بیا ای یار

 

رها اخلاقی :

بیا ای یار از کویم گذر کن 
به این حال خراب، خود یک نظر کن 
بروبم راه تو با هر دو مژگان
به آب دیده راهت همچو باران
نشین یکدم ببین حال خرابم
محبت می کنم ده تو جوابم
زمانی بوده ایم شیرین و فرهاد
به عشق همدگر در روز و شب شاد 
صفایی بود اندر روز و شب آه 
تو را بی من مرا بی تو،ندید ماه
بودیم هر دو چنان خصم هر سیاهی
به جان خود خریدیم هر بلایی
زدیم هر دو دل خود را به دریا 
به سوی خارجه هر جا که بادا
ز کوه و دشت و دره، نیمه شب
ز بازرگان گذشتیم، با بسی تب
رسیدیم ترکیه، در نزد یو ان 
سئوال کردند زما از آدم و جن 
شدیم عازم به کمپ،عین اسیری
بدادند پولکی بخور نمیری 
کفاف ما نبود پولی که چون کاه
که می دادند به هرکس آخر ماه
شروع کردیم به کار، هرچه که بودش
تحمل کردیم از بد تا به خوبش
گذشت یک پنج سالی صبر ما شد
عزیمت سوی سویس سهم ما شد
رسیدیم به سویس،به شسته رفته
دوباره سوی کمپ از نو برفته
بگفتیم ما قبول یو ان هستیم
چرا در کمپ، باز بی خونه هستیم؟
بگفتند در سویس خانه چو اکسیر
درون کمپ هستید راضی و سیر!
بماندیم باز چند سالی در آنجا
رسید نامه که هجرت باز ز آنجا 
بدادند ساختمانی خوشکل و نو
شروع زندگی ، باز روزی از نو
سه چهار ماهی بودیم بیکار و بی عار 
بگشتیم روز و شب ما از پی کار
زبانمون بد نبود هر دو کم و بیش
نمودیم هر دو حل، هر مشکل خویش
شدم راننده یک نانوایی
بگت ها* را مرتب جابجایی
تو هم گارسون شدی در قهوه خانه
شبا خسته دو تا بودیم به خانه
تو گفتی این نشد که زندگانی
نه رفت و آمدی، نی عمه جانی
نه همسایه که اید پیش ما گاه
و یا ما پیش وی هرچند یک ماه
یه بنژو بن سواغ** 
،سالهاست فقط این
گذشت دور جوانی چهره پر چین
پر از ایرانی است این شهر اما
جدا گشته ز هم، هر کس به یک جا
به دائم جر و بحث، ما خسته گشتیم
چنان خسته که آخر سر گسستیم 
شدیم از هم جدا، تنهای تنها
تمام این ستمها هست ز ملا
دلم تنگ شد برای روز و شب گاه
که داشتیم در زمان پهلوی شاه
لب کارون نعمت، شاد و خندون 
رفیق، همسایه دوست، فت و فراوون 
کجا بود این همه اواره و درد
طلاق و دزدی و فرهنگ نامرد
همه داشتند یکی نان بهر خوردن
و یا حتی یکی گور بعد مردن
بودش فقر یا نداری، لیک‌ نه این سان 
که اعضای بدن حراج انسان
نبودش این همه جنگ و جدایی 
و یا یک لشکری فقر و گدایی 
کثافت صیغه و یا تن فروشی
هزاران فتنه های در به گوشی 
کجا پاسپورت آن بی معتبر بود؟
دلاری پنج تومن، یا هفت تومن بود
به پاریس چک کشیدی اعتبار داشت
به دنیا نام ایران افتخار داشت
کجا بود نام ایران محورشر؟
ببودیم در خلیج فارس یک ” سر”
همه آزادی بود، جز کم  سیاست
زمان می خواست، تا گردد فراست
شب شعر و ادب بودش به میهن 
کنارش مجلس رقصی و بشکن
ببودند عده ای در بند و زندان
به شایع گفته بودند صد هزاران
سپاه دانشی بود یا که ترویج
سیاسیون ما بودند همه  گیج
نمیخواهم بگویم شه که نامه 
همین چیزا به نزد خاص و‌عامه
خلاصه شاهی بود در فکر ایران
بودش غافل ز این جمع پلیدان
شهی بود دلرحیم غافل ز ملا 
بویژه غافل از این روح الله
 
حواسم پرت شد ای دلبر من
صفای خانه ام، درد سر من
همی داشتم بگفتم ای عیال جان
که ما بودیم به خارج سر و گردان
حواسم رفت باز یک جای دیگر
که ایرانی پر است اینجا در این شهر
ولی دورند ز هم، ترسند که جاسوس
ز سمت شیخ باشد نا که محسوس
در این فکر بودم و ناگه شنیدم 
که در تهران شده غوغا،پریدم
زدم زنگی به تهران بهر اخبار
شنیدم مرگ بر شیخ را هزار بار
نمیدانم چه شد جمعا پریدیم 
چه جمعی بیشمار هم را بدیدیم 
همه لبخند به لب گرچه دلی خون
همه فریاد زن همرنگ و همگون 
بخواندیم زندگی، ازادی و زن
همه با یک شعار، پایکوب و کف زن
به یمن خون گلهای وطن شد
 جدایی دربدر، وحدت سحر شد
تو را دیدم لبت خندان و دل شاد
در آغوشت کشیدم، غرق  فریاد
آیا ای هموطن فکر وطن باش
به فکر دفع این بد اهرمن باش
به یمن خون مهسا خون نیکا
نه تنها نیستیم، جمعیم به هرجا
 مبادا کس بگوید پرچم من
شعار ،حریت است و زندگی، زن
هر آنکس می زند حرف از جدایی 
شود همگام شیخ ، خواهی نخواهی
به یمن خون پاک این عزیزان
جدایی رفت ماهم شاد و خندان 
همی ترسم که این دسته گروه ها
جدایی افکنند در وحدت ما
رها ترسی مدار، مردم به میهن
همه یکدست گشته ضد دشمن
* باگت(Baguette ) نان سنتی فرانسه
** بنژوغ,بنسواغ( Bonjour ‘ Bonsoir ) : روز بخیر، شب بخیر.

۵ مهر ماه ۲۵۸۲ ایرانی

۵ مهر ماه ۱۴۰۲ خورشیدی 

۲۷ سپتامبر ۲۰۲۳ میلادی