاوریم: فردی هست که شما به سلامت او فکر می کنید. او قدم می زند. و شما می خواهید او را به سالن بدنسازی بیاورید. چگونه او را تشویق می کنید؟ چگونه می توانید او را بیاورید به سالن ورزش، و فعالیت ا و را ادامه دار و مستمر سازید؟ این ها بیرون از سالن بدنسازی مقدور نیست. روش دسته بندی افکار و بکار گیری افکار در واقعیت ها نیز از همین گونه هستند. افکار را باید تمرین کرد و نه در کنار واقعیت بلکه در درون واقعیت. شاید در اینجا،  گفتن این نکته  یا عریضه بد نیست که رسانه های اجتماعی مجازی در کجای این پروسه قرار دارند. شما در ‌حال اندیشیدن هستید و با خود در ≪تماس≫ هستید. واتس آپ شما صدا می کند که پیامی آمده است. فکر شما قطع می شود و عکس العمل شما متوجه واتس آپ می گردد. بخش زیادی از افکار ما امروزه در واقعیات و در تماس با انسان ها نیست. حضوری نیست. بنابرین تماشای این دروس از طریق یوتیوب و پاس کردن این دروس برای من اهمیت ندارد. مهم آن است که اینجا حضور داشته باشید و عکس العمل های شخص شما، دینامیک منتقدانهء شما برای ساعات پیش رو و درس های بعد جریان داشته باشد. آن ≪تمرکزی≫ که در جمع بدست می آید با تمرکزی که در تنهایی بدست می آید تفاوت بسیاری دارد و نتایج این تمرکزها نیز متفاوت هستند.

کوک کردن تا گذار

سخن از خلق و زایش پروسه ای کنشی رفت. یک پروسهء کنشی لاجرم باید به یک مرحلهء ≪گذار≫ و یا نفوذ  برسد. زمانی می خواهیم نتیجه را ببینیم. فکر تو و فکر دیگری و افکار دیگران باید زمانی و جایی، بازپس و دستاورد فرایند اندیشه و فکر را داشته باشند. این انتظاری طبیعی از حاصل زندگی انسانی است. ما مدام از خود می پرسیم: کی و کجا می توانم بهتر باشم؟ اکنون کجا هستم و چگونه ام و چه زمانی بهتر می گردم و آیا امکان این هست که بهتر گردم؟ این درست است که در میدان فکراست که همیشه این امر به جلو رفتن و بهبود یافتن، مقدور است. ولی یکی از مهم ترین کارهاییکه انسان باید بیاموزد و برای خودش آنرا تجربه نماید این است که چگونه می تواند خود را ≪برانگیزد≫. بر انگیختن خود یا ≪کوک کردن≫ خود، یاد گرفتنی است. من چگونه می توانم خود را کوک نمایم، آینده را منتظر باشم و باز خود را کوک نمایم؟ برای مثالی واقعی می توان اشاره کرد که در میدان تجارت و کسب همیشه افراد موفق دارای برنامه ریزی هستند. مدام برای چالش های جدید باید آماده باشند. سکونی در کار نیست. سمتگیری یک انسان خلاق و آمادهء کنش، یک پروسهء تنها فردگرایانه نیست. یک پروسهء مداوم است برای ≪لحظه ای≫ که نتیجه را ببینی! مانند تیم ورزشی که در آخرین دقیقه می تواند شگفتی بیافریند. مانند ورزشکاری است که در زمان مناسب بر ‌حریف قدراش برتری می یابد. حیطه و میدان کنش فکری انسان نیز اینگونه است. سمت گیری مفید ما مدام بر اساس تماس با دیگران است تا در بهترین زمان مناسب، نتیجه بگیریم. ‌شرط آمادگی برای اینکه کوک شده باشی این است که نخست افکار خود را برای شرایط واقعی خوب بشناسی و سپس آنها را محکم نگاه داری و با دیگران در ارتباط باشی! اینچنین پروسه ای همیشه با ماست و چه از آن بهره ببریم یا اینکه نبریم، زمانی نتیجه خواهد داد.

سرحد ها و سیستم ها

تا کجا پرواز می کنی؟ چه با خود می توانی حمل کنی؟ فکری در تو پیدا می شود. باید با فکر همراه شوی و در عین حال بپذیری که پر شدن یک استادیوم بخاطر چیزی که تو بدان علاقه ای نداری، از یک ≪علاقه≫ می گوید! اینجاست که می توانی سرحد ها را بشناسی! سرحد تو توانایی های توست و شناخت تو از ناتوانایی هایت. اگر برنامه ریزی فن آوری را بلد نیستی آیا می توانی مثل یک برنامه ریز فکر کنی؟ آیا اگر دارو ساز هستی و نیاز به برنامه ریزی را می بینی و باید برنامه ریزی را بیاموزی، راهی جز این هست که داروشناس بمانی و برنامه ریزانه ≪فکر≫ کنی؟ اگر چون سلین دیون نمی خوانی می توانی مثل یک خواننده رپ پیامت را برسانی؟ باید بگویم که ≪خواستن≫ رسیدن به سرحد هاست! این همان جایی است که فکر نشان میدهد مرز زمانی و مکانی را نمی شناسد. برای فکر سطح ها  و سرحد ها وجود دارند: سطح جدید را با  ≪شاید≫ می سنجیم.  و سرحد قدیم و جدید را با ≪و≫ در کنار هم می نشانیم؛ سرحد های جدید. کلمه شاید اگر تکرار شود ما را به تصمیمی جدید می رساند. با تکرار ≪و≫، لازمات بیشتر را کنار هم می چینیم. از این مسیر به این نکته می رسیم که ≪حرکت≫ فکر مهم تر از ≪آگاهی≫ جدید است. حرکت فکر اما، تنها در تو و با تو و در تنهایی تو مقدور نیست. زیرا، در تنهایی، آسان است. بلکه باید به تقابل و همجواری سیستم ها رو آوری. لذت مشکل تر ما را به جلو می برد. لذت اینکه به افکار خود فکر کنیم بسیار لذت مهمی است، اما، حرکت آن ضروری نیست. اکنون که از حرکت می خواهیم بهره بجوییم و بدان باور داریم، با مقولهء سیستم روبرو می شویم. سیستم های بسته و باز هر دو دارای ‌رکت درونی هستند. سیستم بسته اما ‌‌حرکت بیرونی ناچیزی دارد و یا اصلا ندارد. سیستم های باز حرکت را مقدور می سازند. ساختار سیستم باید جای برای بدیل های دیگر نیز می تواند باز بگذارد.

بیایم فکر خود را ≪سیستم یک≫ بدانیم. ویژه گی های این سیستم نخست چیست؟ بطور اتوماتیک کار می کند. ‌‌روان است. مجبور نیست تحت یک سیستم دیگر باشد. ≪حواس≫ و پیام های ‌حسی ما در آن براحتی جریان دارند. این سیستم، در سطح فکر، واقعیت و توهم را بهم می رساند. سابقهء تکامل و ارتباطش با دیگر≪موجودات و حیوانات≫ برای ما آشنا است. این سیستم روان و بدون مشکل کار می کند. براحتی بی اختیار کار می کند. واژه های خود را دارد . عکس العمل هایش گاهی مناسب گاهی نامناسب هستند. سوبژهء ما از عکس العمل های آن راضی است.

سیستمی بیرونی را ≪سیستم دو≫ بنامیم. این سیستم در اختیار ما نیست. پروسهء متفاوتی دارد و روان برای ما کار نمی کند. از ما کار می طلبد. شرط می گذارد، به وسط مطالب می پرد، مطالبه می کند و فاصله می گیرد. می تواند ضابطه بگذارد و تحلیل نماید. سابقه آشنایی اش با ما زیاد نیست و برای ≪انسان ها≫ است. بازده مداوم برای ما ندارد. شناخت ساختار های آن از ما کار می طلبد.

اینک می بینیم که سیستم یک، ما را از رفتن به سیستم های دیگر باز می دارد. به بیانی ما را جریان نمی بخشد. ما، چالشی را در برابر خود قرار داریم:  که آیا توان ترقی دادن سیستم دو را داریم؟ اگر به این چالش بیاندیشیم آنگاه می توان گفت که تکامل فکر انسانی در یک سطح و یک سیستم روی نمی دهد. مثال ساده این مطلب ≪پوزش خواستن≫ است. ما باید بتوانیم در شرایطی جز این که هستیم عمل نماییم. پوزش خواستن یاد گیرندگی و یاد دهندگی است. توجه به دیگران و جلب توجه دیگران است. گذار از سر حد هاست.
زمانی که می گوییم: ≪مادر دوستت دارم≫، با این گزاره در یک سرحد می مانیم و می توان با ورود به سرحد دیگری نیت و توجه خود را چندین برابر نیرو بخشید و ادامه دهیم: ≪از ‌حمایت هایت ممنونم≫. سرحدی را نپذیر! ‌حرکت در بین سر حد ها ما را با واقعیات به سر و کار می اندازد و با توهم ها و احتمالات سر و کله نمی زنیم. در پایان، زندگی انتخاب است و نتیجه انتخاب ها را نمی توان فوری دید و گاهی بسیار دیر دیده می شوند. اما مهم این است که بین درام و تراژدی در ‌حرکت باشیم. رسیدن به یک شرایط ویژه که خیالمان راحت باشد، ‌هدف نیست.

محسن ذاکری

دهم ژولای دو هزار و شانزده میلادی

تهیه شده در گروه اندیشه روشنفکر 

«فلسفه و تفکر بین سیستمی» نگاهی به درس های «اسا سآرینن»/ بخش اول/ محسن ذاکری

بخش دوم 

فلسفه و تفکر بین سیستمی/ نگاهی به درس های «اسا سآرینن»/ درس دوم/ محسن ذاکری

روشنفکر/درس دوم : سطوح کار

«اسا سآرینن» Esa Saarine یکی از چند فیلسوف شناخته شدهء فنلاند است. وی از محبوبیت ویژه ای در بین فنلاندی ها برخوردار است و دلیل این محبوبیت، کنش روشنفکرانه او برای کشاندن فلسفه به زندگی روزمره مردم است یا آنچنان که خودش می گوید ≪ فایدهء فلسفه برای دانش، بیشتر فلسفی نیست بلکه برای کاربرد آن در زندگی واقعی انسان هاست≫. در مجموعه درس های پیش رو که در بهار سال جاری برگزار شده اند، او به یکی از رویکردهای فرهنگ ≪اجتماعی≫ مردم فنلاند انتقاد می کند. رویکردی که آن را می توان ارجحیت و تقدم روش و اسلوب زندگی ≪فردی≫ بر زندگی ≪اجتماعی≫ دانست. این پدیده هر چند که در کشورهای اسکاندیناوی در سطح عموم دیده می شود اما در فنلاند مورد توجه بیشتری قرار می گیرد.

پس از مرور این درس ها، از زاویهء دیدِ «اسا سآرینن»، شباهت های بسیاری بین ≪مخاطبین≫ این دروس و منِ ≪ایرانی≫ یافتم. چراکه ایرانیان در زمینهء ≪کار گروهی≫، به شدت طرفدار مشی ها و روش های فردی هستند تا اجتماعی. دوری ایرانیان از کار با گروه و گوشه گیری گروهها از کار با یکدیگر، شاید هیچ زمانی چون امروز، در اپوزیسیون  حکومت اسلامی ایران و بویژه در برونمرز، مطرح نبوده است. تارنمای روشنفکر درس دوم از این مجموعه را به حضورتان تقدیم می کند.

 ‌حضور فیزیکی

اسا سارینن اینگونه درس دوم را پی می گیرد: همچنان تاکید می کنم این مهم است که شما این دروس را تنها برای پاس کردن دنبال نکنید. بلکه با حرکت کردن و به اینجا آمدن و وقت گذاشتن و در دینامیسم این جمع شرکت کردن و از خود ≪گفتن≫ برای ارتباط و تماس با دیگران، حرکت داشته باشید. باز یاد آوری می کنم بیشترازافلاطون دانستن ‌هدف این سمینار ها نیست بلکه تو باید بتوانی از ≪ماشین≫ وجودت بیشتر بدانی و عملکرد آن را بهتر بشناسی و از آن بهتر استفاده کنی. تو می توانی بسیار وسیع از دانش ≪بدنسازی≫ بدانی و بیاموزی. اما با تمرین در سالن، بخش زیادی از عضلات درشت و ریز تو بکار می افتند و این کارکرد در لابلای آگاهی ها دیده نمی شود.

انسان برای شناختن خود و بیرون از خود به واژه ها و مفاهیم نیازمند است. آنچه برای شناخت از خود و داشتن ≪حرکت≫ از خود به بیرون مهم است، ≪مفاهیم≫ هستند. ما باید بتوانیم بدانیم و بشناسیم این را که چگونه با مفاهیم مسائل را بهم ربط می دهیم. آیا می توانیم از طریق مفاهیم به میدان بزرگتری از درک ≪اکنون≫ خود برسیم. آیا می توانیم برای رسیدن به آن میدان، درک بیشتر و ‌‌حرکت بر اساس درک بیشتر، با زمانبندی کار کنیم. یعنی اینکه به خود بگوییم تا سه ماه دیگر من از خودم بیشتر خواهم دانست. آیا تا سه ماه دیگرچند تا از پرشس های اساسی و ذاتی ما پاسخ و یا راه بسوی پاسخ را خواهند یافت؟ بنابرین می بینیم که ≪کار≫ با تفکر را می توان و باید تمرین کرد.

ارتباط آلگوریتمی

اگر از تو پرسش شود که حاصل هفت ضربدر ‌هشت چه میشود چه بسا بدون هیچ وقفه ای جواب دهی. این توانایی با تمرین در تو ایجاد یک آگاهی کرده است که بطور اتوماتیک فکر تو جواب را می یابد. اما آیا در برابر یک معادلهء آلگوریتمی هم اینگونه هستی؟ آیا تاکنون فکر کرده ای که ≪فکر≫ تو تا چه حد در انجام نوع تفکر آلگوریتمی توانا است؟ تا چه حد فکر باید مستقل بماند تا بتواند با معادلات هم همراه باشد و از راه آن معادلات کار کند. برای جایگزینی درست ≪مجهول≫ و ≪معلوم≫ یک معادله باید کار بسیار بیشتری کرد تا این دو از هم دور نیافتند و بتوانی به نتیجه درست برسی. می دانیم که در فنلاند مهندسین بسیار مجرب و خوبی هست و شناخته شده هستند و این سطح علمی فنلاند اعتبار دارد. اینان باید در برابر مسائل اجتماع و محیط خود کارآمد باشند واز این دو ≪حمایت≫ کنند. اما در عمل گویی اینگونه نیست. چه بسیار از ≪معادلاتی≫ که در ذهن آنها بس جا افتاده و روان هستند، برای کنش در محیط اطراف آنها ≪نازک≫ شده اند و دیگر معادلاتی مستحکم نیستند. براحتی می توانند نتایج غلطی را از معادلات خود استنتاج کنند. این بدان معنی است که معادلات ذهن ما از ≪محیط≫ به ≪محیط≫ تفاوت می یابند و کارکرد یکسان ندارند. برای اینگونه چالش ها باید چه کرد؟ پاسخی این میتواند باشد که باید ذهن ما بتواند انعکاس سازی نماید. تفکر ≪منعکس سازنده≫ همان تفکری است که سر و کار داشتن با آن روان و اتوماتیک نیست. تو دارای استعداد بالقوه و پتانسیل هستی، بروز نتایج غلط و شکست ها دلیلی بر اینکه در تو پتانسیل بالقوه نیست نمی باشد، اما این پتانسیل ها ضرورتا به مسائل پاسخ نمی دهند. سریع هم می توانی باشی، معادلات را هم در ذهن داری، اما رسیدن به پاسخ و روش درست، بالقوه ای نیست. ‌حرکت فکر از سطح به سطح و محیط به محیط از تو ≪امکانات≫ بیشتری را می طلبد. ‌سرعت تو ≪نشاندهندهء≫ هوش تو است. هوش تو در شرایط خاصی خوب کار می کند اما در همهء شرایط نمی تواند خوب کار کند. ‌هوش، بدون ≪آموزش≫ خوب، موفق نیست. در مدرسه و کلاس با آن آموزش (امکانات). هوش کارش را انجام می دهد. می پرسی پس مشکل کجاست؟ تحقیقیاتی که استانوویچ[1] روی هوش انجام داده است نشان میدهد که هوش از این نمی گوید که ما چگونه در برابر ≪من≫ و ≪سوگیری من≫ کارکرد ذهنی داریم . اینکه من چگونه ≪سوگیری≫ می کنم و تا چه حد این سوگیری یا جهت گیری من، آگاهانه است ربط زیادی به هوش ندارد. چه بسا هوشی که ناآگاهانه سمت و سو می گزیند.

ارزیابی محیط

اگر خود را، تنها در میان یک منظره، یک تابلوی ابری تصورکنیم، در درون این منظره راه ارتباطی برای ما با بیرون نیست. مگر آنکه به سمت ≪افق≫ بنگریم یا بچرخیم. آنگاه ≪لحظه افق≫ در برابر ماست و امکان راهی برای برونرفت از این منظرهء ابری وجود می یابد. این همان لحظهء زایش ≪فکر پویا≫ است. لحظه ای که تو می خواهی شنیده شوی. از این پس، انتخاب مسیر با تو است. سنگی را در کنار کرمی زیر خاک در نظر آوریم. سنگ هست اما نمی جنبد. کرم به یک سویی خواهد رفت. خود را بسویی خواهد کشاند. به جایی خواهد رسید. این با ارزیابی از محیط و لحظهء افق ممکن می شود و باید در حکم ≪منطق≫ تو در زندگی باشد. منطقی که خواهان شنیدن آوای زنجره هاست. تولد سمفونی وجود خود! خودی که خواهان ورق زدن است و ادامه را مشاهده می کند. سنگ نمان و انعکاسی از محیط باش و به ارزیابی از محیط همت گمار! اگر یادداشت هایت را منظم می نوشتی، میدیدی که امروزات با تلاشی در گذشته مشترک است و بخشی از گذشته است. همیشه در زمانی که می خواهی  نتیجه دیده نمی شود. پس از اینکه این منطق را از آن خود ساختی باید با منطق دیگری هم خو بگیری. منطق ≪ناگهانی≫ بودن!

نباید از یاد برد که همه چیز در طبیعت ≪ناگهانی≫ است. فنلاندی ها این مفهوم ≪ناگهانی≫ بودن طبیعت را خوب می فهمند زیرا پس از زمستان بلند، آمدن بهار، یکباره است. یکباره همه چیز را سبز می بینی! منطق نو، منطقی که با استدلال عقلی قابل درک نیست و قابل مشا‌هده هم نیست. باید به معنای نویی باور پیدا کنی و برای این معنای نو حرکت نمایی. حرکت، تجربهء نو و سپس ارزش نو، که بدان میرسی. مثالی بیاورم. برای هر کسی همیشه در آغاز، حضور در برابر جمعیت و مخاطبین همراه با هیجان و دلشوره است. چیزی که مطلوب نیست. اما با تمرین یاد میگیری از این هیجان استفادهء مثبت نمایی و انرژی بگیری، آن را طبیعی بدانی و کنترل بر آن را آسان ندانی. و با تمرین حتی این هیجان تو را شارژ هم می کند. طبیعت ناگهانی و غیر قابل کنترل هیجان، با تمرین در اختیار و مناسب تو خواهد شد.

سرمست از خود

بعضی از خود راضی اند، همیشه راضی اند. از بودن خود سر مست اند. همچون دونالد ترامپ که از ≪بودن≫ خود راضی است. این افراد عاشق بودن خود هستند و موفق هم هستند. بد هم نیست. هرچند، سرمستی از خود با اینکه بگویی ≪من می درخشم≫ فاصله زیادی دارد. تو، سر انجام کی خواهی درخشید؟ کی فریاد خواهی زد؟ هیچوقت؟ آیا نمی توان یک مادر فوق العاده بود و درخشیدن خود را در قالب یک مادر دید؟ آیا نمی توان مادر یک خانواده بود و هر روز و تا سال ها درخشیدن خود را دید؟ و بسیار موفق تر از من ≪فیلسوف≫ بود؟ از کافی بودن باید خسته شوی و بیشتر بخواهی! چرا بیشتر نه؟ این بیشتر شدن ممکن است! همهء ما همچون ≪سمفونی≫ در حال زاده شدن هستیم. اما شرطی را باید پذیرفت و آن اینکه سمفونی را همه چیز با هم می سازد: ا‌حساسات، عواطف، وظایف، علایق … همه با هم سمفونی را می سازند. بی ≪جزئیات≫ هرگز نخواهی درخشید! جزئیات را از یاد نبرتا بتوانی تلاش از راه های مختلف را برای شنیدن آوای زنجره ها یاد بگیری. هرگاه موفق نشدی باید بدانی که در جزئیات دقت کافی نداشته ای. یکی از ویژگی های کار گروهی افزایش جزییات است. سطحی کاملا جدید را با کار گروهی روبرو می شویم. تماس و ارتباط با دیگران همچون یک سمفونی است.

در درس قبلی از ≪شاید≫ و≪و≫ سخن گفتیم. زندگی انسانی، همیشه از حرکت می گوید و هر چه تو را از بودن در مرکز و در اصل جریان و گاهی در کنار جریان بودن باز دارد، تو را از ‌حرکت باز داشته است و باز میدارد. گویی به میکده ای میروی و تشنه ای و می خواهی لبی تر کنی. همه صندلی ها پر است و تنها یک صندلی در کناری، در گوشه ای آزاد است. انتخاب با توست.

باید بیش از آنکه بدانی که چه ≪میدانی≫، بدانی که به چه در خود ≪باور≫ داری و به چه در زندگی باور داری. تا چه اندازه باور داری که به مکانی، مراسمی و جمعی متعلقی و ≪مقدمت خیر است≫؟ فکر کنیم که این دروس برای چه کسانی است؟ دانشجویان؟ فارغ التحصیلان؟ فردی که از اینجا می گذرد و کنجکاو است؟ والدین دانشجویان؟ به بیانی، ≪تفکر بین سیستمی≫ متعلق به کیست و برای کیست؟ این افتخاری است که دانشجویی بیاید به من بگوید: این مادر من است و برای شنیدن آمدن است! پس گفتن اینکه ≪کار گروهی≫ برای من نیست، دیگران کند هستند، ‌حرفهای بی ربط زیاد گفته می شود، وقتم را با ارزش تر می بینم و نمی توانم با گروه صرف کنم، می خواهم به اصل جریان بپردازم و از این قبیل، نشان از عدم باور دارد. دست کم می توان روی آن صندلی، درآن گوشه، دقایقی را نشست. باور های تو نباید تو را از اشتراک و رابطه دور بدارند و دست کم اینکه از نگاه ≪پیشرفت≫ دادن می توانی با جمع باشی. ادعای من این است: ≪بدون کنش نمی توانی بدانی که چه میدانی!≫ باورهای ما و مفاهیم باورهای ما بدون ارزیابی از ≪ریسک ها≫ وجود ندارند. آنگاه که دهان به سخن باز می کنی و تو را گوش نمی دهند، این عدم موفقیت برای تو سخت است؛ عمیقا بر تو تاثیر می گذارد؛ آیا من غیر اجتماعی هستم؟ آیا مطلوب نیستم؟ این، یک نگاه به شکست تو است. بویژه اگر که این شکست شخصیت قالب بندی شدهء تو را ≪لمس کند≫. اما نگاه دیگر را اغلب نمی بینیم. نگاهی که می گوید: این شکست امکانی است برای ≪شدن≫ و در مرحلهء جدیدی از شدن هستیم. این همان فلسفه من است که بدان معتقدم: ≪دادن امکانات به امکانات≫. زندانی ذهن آلگوریتم و ذهن مستقل خود نباید ماند.

در پایان، برای کسی که دوستش و محترم اش میداری رز زیبایی می خری. در انتخاب رز بسیار دقت و شانس هم می آوری. از خریدت رضایت کامل داری. گلفروش برای اینکه رز تا رسیدن به دست دوست تازه بماند، انتهای ساقه‌ء آنرا در اسفنجی مرطوب می گذارد. پس از دادن رز به دوست، اسفنج را به کناری می اندازی، مثلا پشت در منزل. دوست با دیدن اسفنج به تو یاد آور می شود که: این یک مادهء ≪برگشت پذیر≫ است. آنرا بر میداری و در جیب ات می گذاری. باز صدای دوست را می شنوی که: تو در یکسری از کارها خیلی ماهری اما بهتر است کار را تا انتها ببری. اینجاست که تو به خودت می گویی: من کامل نیستم! اما می خواهم در کجا زندگی کنم؟ در کدام سطح بمانم؟ در میان ≪خلاف ‌حقیقت ها≫ و یا در میان ≪واقعیات ها≫؟

محسن ذاکری

چهاردهم ژولای دو هزار و شانزده میلادی

تهیه شده در گروه اندیشه روشنفکر

فلسفه و تفکر بین سیستمی/ نگاهی به درس های «اسا سآرینن»/ درس دوم/ محسن ذاکری