جواد مفرد کهلان :
این کلمات سنسکریتی و اوستایی نشان می دهند که در پدید آمدن افسانه آدم و حوا پای مغان بابلی (مغان کلدانی) عهد هخامنشیان در میان بوده است که سخن شان حجت به شمار می رفته است:
(بدون خود داری، نافرمان) दम m. n. a-dama without self-restraint
(تفریح و بازی از روی هوسرانی) हाव m. hAva dalliance
نام باغ اَدَن متعلق به آدم به معانی سنسکریتی غذا (باغ) و مواظب خوردن بودن و بیرون رانده شدن هم گواه رد پای مغان بابلی در پیدایی داستان بیرون رانده شدن آدم و حوای تورات از باغ عدن در تغییر و تحول اسطورۀ کهن آداپا است.
अदन n. adana food
अदन n. adana act of eating
आदान n. AdAna taking away or off
آ-دَم در زبانهای قدیم ایرانی معنی مخلوق را می داده و در عبری معنی زمینی و خاکی. اگر جزء اول آدم یعنی “آ” را مخفف آیَ سنسکریتی (میرا) بگیریم در این صورت آدم مترادف گیه مرتن (مخلوق میرا) خواهد بود. مطابق بندهشن گیه مرتن (کیومرث) و گاونخستین (اِوَکدات، نخستین مخلوق یا آفریدۀ شاداب) در کنار رود دائیتی (موردی چای) در جنوب کوه سهند در دو سوی این رود خانه آفریده شدند.
در اسطورۀ آدم و حوا رد پای اسطوره بابلی آداپا (آداما) و اِئا (خدای نیرنگ) دیده میشود که در آن اِئا، آداپا (مرد رودخانه، ماهیگیر) را فریب داده و از نعمت جاودانگی محروم می سازد. مار بهشت عدن تورات در اسطورۀ آداپا، در مقام نینگیشزیدا ایزد ماروَش محافظ بهشت ایزد آسمان آنو است.
داستان گیه مرتن و گاو اوکدات از سوی دیگر منشأ آریایی بومی دارد چون در نزد آریاییان کهن هندی، پریتهوی (زمین) و دیاووس (آسمان) نماد ماده گاو و ورزاو از خدایان باروری و به روایتی مادر و پدر خدایان و انسان هستند. در اساطیر کهن هندی همچنین نخستین انسان مانو (مرد دانا) در ارتباط با ماهی خدایگانی بزرگ (سمبل اِئا، اوآنس بابلیها) است.
اسطورۀ آداپا[۱]
اِئا در شهر مقدس اریدو[۲] آداپا را آفرید تا بر انسان فرمانروایی کند و بدو خردی بزرگ و درایتی تمام بخشید، تنها جاودانگی را که ویژۀ ایزدان بود، از او دریغ کرد. آداپا هر روز از دژ اریدو بیرون می زد و در بندرگاه روشن، سوار قایق می شد و برای ماهیگیری به دریای بیکرانه می رفت.[۳] باد جنوب وزیدن گرفت و قایق او را برگرداند. آداپا از سر خشم، بال باد جنوب را شکست، به طوری که تا هفت روز نوزید.[۴] آنو این رویداد را مشاهده کرد بنابراین آداپا را احضار می کند. اما پیش از آنکه آداپا عازم شود، اِئا به او هشدار می دهد:
«هنگامی که به پیشگاه آنو رسیدی
آنها برای تو نان مرگ خواهند آورد، و تو نباید از آن بخوری
آنها برای تو آب مرگ خواهند آورد، و تو نباید از آن بنوشی.»[۵]
Ningishzida
سپس آداپا جامه ی سوگواری پوشید و به راهنمایی ایلابرات[۶] پیام آور آنو، به دروازۀ آسمان رسید. در آن جا دو نگاهبان به نام تموز (دوموزی) و نین گیشزیدا[۷] را دیدار کرد که به محض دیدنش پرسیدند: «ای انسان، برای که جامۀ سوگواری فرا پوشیده ای؟»
آداپا همانگونه که ائا بدو فرمان داده بود، پاسخ داد:« دو ایزد در روی زمین از بین رفته اند، برای آنان سوگوارم. »
آنان پرسیدند:« کیستند این ایزدان که می گویی؟». آداپا پاسخ داد: « تموز و نین گیشزیدا»
تموز و گیشزیدا از این نشانۀ احترام شادمان گشتند و آداپا را به حضور آنو بردند و شفاعت او را کردند. ایزد بزرگ خشنود گشت و به سهم خویش خواست آداپای بزرگ را مفتخر کند، پس “خوراک حیات” را بدو تعارف کرد. اما آداپا هشدار ائا را به یاد آورد و از خوردن و نوشیدن امتناع ورزید و بدین گونه فرصت جاودانی شدن را از دست داد.[۸]
این اسطوره یادآور آزرده شدن از”آدم“ برای خوردن میوۀ درخت معرفت و دانا شدن به خوب و بد است. در این روایت آداپا با خطایی از خوردن نان و آب زندگی چشم می پوشد و با امتیازها و محرومیت هایی چند به زمین باز می گردد.[۹] این داستان گناه قصور انسان را در حصول نعمت حیات ابد، از یک سو، به گردن خود انسان و از سوی دیگر به عهدۀ یکی از خدایان که او را به غلط اندرز داد می گذارد.[۱۰]
۱. .Adapa
۲. کهنترین شهر بابلی
۳. فرهنگ اساطیر آشور و بابل، ص ۹۳
۴. اساطیر خاورمیانه، ص ۷۵
۵. اسطوره های بین النهرینی، ص ۹۰
٦. خدای آسمانIlabrat
۷. Ningishzida
۸. فرهنگ اساطیر آشور و بابل، صص ۹۳و ۹۴
۹. اساطیر خاور نزدیک، ص ۶۲
۱۰. الواح بابل، ص ۲۰۹ (بر گرفته از سایت اسطوره ها و افسانه ها)
مأخذ ایرانی شجره نامه اولاد آدم در تورات
مطابقت نامهای توراتی اولاد آدم با پادشاهان ماد (کیانی): آدم (به اوستایی یعنی مخلوق نیک سیرت) مطابق همان دایائوکو (کیقباد) متصف به عادل است که توسط سارگون از ماد به هامات سوریه تبعید شد. شیث (جانشین) یا قاین (به اوستایی یعنی شاهزاده) مطابق همان اوپیته (یعنی دارای پدر نیک و عزیز) است. خنوخ ( به عبری یعنی فاتح، به اوستایی یعنی پادشاه چشمه) جایی به جای خشثریتی(کیکاوس) جای دیگر به جای کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) است که چشمه فین کاشان و چشمه علی شهر ری بدیشان منسوب می شده است. عیراد به عبری به معانی سریع و دمدمی مزاج به وضوح نشانگر همان کیکاوس اوستا و شاهنامه است. محویائیل یعنی آن که از سوی خدا مضروب شده همان پادشاه مقتول ماد یعنی فرائورت (فرود/ سیاوش) است. متوشائیل یعنی مرد خدا همان کی آخسارو (کیخسرو) ویرانگر امپراطوری جابر آشوری است و سر انجام لمک یعنی توانا و ثروتمند مطابق با آستیاگ آخرین پادشاه ماد می باشد. این نامها در باب چهارم سفرپیدایش تورات بیان شده است.
در باب پنجم سفر پیدایش تورات نیز فهرستی دیگر از این خاندان ذکر شده است که از این قرار است: آدم و انوش (فانی) به جای دایائوکو و کیومرث (یمهً اساطیری) می باشند. شیث (جانشین) همان اوپیته (اپیوه) پسر دایائوکو است.قینان (کاینان، خینان) به اوستایی به معنی پادشاه سرزمین چشمه همان خشثریتی (کیکاوس) است. دو نام بعدی این شجره نامه یعنی مهللئیل یعنی ستایشگر خدا و یارد (مقتول و ساقط شده) مربوط به همان فرائورت (فرود/ سیاوش) پادشاه معروف ماد است که به دست مادیای اسکیتی (افراسیاب ثانی) به قتل رسید. خنوخ به عبری یعنی فاتح همان کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره) فرمانروای قهرمان بی نظیر و بی مرگ اوستا و شاهنامه است. بالاخره اسامی توراتی بعدی یعنی متوشالح و لمک که به تر تیب به معانی آنکه عمر او رقم خورده است و ثروتمند می باشند متعلق به همان سپیتمه لهراسب (یرواند قصیرالعمر) و ایشتویگو(ثروتمند)/ استیبر(نیزه انداز) هستند.
مطابقت خاندان آلاروس با خاندان دیاکوی مادی (دایائوکو)
نویسندگان تورات این شجره نامه را از کاهنان بابلی گرفته اند. چون بروسوس مورخ- کاهن بابلی شجره نامۀ نخستین پادشاهان را طوری آورده است که نشانگر پادشاهان ماد است:
گفته بروسوس در مورد این ده پادشاهان باستانی که یاد آور ده پادشاهان ماد (با احتساب سه برادر خشثریتی و سپیتمه داماد و ولیعهد آستیاگ) است. نام آلاروس (آلا-رَ-اوس) در معنی برخوردار از مقام اعلا (شاه) معادل دیاکو (شاه) و لقب اوستایی او کیقباد (شاه فرمانروا) است. یک شار ظاهراً معادل شش سال (شش زار) بوده است که به خطا معادل شش هزار سال به شمار رفته است. با این احتساب آلاروس همانند دیاکو نزدیک شصت سال حکومت نموده است. نام آخرین پادشاه خاندان آلاروس یعنی خیشیثروس هم که در زمان وی سیلاب بزرگ رخ داد در زمان وی سیلاب بزرگ رخ داد، با کوروش (مرد سیلابی) مطابقت دارد. نام دومین پادشاه آلاپروس (سخنران) با اوپیته (دانا) همخوانی دارد. نام سومین پادشاه آمیلاروس (پادشاه نیرومند) که مقرش پنتی بیبلون (دژ بابلیان) به شمار رفته مطابق خشثریتی (نیرومند) است که در کارکاشی کلنی بابلیان (کاشان) حکومت میکرده است. آمنون (دارای سنت مقدس) مطابق فرائورت (دیندار) پسر خشثریتی است. مگالوروس (پادشاه بزرگ) مطابق هوخشتره پادشاه بزرگ ماد است. سرانجام ثندائوس (ضربت زننده) مطابق آستیاگ (زوبین انداز) است:
“It is said that the first king of the land was Alarus…. He reigned ten shar’s. Now, a shar is esteemed to be three thousand six hundred years….
After him Alaprus reigned three shar’s; to him succeeded Amillarus from the city of panti-Biblon (the ‘ city where books were gathered together ‘), who reigned thirteen shar’s….
After him Ammenon reigned twelve shar’s; he was of the city of panti- Biblon. Then Megalurus of the same place, eighteen shar ‘s.
ThenDaos, the Shepherd, governed for the space of ten shar’s….
There were afterwards other Rulers, and the last of all Xisithrus (Sisithrus); so that in the whole, the number amounted to ten kings, and the term of their reigns to an hundred and twenty shar’s.”
شجره نامه توراتی اولاد لَمک از شجره نامۀ کوروش هخامنشی گرفته شده است:
لمک (قدرتمند، ثروتمند)= ایشتویگو (ثروتمند) پدر بزرگ خواندۀ کوروش، نوح (تسلی دهنده): کوروش معروف به مرد مسالمت، سام (شاد): کمبوجیه (کامیاب در زندگی) پسر بزرگ کوروش، حام (طلا): سپیتاک زرتشت (مرد تنومند دارای بشارت زرین) پسر خواندۀ کوروش، یافث (تنومند): بردیه (تنومند) پسر کوچک کوروش:
Lamech: powerful (rich), Noa: consolation, Japhet: enlarged,
सौम्य adj. saumya happy, हेम n. hema gold
مطابقت لمک تورات و دو دخترش با آستیاگ و دخترانش:
نامهای دختران لمک تورات (نیرومند، غنی، ثروتمند) یعنی عاده (انجمنی) و ظّله (دارای سخن طنین انداز) مطابق نام دختران ایشتویگو (ثروتمند) یعنی هامیتی (آمیتیس، سَمیتی) یا همان سنگهوَک اوستا (انجمنی) و آموخا (نیرومند سخن) یا همان اَرنوَک (دارای سخن پر هیجان) هستند. در تورات نیز نظیر روایات ملی دو دختر ایشان همسران ایشان معرفی شده اند. در مجمع التواریخ به وجود روایت دختران ضحاک (اژی دهاک، ایشتویگو) به شمار رفتن ایشان هم اشاره شده است:
समिति f. samiti assembly, अर्णव adj. arNava agitated.
Adah: an assembly, Zillah: the tingling.
داستان ضحاک و کاوۀ آهنگر در روایات قرآنی
در قرآن نام ایشتوویگو (آستیاگ= ثروتمند) همان آخروره اوستا (کسی که ظالم نیست) به صورت ذوالکِفل (صاحب ثروت= لمک تورات) آمده است که در روایات بعد از یسع (نجات دهنده، منظور کیاخسار) به حکومت می رسد. در کتاب بحار الانوار اعتراض ابیض (آ-بهیس= بسیار خروشنده) به او به نحوی یاد آور اعتراض کاوۀ آهنگر (هارپاگ) به آژدهاک (ثروتمند، آستیاگ) است. آژدهاکی که در روایات با اژی دهاک (دارندۀ سمبل مار افعی، مردوک) مشتبه شده است:
در کتاب بحار الانوار روایتی از محمد بن عبدالله نقل شده که خلاصه اش این است:
چون عُمر یسع به پایان رسید، در صدد برآمد کسی را به جانشینی خود منصوب دارد، از این رو مردم را جمع کرد و گفت: هر یک از شما که تعهد کند سه کار را انجام دهد من او را جانشین خود گردانم. روزها را روزه بدارد، شبها را بیدار باشد و خشم نکند. جوانی که نامش عوید یا بن ادریم بود و در نظر مردم خوار میآمد، برخاست و گفت: من این تعهد را میپذیرم. یسع آن جوان را بازگرداند و روز دیگر همان سخن را تکرار کرد و همان جوان برخاست و تعهد را پذیرفت و یسع او را به جانشینی خود منصوب داشت تا این که از دنیا رفت و خدای تعالی آن جوان را که همان ذوالکفل بود به نبوت برگزید. شیطان که از ماجرا مطلع شد، در صدد برآمد تا ذوالکفل را خشمگین سازد و او را بر خلاف تعهدی که کرده بود به خشم وادارد، از این رو به پیروانش گفت: کیست که این مأموریت را انجام دهد؟ یکی از آنها که نامش ابیض بود گفت: من این کار را انجام میدهم. شیطان بدو گفت: نزدش برو، شاید خشمگینش کنی. ذوالکفل شبها نمیخوابید و شب زنده داری میکرد و نیمه روز مقداری میخوابید. ابیض صبر کرد تا چون ذوالکفل به خواب رفت بیامد و فریاد زد: به من ستم شده و من مظلوم هستم (حق مرا از کسی که به من ستم کرده بگیر). ذوالکفل به او گفت: برو و او را نزد من آر. ابیض گفت: من از اینجا نمیروم. ذوالکفل انگشتر مخصوص خود را به او داد و گفت: این انگشتر را بگیر و به نزد آن شخصی که به تو ستم کرده ببر و او را نزد من آر. ابیض آن انگشتر را گرفت و چون فردا همان وقت شد بیامد و فریاد زد: من مظلوم هستم و طرف من که به من ظلم کرده، به انگشتر توجهی نکرد و به همراه من نیامد. دربان ذوالکفل بدو گفت: بگذار بخوابد که او نه دیروز خوابیده و نه دیشب. ابیض گفت: هرگز نمیگذارم بخوابد، زیرا به من ستم شده و باید حق مرا از ظالم بگیرد. حاجب وارد خانه شد و ماجرا را به ذوالکفل گفت. ذوالکفل نامهای برای او نوشت و تا مهر خود آن را مهر کرد و به ابیض داد. وی برفت تا چون روز سوم شد، همان وقت یعنی هنگامی که ذوالکفل تازه به خواب رفته بود، بیامد و فریاد زد که شخص ستم کار به هیچیک از اینها وقعی نگذارد پیوسته فریاد زد تا ذوالکفل از بستر خود برخاست و دست ابیض را گرفت و برای دادخواهی از ستم کار به راه افتاد. گرمای آن ساعت به حدی بود که اگر گوشت را در برابر آفتاب میگذاشتند، پخته میشد. مقداری راه رفتند ولی ابیض دید به هیچ ترتیب نمیتواند ذوالکفل را به خشم درآورد و در مأموریت خود شکست خورد، پس دست خود را از دست ذوالکفل بیرون کشید و فرار کرد. خدای تعالی نام او را در قرآن کریم ذکر کرده و داستان او را به پیغمبرش یادآوری میکند تا در برابر آزار مردم صبر کند،