تشتک خاطره

 

مهدی اصلانی :

سیزده‌بدر سال ۱۳۵۴ بود. تیم محلی حمید با سه چهار ماشین شخصی راهی‌ی جاده‌ی مخصوص کرج و مسابقه با بچه‌ها و تیم چهارصددستگاه بود
سه‌راه اکبرآباد جدا از زمین شماره چهار اکبرآباد برای فوتبالی‌ها به در میان گرفتن چند مکان دیگر شهره بود. سینما ناتالی که درست سر سه‌راه اکبرآباد قرار داشت و دورتادورش پر از پیاله‌فروشی بود و کارخانه‌ی آبجوسازی‌ی شمس
صاحب اصلی کارخانه دو تا پسر داشت قواره‌ی نردبام دزدها که اگه سرهم زیگزال‌دوزشون می‌کردی می‌شدند هم‌قد خدا!. دوتایی به دیلاق سه‌تا سور زده بودند. این دو عشق فوتبال بودند اما به توپ می‌گفتند حاج‌ابولحسن. گنده‌بک و کم‌تحرک و بی‌خاصیت که فقط می‌شد اون‌ها را جای تیردروازه مصرف کرد. این دو برادر یه باغ تو جاده‌ی مخصوص کرج داشتند که هم یکی از انبارهای کارخانه شمس بود و هم آن‌که توش یه زمین فوتبال ۹ نفره‌‌ی خاکی تروتمیز خودنمایی می‌کرد. تیم محلی و فوتبال «حمید» در غرب تهران اون‌روزها آوزه‌اش تو پایتخت پیچیده بود کسانی از غرب تهران مانند حمید امینی‌‌خواه؛ غلام وفاخواه و بعدتر بهتاش فریبا … به تیم ملی هم رسیدند؛ناب‌ترین سه‌راه اکبرآبادی اما بهرام مودت بود. بهرام که بسکتبالیست قابلی بود و به خاطر همین تو دروازه‌بان‌ها چسبِ دستش شهره بود؛اون موقع گوش چپ بازی می‌کرد و خیلی هم خوب بازی می‌کرد. خونه‌ی بهرام‌اینا ته کوچه‌ی آبجوسازی واقع شده بود. من با بیژن داداش کوچکه بهرام که از قضا دروازه‌بان خوبی هم بود هم‌سن و هم‌کلاس و هم‌بازی بودم و علی دیگر برادرشان که در تیم‌های باشگاهی حضور داشت و چند سال پیش فوت شد
القصه. دو تا پسرای کارخانه آبجوساز‌ی شمس به بهانه‌ی حداقل یک ربع بازی کردن هم که شده مدام تیم حمید را برای مسابقه با تیم‌های دیگر محلی تهران به زمین جاده مخصوص کرج دعوت می‌کردند. وسط دو نیمه و آخر بازی یخ‌دان‌های پر آبجو سرطلایی شمس و پذیرایی با پسته‌ی کله قوچی بهانه‌ای بود برای قبول دعوت.

 

در بهمن سال ۵۷ هم‌زمان با سوزاندن قلعه‌ی شهرنو پیاله‌فروشی‌ها نیز مور تهاجم و تخریب قرار گرفت. صاحبان کارخانه‌ی آبجو سازی‌ی شمس فرار کردند حدود یک‌هفته ده روزی انبار و زیرزمین کارحانه آبجوسازی شمس غارت شد. هرچی از انبار آبجو خارج می‌شد تمامی نداشت.رگ‌های گردن و عربده‌ی دهان‌های کف‌آلود که شعارِ «وای اگر خمینی حکم جهادم دهد.» استفراغ می‌کردند.
هم کارخانه غارت شد و هم وانت وانت آبجو لابد برای روز مبادا توسط همان کسانی که یقه می‌دریدند جاساز شد تا چند وقت بعد سوبله چوبله و چند برابر فی بازار به فروش رسد. جماعت لات‌و‌لوت محله بر مبنای مد روز همه شده بودند آرتیست اول فیلم انقلاب. اکثر اون‌ها آخوند و موقعیت جدید را گذرا و یه‌جور سوء‌تفاهم می‌پنداشتند.
و حالا از آن‌همه تنها تشتکی برجای مانده. تشتک خاطرات